آقای اردوغان وقتی دید "پیاز" چنان عنصرِ خطرناکی است که ممکن است تاج و تخت را از او بگیرد، میدان و زمینِ بازی را عوض کرد؛ این بار "اوجالان" را واردِ صحنه کردند، کمال و عبدالله را کنارِ هم نشاندند و در فیلمهای تبلیغاتیِ آقای اردوغان، جنگجویانِ کوهستان برای کلیچداراوغلو دست میزدند و مردم را به حمایت از او تشویق میکردند!
بیلبوردها و کانالهای تلویزیونی بیپروا این فیلمها را برای میلیونها مخاطبِ وطندوست پخش کردند، تا اینکه خودِ آقای اردوغان به مونتاژ بودنِ فیلمها اعتراف کرد، اما زهر ریخته شده بود، خبر همه جا رسیده بود. راست و دروغ مهم نیست، مهم سرعت و وسعتِ انتشارِ یک موضوع است.
کمال و طرفدارانش فرصتی برای زدودنِ این دروغ نداشتند. از جایی خوردند که تصورش را نمیکردند. به علاوه کلیچداراوغلو در میانِ اهالیِ سیاست که برای کسبِ قدرت مبارزه میکردند، رفیقِ شفیقی نداشت، حزبهای کوچک بسیار بیش از حقشان از سفرۀ "خلیل ابراهیم" برداشته بودند، احزابی که حتی امکان داشتنِ یک نمایندۀ پارلمان را نداشتند، صاحب کرسیهای متعدد شدند، آنها همان دورِ اول بارشان را بسته بودند، از حزبِ کهنسالِ جمهوریِ خلق کنده بودند و بر احزابِ بینام و نشان و خلقالساعۀ خود افزوده بودند.
درونِ حزبِ کمال هم کم آشوب نبود، محرم اینجه، از قدیمیهای حزب، حزبی مستقل تشکیل داده بود، همان دور اول انصراف داد و علیرغم بارها دعوت، با دوستانِ قدیم همراه نشد، تا او نیز از برندگان انتخابات باشد و بگوید: دیدید گفتم!
میتوان حدس زد که جبههای به رهبری "اکرم". "جانان" در استانبول شکل گرفته، که گرچه ظاهرا همراهِ کمال بودند، اما حساب و کتابها و احتمالهای پیروزیِ اردوغان، سودای دیگری را در سر ایشان انداخت که: باختِ کمال بد است، اما برای ما چندان هم بد نیست و میتوانیم به رهبریِ حزب و رییس جمهور شدن در پنج سالِ بعد فکر کنیم.
در جبهۀ آقای اردوغان همه رجب بودند، اما در جبهۀ کلیچداراوغلو کسی کمال نبود، و تکثر رنگها و صداها خاصیتِ دموکراسی است. اردوغان در انتخاباتی با مشارکتِ بالا و رأی مردم، رییس ماند، اما کلیچداراوغلو از پسِ آن همه دروغ و تهمت و افترا و تنهاییِ عمیق، همچنان پیروز و سرافراز است و تا زمانی که به انسان و اصولِ انسانی و دموکراسی پایبند بماند، شکستِ او غیرممکن خواهد بود.
فارغ از همۀ حرف و حدیثهای گفته شده دربارۀ کارزارِ انتخاباتیِ ترکیه، از همان ابتدا بر سرِ نامزدیِ کمال اختلاف بود، اما چرا؟ چون دموکرات نبود؟! کاریزما نبود؟! سخنران نبود؟! مبارز نبود! به علم سیاست و اقتصاد و امورِ دولت و حکمرانی آگاه نبود؟ نه، او "علوی" بود.
نامزد شدنِ آقای کمال به نیتِ رییس شدن و با در نظر گرفتنِ آن زمینه و پیشینه شاید اشتباه باشد، اما برای برداشتنِ سدی دیگر در مقابلِ دموکراسی مطلوب، قدمی مهم و اساسی و درست بود.
او همان کسی است که برای "عدالت" و در دهۀ هفتم زندگی کیلومترها پیادهروی کرد، در تاریکی نشست تا با هموطنانِ محرومش همراهی و همدردی کند، دستِ دوستی به جانبِ مخالفانِ دیروزین دراز کرد تا با هم طرحی نو دراندازند، رییس نشد، اما میتواند همچنان "عمویِ دموکراتِ جوانان" باشد و در مسیرِ عدالت و آزادی گام بردارد.
نه آنها که به آقای اردوغان رأی دادند، عاشقانِ دیکتاتوری هستند، و نه کسانی که به کلیچداراوغلو رأی دادند شیفتۀ دموکراسی، بلکه هر کدام بر اساسِ بیمها، امیدها، زمینههای دینی، نژادی، فکری، فرهنگی و سیاسی به یکی از طرفین رأی دادند.
حال عدهای خوشحالند و مشغولِ جشن و سرور، عدهای غمگین و نومید، اما داستان، داستانِ قهرمانیِ تیمِ فوتبال نیست، خیلی زود هر دو طرف با واقعیتهای جامعه و زندگی روبرو خواهند شد، باشد که چنانکه آقای اردوغان در جشنِ پیروزی گفت: مردم پیروز باشند و کودکان گرسنه نباشند و جوانان برای لقمهنانی راهیِ غربت نشوند و زنان شادمان و امیدوار به زندگی ادامه دهند و بازنشستگان در اعیاد ملی و مذهبی برای نوههایشان هدیه بگیرند و آنها را به مهر و لطف در آغوش گیرند. باشد که زندگی به مردم لبخند بزند.