صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۵۷۱۸۱
درباره برداشتی که دولتمردان ایرانی از تحولات نظام بین‌الملل دارند
نخبگان سیاسی ایران باید اطمینان داشته باشند که ظهور احتمالی چین به‌عنوان قدرت غالب، بدین معنی نیست که پکن با سیاست‌های هسته‌ای، منطقه‌ای و موشکی آن‌ها همراهی کامل خواهد داشت. آن‌ها حتی باید این انتظار را داشته باشند که چه‌بسا مخالفت چین با سیاست‌های ایران بسیار شدیدتر و روش آن تندتر باشد.
تاریخ انتشار: ۱۱:۳۹ - ۲۱ مرداد ۱۴۰۲

ظهمورث غلامی پژوهشگر روابط بین‌الملل در هم میهن نوشت: نظام بین‌الملل مدرن بعد از پیمان‌های وستفالیا در ۱۶۴۸، شکل گرفت. در نظام بین‌الملل مدرن همواره چند، دو یا یک قدرت بزرگ وجود داشته که متولی آن بوده‌اند که با تکیه بر جایگاه قدرت خود در سلسله‌مراتب جهانی قدرت، نقش اصلی را در تدوین، طراحی و اجرای قواعد نظام بین‌الملل داشته‌اند.

در واقع، نظام بین‌الملل همانند یک شرکت سهامی است که هر بازیگری که بیشترین منابع قدرت را دارد، از سهام بیشتر و به‌تبع آن، از اختیارت بیشتری برخوردار است. اینکه در نظام‌های چندقطبی (حضور چند قدرت بزرگ در نظام بین‌الملل مانند قرن نوزدهم) در نظام‌های دوقطبی (حضور دو قدرت بزرگ مانند دوران جنگ سرد) و در نظام‌های تک‌قطبی (وضعیت پس از فروپاشی شوروی با محوریت آمریکا) دولت‌های دیگر باید چگونه رفتار کنند که منافع و امنیت آن‌ها تامین شود، دانشی مانند علم روابط بین‌الملل مشخص کرده که خارج از بحث این نوشتار است.

آنچه نوشتار پیش‌رو قصد پرداختن به آن را دارد این است که مواجهه نخبگان سیاسی ایرانی با نظام بین‌الملل و تغییر ساختار قدرت در آن (جابه‌جایی قدرت‌های بزرگ) در بیش از صد سال گذشته تاکنون چگونه بوده است؟ واقعیت این است که با نگاهی تاریخی درمی‌یابیم در بیشتر مقاطع نخبگان سیاسی به‌خاطر سوءبرداشت نسبت به نظام بین‌الملل، ماهیت قدرت و قواعد بازی آن از یک‌سو و نیز ضعف و ناتوانی‌های داخلی از سوی دیگر، همواره چشم امید به تحول در نظام بین‌الملل داشته‌اند، اما بعد از مدتی دچار سرخورد‌گی شده‌اند.

در اواخر قرن نوزدهم که دولتمردان ایرانی از مداخلات مداوم روس و انگلیس به ستوه آمده بودند به این ارزیابی رسیدند که با تحول در نظام بین‌الملل آن‌ها از شر مداخلات این دو کشور خلاص خواهند شد. آن‌ها به‌درستی تشخیص دادند که قدرت سوم در حال ظهور، ایالات متحده آمریکا است؛ لذا به سمت آمریکا رفتند تا توازنی در مقابل روسیه و انگلیس ایجاد کنند. اما در نهایت در اثر فشار انگلستان و حتی روسیه، آمریکا از توسعه روابط با ایران عقب‌نشینی کرد.

ناامیدی از حضور آمریکا در ایران باعث شد برخی از نخبگان ایرانی در جریان جنگ جهانی اول، به سمت آلمان گرایش پیدا کنند. هرچند دولت مرکزی اعلان بی‌طرفی کرد، اما بخشی از نخبگان با تشکیل دولتی در کرمانشاه از جبهه آلمان حمایت کردند. همچنین برخی دیگر از انگلستان حمایت کردند که این وضعیت خود گویای عدم سیاست واحد و مورد اجماع بین نخبگان ایران در جریان جنگ جهانی اول بود.

