صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

پروفسور حوزه رهبری عمومی معتقد است که رفاه یک مقصد نیست بلکه پروژه ای می باشد که بر چهار پایه استوار است: ایمان، خانواده، دوستان و کار.
تاریخ انتشار: ۱۵:۳۸ - ۲۴ خرداد ۱۴۰۲

فرارو- آرتور سی بروکس؛ این استاد و سخنران ۵۹ ساله مرد خوشبختی نیست. او می‌گوید به همین دلیل است که شادی را رشته تحصیلی خود قرار داده است. این دانشمند علوم اجتماعی در ۳۱ سالگی حرفه خود را به عنوان یک نوازنده رها کرد تا تحلیل سیاستگذاری عمومی را تا مقطع دکترا دنبال کند. اکنون او در مدرسه بازرگانی هاروارد (HBS) یکی از معتبرترین مدارس تجارت جهان درس‌هایی درباره شادی و رهبری به شاگردان اش ارائه می‌دهد.

به گزارش فرارو به نقل از ال پائیس، بروکس ستون نویس نشریه "آتلانتیک" نویسنده بیش از ده کتاب پرفروش بوده است از جمله "قدرت تا قدرت: یافتن موفقیت، شادی و هدف عمیق در نیمه دوم زندگی" (۲۰۲۲)، "دشمنان خود را دوست داشته باشید" (۲۰۱۹)، "قلب محافظه کار" (۲۰۱۵)، و "جاده‌ای به سوی آزادی". (۲۰۱۲). او هم چنین به مدت ۱۱ سال به عنوان مدیر موسسه امریکن اینترپرایز اندیکشده‌ای نزدیک به حزب جمهوری‌خواه بود. او که اهل واشنگتن است با یک زن کاتالانی ازدواج کرده و به تازگی پدربزرگ شده است.

در ادامه پاسخ‌های او به پرسش‌های ال پائیس را خواهید خواند:

"جولیان ماریا" فیلسوف می‌گوید خوشبختی یک "غیر ممکن ضروری" است. پرسش مهم این است که خوشبختی برایمان چه معنایی دارد؟ زمانی که روز اول کلاس از شاگردانم این پرسش را مطرح می‌کنم پاسخ می‌دهند که این یک احساس است. با این وجود، آنان اشتباه می‌کنند: اگر به دنبال یک احساس هستید دائما ناامید خواهید شد.

شاد بودن یک مقصد نیست بلکه یک جهت و یک پروژه است. هر چیزی که در زندگی ارزشمند است یک پروژه می‌باشد. این چیزی نیست که شما دارید. علاوه بر این، در این مسیر باید بر خلاف جریان علیه جهان و علیه طبیعت حرکت کنید. طبیعت صرفا دو چیز را برای ما می‌خواهد: زنده ماندن و انتقال ژنتیک. مهم نیست که خوشحال باشیم یا نه. شما باید بر خلاف جریان اقتصاد، فرهنگ و به خصوص مادر طبیعت حرکت کنید.

کلید‌های این پروژه سرمایه گذاری در چهار عادت هستند: ایمان یا فلسفه، روشی برای حفظ دیدگاه، به طوری که همیشه روی خود متمرکز نباشید. خانواده، دوستی و سپس کار. هیچ یک پول، قدرت یا شهرت نیستند. موفقیت یعنیایجاد ارزش با تلاش شما؛ این که مردم بدانند شما به خوبی کاری را انجام می‌دهید و به دیگران خدمت می‌کنید. این موضوع برای هر شغلی صدق می‌کند.

برخی افراد فکر می‌کنند اگر موفقیت، پول، لذت و شهرت داشته باشند خوشحال خواهند بود. این تصوری اشتباه است. من به آنان می‌گویم پول داشتن عیبی ندارد، اما باید رابطه آن را با شادی درک کنند: پول شادی را افزایش نمی‌دهد بلکه ناراحتی را کاهش می‌دهد و صرفا تا یک نقطه نسبتا پایین در حدود ۱۰۰ هزار دلار. فراتر از آن، مهم نیست که چقدر پول دارید.

