خاطرات محسن رفیقدوست، اثری است که انتشارات سوره مهر در قالب مجموعه سهجلدی «برای تاریخ میگویم» منتشر کرده است. اینکتاب با مصاحبه و تدوین سعید علامیان منتشر شده و اولینجلدش، خاطرات رفیقدوست را از سال ۱۳۵۷ و ورود امام خمینی (ره) پس از تبعید به میهن تا سال ۱۳۶۸ یعنی مقطع پایان جنگ و رحلت امام خمینی (ره) شامل میشود. اینمجلد از نظر تاریخی، تا مقطع پایانی تصدی وزارت سپاه توسط رفیقدوست را شامل میشود.
به گزارش مهر، جلد اول «خاطرات محسن رفیقدوست» برای اولینبار سال ۱۳۹۱ چاپ شد و نسخههای چاپ پنجمش هم سال ۹۸ به بازار نشر عرضه شدند. جلد دوم نیز ۱۰ سال دوم منصبداری رفیقدوست در دوران پس از انقلاب را شامل میشود؛ سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۸ که رفیقدوست ریاست بنیاد مستضعفان و جانبازان را عهدهدار بود. بنا داریم در قسمتهای بعدی پرونده خاطرات رفیقدوست، ادامه بررسی اینخاطرات را از جلد دوم پی بگیریم.
در ادامه مشروح پنجمینقسمت از پرونده مورد اشاره را میخوانیم؛
یکی از خاطرات محسن رفیقدوست درباره ارتباط جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا، مربوط به نقل قولی است که از جواد لاریجانی میکند. اینخاطره مربوط به زمانی است که لاریجانی معاون وزیر امور خارجه بود و با سفیر سوئیس در ایران بهعنوان حافظ منافع آمریکا ملاقات داشته است. لاریجانی از سفیر سوئیس پرسیده دشمنی آمریکا با ایران تا کجا ادامه خواهد داشت؟ سفیر نیز میگوید «میدانید با آمریکا چه کردهاید؟ شما هیبت ابرقدرتی آمریکا را در دنیا شکستید و تا آمریکا هیبت شما را نشکند و هیبت خودش را ترمیم نکند، شما را رها نخواهد کرد.»
نتیجهگیری رفیقدوست از اینخاطره این است که تا وقتی انقلاب اسلامی بر شعارهای خودش اصرار میورزد، امکان صلح به معنای سازش بین ایران و آمریکا وجود ندارد.
رفیقدوست خاطرهای هم درباره نظر امام خمینی (ره) درباره رابطه با آمریکا دارد که راوی اول آن خود اوست. راوی کتاب «برای تاریخ میگویم» روایت میکند در مقطعی که وزارت سپاه در سال ۱۳۶۲ تشکیل شد، در جستجوی مکانی برای اینوزارتخانه بوده و محل مناسبی پیدا نکرده است. در نتیجه به فکر میافتد از ساختمان سفارت آمریکا یا لانه جاسوسی برای اینکار استفاده کند، چون پس از تسخیر اینساختمان توسط دانشجویان پیرو خط امام و تخلیهاش از جاسوسهای آمریکایی، اینمکان در اختیار سپاه بود و از ساختمانهایش برای دبیرستان سپاه استفاده میشد.
به اینترتیب رفیقدوست به حاجاحمد خمینی فرزند امام (ره) میگوید «ببینید حضرت امام اجازه میدهند وزارت سپاه را در سفارت آمریکا تشکیل بدهم؟» حاجاحمد خمینی با اینپیام نزد امام خمینی (ره) رفته و دقایقی بعد برمیگردد. رفیقدوست در جلد دوم کتاب خاطراتش درباره اینماجرا میگوید:
«احمدآقا رفت و بعد از چند دقیقه آمد و با خنده گفت: "جواب این سوال را باید خودت از امام بشنوی. " خدمت امام شرفیاب شدم و موضوع را مطرح کردم. امام فرمودند: "چرا میخواهی به آنجا بروی؟ مگر قرار است هزار سال با آمریکا رابطه نداشته باشیم؟ آنجا سفارت آمریکاست، بالاخره آنها روزی سر عقل میآیند و روابط برقرار میشود. "» (صفحه ۱۴۱)
شخص دیگری که در زمینه رابطه ایران و آمریکا در جلد دوم خاطرات رفیقدوست حضور دارد، کمال خرازی است. در دورهای که خرازی نماینده ایران در سازمان ملل بود، روزی با رفیقدوست تماس تلفنی گرفت و گفت به یکگروه ۳۰ نفره آمریکایی ویزا داده به ایران بیایند. اینافراد اعضای یکخانواده معتبر بودهاند که رفیقدوست بهخواست خرازی در یکی از هتلهای بنیاد مستضعفان به آنها محل اقامت میدهند. بزرگ اینخانواده که هزینه اقامتشان در ایران را خود پرداخت کردند، پیرمردی ۸۰ ساله بوده که بهگفته خرازی از مردان ردهبالای سیاست آمریکا و به دین و اعتقادات مسیحی خود پایبند بوده است.
