صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

نقد فیلم جنگ جهانی سوم به کارگردانی هومن سیدی
فیلم نشان می‌دهد برای «شکیب» که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، چون دلیل زنده بودن او یعنی لادن به یغما رفته است و تنها یک دستبند از او به یادگار مانده است، نابودی این ضدآرمانشهر مبتلا به هیتلریسم، یک تکلیف شده است. آدم‌های دنیای پشت صحنه که «شکیب» حتی نمی‌داند که موضوع فیلمسازی ایشان چه هست، برای او چنان جلوه‌ای از دیکتاتوریسم بی‌منطقی و منفعت‌طلبانه‌ای شده‌اند که چاره‌ای جز گردنکشی را برای او در برابر آن‌ها باقی نمی‌گذارند.
تاریخ انتشار: ۰۹:۰۲ - ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۲

آریو راقب کیانی در اعتماد نوشت: سخت است یافتن اثر سینمایی که در آن کاراکتر‌ها به شکل صحیحی دچار استحاله رفتاری- هویتی و آن‌ها باورپذیر مسخ شده و همین عامل سبب پنبه شدن کلیت فیلم‌های اینچنین شخصیت‌محور نشده باشد. کاراکتر‌هایی که در فرآیند‌های پرداخت شخصیت و شخصیت‌سازی، شرح حال مناسبی از آن‌ها به مخاطب ارایه نشده و موقعیتی که کاراکتر در آن واقع شده است نیز به درستی تعریف نشده است، قدر مسلم از سوی مخاطب باورپذیر نیستند و به سرعت پس زده می‌شوند.

در فیلم‌هایی که شخصیت باید پیش‌گام‌تر از داستان و روایت تبدیل به نقطه قوت فیلم باشد و بار تماتیک آن را به دوش بکشد، به دلیل قالب‌بندی غلط شخصیت، تماشاگر او را کاراکتری تحریف‌شده در محیط و شرایط اجتماعی مصور در آن قلمداد می‌کند و همین موضوع پاشنه‌آشیل فیلم می‌گردد.

فیلم «جنگ جهانی سوم» به نویسندگی و کارگردانی «هومن سیدی»، فیلمی است شخصیت‌محور که می‌تواند نسخه بی‌عیب و نقصی از الیناسیون یک کاراکتر را به مخاطب ارایه دهد. در این فیلم شکیب (با بازی محسن تنابنده) کارگر روزمزد بسیار گوشه‌گیر و منزوی است و تا دو سوم فیلم فکر و احساسات او برای مخاطب بی‌اهمیت و فاقد هرگونه حس همذات‌پندارانه است. مولف اثر که به تم انتقام همچون دیگر آثار کارنامه سینمایی‌اش از جمله مغز‌های کوچک زنگ‌زده بها می‌دهد، این‌بار این درونمایه جذاب و مخاطب‌پسند را با پرداختی نسبتا درست سوار بر پیرنگ داستانی دیگری کرده است و با روایت و وصف‌الحال شخصیت از خودبیگانه شده «شکیب» و با همه اطلاعات و پیشینه‌ای که تماشاگر از او سراغ دارد، غافلگیری محض را برای مخاطب در پایان‌بندی فیلم رقم می‌زند. باورپذیری شخصیت شکیب که مستحیل شده است، صرفا به نوع مراودات و رابطه‌هایی که او با دیگر کاراکتر‌های فیلم دارد، محدود نمی‌شود.

در همین راستا نیز قاب‌های فیلم و نما‌هایی که این شخصیت در آن حاضر است، کمک شایانی به فرم دادن تغییر شکل درونی او کرده است؛ گاهی فریم‌های او از بالا به پایین دیده می‌شود و گاهی به صورت اکستریم لانگ‌شات در عرصه‌ای تنها. فیلم «جنگ جهانی سوم» در بازی فیلم در فیلمی‌اش می‌داند که چگونه نمای دوربین ارگانیکش را برای کاراکتر «شکیب» چه در زمانی که به صورت اسرای جنگی در اردوگاه آشویتس است تنظیم کند و از او شخصیتی بی‌کس و کار بسازد و چه در زمانی که در قامت هیتلر است، ابهت و انزجار او را در چارچوب تصویر جا دهد. بنابراین سیر دوار از عرش به فرش رسیدن و بالعکس در کاراکتر «شکیب» و تحول او از شخصیت مظلومی که سیلی می‌خورد و سیلی نمی‌تواند بزند به شخصیت ظالمی که همانند سکانس‌های فیلمی که در آن بازی می‌کند که دست به کشتار می‌زند، بسیار اصولی تعریف شده است. برای منتقدان این دیدگاه پاسخ به این سوال نیز ضرورت دارد؛ آیا در فیلم «فروشنده» کاراکتر عماد (با بازی شهاب حسینی) نیز به شکلی منطقی دچار تغییر و دگرگونی رفتار شد و در نهایت طغیان کرد؟

در فیلم «جنگ جهانی سوم» با نگاه نمادین و سمبلیکی که به مسائل پیرامونی کاراکتر شکیب و تعریف آدم‌های جهان فیلم بر اساس ضداتوپیا (ضدآرمانشهر) دارد، ابتدا به نظر می‌رسد مکانمندی گروه پشت صحنه فیلمسازی همه جغرافیای این کاراکتر را در برگرفته است. ولی به مرور و با تحول شخصیتی او، مشخص می‌گردد اگرچه لباس هیتلر به قواره و قد و قامت او گشاد بوده است و سیبیل هیتلری تصویری کمیک از او ساخته است ولیکن به مرور این طراحی چهره از او شخصیت مخوف‌تر و جانی‌تر از هیتلر می‌سازد و شکیب دیگر قرار نیست که نقش و رٌل هیتلر را به شکل تصنعی و بی‌روح بازی کند، بلکه خود هیتلر و چه بسا بدتر از او می‌شود.

