صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۴۱۴۱
کیهان برزگر
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۶ - ۳۰ آذر ۱۳۸۹


دکتر کیهان برزگر معاون امور بین الملل مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه وعضو هیئت علمی دانشگاه علوم و تحقیقات در مصاحبه ای با شماره جديد مجله "مهرنامه" عنوان کرد :یکی از عناصر اصلی دولت سازی این است که چطور گروه های سیاسی و مردم یک کشور بتوانند گرد یک هدف خاص دور هم جمع شوند. به عبارت دیگر به یک هویت سیاسی مشترک اعتقاد داشته باشند و برای حفظ و تقویت آن مبارزه کنند.

متن زیر مصاحبه ایشان با مجله مهرنامه می باشد:

وقتی سخن از «دولت سازی» به میان می آید دو واژه به ذهن متبادر می شود: «دولت» و «سازی» که اشاره به ساخته شدن شکل خاصی از دولت با ابزارهای خاصی است. حال، «دولت» در عراق از بدو تاسیس این کشور بر پایه «اقتدارگرایی» شکل گرفته بود و این روش حکومت تا فروپاشی صدام ادامه داشت اما فضای پس از صدام دوره ای را در تحولات سیاسی این کشور گشود تا این فرایند تکمیل تر شود. آیا عراق توانسته طی سالیان اخیر فرایند «دولت سازی» را به پیش برد؟

در اینکه آیا عراق موفق به پیشبرد دولت سازی شود باید اندکی محتاط بود. تلاش هایی صورت گرفته و موفقیت های بدست آمده اما مطمئن نیستم که این روند بطور کامل رخ داده است. یک دلیل این است که مثلا 8 ماه پیش در مارس 2010 انتخاباتی در عراق برگزار شد اما تنها چند روز پیش یک توافقی بین گروههای سیاسی عراق برای تشکیل دولت ائتلافی صورت گرفت. البته چالش اصلی اکنون این است که این دولت ائتلافی چگونه باید حفظ شود چرا که توافق صورت گرفته بسیار شکننده است. عدم اعتماد موجود بین گروه های سیاسی اعم از شیعه، سنی و کرد به یکدیگر نشان می دهد که پروسه دولت سازی با چالش های جدی روبرو است. چون یکی از عناصر اصلی دولت سازی این است که چطور گروه های سیاسی و مردم این کشور می توانند گرد یک هدف خاص دور هم جمع شوند. به عبارت دیگر به یک هویت سیاسی مشترک اعتقاد داشته باشند و برای حفظ و تقویت آن مبارزه کنند.

با این مقدمه اجازه دهید اندکی به عقب برگردیم. عراق امروز میراث دار بین النهرینی است که با هزاران سال سابقه مهد تمدن بشری و مهد ایجاد دولت بود. اگر در نظر بگیریم که دولت ها ممکن است با توجه به شرایط خاص وجودی مثلا به صورت پیشرفت طبیعی مردم یک منطقه رشد کنند یا یک سیستم آبیاری و کشاورزی پیشرفته یک دولت را شکل دهد، یا اینکه یک حاکم مقتدری مردم را در یک جا گرد هم آورد یا اینکه بر اساس یک جنگ دولتها به وجود آیند مورد منطقه بین النهرین بسیار جالب خواهد بود چون همه ویژگی های فوق را دارد. اما علی رغم اینکه منطقه بین النهرین خود پایه گذار دولت های مدرن در عصر باستان بود اما امروزه عراق در کوچکترین مساله خود گرفتار است. این نشان می دهد که پروسه دولت سازی در عراق ویژگی های خاص خود را دارد. سرزمین عراق از جمعیت های متعدد تشکیل شده (در شمال کردها، وسط سنی ها و جنوب شیعیان) که روند کامل دولت سازی را هنوز نپذیرفته اند. این روند آن چیزی است که آمریکایی ها بر اساس ایدئولوژی نومحافظه کاری اقدام به اجرای سیاست "تغییر رژیم" در عراق کردند و سعی کردند یک دولت سازی جدید انجام دهند. در اینجا به تفاوت دولت سازی و ملت سازی اشاره کنم. دولت سازی State- Building اساسا یک واژه انگلیسی است و این انگلیسی ها بودند که در منطقه خاورمیانه بیشتر روی آن کار کردند. در مساله دولت سازی بیشتر تکیه بر "امنیت سازی"، کار کردن بر شکل قدرت با هدف حکومت کردن به هر شکل ممکن از جمله حفظ اجماع سیاسی در نزد گروههای سیاسی بر اساس مصلحت موجود، زد و بند با روسای قبائل و غیره مطرح بود تا اصل یک دولت شکل بگیرد. در حالی که ملت سازی Nation-Building که بیشتر یک واژه آمریکایی است تکیه اصلی بر "دموکراسی سازی" و چگونگی تشکیل حکومت رفاه و خدمات اجتماعی، دولت کارآمد و غیره را مورد بحث قرار دادند.

