حسامالدین قاموس مقدم - کارشناس ارشد حقوق کیفری و خبرنگار سابق جنایی در اکو ایران نوشت: اوایل خرداد جسد قطعه قطعه شده زنی داخل کیسههای پلاستیکی در یک ساک ورزشی حوالی میدان آزادی تهران کشف شد؛ زنی حدودا ۲۵ ساله که احتمال میرود از اتباع افغانستان باشد.
اوایل تیرماه نیز جسد زنی دیگر با وضعیتی تقریبا مشابه در محله خزانه تهران پیدا شد؛ زنی احتمالا ۳۵ تا ۴۰ ساله. طبعا اولین سوال خبرنگاران جنایی و افکار عمومی این است که آیا این دو قتل با هم مرتبط است و این جنایات، سریالی است؟
پاسخ به چنین سوالی لااقل در این مقطع بسیار دشوار است. ممکن است این قتلها به هم ربط داشته باشند، اما سریالی نباشند و با همین دو قتل، روند جنایت تمام شده باشد. ممکن است دو قتل ربطی به هم نداشته باشند و کاملا بصورت تصادفی، تشابهاتی میان آنها وجود داشته باشد و در بدترین حالت هم ممکن است دو قتل با هم مرتبط باشند و زنجیره جنایت هم قطع نشده باشد.
اما به چه جنایتی سریالی گفته میشود و اساسا این اصطلاح از کجا آمده است؟ ظاهرا کارآگاه «رابرت ریسلر» در اواسط دهه ۱۹۷۰ در یک سخنرانی این واژه را ابداع کرده است؛ عبارتی که گفته میشود نوعی کنایه به صنعت رسانه به ویژه در خصوص سریالهای دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی بوده و گویی از نظر او این رسانهها و شبکههای تلویزیونی هستند که برای جذب مخاطبان خود جنایات مشابه را پیگیری میکنند و تمایل دارند این «سریال» همچنان ادامه داشته باشد.
ریسلر، بنیانگذار واحد رفتارشناسی در FBI بود؛ کسی که «تامس هریس» برای نوشتن رمانهایش درباره «هانیبال لکتر» از مشاورههای او بهره برد.
فارغ از این ابداع، به نظر میرسد به قتل یا هرگونه جنایتی نظیر تجاوز جنسی، سرقت و ... که در سه مورد یا بیشتر بصورت تکرارشونده رخ دهد، میتوان وصف سریالی یا زنجیرهای داد. مقصود از تکرارشونده نیز وجود تشابه در مشخصات کلی قربانیان، صحنههای جرم، شیوههای ارتکاب، سرنخهای بجا مانده و ... است؛ بنابراین در خصوص دو مورد قتل، تجاوز یا سرقت، به سختی میتوان عنوان سریالی را به اقدام مجرمانه اعطا کرد.
از سوی دیگر، یک سیاست رسانهای جنایی نانوشته در فرهنگ پلیسی و قضایی ایران وجود دارد که اساساً در اعلام سریالی بودن جرایم، احتیاط و وسواس زیادی به خرج داده میشود. چنین رویکردی، هم خوب است، هم خوب نیست.
خوب است از این جهت که بیدلیل و بر مبنای دو سه مورد جنایت که هنوز ارتباط آنها با هم کشف نشده، امنیت روانی جامعه به خطر نمیافتد و افکار عمومی ملتهب نمیشود. خوب نیست، چون ممکن است زمینه احتیاط شهروندان و خودمراقبتی بیشتر یا گزارش دادن موارد مشکوک از بین برود.
بر این اساس، لازم است نگاهی جامع در این خصوص وجود داشته باشد که در عین خودداری از القای حس ترس به جامعه، هشدار برای مراقبت بیشتر نیز چاشنی مصاحبههای مقامات پلیس یا بازپرسان جنایی باشد. البته بپذیریم که اتخاذ چنین رویکردی بسیار دشوار است.
به هر حال حساسیت موضوع در خصوص دو جنایت اخیر ایجاب میکند که حتما این سوال پرسیده شود که «آیا این قتلها سریالی است؟» و از سوی کارآگاهان اداره دهم آگاهی تهران و بازپرس ویژه قتل پایتخت نیز پاسخی برای این پرسش یافت شود. البته بیتردید این سوال در ذهن مقامات انتظامی و قضایی نیز پیش از شهروندان شکل گرفته و قطعا روی فرضیات مختلف در این زمینه کار میکنند.
شک نداشته باشید که در پروندههای جنایی، هیچکس به اندازه پلیس و بازپرس به دنبال کشف جرم و رسیدن به قاتل نیست، زیرا فشار کاری از یک سو، فشار مقامات مافوق از سوی دیگر و سنگینتر از این دو فشار افکار عمومی، قدرتی طاقتفرسا دارند و پلیس و بازپرس به دنبال رهایی هرچه سریعتر از زیر بار چنین فشار سهجانبهای هستند.
اما فراموش هم نکنیم که همه قتلهای سریالی در ایران با انگیزههای گوناگون اعم از نیات جنسی، سرقت و ... نظیر جنایات بیجه در پاکدشت، قتلهای مهین قدیری در قزوین، قتلهای سریالی سعید حنایی در مشهد، اقدامات جنایتکارانه غلامرضا خوشرو در تهران و جنایات زنجیرهای دیگر، با یک قتل آغاز شدهاند، بعد دومین قتل رخ داده، سپس سومی و همینطور تعداد آنها زیاد شده است؛ بنابراین به نظر میرسد شرط احتیاط، عقلانیت و منطق پلیسی و حقوقی این است که با مشاهده دو جنایت تقریبا مشابه، بازپرس جنایی و پلیس آگاهی تهران فرضیه سریالی بودن جنایات را قویتر ببینند و سناریوی کشف جرم را بر این مبنا پیش ببرند؛ حال اگر سریالی هم نبود که چه بهتر!