فیلم نشان می‌دهد برای «شکیب» که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، چون دلیل زنده بودن او یعنی لادن به یغما رفته است و تنها یک دستبند از او به یادگار مانده است، نابودی این ضدآرمانشهر مبتلا به هیتلریسم، یک تکلیف شده است. آدم‌های دنیای پشت صحنه که «شکیب» حتی نمی‌داند که موضوع فیلمسازی ایشان چه هست، برای او چنان جلوه‌ای از دیکتاتوریسم بی‌منطقی و منفعت‌طلبانه‌ای شده‌اند که چاره‌ای جز گردنکشی را برای او در برابر آن‌ها باقی نمی‌گذارند. فیلم طبقه بالادست و با تبختر حاکم بر شرایط «شکیب» را چنان نژادپرستانه همچون برخورد نازی‌ها یا یهودیان معرفی می‌کند که حتی ترازو و میزان صداقت و دروغ «شکیب» به خواست و اراده آن‌ها مشخص می‌گردد.

بنابراین فیلم «جنگ جهانی سوم» به تمام عوامل فیلمسازی حاضر در فیلمش کنایه می‌زند که برخلاف منویات فیلمسازی‌شان، آن‌ها نیز همان هیتلر خودشیفته‌وار به انسان‌های شکست‌خورده و ضعیفی همچون «شکیب»، چون ابزار می‌نگرند و جان انسان‌ها در خودنمایی فیلمسازی‌شان بی‌معنا و فراموش‌شدنی است! شاید بتوان گفت بازی جنگ جهانی دوم به جنگ جهانی سوم، هیتلر‌هایی را در برابر هیتلر‌های دیگر قرار داده است. بنابراین در پروسه فیلم‌سازی مربوط به «جنگ جهانی دوم» و ساخت فضای شبیه‌سازی‌شده به آشوویس و خانه هیتلر نباید به دنبال رعایت اصول طراحی صحنه کلاسیک و علاقه‌مندی‌های هیتلر با سبک نئوکلاسیک و انطباق کامل با فضای آن زمان داشت! زیرا که اساسا کارگردان مشغول در فیلم یعنی شخصیت رستگار (با بازی حاتم مشمولی) کارگردان و فیلمساز بدی است و اصول سینمایی را نمی‌داند. کافی است این موضوع در نظر گرفته شود که قرار نیست که هیتلر و هولوکاست او، عین به عین و نعل به نعل برای تماشاگر مجددا روایت و تصویرسازی شود، بلکه «هومن سیدی» قصد دارد شبه هیتلری را توسط رستگار نمایان سازد که با آنکه هیچ‌چیز آن اعم از یونیفورم آلمانی و علامت نازی در سر جایش نیست، ولی می‌تواند روح و روان هیتلر را ماتریوشکاوار به شکیب و سایر اشخاص ببخشاید!

از طرفی مقایسه فیلم با فیلم‌های فارسی نیز در خصوص پناه دادن شکیب به شخصیت لادن (با بازی مهسا حجازی) که دختری ناشنوا و روسپی است، چندان محلی از اعراب ندارد. ارجاع این خاصیت به کلیشه‌های سینمایی ولو با آنکه بار‌ها در فیلم‌ها تکرار و از آن استفاده شده است، زمانی قابل اعتنا است که بتوان پایان‌بندی مشابه را در سرنوشت لادن متصور شد ولیکن انفجار خانه قرمز و آن مرگ تراژیک، مسیر همه ذهنیت‌های از پیش تعیین‌شده را جابه‌جا می‌کند و خط بطلانی بر این فرضیه می‌کشد. شاید بتوان به فیلمنامه مهندسی شده و چیده شده در بعضی سکانس‌ها از جمله ناشنوا بودن لادن و حبس او در زیر زمین خانه قرمز، اشارات مستقیم صاحب کار «شکیب» به سم دزدیده او و اسپویل کردن پایان‌بندی فیلم، قانع شدن پاانداز‌های لادن در خصوص مفقودالاثر بودن او، فرم قرارداد بسته شده نصرتی با شکیب و... ایراد گرفت ولی نمی‌توان با چشم تحسین به یکی از بهترین آثار سینمایی چندان سال اخیر نگاه نکرد! فیلمی که یک‌سوم پایانی‌اش شخصیت هولناک شکیب را با آن درون شیطانی که بیرونی شده را چنان با تمپوی بالا به خورد تماشاگر می‌دهد و او را مبهوت می‌کند که شخصیتی، چون شکیب که زمانی برای این جماعت فیلمساز، آشپزی می‌کرده و سیاه‌لشکر آن‌ها بوده است و لباسی بر تن نداشت و به قولی بود و نبود امثال او و لادن برای آن‌ها اهمیت نداشت، چگونه شام آخر آن‌ها را ترتیب می‌دهد!

برچسب ها: جنگ جهانی سوم
ارسال نظرات