در واقع، ریشه این بحث به پایان دوران امپراتوری عثمانی باز می گردد. وقتی امپراطوری عثمانی دراوایل دهه 1920 از بین رفت خلأ قدرتی پدید آمد. این خلأ قدرت که می بایست بطور مثال از سوی یک دولت منطقه ای مثل ایران پر می شد از سوی قدرت های خارجی پر شد. اگر ایران در آن زمان دولتی نیرومند داشت این ایران بود که به دلیل نفوذ فرهنگی، حضور سیاسی و امنیتی و چسبندگی جغرافیایی لایق ترین دولت بود اما متاسفانه چنین اتفاقی رخ نداد. چون ایران خود در نقطه اوج ضعف بود. در این شرایط این قدرتهای خارجی بودند که ابتکار عمل را بدست گرفتند و بر اساس منافع خود شکل جدید قدرت و سیاست را در منطقه را بوجود آوردند و مشکل هم از همین جا شروع شد. دولت سازی در عراق موفق نبود چرا که شروعش بد بود. شروع دولت سازی در عراق نه بر اساس خواستهای محلی و مردم این کشور و منطقه که بر اساس واقعیت های سیاسی و اجتماعی و امنیتی مطلوب خارجی ها بود. بطور مثال نقشه فعلی سیاسی عراق از سوی یک افسراطلاعاتی انگلیسی به نام خانم گرترود بل Gertrude Bell بین سالهای 1919 تا 1921 طراحی و در کنفراس قاهره در 1921 تصویب شد. در واقع برای حفظ منافع بریتانیا سه منطقه با سه ژئوپولیتیک مختلف به نام کشور عراق شکل گرفت. کاری که انگلیسی ها کردند این بود که دولت سازی را بر مبنای ویژگی ها و خواست ها و منافع خود پیش بردند. البته این مقتضای سال های اولیه قرن بیستم بود که بیشتر با منافع انگلیسی ها هماهنگ بود.

این دیدگاه مطرح شده که ظواهر پیشرفته یک دولت در عراق هست. یعنی بانک و خطوط هوایی و ... . اگر از این زاویه هم بنگریم می بینیم که دولت در عراق هست. با این توصیف نمی شود گفت که یکسری از زیر ساخت ها در عراق برای تشکیل دولت وجود دارد؟

به اعتقاد من مساله تنها این نیست. بلکه فلسفه تشکیل یک دولت بر اساس نظم جدید است. می خواهم بگویم آمریکایی ها اساس دولت قدیم عراق را که حدود 80 سال پس از تاسیس عراق بر اساس منافع انگلیسی ها بوجود آمده بود را بر هم زدند با این تفکر که یک دولت جدید بسازند که اینبار با منافع آنها سازگار باشد. شکل ساخت قدرت و سیاست دراین دولت جدید کاملا متفاوت بود. به این معنا که در گام اول ژنرال گارنر را آوردند، سپس پل برمر و پس از او پترائوس و سایر نظامیان آمدند. در این روند آمریکایی ها با توجه به ویژگی های مد نظر خود سعی کردند دولت عراق را تشکیل دهند. بطور مثال بر اساس قانون اساسی عراق جدید شکل گرفت که در آنجا نقش گروه های سیاسی و تمامی مسائل مورد اشاره بازتعریف شد. نکته ای که می خواهم بگویم این است که اتفاقا عراق با نظم سابقی که انگلیسی ها دنبال آن بودند دیگر کارکرد لازم را نداشت چرا که اگر داشت آمریکایی ها آن را بر هم نمی زدند. در اینجا بار دیگر پروسه دولت سازی در عراق تحت تاثیر خواسته های خارجی در درون این کشور شکل گرفت و برای همین است که امروز می بینیم که انتخابات پارلمانی انجام می شود اما دولت ائتلافی در عراق شکل نمی گیرد زیرا خواسته های دولت عراق با خواسته های واقعی و سیاسی جامعه عراق بطور کامل هماهنگ نیست. بنابراین دو خواسته از دولت عراقی داریم: یکی دولتی که به مسائل روزمره زندگی آب و برق و انرژی و نیازهای شهروندان را تامین می کند. دوم، دولتی که بتواند در صحنه منطقه ای و بین المللی تداوم پیدا کند که آن نیاز به اعتمادسازی و هویت سازی مستقل و مشترک در داخل دارد. اساسا مساله نوری مالکی از سال 2005 تا کنون این است که بتواند این ائتلاف سیاسی را نگه دارد چرا که گروه های سیاسی اعتماد لازم به آن را ندارند. بحث اساسی در پروسه دولت سازی این است که چطور گروه های سیاسی بتوانند ائتلاف خود را شکل و تداوم دهند و توقعات ملت عراق را برآورده سازند. اکنون وظیفه یک دولت عراقی تنها برآورده کردن نیازهای روزمره مردم نیست بلکه یک دولت روابط خارجی و داخلی و تنظیم سیاست ها در قبل داخل و خارج می خواهد چون در اول راه خود است. مسله مهمتر این است که فلسفه سیاسی نظم جدید یا دولت جدید عراقی چیست که باید به آن توجه کرد.

