صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۴۴۷۲۲
در نهایت این شاهزاده متفاوت قاجاری و بانی مدرسه مروی در روز پنج‌شنبه ۲۱ جمادی‌الاول سال ۱۲۳۴ هجری قمری برابر با ۲۷ اسفندماه سال ۱۱۹۷ شمسی دارفانی را وداع گفت.
تاریخ انتشار: ۰۲:۵۴ - ۰۶ تير ۱۴۰۲

گاهی برخی افراد در زندگیشان به موارد سخت و حتی جانکاهی می‌رسند که فکر می‌کنند به ته خط رسیده‌اند، اما یک شاهزاده قاجاری ثابت کرد که می‌توان با توکل به خدا راهی را پیش گرفت که پایان خط زندگی به قرن‌ها بعد هم کشیده شود!

به گزارش فارس، اگر در بازار تهران قدم بگذاری، مساجدی را می‌بینی که در کنار حجره‌ها خودنمایی می‌کند، البته چشمتان هم به یک مدرسه قدیمی با معماری ساده و زیبایش خواهد افتاد و این سؤال را برای شما به وجود می‌آورد، این همه مسجد و مدرسه علمیه در بازار تهران چه کار می‌کند؟ البته پاسخ به این سؤال جوابی طولانی خواهد داشت، از جمله اینکه مردم از قدیم تا به امروز، تدینشان را هنگام معامله و تجارت حفظ می‌کنند و با حضور در نماز اول وقت مسجد، ارتباطشان را با خدا بروزرسانی کرده و ضمن فراگیری احکام رسائل و مکاسب (فقه تجارت) خودشان را ملزم به رزق حلال می‌کنند و این ارتباط تنگاتنگ مردم با حوزه در محیط‌های تجاری هم کماکان ادامه دارد.

در سلسله گزارش‌هایی بنا داریم شما را با سبک زندگی عالمان بزرگ فیضیه تهران که روزگاری به نام سهپسالار قدیم می‌خواندنش و امروز نام «مدرسه علمیه مروی» دارد آشنا کنیم تا بدانیم چگونه مکتب تهران توانست سبک زندگی پایتخت‌نشینان را بر محور معنویت و مهربانی سوق دهد.

بخش نخست این گزارش مربوط به «فخرالدوله» شاهزاده قاجار با نام محمدحسین خان مروی است، مردی که دوران نوجوانی و جوانی‌اش با رفاه همراه بود. او دوره‌ای در جوار بارگاه امام رضا (ع) به تحصیل علوم دینی پرداخت، اما دست تقدیر سرنوشتی را برای شاهزاده قاجار رقم زد. با این وجود سرنوشت او برای کسانی که فکر می‌کنند زندگیشان به آخر خط رسیده است، می‌تواند الگو باشد. سرنوشت جذاب این شاهزاده قاجار را در ادامه می‌خوانیم:

«محمدحسین‌خان» فرزند بیرامعلی‌خان بن شاهقلی‌خان قاجار است که خودش و اجدادش از زمان صفویه در سرزمین مرو حاکم بودند. وقتی پدرش حاکم مرو بود، او از این موقعیت بهره گرفت و با فراغ بال راهی مشهد مقدس شد تا به تحصیل علوم و معارف اسلامی بپردازد. هنوز چند صباحی از حضور محمدحسین‌‌خان در مشهد نگذشته بود که خبرهای بدی از مرو به گوش او رسید. خبری که سرآغاز حوادث تلخ و جانکاهی برای محمدحسین خان جوان شد.

