صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۲۷۲۳۹
با خیال راحت می‌توان فیلم را به جمع فیلم‌های پرهزینه‌ای اضافه کرد که پیوندی در خور میان فرم و محتوا در آن وجود ندارد و تکنیک زدگی و ذوق زدگی در بیان مضمون ویژگی بارز آن است. ممکن است مخاطب از مضامین فریاد زده شده در فیلم لذت ببرد، اما قطعا با یک اثر سینمایی منسجم روبه‌رو نیست.
تاریخ انتشار: ۲۰:۰۳ - ۰۳ ارديبهشت ۱۴۰۲

فیلم «جنگ جهانی سوم» ساخته تازه هومن سیدی دست روی حرف و مضمون مهمی گذاشته است، اما فیلم مهمی از آب در نیامده است. فیلم یکی از غیر منسجم‌ترین فیلم‌های هومن سیدی است.

به گزارش فیلیمو، هومن سیدی یکی از خوش قریحه‌های سینمای ایران و یکی از سینما بلدترین کارگردان‌هایی است که همواره تلاشش معطوف خلق موقعیت‌های بکر و تازه سینمایی و داستانی و به همراه آن تلاش برای روایت تصویری و خوش آب و رنگ و چشم نواز بوده است.

او، اما در «جنگ جهانی سوم» بیش از آنکه در سر و شکل دادن به فیلمنامه و داستانش موفق باشد، تمام حواسش صرف بزرگ و چشم نواز بودن تصاویر فیلمش و بیان برجسته مضمون «هیتلر سازی مدرن» شده است. فیلم و فیلمساز به وضوح مجذوب ایده دو خطی اولیه‌شان هستند و در مرحله بسط دادن داستان و ایجاد امتزاج و کشش در چینش موقعیت‌ها و خط و ربط سکانس‌ها و لحظه، چندان قدرتمند ظاهر نشده‌اند.

به ظن این قلم «جنگ جهانی سوم» قوام نیافته‌ترین فیلم کارنامه سیدی است. کافی است مروری داشته باشیم بر کارنامه سیدی از «آفریقا» و «اعترافات ذهن خطرناک من» و «سیزده» تا نقطه اوجی مثل «مغز‌های کوچک زنگ زده»، تا به وضوح اتفاق نیفتاده بودن فیلم تازه‌اش را بپذیریم.

خط اصلی داستان از این قرار است که در یک فرآیند غیراخلاقی، غیر انسانی و منفعت طلبانه بر بستر تولید یک اثر سینمایی در مورد یکی از مخوف‌ترین دیکتاتور‌ها و جنایتکاران تاریخ یعنی «هیتلر»، از مردی آسیب خورده و ضعیف و البته آسیب‌پذیر به نام «شکیب» (محسن تنابنده) به واسطه یک رخداد تراژیک بر بستر عاشقیت، یک دیکتاتور و جانی تازه خلق می‌شود و جنگ جهانی سوم بر بستر مرگ انسانیت و انصاف و اخلاق آغاز می‌شود.

این چند خط منسجم‌ترین خروجی از داستانی است که فیلم «جنگ جهانی سوم» تلاش کرده تا روایتش کند. اما موفق نشده و ماجرا در سطح باقیمانده و مضمون از دل روایت بیرون زده است. تمام سرمایه‌گذاری داستان بر بستر تحولات اطراف شخصیت «شکیب» و بازی «محسن تنابنده» انجام شده است، که البته در مرحله داستان‌پردازی و سر و شکل دادن به ساختار فیلمنامه و البته شخصیت‌پردازی چندان موفق نبوده، اما تنابنده به عنوان بازیگری توانمند و منعطف تمام تلاشش را برای پرکردن خلا‌های فیلمنامه‌نویسی به خرج داده و اگر در مخاطب اندک همراهی‌ای با داستان وجود دارد، به واسطه اجرای تنابنده است و نه پرکشش بودن داستان.

محور اصلی و موتور محرک داستان ماجرای ناکامی و از دست دادن زن و فرزندان در زلزله و بعدتر پناه آوردن تنابنده به عشق دختری روسپی و ناتوان از سخن و گفتن و شنیدن است. اصل ماجرا بر دوش به سرانجام رسیدن یا نرسیدن این عشق نامتعارف قرارداده شده است. اما این عاشقیت در حد کلیشه باقی مانده و چیده شده بودن تمام رخداد‌ها برای رسیدن به نتیجه نهایی، کاملا گل درشت و بیرون زده است.