شما در توضیحات خود به این نکته اشاره کردید که در ابتدا بریتانیا وضعیت دولت در عراق را تعیین کرد اما آنگاه که این دولت کارایی لازم را از دست داد آمریکایی ها دولت جدیدی بر اساس خواست های خود به وجود آوردند. این نشان می دهد که تاریخ عراق و دولت در عراق آمیخته با مداخلات خارجی است. اساسا تاریخچه شکل گیری دولت بر اساس اجبار بیرونی به چه زمانی باز می گردد؟

این به سال های قبل باز می گردد. یکی از مسائل اساسی در شکل گیری یا جایگزینی دولت ها مساله بروز"جنگ" است. حضور نیروهای خارجی در منطقه به گونه ای بود که هم تحولات منطقه را با منافع خود رقم می زدند و هم مرزهای سیاسی را ترسیم می کردند.مثلا مرز عراق با کویت، عربستان با قطر، سوریه و ترکیه و غیره همه دولتها در خاورمیانه بنوعی کم و بیش در گیر اختلافات سرزمینی هستند. همین اختلافات ارضی سیستمی را در منطقه پدید اورده که اصطلاحا می توانیم آن را زیر سیستم «جنگ و بحران» بنامیم یعنی دولت ها در منطقه به گونه ای طراحی شده اند که انرژی ملت ها را صرف جنگ و کشمکش با همسایگان می کنند. این مساله همچنان در منطقه هست. بنابراین متغیر جنگ و تنش که اساسا به وسیله خارجیها بر منطقه تحمیل شده شکل گیری و کارآمدی دولت های قدیم و جدید را در منطقه با مشکلات جدی مواجه کرده است. مثلا کردستان عراق می خواهد یک دولت کارآمد به وجود آورد اما همواره نه تنها با همسایگانش مشکل دارد بلکه با دولت مرکزی عراق نیز به مشکل بر می خورد. احساس جدایی و استقلال همواره در میان ملت های منطقه که در دولت های ملی و سرزمینی متفاوت تقسیم شده اند همواره وجود دارد و این یکی از گرفتاری های منطقه است. بنابراین یک ارتباط مستقیم میان حضور خارجی ها، به هم ریختن نظم طبیعی و ایجاد زیرسیستم جنگ و تنش در منطقه هست که هنوز هم ادامه دارد. یعنی پیش بردن پروسه دولت سازی در عراق ناقص است چون مداخله خارجی همچنان وجود دارد. وقتی دولت جرج دبلیو بوش در آمریکا بر اساس تئوری نومحافظه کاران قصد تغییر رژیم در این کشور را داد بسیاری از صاحبنظران منطقه خاورمیانه به آمریکا هشدار دادند که اگر نظم قدیم و دولت قدیم را بر هم بریزید چه چیزی می خواهید «جایگزین» آن کنید. مساله همین جایگزینی است. گرفتاری عراق هم همین جایگزینی است که آمریکایی ها به این نتیجه رسیدند که مداخله و دست کاری آنها همه چیز را به در منطقه به هم ریخته است و در نهایت به ضرر آنها تمام شده بنحوی که مجبور شده اند که رفته رفته نیروهای خود را از منطقه خارج کنند. پس دیگر به دنبال سیاست تغییر رژیم مثلا در سوریه یا ایران نیستند چون می دانند در صورت بر هم ریختن پروسه طبیعی دولت سازی پیامدهای آن برای منافع آنها غیر قابل پیش بینی است.

آیا این گونه روش در «دولت سازی» را اگر از زاویه علم سیاست به آن بنگریم می توان مصداقی از تغییر رژیم دانست یا کمک به شکل گیری «دولت»؟ و آیا در کشورهایی همانند عراق (که از ابتدای تشکیل خود تا کنون از سیستم دیکتاتوری فردی برخوردار بود) که ملت به آن مفهوم جدید کلمه در آنها شکل نگرفته آیا می توان به تشکیل «دولت» دل بست؟

نسبت به آینده عراق خوشبینم. درست است که یک نظم سنتی بر هم خورد اما آن نظم سنتی هم برازنده عراقی ها نبود و اختلافات جدی هم با همسایگان ایجاد می کرد. ملت عراق در مقایسه با سایر ملت های عرب منطقه با استعداد و ثروتمند است. مسائل سیاسی و اقتصادی آن نیز پویایی خاص خود را دارد. من به عنوان کسی که از ابتدای ماجرای عراق تحولات این کشور را دنبال می کردم می توانم بگویم که از سال 2003 به این سو ملت و دولت در عراق یک گام به پیش رفته اند اگرچه هنوز به نقطه تعادل خود نرسیده اند چرا که پروسه دولت سازی را از نو آغاز کردند و ساخت سیاسی-امنیتی قدرت هم بر هم خورد. بر اساس ساخت قدیم سنی ها در رأس هرم قدرت بودند. این چیزی بود که انگلیسی ها می خواستند تا به واسطه آن سایر دولت های غیر عرب منطقه مثل ایران و ترکیه را تحت کنترل داشته باشند. اکنون اما آن ساخت سنتی بر هم خورده و اوضاع به نفع ایران و ترکیه دگرگون شده چون شیعیان و کردها نیز در قدرت حضور دارند. سنی ها هم همچنان دارای نفوذ هستند. مثلا حزب العراقیه با حمایت عربستان در انتخابات پارلمانی پیروز می شود. ایاد علاوی رهبر آن اگرچه شیعه است اما در یک حزبی با ماهیت سنی قدرت سنی ها را بازتعریف کرده است و به دلیل هویت ضد ایرانی خود توانسته برخی گروه های سنی را گرد خود جمع کند. با وجود این حزب در دولت ائتلافی می توانم بگویم که حفظ دولت عراق کار مشکلی است. اما مساله مهم این است که عراقی ها هر سال یک قدم به جلو می روند. این اتفاق خوبی است چرا که امنیت عراق امنیت ایران هم هست. چه بهتر حکومتی سر کار باشد که روابط خوبی با ما داشته باشد اما مساله این است که عراقی ها هنوز نتوانسته اند نقطه تعادل خود را بیابند. 