آقازاده بود، اما غم مردم را داشت

چرا که حاکمان ماوراءالنهر از دیرباز چشم طمع به مرو داشتند و هر بار اجداد محمدحسین توطئه آن‌‌ها را برای جداسازی این بخش از ایران خنثی می‌کردند، اما این بار پدرش، بیرامعلی خان به دست حاکم ماوراءالنهر کشته شد و محمدحسین خان مجبور شد درس را نیمه‌کاره رها کند و به مرو برود. وقتی به مرو رسید، به کارهای این شهر سر و سامان داد. در این اثنا، «مهدی» برادرش نیز به کابل رفت و از «تیمورخان افغان» کمک خواست. تیمورخان افغان پنج هزار سرباز برای حمایت از حاکم مرو فرستاد. محمدحسین‌خان سه سال در برابر یورش ازبک‌ها ایستاد، اما به خاطر قحطی و عدم تأمین آذوقه دیگر مردم مرو از محمدحسین خان حمایت نکردند و او را مجبور کردند که تسلیم شود و این گونه شد که شهر مرو سقوط کرد.

«بیگی‌جان» والی متعصب و زیرک بخارا که ازبک‌ها را مطیع خودش کرده بود، به ازبک‌ها دستور داد محمدحسین خان، خانواده و قبیله‌اش را با عزت و احترام به بخارا ببرند، اما او نقشه‌ای دیگر در سر می‌پرواند. بیگی‌جان از محمدحسین خان مروی خواست که از تشیع دست بردارد و به آیین او که قسمتی از تصوف بود،‌ بگرود. محمدحسین خان نیز در ظاهر به مسلک او درآمد و تلاش کرد از دام‌هایی که حاکم بخارا برای او پهن کرده است، خودش را رهایی بخشد. مدتی نگذشته بود که «باقرخان» برادرزاده محمدحسین‌خان از بخارا فرار کرد و به ایران گریخت. همین یک خبر کافی بود که اصل و نیت بیگی‌جان نمایان شود.

قبیله‌کشی به روش حاکم بخارا!

بیگی‌جان دستور داد خانه محمدحسین خان مروی را در محاصره کنند و هیچ کس هم حق ورود و خروج نداشته باشد. اهالی خانه و خویشاوندان محمدحسین‌خان وقتی با قشون‌کشی ازبک‌ها در ورودی عمارت روبرو شدند، از محمدحسین خان خواستند تا به مبارزه بپردازند. اما شاهزاده قاجار از آن‌ها خواست دست به هیچ اقدامی نزنند، شاید حاکم بخارا تنها با او کار داشته باشد. او در همین اثنا صدایی شنید که می‌گفت: سر محمدحسین‌خان را پیش من بیاورید. محمدحسین‌خان خوشحال از اینکه حاکم بخارا تنها قصد جان او را دارد، با «ابراهیم‌بیک» برادرزاده‌اش از در کوچکی از پشت خانه فرار کرد. البته محمدحسین‌خان فکر کرد با خروجش از خانه، دیگران را از خطر مرگ رهایی خواهد داد.

دیوارهای آجری حوزه علمیه مروی شاهد حضور عالمان بی‌شماری بوده است

او پس از فرار به شهر «سبز» رفت و ۶ ماه در این شهر به زندگی مخفیانه‌اش ادامه داد. اما محمدحسین‌خان خبر نداشت که با رفتنش از بخارا، بیگی‌جان تمام اهل خانه و خویشاوندانش را در داخل چاه انداخته و همگی آن‌ها را یک به یک کشته است، حتی کودکان را! روزها از پی هم می‌گذشت و خان مروی از شهرهای مختلفی گذر کرد تا بتواند خودش را از تیررس ازبک‌ها خارج کند. بنابراین راه «تاتارستان» را در پیش گرفت. از آنجا به «تبت» رفت. اوضاع آشفته نظامی تبت باعث شد محمدحسین‌خان در پوشش لباس درویشی خودش را به «کابل» برساند. حضور او در کابل همزمان با سال ۱۲۱۴ قمری بود. خان مروی مدتی را در این شهر ماندگار شد تا کمی شرایط جسمی او و برادرزاده‌اش بهبود یابد. بعد همراه با گروهی از تجار قندهاری از طریق سیستان خودش را به قلعه قائن خراسان رساند.