رفیقدوست درباره پیرمرد مورد اشاره میگوید از نظر اجتماعی جایگاه بسیار بالایی داشت و هروقت میخواست خود را معرفی کند برگهای را بهعنوان شجرهنامه همراه داشت که سوابقش را از روی آن میخواند. اینمرد در مراسم تحلیف ریاستجمهوری بیل کلینتون در حلقه ۱۵ نفر اول حضور داشته، اما در ایران و دیدار با رفیقدوست اعلام کرد با مظاهر فساد در آمریکا سازگاری ندارد و باوجود اینکه ایالات متحده چندصد کانال تلویزیونی دارد، فرزندانش فقط حق دارند چهار کانال را تماشا کنند.
پس از رسیدن اینفرد و خانوادهاش به ایران، تعداد زیادی از اتاقهای هتل آزادی به او و همراهانش داده شد. کمال خرازی نیز ترتیب ملاقات او را رئیسجمهور ایران و چندمقام دولتی دیگر را داد. یکی از قرارملاقاتهای اینپیرمرد آمریکایی در ایران، با رفیقدوست بود که همراه با پسر ۵۰ ساله و نوه ۲۳ سالهاش در آن حضور پیدا کرد و اولینحرفش در دیدار با رئیس بنیاد مستضعفان این بود: «مرگ بر امپریالیسم خبری!». رفیقدوست میگوید در مواجهه با اینرفتار به پیرمرد آمریکایی گفته است:
«پرسیدم منظورتان چیست؟ گفت آنقدر تبلیغات علیه شما مسلط و کارا بوده که با تفاوت ۱۸۰ درجه روبرو هستیم. گفتم: چطور؟ گفت فکر میکردیم در ایران همه مردم توی کوچه و خیابان همدیگر را میکشند!» (صفحه ۱۶۲ به ۱۶۳)
محسن رفیقدوست در یکی از سفرهای خارجی خود به کره شمالی رفته و دیداری با کیم ایل سونگ رهبر پیشین اینکشور داشته است. بخشی از گفتگوهای ایندو هم مربوط به آمریکا و دخالتهایش در امور کشورهای دیگر است که در جلد دوم خاطرات رفیقدوست به آن اشاره شده است. در اینگفتگو، رفیقدوست به کیم ایل سونگ میگوید وقتی کره نصف شد، شوروی و چین از کره شمالی و آمریکا از کره جنوبی طرفداری کرد. اما آمریکا باعث شد مقداری آبادانی در کره جنوبی حاصل شود. ادامه اینخاطره بهروایت رفیقدوست به اینترتیب است:
«کیم ایل سونگ مدتی مرا نگاه کرد، بعد گفت: "به قیمت هشتصدوپنجاه هزار روسپی که در کره جنوبی درست کردند؛ خجالت میکشم، سرم را میاندازم پایین. " بعد گفت: "آقای رفیقدوست آمریکاییها آنقدر به آنجا مسلط هستند و پست و نامردند که اگر یک زن کرهای را توی خیابان ببینند و به او اظهار تمایل کند دیگر آن زن رفته و تمام شده؛ آیا به این قیمت میارزد؟ " (صفحه ۲۸۳ به ۲۸۴)
سال ۱۳۷۴ رفیقدوست سفری به پاکستان داشت که در بخشی از اینسفر همراه هیئت ایرانی و مسئولان پاکستانی از کنار پادگانی عبور میکرد. وزیر راه پاکستان در توضیح مکانی که در حال عبور از آن بودند، گفت در اینپادگان عده زیادی از دانشجویان (طالبان) افغانی، تحت آموزش نظامی و فرهنگی آمریکاییها هستند. رفیقدوست اینتوضیح را در خاطراتش اضافه کرده که در افغانستان به دانشجو، طالب میگویند و طی سالهای بعد، گروهی که افغانستان را تحت سیطره خود درآورد، دقیقاً دانشجویان افغانی بودند که زیر نظر آمریکاییها دوره دیده و تربیت شدند. رفیقدوست میگوید اینگروه از نظر دیگر، تحت سیطره وهابیت و حتی بدتر از وهابیها بودند.
او در بخش دیگری از خاطراتش که در جلد دوم کتاب درج شدهاند، اینگونه گمانهزنی میکند که آمریکا وقتی طالبان را درست کرد و بر افغانستان مسلط کرد، «شاید» بیش از آنکه میخواست نفوذ روسها را از افغانستان دور کند، میخواست برای ایران فکری کند.
با توجه به همینتحلیل، رفیقدوست میگوید «مطابق مدارک موجود (آمریکاییها) سالهای سال برنامهریزی کرده بودند و صدام را توی میدان انداختند، هر دو سگی که درست کردند، اول خود آمریکا را گاز گرفتند؛ از طرف طالبان قضیه یازده سپتامبر اتفاق افتاد، صدام هم کویت را گرفت و آمریکا مجبور شد هر دو ساخته خودش را بکوبد.» (صفحه ۴۰۴)