بنابراین اگر بخواهم به سوال شما پاسخ دهم باید بگویم که از اکنون تا 10 سال آینده وضعیت در عراق بسیار بهتر می شود. عراق در حال پیشرفت است اما نیاز دارد تا خود را با نظم جدید هماهنگ سازد و گروه های مختلف یکدیگر را درک کنند و نقش یکدیگر را بر اساس واقعیت های سیاسی-اجتماعی جدید بپذیرند. با این امر وضع عراق خوب خواهد شد چرا که دیگر این کشور به دنبال افراط گری و نظامی گری نخواهد رفت. چون تناسب در بخش های مختلف سیاسی در عراق حفظ خواهد شد و دیگر همانند گذشته یک گروه سنی حاکم نیست. بنابراین حضور شیعه و کرد و سنی در هرم قدرت یک تعادلی را از لحاظ توزیع قدرت و ثروت، نوع دموکراسی، و حفظ امنیت به وجود می آورد. این هم برای جامعه عراق مطلوب است و هم برای همسایگان و منطقه.

بحث را اندکی ساختاری تر نگاه کنیم. می توان گفت در فرایند دولت سازی نقش نخبگان بسیار مهم است. اساسا این «نخبگان» هستند که کشور را به جلو برده و نهادهای بوروکراتیک و دولت سازی را بر عهده می گیرند. اما جالب این است که از فردای پس از فروپاشی صدام نخبگانی که در عراق روی کار آمدند همگی در زمره«اپوزیسیون» بوده و به تعبیری «نخبگان وابسته» ای بودند که هر یک در کشوری اسکان داشتند و سابقه کشورداری هم نداشتند. آیا این نخبگان توان به پیش بردن فرایند دولت سازی را دارند؟

با شما موافقم اما یک رویکرد سوم هم هست. اکنون که 7-8 سال از جنگ عراق گذشته یک نخبگان جدیدی با تربیت جدید براساس خواست مردم به وجود آمده اند. اتفاقا اینها همان نخبگان سنتی که به آنها اشاره کردید و در مجلس اعلا و صدر و غیره هستند که با توجه به وضعیت سیاسی عراق و خواست های مردم مجبور شده اند که روش خود را عوض کنند. آنهایی که روش خود را تغییر داده اند توانسته اند تا قدرت و نفوذ خود را باز سازی کنند. برعکس بعضی ها رفته رفته جایگاه خود را از دست می دهند. بطور مثال مجلس اعلا در اوائل بحران عراق در حکومت مشارکت و نفوذ زیادی داشت اما در حال حاضر کرسی های آن بسیار کمتر از صدری هاست چون نتوانست خود را با خواسته های جامعه عراق تطبیق دهد. 

صدری ها بر افکار عمومی و فضای ایدئولوژیک عراق مسلط شدند و سپس نفوذ خود را در میان مردم و گروه ها افزایش دادند. می خواهم بگویم که آنچه شما اشاره کردید یا نخبگان جدید اند یا به گروه هایی در خارج وصل اند اما نخبگان جدید در حال شکل گیری ویژگی خاصی دارند. اول اینکه درک کرده اند که باید خواست عمومی مردم را مورد توجه قرار دهند. چون مردم باید به آنها رای بدهند. دوم اینکه، دریافته اند که حفظ تمامیت سرزمینی عراق برای عراقی ها بسیار مهم است. بر همین اساس بود که حزب «دولت قانون» مالکی توانست راه خود را از بقیه هم حزبان خود جدا کند و رأی بیاورد. مجلس اعلا بدش نمی آید که یک فدرالیسم در عراق شکل گیرد اما مردم عراق مخالف آن بودند. سوم آنکه، مردم عراق خواستار روابط متعادل با همسایگان هستند. مثلا ایاد علاوی با وجود مواضع ضد ایرانی هیچگاه نمی تواند در روابط منطقه ای عراق اهرم و نقش ایران را نادیده بگیرد. لذا مجبور است نقطه تعادل خود را با ایران بهر نحو ممکن حفظ کند. مالکی نیز مجبور است به رغم مخالفت با عربستان روابط خود را با این کشور حفظ کند. 