رئیس قلعه قائن خراسان که از دوستان دیرین محمدحسین‌خان بود، او را به گرمی پذیرفت و همراه با مهمانداری او را روانه تهران کرد. در مسیر تهران بود که محمدحسین‌خان شنید آنچه را که نباید می‌شنید و آنقدر حالش منقلب شد که نزدیک بود جان تهی کند.

استقبال محترمانه از شاهزاده قاجاری که ستمدیده مرو بود

در تهران فتحعلی‌شاه قاجار وقتی خبر ورود محمدحسین‌خان را شنید، فوراً او را به دربار دعوت کرد و با نهایت عزت و احترام با او رفتار کرد. شرح حال محمدحسین‌خان قاجار هنگام ورود به تهران در کتاب «روضة الصفا» اینچنین با ادبیات فارسی آن زمان بیان شده است:‌ «پس از سال‌های دراز که بر شداید غربت و مسافرت و نوایب کربت و مهاجرت مصابرت نمود، بالاخره به ایران رفت. امنای دولت او را غایت اعزاز کردند و مقدم او را گرامی داشتند و هنوز او را در دربار پادشاه ایران وقعی تمام و پادشاه را نسبت با وی رعایتی لاکلام است. ولی با این همه، آثار مصائب از خاطرش محو نشده است. زیرا که نه تنها از ملک موروث خویش محروم ماند، بلکه ایل و قبیله و عشیره و خانواده او تمام بر باد رفت و بیش‌تر خانواده او را بعد از فرار امیر بخارا به قتل رسانید».

به هر حال محمدحسین‌خان مروی با دلی شکسته به تهران رسید. رفتار کریمانه دربار و شاهزادگان قاجار و حمایت‌های بی‌بدیل پادشاه از او نیز نتوانست روح خسته‌اش را آرام کند و محمدحسین‌خان خودش را فردی ستمدیده می‌دید. فتحعلی‌شاه شخصاً به او تسلیت گفت، حتی شاه، عباس میرزا را مکلف کرد برای عرض تسلیت پیش محمدحسین‌خان برود. با این اوصاف بعد از کشته شدن حاجی‌ ابراهیم کلانتر، شاه از او خواست که صدر اعظم شود، اما حال و هوای محمدحسین‌خان در آن روزها در قالب کلمات و جملات قابل توصیف نیست. کسی که دیگر زندگی برایش معنایی نداشت و می‌خواست در تنهایی خودش فرو برود. او به شاه گفت: «با خود عهد کرده‌ام دیگر هیچ کار دولتی را قبول نکنم، تنها آرزویم این است که انتقام خود را از امیر بخارا بگیرم».

آیا محمدحسین‌خان مروی به آخر خط رسید؟

اما طلایی‌ترین روزهای زندگی محمدحسین‌خان مروی از جایی شروع شد که با توکل به خدا، از آنچه که در معارف الهی آموخته بود، در طبق اخلاص گذاشت و تصمیمی به وسط قرن‌های متمادی گرفت. تصمیمی که تا همین امروز خیرات و برکاتش جاری و ساری است؛

او برای تقویت علم و معرفت که همراه با آینده‌نگری بود، خدمتی ماندگار را برای تشیع به جا گذاشت و آن هم تأسیس مدرسه فخریه مروی است. محمدحسین‌خان قاجار تمام تلاشش را به کار گرفت تا با تأسیس چنین مدرسه‌ای مقدمه تشکیل حوزه بزرگ تهران را فراهم کند. به همین خاطر با توجه به موقعیتی که داشت، ساختمان‌های متعددی را در غرب عودلاجان (کوچه مروی در بازار تهران) خرید و همه آن‌ها را وقف کرد. نفوذ او در دربار قاجار باعث شد که چنین مدرسه با عظمتی از تمامی پرداخت‌ها و مالیات‌های حکومتی معاف شود.