پس از پایان جنگ اول و در جریان نشست جامعه ملل، حمایت نماینده آمریکا از مطالبات ایران به‌عنوان یک کشور اشغال‌شده و مخالفت انگلستان با آن خواسته‌ها، سبب امید دوباره بخش زیادی از نخبگان سیاسی ایرانی به آمریکا شد. اما بازگشت آمریکا به سیاست انزواگرایی برای آن‌ها خبر تلخی بود. همچنین، برخلاف خوشحالی اولیه نخبگان ایرانی از انقلاب کمونیستی ۱۹۱۷ به‌خاطر عقب‌نشینی روسیه از خاک ایران در جریان جنگ جهانی اول، شوروی با توسل به ایده رهایی ملت‌ها و مبارزه با استعمار به‌دنبال مداخله در امور ایران بود.

در نبود آمریکا و شکست آلمان، برخی از نخبگان سیاسی ایران راه‌حل را امضای قرارداد ۱۹۱۹ با انگلستان دانستند. با شکست قرارداد یادشده، انگلستان ابتکار عمل را به دست گرفت. انگلستان به‌دنبال این بود که دولت قدرتمندی در ایران شکل بگیرد که مانع از سرایت ایده کمونیسم به ایران، هندوستان و به‌طور کلی حوزه نفوذ انگلستان شود. این نگاه سبب روی کار آمدن رضاشاه شد که ابتکار عمل‌های او در مدرن‌سازی ایران و حفظ تمامیت ارضی کشور مورد تحسین نخبگان ملی‌گرای ایرانی قرار گرفت. اما رضاشاه به این ارزیابی رسید که باید از انگلستان فاصله بگیرد.

ارزیابی دولتمردادن ایرانی و شخص رضاشاه این بود که برای مقابله با شوروی و انگلیس باید به دولت‌هایی، چون آلمان و ایتالیا نزدیک شد. به این خاطر سطح همکاری‌های ایران با این دو کشور اروپایی به سرعت ارتقا یافت و در مقابل از سطح روابط با انگلستان کاسته شد.

با وقوع جنگ جهانی دوم هرچند دولت مرکزی اعلام بی‌طرفی کرد، اما عمده نخبگان سیاسی ایرانی آرزوی پیروزی آلمان را داشتند و حتی هسته‌هایی در ایران شکل گرفته بود که با رسیدن آلمان به قفقاز، در داخل کشور چیزی شبیه کودتا انجام دهند. دولت مرکزی هم هرچند اعلام بی‌طرفی کرده بود، اما همزمان به‌دنبال تداوم همکاری با آلمان بود.

نخبگان سیاسی ایرانی که از سیاست خود در جریان جنگ اول درس نگرفته بودند و همچنین متوجه این نکته نبودند که همانند جنگ اول، نظام بین‌الملل اجازه پیروزی به دولت‌های تجدیدنظرطلب را نمی‌دهد با تصمیمات خود به اشغال ایران در جنگ دوم جهانی کمک کردند. آنچه ایران را از این اشغال نجات داد کیاست و دوراندیشی محمدعلی فروغی بود.

شکست آلمان و سرخوردگی نخبگان سیاسی ایرانی از این شکست، سبب چرخش دوباره آن‌ها به سمت آمریکا شد. فشار آمریکا بر شوروی برای خروج از ایران (طبق توافق تهران دولت‌های اشغالگر ۶ ماه بعد از پایان جنگ باید نیرو‌های خود را از ایران خارج می‌کردند که شوروی تمایلی به انجام آن نداشت)، سبب محبوبیت آمریکا در بین نخبگان ملی‌گرای ایرانی شد.

با تضعیف انگلستان و ظهور آمریکا به‌عنوان یک ابرقدرت بعد از جنگ جهانی دوم، نخبگان ایرانی تصور کردند که نظام مطلوب آن‌ها شکل گرفته و دیگر خبری از مداخلات انگلستان و روسیه نخواهد بود. امضای توافق‌های همکاری مختلف آمریکا با ایران برای مقابله با نفوذ شوروی، سبب ایمان بیشتر آن‌ها به آمریکا شد.