مردم عراق دنبال دولت و نخبگانی هستند که بتواند جایگاه منطقه ای عراق را درک کند، روند دموکراتیزاسیون داخلی را شتاب بخشد، اقتصاد را بهبود بخشد که البته اینها مستلزم داشتن روابط متعادل با دولت های منطقه ای و فرامنطقه ای است. اکنون مردم عراق دنبال فرد یا گروهی هستند که فراتر از مسائل قومی و فرقه ای بیندیشد. خواسته های امروز عراقی ها با ابتدای بحران متفاوت است. در ابتدای بحران عراق بطور مثال بحث های ایدوئولوژیک میان شیعه و سنی چیزی بود که نخبگان تواسنتند بر موج آن سوار شوند و رأی بیاورند اما در حال حاضر مردم عراق دیگر دنبال مباحثی از این دست نیستند. بنابراین نخبگانی که چنین امری را دنبال کنند از سوی مردم در حاشیه قرار گرفته و احتمالا حذف می شوند. این است که گروه های سیاسی مجبور شدند فلسفه خود را بازتعریف کنند اگر که می خواهند در صحنه باشند. بر اساس این منطق بود که مالکی خود را از نخبگان سنتی و هم قطاران سیاسی خود در حزب الدعوه جدا کرد و حزب مستقل «دولت قانون» را بوجود آورد. یعنی خواست بگوید که دنبال وحدت و یک حکومت مرکزی قوی در عراق است تا در نهایت با حفظ امنیت ونظم عمومی در عراق شأن و جایگاه عراق در منطقه و جهان حفظ شود. این اساس خواست مردم عراق بود که مالکی آن را به موقع درک کرد و جایگاه خود را بازتعریف کرد. در این ارتباط جمهوری اسلامی ایران هم این را خوب درک کرد که مالکی در رقابت با سایر گروه های سیاسی شانس بیشتری دارد و اوضاع عراق را بهتر می فهمد. البته به این نکته هم باید اشاره کرد که همیشه مسئله حفظ انحصار در قدرت که بخشی از ویژگی سنتی ساختار سیاسی عراق یا حتی منطقه خاورمیانه است هم وجود دارد. یعنی حکومتها از مزایای در راس قدرت بودن برای تداوم حکومتشان استفاده می کنند. این مسئله در مورد نوری مالکی و نخبگان اطراف او هم استثنا نیست.

این نخبگان هنوز همان نخبگان سنتی هستند که حاکم اند. یعنی نخبگان جنگ سرد توانسته اند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند؟

نخبگان سنتی و زیرکی که توانستند قدرت و نفوذ خود را بر اساس خواسته های در حال تغییر مردم باز تعریف کنند و با شرایط جدید سازگار شوند. مثال دیگر در کردستان عراق است. معروف است که کردستان عراق دارای دو حزب است: حزب دموکرات کردستان به رهبری مسعود بارزانی و حزب اتحادیه میهنی به رهبری جلال طالبانی. اما در سال های اخیر یک حزب دیگری از منطقه طالبانی و سلیمانیه بیرون آمد که خود را «گوران» یا «تغییر» نامید و رهبری آن نوشیروان مصطفی است. از آنجا که پس از سقوط صدام توقعات بین المللی کردها به دلیل تعاملات آزادتر با دنیای خارج بیشتر شد لذا نخبگان جدید، نخبگان سنتی را به چالش کشیدند و اعلام کردند که به دنبال «حکمرانی خوب» و «دولت کارامد» هستند. آنگاه که نوشیروان مصطفی ایده "تغییر" را مطرح کرد نظرها را به خود جلب کرد و تبدیل به یک نیروی مهم در منطقه سلیمانیه شد. بله، نخبگان جنگ سرد در آن دوران در پی استقلال بودند اما مردم کردستان اکنون به دنبال اهدافی از این دست نیستند. در سفرهایی که به اربیل و سلیمانیه در کردستان عراق داشتم خیلی راحت قابل درک بود که مردم به دنبال توسعه و بالا بردن استاندارد زندگی روزمره و بطور کلی کارآمدی بیشتر دولتها هستند. پس هر حکومتی که بتواند به خواسته های داخلی و توسعه سیاسی و اقتصادی مردم و کشور توجه کند پیروز است. بنابراین نخبگان سنتی به تدریج در صحنه عراق حذف می شوند و آنها هم که زیرک هستند خود را با شرایط جدید تطبیق می دهند در غیر این صورت «حذف» دامان آنها را نیز می گیرد.

مولفه دیگر بعد ساختاری دولت در عراق است. می توان سه گونه سیستم حکومتی در عراق از بدو تاسیس این کشور متصور بود: از 1921 تا 1958 سیستم پادشاهی مشروطه؛ از 1958 و کودتای عبدالکریم قاسم تا سال 2003 جمهوری؛ از سال 2003 تا کنون نیز ملغمه ای از دموکراسی پارلمانی و فدرالی و در عین حال قدرت فراوان نخست وزیر. آیا این گونه سیستم تناقض ندارد؟

الزاما نه. اگر به صورت عملی نگاه کنیم چالشهایی در قانون اساسی جدید عراق هست. کسانی که قانون اساسی را نوشتند به همه آنچه شما اشاره کردید اشراف داشتند و سعی کردند نقطه تعادل را به وجود آورند. اما چالش اصلی عملیاتی کردن این مسائل تئوریک و کاربرد آنها در عمل بر اساس واقعیات موجود در عراق است. نخبگان حکومتی عراق در یک جامعه سنتی پرورش یافتند که تفکرشان این بود که یک دولت مرکزی قوی باید باشد تا نظم را برقرار کند. آنها همچنان تفکر سنتی محافظه کارانه دارند. با این حال، با قانون اساسی جدید که پیشرفته است و تمامی جوانب را در نظر گرفته اندکی در تضاد است. اما این بدین معنا نیست که عراق موفق نمی شود. ممکن است موفق شود و اصلاحیه هایی هم به قانون اساسی منضم نماید اما مهم تمرین آن است که باید مطابق با خواست ها و بایدهای سیاسی و اجتماعی و امنیتی عراق باشد. مثلا شیعیان و سنی ها باید بیاموزند که در دست داشتن پست های وزارت کشور و دفاع مستلزم همکاری و هماهنگی در چارچوب سیاستهای دولت ائتلافی مالکی است درغیر این صورت دولت با ناکارامدی مواجه می شود. دولت سازی در عراق در تئوری چالش های خود را دارد و جدی تر هم می شود که دریابیم عراقی ها همچنان در مسائل ملت سازی هم مشکل دارند و نتوانسته اند ملتی قوی تشکیل دهند.