محمدحسین‌خان قاجار با تکیه بر جایگاه سیاسی‌اش پس از شناسایی علمای والامقام در کشور، از این عالمان شهیر خواست به تهران بیایند تا در تقویت حوزه فقهی تهران نقش ایفا کنند. مانند هجرت حکیم فرزانه ملاعبدالله زنوزی از اصفهان به تهران. همچنین محمدحسین‌خان مروی با ساخت کتابخانه‌ای بزرگ در مدرسه مروی و تجهیز آن با مجموعه‌ای ارزشمند از نسخ خطی و سنگی کتابخانه‌ای ارزشمند برای تهرانی‌ها به یادگار گذاشت.

این باقیات صالحات تاریخ انقضا ندارد

شرطی برای کلنگ‌زنی مدرسه مروی!

در تاریخ آمده است وقتی محمدحسین‌قاجار تصمیم به ساخت مدرسه مروی گرفت، علمای بزرگ و ثروتمندان تهران را جمع کرد، از آن‌ها خواست کسی کلنگ مدرسه را بزند که تا کنون نماز شبش ترک نشده باشد! با بیان این شرط هیچ کس قدم جلو نگذاشت. پس خودش کلنگ را در دست گرفت و بر زمین زد و گفت: خدا را شکر که من از اول بلوغم، نافله نماز شب را ترک نکرده‌ام!

همچنین درباره سیره رفتاری محمدحسین‌خان مروی نقل شده است که روزی برای این شاهزاده قاجار خبر آوردند که یکی از طلابی که در یکی از حجره‌های مدرسه سکونت دارد، مخفیانه شراب می‌خورد و این اقدام او می‌تواند اثرات سویی برای این حوزه علمیه تازه تأسیس بزند. محمدحسین‌خان در ابتدا انکار کرد که شاید اشتباه دیده باشند، اما وقتی گزارش‌ها پیرامون آن شخص زیاد شد، روزی همراه با گروهی از طلاب به سوی حجره آن شخص رفت. آن شخص وقتی دید که خان مروی با جماعتی از طلاب به سوی حجره‌اش می‌آید، به سرعت کتاب‌ها را روی ظرف شراب چید تا آن را پنهان کند.

عوض خیری که در برزخ به محمدحسین‌خان رسید

خان مروی در حجره را زد و اجازه ورود خواست،‌ آن فرد او را به داخل حجره دعوت کرد. خان مروی جویای احوال آن شخص شد و سپس به سراغ کتاب‌هایی رفت که روی ظرف چیده شد. او آن‌ کتاب‌ها را تک تک برمی‌داشت و می‌پرسید: این کتاب چیست؟ و آن شخص هم پاسخ می‌داد. تا اینکه به کتاب آخر رسید. محمدحسین‌خان بدون اینکه آن کتاب را بردارد، از او پرسید: این کتاب چیست؟ آن شخص جواب داد: این کتاب ستار العیوب است. محمدحسین‌خان با شنیدن این جمله، دیگر چیزی نگفت و به کتاب هم دست نزد. از جایش بلند شد و با احترام با آن شخص خداحافظی کرد و رفت.

مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسن اصطباناتی

بعدها مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسن اصطباناتی از اساتید به نام حوزه علمیه مروی تعریف کرد: بعد از وفات محمدحسین‌خان مروی، او را در خواب دیدند که در عالم برزخ در میان باغی سرسبز و خرم، شاد و خوشحال است. از او پرسیدند: آیا این حال خوش شما به خاطر وقف‌هایی است که در راه دین کردید؟ آن مرحوم پاسخ داد: نه! این رحمت به خاطر این است که خدا با ستارالعیوبی‌اش با من برخورد کرد. من روزی گناهی را پوشاندم و آبروی یک شخص را که به ستاری خدا پناه برده بود، پوشاندم، خدا هم گناهان مرا پوشاند.

در نهایت این شاهزاده متفاوت قاجاری و بانی مدرسه مروی در روز پنج‌شنبه ۲۱ جمادی‌الاول سال ۱۲۳۴ هجری قمری برابر با ۲۷ اسفندماه سال ۱۱۹۷ شمسی دارفانی را وداع گفت.

ارسال نظرات