اما وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با محوریت آمریکا، آب سردی بر خوش‌خیالی آن‌ها بود. آن‌ها درک نکرده بودند که نظام بین‌الملل از مجموعه‌ای از قواعد بازی پیروی می‌کند که عدم رعایت آن موجب هزینه‌های زیادی می‌شود و در این شرایط چندان فرقی نمی‌کند قدرت غالب چه بازیگری باشد. آنچه در این مقطع برای آمریکا اهمیت داشت این بود که ایران در دامن شوروی قرار نگیرد. انگلستان از همین نقطه وارد شد و آمریکا را قانع کرد که تداوم دولت مصدق سبب خروج ایران از بلوک غرب خواهد شد.

برخلاف دهه ۱۳۳۰، در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ شمسی، نخبگان حاکم ایرانی درک مناسب‌تری از نظام بین‌الملل و چگونگی بازی در آن داشتند. بدین معنی که ایران از رقابت دو ابرقدرت در نظام دوقطبی به سود خود استفاده کرد؛ ایران از یک سو از آمریکا خرید‌های نظامی خود را انجام می‌داد و از سوی دیگر با شوروی توافق‌نامه‌های اقتصادی مختلف امضا کرد.

با وقوع انقلاب اسلامی ایران، رهبران سیاسی به کلی منکر نظام بین‌الملل دوقطبی شدند و سیاست «نه شرقی، نه غربی» را در پیش گرفتند.

طبیعی است که هر سیاستمداری می‌تواند واقعیات موجود را انکار کند، اما این بدین معنی نیست که واقعیات نیز آن‌ها را رها خواهد کرد. نتیجه این نگاه این بود که در جریان جنگ ایران و عراق، دو ابرقدرت به دنبال این بودند که جنگ ایران و عراق پیروزی نداشته باشد. لذا، در طول جنگ هرگاه یکی از طرفین جنگ ضعیف می‌شد بلافاصله به او کمک کردند. این سیاست سبب شد جنگ ایران و عراق، طولانی‌ترین جنگ قرن بیستم باشد. در نهایت با توافق ریگان – گورباچف برای تنش‌زدایی، قطعنامه ۵۹۸ به تصویب شورای امنیت رسید و اجرای آن به ایران تحمیل شد.

با فروپاشی شوروی و شکل‌گیری نظام تک‌قطبی به رهبری آمریکا، بسیاری از کشور‌ها سیاست‌های خود را با شرایط جدید تطبیق دادند، اما نخبگان سیاسی ایرانی ترجیح دادند که رویکرد انتقادی خود به نظام بین‌الملل را حفظ کنند. در ادامه و در سال‌های ابتدایی قرن بیست‌ویکم، این ذهنیت نزد رهبران سیاسی ایران شکل گرفت که آمریکا در حال افول می‌باشد و قدرت برتر نظام بین‌الملل در آینده نزدیک، چین است.

این ذهنیت از یک‌سو آن‌ها را امیدوار می‌کند که با ظهور چین از شر آمریکا خلاص شوند و از سوی دیگر آن‌ها را تشویق کرده که در مقابل آمریکا انعطاف‌ناپذیر باشند. موافقت چین و روسیه با قطعنامه‌های شورای امنیت و ناتوانی آن‌ها در مقابله با تحریم‌های آمریکا و حتی تبعیت این دو کشور از تحریم‌ها، موجب تغییر نگرش فوق نزد برخی از نخبگان سیاسی ایران نشده است. چنین ذهنیتی چنان غالب شده که «افول آمریکا» به یک مفهوم رایج در سپهر سیاسی ایران تبدیل شده و حول آن صد‌ها مقاله و کتاب نگاشته و همایش‌های مختلف برگزار شده است.