اساسا در چنین کشورهایی آیا تقدم با دولت سازی است یا ملت سازی؟

این می تواند یک مساله دوجانبه باشد. معتقدم که دولت سازی مهمتر از ملت سازی است چون تا زمانی که یک دولت قوی نباشد که امنیت را حفظ و ملت را دور خود جمع کند و یک هویت ملی تشکیل دهد ملت سازی رخ نمی دهد. ملت سازی عمدتا بر پذیرش حقوق یکدیگر که امری دموکراتیک است تکیه دارد. مثالی بزنم. آمریکایی ها وقتی وارد عراق شدند گفتند دنبال دموکراسی در این کشور هستیم. اما دیدند اگر اختیارات کامل به همه گروه ها بدهند باعث بر هم ریختن وضعیت و نظم می شود و هر کسی ساز خود را می زند. عملا امنیت از بین می رود. سنی ها خود را کنار کشیدند و غیره. ژنرال پترائوس در طی سالهای 2006–2007 به این نتیجه رسید که اگر آمریکا می خواهد نظم و امنیت و پروسه «دولت سازی» را انجام دهد حتما باید به مذاکره با گروه های سنی و قبائل بپردازد. از آن زمان بود که بحث بازگشت بعثی ها مطرح شد و آمریکایی ها اندک موفقیتی بدست آوردند. می خواهم بگویم دولت سازی با امنیت سازی ارتباط مستقیم دارد و ملت سازی با دموکراسی سازی. به اعتقاد من دولت سازی می تواند مقدم بر ملت سازی باشد گرچه می توان سوی دیگر قضیه را هم دید که تا ملتی قوی نباشد دولت اساسا شکل نمی گیرد. اما ساخت قدرت و سیاست در خاورمیانه و عراق به صورتی است که تا امنیت نباشد، اقتصاد و سیاست و تقویت اجتماعی نیست و ملت نمی تواند دور هم جمع شود. در عراق دولت – ملت سازی دو مقوله جدا هستند. در خاورمیانه می توانیم کشورها را دسته بندی کنیم. کشورهایی مثل ایران و ترکیه که همزمان دارای یک دولت و یک ملت قوی هستند یک دولت ملی قوی دارند. کشورهایی مثل عراق که اگرچه ممکن است ملت عراق سابقه طولانی داشته باشد اما دولتی ضعیف دارد و نمی تواند ملت را متحد کند تا دولت ملی قوی داشته باشد. چالش اصلی این است. در افغانستان ملت این کشور دارای سابقه تاریخی است اما دولتی ضعیف و ناکارامد دارد که نمی تواند ملت را متحد و یکپارچه نگه دارد و لذا از درون آن این همه جنگهای داخلی و مداخلات خارجی بیرون می اید. پاکستان نیز همین طور. بنابراین در خاورمیانه استثناست که ایران و ترکیه دولت ملی قوی دارند. این هم پروسه حفظ امنیت است وهم پروسه حفظ دموکراسی. چالش ما از 100 سال پیش چالش میان حفظ دولت مرکزی قوی و برقراری دموکراسی قوی بوده است. در بسیاری از موارد این دو حوزه در منطقه بهم نمی رسند. یعنی یک دولت مرکزی قوی گاهی به خاطر مسائل امنیتی و مشروعیت اولویت آن توانسته روند دموکراسی شدن را تحت شعاع خود قرار دهد. اکنون عراق در ابتدای کار است. یعنی اول باید دولت به وجود آید تا ملت شکل بگیرد. پس از این نگاه دولت سازی مقدم بر ملت سازی است.

طبیعتا عراق در زمره کشورهای کهنسالی است که سابقه دیرینه تاریخی دارد اما واقعیت این است که این کشور یک واحد سیاسی مستقل نبوده است و همیشه به عنوان بخشی از قلمرو کشوری دیگر بود(موصل کردنشین؛ بغداد عرب سنی؛ بصره عرب شیعی). اینکه بگوییم فقدان یک هویت مشترک در میان عراقی ها مانعی در راه رسیدن به «دولت» است درست است؟

