صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۴۵۸۰۴
پاتوق این‌قبیل سلمانی‌ها، میادین پرتردد و قهوه‌خانه‌ها بوده‌است_ مثل عکس قدیمی سلمانی‌های محله شوش مربوط به دهه ٤٠ _ این سلمانی‌ها معمولا مهارت همکاران دکان‌دار خود را نداشتند، به همین دلیل گاهی برای تبلیغ و ترغیب مردم به اصلاح، با چای دیشلمه و چای دارچین از آنان پذیرایی می‌کردند. ناگفته نماند به‌کاربردن اصطلاح رایج «اصلاح با چای دارچینی» بین مردمان قدیم نشانگر آرایش نامطلوب افراد هم بوده‌است.
تاریخ انتشار: ۱۱:۰۷ - ۱۰ تير ۱۴۰۲

در گذشته‌های دور، خدماتی مثل تراشیدن، اصلاح ریش و سبیل مردان بر عهده آرایشگر یا سلمانی بود. محل کار این افراد، دکان سلمانی یا محلی مناسب در کوچه، خیابان یا میدانی پر رفت و آمد بود.

به گزارش همشهری آنلاین، اکنون بسیاری از پیرایشگاه‌های شهر مجهز به رایانه و ژورنال دیجیتال برای نمایش و انتخاب مدل موی مطلوب شده‌اند! دستگاه‌های استریل برقی، تجهیزات آنان را استریل می‌کنند. صندلی‌های برقی جایگزین چهارپایه‌های قدیمی شده و استفاده از وسایل بهداشتی مشترک به کل منسوخ شده است، درحالی‌که چند دهه قبل این خدمات و کار‌ها چندان مورد توجه نبود. جالب اینکه در تهران و حتی بسیاری از نقاط ایران و دنیا، سلمانی‌ها، مانند دلاکان در برخی امور پزشکی و دندانپزشکی نیز دخالت می‌کردند. مثلا در تهران خودمان، اموری مانند زخم‌بندی، دندان‌کشی و حجامت برعهده آقایان سلمانی بود و شغل دوم این آدم‌ها به‌شمار می‌آمد.

از کشیدن دندان تا درمان عقرب‌گزیدگی!

همچنین گفته می‌شود که برخی از مداوا‌های اورژانسی، مانند بریدگی‌ها، جراحت‌ها، عقرب گزیدگی و مارگزیدگی را آقایان سلمانی محله بدون اجرت انجام می‌دادند طوری که گویی از وظایف آنان بوده و بی‌دلیل نیست که از این حرفه به‌عنوان هنر «دهم» نیز یاد شده است. علاوه بر سلمانی‌هایی که دکان داشتند، سلمانی‌هایی نیز بوده‌اند که فاقد محل ثابت کسب بوده و به‌صورت سیار و دوره‌گرد کار می‌کردند.

پاتوق این‌قبیل سلمانی‌ها، میادین پرتردد و قهوه‌خانه‌ها بوده‌است_ مثل عکس قدیمی سلمانی‌های محله شوش مربوط به دهه ٤٠ _ این سلمانی‌ها معمولا مهارت همکاران دکان‌دار خود را نداشتند، به همین دلیل گاهی برای تبلیغ و ترغیب مردم به اصلاح، با چای دیشلمه و چای دارچین از آنان پذیرایی می‌کردند. ناگفته نماند به‌کاربردن اصطلاح رایج «اصلاح با چای دارچینی» بین مردمان قدیم نشانگر آرایش نامطلوب افراد هم بوده‌است.

شرح عکس: بساط سلمانی در مقابل مدرسه رفاه تهران – دهه ۳۰

سرم را سرسری متراش!

سرم را سرسری متراش،‌ای استاد سلمانی _ که ما اندر دیار خود، سری داریم و سامانی

ز وقتت اندکی بگذر، به روی موی ما سر کن _ سر ما را مظفر کن، برادر گر مسلمانی

بزن طرحی نکو لیکن، مزن نقش شیاطین را _ که در این سر که می‌بینی، نباشد فکر شیطانی

دوصد سِّر است در این سر، تو این سر سرسری منگر _ که ما را سر بود سرور، بدان گر این نمی‌دانی

چنان تاج سلاطینم، مکن مو‌ها به روی سر _ منِِ درویش و مسکین را، چه ره باشد به سلطانی؟

دو زلفان سیاهم را، مکن‌افشان به گرد سر _ که نزدیکان نپرسندم: " زنی تو یا زمردانی"؟!

چنان آرایشم بنما، که از دکان برون رفتم _ نپرسد عابری از من، تو جِّنی یا که انسانی؟

مکن جز این که گفتم، چون پشیمانی به بار آرد _ چرا عاقل کند کاری، که باز آرد پشیمانی؟

تو گر مشاطه‌ای می‌رو، سراغ چهر نازیبا _ چه حاجت روی زیبا را، به آب و رنگ سلمانی؟

چرا با سکه و درهم، تراشی این سر ما را؟ _ نظر کن چرخ گردون را زند سر‌ها به مجانی

تراش این زلف پیچان را، توای سلمان زبیخ و بُن _ که این خود پیچ‌وخم دارد، نشاید کاین بپیچانی

به این زلفان خم در خم، مرا گر محتسب بیند _ به بندم بندد و گوید: تو مستی و پریشانی

بزن تیغ و بزن قیچی، فرو ریز این بنا از بُن _ نخواهم زلف، چون گردم، به جرم مست زندانی

ال اای پیر دل کز جان، ز زلفش دم زنی هردم _ به‌جان این مو نمی‌ارزد، الا‌ای یاور جانی

همان مه‌روی زیبایی، که هردم گویی از رویش _ چو بتراشد سرش، چون من، شود دیوی بیابانی

وگر زلفان بتراشیده اش ریزی میان برّ _ خجل گردند این زلفان، به نزدیک مغیلانی

وگر او را بدین سیما، کنی اندر چَهِ کنعان _ به خود لرزند و بگریزند آن اخوان کنعانی

وگر او را کنی بر زین خنگی و گریزانیش _ گریزد اسب چونان کز دم شیریش بدوانی

پس‌ای یار پریشان‌گو، از آن اسرار پنهان گو _ همه زلفان و آن صورت، تو را‌ای یار ارزانی

غلط گفتم نگیر از من، سخن نشنیده گیر‌ای جان! _ مرا این صورت ظاهر، گران‌تر باشد از جانی

و لیکن صدهزار افسوس کاین سلمان ناسالم _ ربوده زین رُخ زیبنده آن سیمای انسانی

کنون کاین مرد قیچی‌زن، ز رویم زندگی برده است _ بسی شاید که عزرائیل، تا جانم تو بستانی!

*شعر از جواد معینی

ارسال نظرات