در عرصه سیاست عملی نیز این نگاه شکل گرفت که توافق و گفتگو با آمریکا، توافق و گفتگو با بازیگری است که در حال ضعیف شدن است و به یک معنا شرط‌بندی بر روی اسب بازنده است؛ لذا با این توجیه که چرخش قدرت از «غرب به شرق» در جریان است و ایران می‌تواند در این چرخش نقش ایفا کند، شرق‌گرایی با محوریت نزدیکی به چین در دستور کار قرار گرفته است.

وقتی که چین بیانیه شورای همکاری خلیج‌فارس در مورد جزایر سه‌گانه را امضا کرد به مثابه شوکی به ارزیابی فوق بود. برخی از نخبگان سیاسی «اظهار تعجب» کردند و اینکه انتظار چنین رفتاری از سوی چین را نداشتند. اخیراً هم روسیه بیانیه مشابهی را در مورد جزایر سه‌گانه امضا کرده و فراتر از چین، خواهان ارجاع جزایر سه‌گانه به دیوان کیفری بین‌المللی شده است. این در حالی است که ایران اخیراً عضو سازمان شانگ‌های شده است که چین و روسیه دو عضو اصلی آن است. هرچند رویداد‌هایی از این دست به مثابه شوک عمل کرده، اما اثر آن بر ارزیابی یادشده مقطعی است.

واقعیت این است که اظهار تعجب و شوک مقامات سیاسی ناشی از سوءبرداشت آن‌ها نسبت به کم و کیف بازی در نظام بین‌الملل است. آن‌ها متوجه نیستند که اساساً بازیگر «خوب» یا «بد» بازیگر «شر» و «خیر» وجود ندارد و آنچه وجود دارد اهمیت منفعت ملی و تعیین‌کنندگی قدرت در تعاملات است که رفتار دولت‌ها را شبیه به هم می‌کند.

در واقع ماهیت قدرت و قواعد بازی در همه جای دنیا یکسان است و از این حیث چندان تفاوتی نمی‌کند قدرت برتر نظام بین‌الملل چه کشوری باشد. برای مثال یکی از قواعد بازی نظام بین‌الملل از زمان شکل‌گیری تاکنون این بوده که نظام‌های انقلابی و تجدیدنظرطلب را تحمل نمی‌کند.

متأثر از این قاعده آن‌ها با نظام انقلابی ناپلئون، نظام تجدیدنظرطلب آلمان در جنگ اول و دوم وارد تقابل شدند. چین خود زمانی در نظام بین‌الملل پذیرفته شد که از ایده‌های انقلابی فاصله گرفت. چین هم‌اکنون بسیاری از قواعد نظام بین‌الملل را پذیرفته و، چون از وجود آن‌ها سود می‌برد، با نقض آن مخالف است؛ لذا باید گفت متولی یا متولیان سیستم، قواعد بازی را تعریف می‌کنند و این قواعد عموماً یکسان است، چون ماهیت قدرت یکسان است.

به این خاطر وظیفه یک دولتمرد این است که چگونه از نظام بین‌الملل و تحولات آن منفعت کشور خود را تامین کند نه اینکه چند دهه منتظر ظهور یک قدرت جدید برای خلاص شدن از قدرت دیگر باشد.

نخبگان سیاسی ایران باید اطمینان داشته باشند که ظهور احتمالی چین به‌عنوان قدرت غالب، بدین معنی نیست که پکن با سیاست‌های هسته‌ای، منطقه‌ای و موشکی آن‌ها همراهی کامل خواهد داشت. آن‌ها حتی باید این انتظار را داشته باشند که چه‌بسا مخالفت چین با سیاست‌های ایران بسیار شدیدتر و روش آن تندتر باشد.

به این خاطر و به فرض ظهور چین به‌عنوان قدرت غالب، چه‌بسا نخبگان سیاسی ایران ناچار شوند افول چین را رصد کنند و بار دیگر منتظر ظهور یک قدرت جدید باشند. در پایان باید گفت امید به ظهور نظام بین‌الملل مطلوب همواره به مثابه یک قمار سیاسی در صد سال گذشته بوده که قربانی جز منفعت ملی نداشته است.

ارسال نظرات