می تواند مانع باشد. عراقی ها باید به خاطر اعتلای کشورشان و تقویت هویت ملی خود تلاش کنند. بنظرم زمینه های آن هست. گرچه در کردستان عراق نیروهای گریز از مرکز قوی هستند اما تفکرات این چنینی با یک دهه قبل بسیار فرق می کند. یک دهه قبل کردهای عراقی در تعریف هویت خود می گفتند «کردستان» یا کمی محترمانه تر می گفتند «کردستان عراق». اما اگر کردها بخواهند خود را در هویت عراقی قرار دهند باید بگویند در درجه اول عراقی هستند. البته این مساله در حال تقویت است چرا که اکنون کردها به این نتیجه رسیدند که نفع شان در این است که چارچوب عراق باشند و این مساله مهمی در هویت سازی است. هویت سازی ممکن است از راه های مختلف انجام شود؛ مثلا زور. روشی که صدام و استالین بکار بردند که البته موفقیت آمیز نبود. اگر کردها بتوانند در قالب یک هویت کردعراقی قرار گیرند می توانند موفق شده و هویت جدید عراقی خود را بازتعریف کند. چنین هویت جدید عراقی مثلا باید درک کند که همانند سابق به ایران به عنوان دشمن ننگرد. صدام در برهه ای توانست تمام گروه های عراقی حتا شیعیان را علیه ایران بسیج کند. می خواهم بگویم هویتی باید شکل گیرد که تعریف متفاوتی از ساخت قدرت داخلی، روابط با همسایگان و قدرت های خارجی داشته باشد. اگر چنین هویتی شکل بگیرد کمکی برای عراقی ها خواهد بود. در غیر این صورت یک نقطه ضعف خواهد بود و می تواند مانعی در راه آینده دولت سازی و ملت سازی عراق باشد.

شاید بتوان هویت عراقی را به دو مولفه «هویت عربی» و «هویت عراقی» تقسیم کرد. آیا اینها در تناقض اند یا خیر؟

الزاما نه. عراق یک کشور عربی است. کرد هم دارد. هویت عراق بیشتر به عنوان یک کشور عربی مورد پذیرش در سطح منطقه ای و بین المللی مورد پذیرش قرار گرفته است. در همین چارچوب کشورهای عربی همانند عربستان یا مصر می گویند ایران در امور عراق یعنی یک کشور «عربی» حضور پر رنگ دارد و چون این کشور عرب و متعلق به جهان عرب است این مسئله توجه پذیر نیست. اما این کشورها باید درک کنند که عراق هرچند یک کشور عربی است اما مشکلاتش با کشورهای غیر عربی منطقه مثل ایران و ترکیه ارتباط مستقیم دارد. عراق مرز میان جهان عرب با جهان غیر عرب است. مرزهای طولانی با ایران و ترکیه دارد که بنوعی نقاط بهم چسبیده و اتصال فرهنگی و اجتمایی در منطقه می باشند.همین ویژگی یک نوع شکل خاصی از قدرت و سیاست را در عراق به وجود آورد که صدام هیچگاه نتوانست آن را بپذیرد. بنابراین به سوی ناسیونالیسم تند عربی رفت که نتیجه اش این شد که واقعیت های موجود درمرزهای شرقی و شمالی خود را نادیده گرفت و دیدیم که جنگ هشت ساله را به کشورمان تحمیل کرد. مثلا از 50 سال پیش بازار بغداد بطور سنتی در دست ایرانی ها بود اما صدام سعی کرد تمامی روابط عراق را با همسایه بزرگ شرقی خود نادیده بگیرد. همین موجب عدم تعادل و تضعیف هویت عراقی شد. نتیجه اش این شد که با فروپاشی صدام بلافاصله خواسته های مردم عراق تغییر کرد.

برخی کارشناسان معتقدند که عراق در اساس هویتش ایرانی است چرا که بین النهرین در طول تاریخ خود همواره ایرانی بوده است. از سوی دیگر اعراب شیعه بومی این کشور هستند که زبان شان نیز آمیخته با زبان فارسی است و اصالتا ایرانی اند اگرچه اکنون عرب هستند. کردها هم ریشه ایرانی دارند و تنها یک اقلیت سنی است که خود را عرب می داند. به تعبیر دیگر، عرب خالص تنها در عربستان یافت می شود و حتا اردن و مصر و سوریه و الجزایر هم عرب نیستند.

این هم یک دیدگاه است که موافقان و مخالفانی دارد. این همان بحثی است که در ابتدای سخن به آن اشاره کردم. با فروپاشی عثمانی باید یک کشور قدرتمند منطقه ای خلأ قدرت را پر می کرد و ایران میتوانست لایق ترین کشور باشد. اما دولت ایران خود در آن زمان خیلی ضعیف بود. ریشه گرفتاری ها از اینجا شروع شد که خارجی ها این خلأ را پر کردند. همین باعث شد که سیاست های خارجی، جامعه عراق را از هویت ایرانی جدا کند و این تا به امروز ادامه دارد. بر همین اساس است که نقش نیروهای خارجی را در ایجاد جنگ و تنش جدی می بینم. آمریکا آمد اما نتوانست کاری انجام دهد و دارد به تدریج می رود. اما این آمدن و ایجاد جنگ، شرایط جدیدی را به وجود آورد و اندیشه های متفاوتی را سبب شد و ساخت طبیعی قدرت را بر هم زد و منجر شد که گروه های سیاسی درون عراق با کشورهای خارجی یارگیری کنند. می خواهم بگویم نیروهای خارجی سعی کردند که متغیرهای تاثیرگذار در جامعه عرب به خصوص عراق را به ضرر ایران بر هم بزنند. حتی اخیرا تلاش کردند که جلال طالبانی رییس جمهور عراق نشود که اگر چنین می شد و سنی ها ریاست جمهوری را در دست می گرفتند ساخت قدرت قطعا به ضرر ایران تمام می شد. بنابراین نیروهای خارجی چون اعتقاد دارند که ایران کشوری است که تاریخ و تمدن و هویت دارد و ملت های منطقه می توانند به نوعی از ایدئولوژی و تفکر و مدل زندگی ایرانی در آینده تاثیر بپذیرند علاقه دارند که میان این دو مرز بکشند. این برنامه ریزی شده است. نمی خواهم بدبین باشم اما مطمئن باشید آمریکا و متحدان سنتی و محافظه کارش در جهان عرب علاقمند نیستند که حضور ایران در عراق قوی و در جهت نزدیکی دو ملت باشد. برای همین دائما ایران به عنوان منبع اصلی تهدید در منطقه تعریف و معرفی می شود.