شاید بپرسید تفاوت بین کاهش ناراحتی و افزایش شادی چیست؟ خوشبختی و ناراحتی متضاد نیستند بلکه در قسمت‌های مختلف مغز رخ می‌دهند. زمانی که فکر می‌کنیم روز خوبی را سپری می‌کنیم به این معنی است که ترکیب آن دو جهت مثبت است.

چهار کار وجود دارد که می‌توانید با پول انجام دهید: آن را صرف چیز‌هایی کنید، آن را صرف وقت بیش‌تر کنید، آن را صرف خرید تجربیات کنید یا آن را اهدا کنید. طبیعت می‌گوید که شما می‌خواهید چیز‌های بیشتری داشته باشید، اما این هرگز شادی شما را افزایش نمی‌دهد. با این وجود، اگر آن را روی خانواده و دوستان خود سرمایه‌گذاری کنید، شادی شما را افزایش می‌دهد. همان طور که اگر آن را به صورت خیرخواهانه مورد استفاده قرار دهید. در نهایت، راز اصلی عشق است.

ما در عصر استرس و اضطراب به خصوص در محل کار زندگی می‌کنیم. برخی می‌گویند در امریکا این وضعیت باعث ایجاد پدیده "استعفای بزرگ" شده است. با این وجود، به نظر من استعفای بزرگ حتی در ایالات متحده وجود ندارد. این یک داستان تمام عیار است. فرسودگی شغلی مشکل شرکت‌ها نیست این یک مشکل فرهنگی است. شرکت‌ها در مورد چهار ستون شادی عملا هیچ کاری نمی‌توانند انجام دهند. در ایالات متحده و در سراسر جهان ایمان کمتری وجود دارد نه صرفا ایمان سنتی از نوع ایمان من به عنوان یک کاتولیک بلکه معنویت رو به افول است.

بسیاری از جوانان می‌گویند "من مذهبی نیستم، اما معنوی هستم"، اما واقعیت آن است که آنان نه مذهبی هستند و نه معنوی. هم چنین، اهمیت خانواده روز به روز کمتر می‌شود. مشکل تنهایی فاجعه بار است. شرکت‌ها تنها با کمک به کارمند برای داشتن هدف (احساس) در رکن کاری آزادی عمل دارند، اما نمی‌توانند کاری برای ایمان کارمندان یا اعضای خانواده آنان انجام دهند. مشکل اصلی نه اقتصادی بلکه فرهنگی است.

در ایالات متحده مردم بیش‌تر کار می‌کنند. این فرهنگ مهاجران است. در مقابل، اسپانیا بیش‌تر یک کشور تفریحی است. در ایالات متحده هنگامی که با شخصی ملاقات می‌کنید اولین سوال این است: چه کاری انجام می‌دهید و چه شغلی دارید؟ در اسپانیا اولین پرسش این است: برای تعطیلات کجا می‌روید؟ این پنجره‌ای به روح اسپانیایی است. من زمانی که در اسپانیا هستم احساس راحت تری دارم. من دوست دارم اینجا زندگی کنم، اما همسرم نمی‌خواهد!

نارضایتی از کار اغلب به این مربوط می‌شود که کارمندان احساس رضایت نمی‌کنند. معمولا زمانی که به یک جشن فارغ التحصیلی می‌روید گوینده همواره در سخنرانی خود می‌گوید: "شغلی را که دوست دارید پیدا کنید در آن زمان است که هرگز در زندگی خود یک روز کار نخواهید کرد". این نصیحت زشتی است، زیرا شما هرگز شغلی پیدا نمی‌کنید که همیشه سرگرم کننده باشد. دومین توصیه‌ای که به شما می‌کنند این است که "جهان را نجات دهید" که هرگز به آن دست نخواهید یافت. شما باید چیز جالبی پیدا کنید که همیشه سرگرم کننده نباشد یا بر جهان تاثیر بگذارد، اما همیشه متعلق به شما باشد. جالب‌ترین چیز برای شما شغل شماست اگر بتوانید با آن امرار معاش کنید.

ارسال نظرات
سید علی قاضی
۲۳:۳۶ - ۱۴۰۲/۰۳/۲۴
احسنت کشور ما خیلی به این نظرات نیازمند است