در واقع موقعیت ارتباطی میان شکیب و لادن جدای از کلیشه عاشقیت میان یک مرد آسیب خورده و تنها، و یک دختر روسپی و آسیب خورده، هیچ ویژگی دیگری ندارد و در حد کلیشه باقی می‌ماند. حتی پناه گرفتن دخترک نزد شکیب و از پی آن رخدادن ماجرای تراژیک اصلی فیلم هم کاملا چیده شده و بیرونی است و هیچ بعد تازه و عمیقی پیدا نکرده است.

شخصیت «لادن» جدای از موقعیتش در یک خانه فساد و ناتوانی در سخن گفتن و شنیدن چه ویژگی دیگری دارد که از پی ناکامی شکیب و لادن در رسیدن به هم یا مرگ یکی از آن دو مخاطب دچار احساسات غلیظ شود و همراه با شکیب انتظار یک تصمیم در خور توجه داشته باشد.

اصولا نمی‌توان این رابطه را چیزی بیش از کلیشه دانست که بعدتر بتوان دلبسته آن شد و موانع پیش‌روی آن را موانع پیش‌روی خود مخاطب دانست تا از پی آن سرنوشت شخصیت‌ها برای مخاطب مهم شود. یک اصل اولیه فیلمنامه‌نویسی در این مرحله اهمیتش را به رخ می‌کشد و آن اینکه اگر شخصیت و رابطه‌ای برای مخاطب مهم نشود، سرنوشت شخصیت و رابطه و موانع پیش روی آن‌ها هم برای مخاطب مهم نمی‌شود.

وقتی مهم بودن و قابل ادامه دادن بودن یا نبودن داستان بر محور همین اهمیت رابطه شکل گرفته باشد، پس ناکامی در مهم ترسیم کردن آن برای مخاطب به معنی ناکامی در مهم بودن کلیت فیلم است. گویی در «جنگ جهانی سوم» بیش از آنکه وجه انسانی و اخلاقی فیلم برای نویسنده و کارگردان مهم باشد، به باد انتقاد گرفتن اتمسفر مضحک و تلخ و غیرانسانی حاکم بر محیط تولید فیلمی در مورد هیتلر است که اهمیت دارد و نوعی تسویه حساب با ساز و کار سرمایه محورانه و سطحی حاکم بر اتمسفر فیلمسازی است که اولویت پیدا کرده است. حال بماند که در یک نقض غرض کمیک خود فیلم به واسطه صرف هزینه و غیرمنسجم از آب در آمدن چندان بی ربط به اثری که در دل داستان در حال تولید است و شکیب در آن نقش هیتلر را بازی می‌کند نیست!

مقایسه سیاه لشگر‌ها و هنروران و حتی عوامل تولید یک اثر سینمایی با یهودیان قربانی نژادپرستی آلمان نازی و سو استفاده و بهره‌کشی ابزاری از آن‌ها در دل ساخت یک اثر سینمایی هیچ گاه عمقی پیدا نمی‌کند و در حد یک مقایسه تمثیلی و کنایی خطی و ساده باقی می‌ماند.

در واقع ته تلاش فیلم برای شکل‌دادن به این مقایسه در بیان دیالوگ‌هایی مثل «مرده و زنده من برای شما فرقی نداره» یا «چون من بی سوادم و از دم میدون ورم داشتین دروغ میگم و این هرچی میگه راسته؟» از سوی شکیب، یا دیالوگ «من همونم که آدمت کردم، لباس تنت کردم» از سوی شخصیت کارگردان خودشیفته درون فیلم و یا دیالوگ «فیلم مهمتره یا جون آدما؟!» محدود می‌شود.

نتیجه اینکه مسموم کردن نهایی و مقایسه آن با مسموم کردن یهودیان در اردوگاه‌های آلمان نازی با گاز و یا تبدیل شدن تدریجی تمام عوامل تولید اثر به واسطه وابستگی مالی به یک هیتلر کوچک و … هم در سطح، بیرون‌زده و نمایشی باقی می‌ماند و چندان ضربه‌ای محکم و تاثیر‌گذار بر مخاطب نمی‌گذارد. نتیجه نهایی اینکه «جنگ جهانی سوم» فیلمی که در آن همه چیز در سطح یک ایده باقی می‌ماند و تبدیل به قصه و شخصیت‌پردازی و موقعیت ساز و روایتی عمیق نمی‌شود.

پس با خیال راحت می‌توان فیلم را به جمع فیلم‌های پرهزینه‌ای اضافه کرد که پیوندی در خور میان فرم و محتوا در آن وجود ندارد و تکنیک زدگی و ذوق زدگی در بیان مضمون ویژگی بارز آن است. ممکن است مخاطب از مضامین فریاد زده شده در فیلم لذت ببرد، اما قطعا با یک اثر سینمایی منسجم روبه‌رو نیست.

برچسب ها: جنگ جهانی سوم
ارسال نظرات