در دوره گذار یک کشور وجود یک «رهبر کاریزما» امری مهم است. آیا عراق از این رهبر برخوردار است؟ چهره هایی مانند آیت الله سیستانی، جلال طالبانی، حکیم و غیره همگی چهره های اثرگذاری هستند اما آیا عراق دارای چهره ای کاریزماتیک هست که تمام گروه ها فارغ از نگاه و گرایش سیاسی حول وی به اجماع نظری دست یابند یا خیر؟

این کار سختی است چون ساختار سیاسی قدرت در عراق دگرگون شده است. زمانی می گفتند مالکی صدام جدید است اما مالکی دیگر نمی تواند رهبری متمرکز و کاریزما مثل صدام باشد چون قانون اساسی جدیدی نوشته شده، چون تمامی کشورهای همسایه منافع و دامنه های نفوذ خود را در عراق تعریف کردند. مالکی اگر بخواهد یک حکومت مرکزی صد در صد صدامی تشکیل دهد ترکیه وایران و حتی سایر همسایگان عرب اجازه نمی دهند چون از این نگرانند که این کشور دوباره به سوی نظامی گری برود. ایران هنوز مشکلاتی در خصوص غرامات جنگ و تعیین خطوط مرزی و مسائلی از این دست با عراق دارد و لذا ایران اجازه تشکیل چنان سیستمی را نمی دهد. یا حتی عربستان اجازه نمی دهد که مالکی صددرصد به ایران نزدیک شود. بنابراین با شرایط جدید سخت است که ساخت قدرت در عراق شکل کاریزمایی بگیرد و یک رهبر کاریزماتیک بتواند دوباره آن شرایط را به عراق بازگرداند. اتفاقا خصوصیات عراق به گونه ای است که خوب است چنین رهبری نداشته باشد. رهبران می توانند نیروها را بسیج کنند و کشور را به سوی توسعه ببرند. مثلا صدام از سال 1970 تا 1980 بر اساس همین کاریزما توانست عراق را به پیشرفته ترین کشور در جهان عرب تبدیل کند. شهروندان سایر کشورهای جهان عرب برای کار درعراق به این کشور هجوم می آوردند اما صدام در عرض دو دهه همه آنها را از بین برد. از یک سو یک جنگ خانمانسوز 8 ساله و تحمیلی را با ایران شروع کرد و تمام منابع عراق را از بین برد. از سوی دیگر با برداشتی غلط به کویت حمله کرد که نتیجه آن حمله آمریکا به عراق بود. یعنی تمام ثروت عراقی ها را که خودش در یک دهه به وجود آورده بود بر باد داد و عراق را به یکی از بدبخت ترین و بدهکارترین کشور جهان عرب تبدیل کرد علیرغم تمام ثروتی که دارد. برای عراق کاریزما «سمی مهلک» است چون ویژگی هایش به گونه ای است که می تواند آن را به یک کشور توسعه طلب با سیاستهای رادیکال تبدیل کند. بنظرم خوب است که کشورهای خاورمیانه به سوی پلورالیزه شدن بروند. بنابراین کاربرد بحث های وبری در کشورهای خاورمیانه همانگونه که تجربه نشان داده خطرناک است. چون ساختار قدرت در منطقه بنوعی ماهیت انحصارگرا دارد.

ارزیابی تان از پیشرفت دولت سازی در عراق چیست؟ آیا عراق موفق شده این فرایند را در دوران پسا صدام به جلو ببرد؟

به اعتقاد من عراق رو به جلو است. عراق سال 2010 با عراق سال 2003 کاملا متفاوت است. هر انتخابات یا تحول سیاسی که در این مدت صورت گرفت خود تاثیرات مثبتی به همراه داشته است. یعنی دولت و مجلس جدیدی دارد که ساخت قدرت و سیاست را بر اساس خصوصیات بومی تجربه می کند، عراقی ها در پروسه دموکراتیک کردن خودشان نقطه تعادل شان را پیدا می کنند، دارند مجلس جدی و تاثیرگذار به وجود می آورند و یاد می گیرند که چطور دموکراسی را تمرین کنند و چطور نقش همدیگر را بپذیرند و تحمل کنند. دولت عراقی در امور حکمرانی کار آزموده تر می شود. بنابراین پروسه دولت سازی در حال پیشرفت است و طی چند سال آینده حتی بهتر هم می شود. در این روند البته عراقی ها در اول راه هستند و چالش های خاص خود را هم دارند.

ارسال نظرات