فرارو- تام تورچیچ در ۱۷ سالگی از زندگی خوبی برخوردار بود. او پدر و مادری فوق العاده و دوستان عالی داشت. او در مدرسه خوب عمل میکرد و یک ورزشکار با استعداد بود. با این وجود، دو چیز او را آزار میداد: نخست آن که فکر میکرد خیلی ترسو است و دیگری آن که از مرگ میترسید. وقتی پسر کوچکی بود، شبها از پلهها پایین میرفت تا ببیند والدین اش هنوز زنده هستند یا خیر. در سن ۱۱ سالگی در رختخواب دراز کشیده بود و سعی میکرد مرگ را شبیه سازی کند تا بتواند برای آن آماده شود.
به گزارش فرارو به نقل از گاردین، او میگوید: "گوش هایم را میپوشاندم و چشم هایم را میبستم تا نبینم و نشنوم و سعی میکردم تصور کنم مرگ چگونه است. با این وجود، در نهایت میفهمیدم نمیتوانم؛ چرا که من فکر میکردم اما در مرگ هیچ فکری در کار نیست".
زندگی تورچیچ در سال ۲۰۰۶ میلادی به هم ریخت. یکی از دوستان صمیمی اش را از دست داد. "آن ماری" شانزده ساله در یک تصادف جت اسکی کشته شده بود. تورچیچ نه تنها از مرگ دوست اش شوکه شده بود بلکه میدانست که هر لحظه ممکن است بمیرد. تورچیچ نه تنها یک دوست شگفت انگیز را از دست داد بلکه این حادثه او را با پرسشهایی در مورد معنای زندگی مواجه ساخت و ترس از مرگ را در او تقویت کرد. به طور خلاصه، نهایت بحران وجودی نوجوانی را داشت.
تورچیچ میگوید: "پرسش هایم بی پاسخ مانده بودند. با خود فکر کردم باید این مشکل را حل کنم تا به زندگی ادامه دهم". سپس فیلم "انجمن شاعران مرده" با "بازی رابین ویلیامز" را تماشا کرد که در آن معلمی از طریق عشق به ادبیات الهام بخش دانش آموزانش بود. این فیلم روی تورچیچ تاثیر عمیقی گذاشت.
او بارها و بارها فیلم را تماشا کرد و از خود پرسید که چگونه میتواند زندگی اش را فوق العاده سازد. شروع به برنامه ریزی کرد. نمیخواست تنها ذرهای از جهان را ببیند: در صورت امکان قرار بود همه آن را ببیند. او میگوید: "از آن جا که جهان پیچیده و وسیع است و از آنجا که خلق و خوی عمومی من بسیار ترسو میباشد و تقریبا خجالتی هستم، میخواستم خود را مجبور به ماجراجویی کنم. نکته ماجراجویی این است که ناراحت کننده میباشد و باید در آن رشد کنید".
من ۱۰۰۰ دلار در حساب بانکی ام داشتم. بنابراین، باید راهی ارزان برای سفر پیدا میکردم و این باعث شد که به افرادی برسم که دور دنیا قدم زده اند. مطالبی خوانده درباره "استیو نیومن" امریکایی که در اواخر دهه ۱۹۸۰ میلادی بیش از چهار سال با پای پیاده دور دنیا را پشت سر گذاشت و همین طور "کارل بوشبی" چترباز سابق بریتانیایی که در سال ۱۹۹۸ میلادی پیاده روی دور دنیا را آغاز کرد و تا به امروز هم به این کار ادامه میدهد.
تورچیچ موضوع را با "تام" پدرش در میان گذاشت و او نیز از این ایده استقبال کرد. او در سن ۲۰ سالگی به هاوایی رفته بود و چهار سال در آن جا با نیزه ماهیگیری کرده و در یک مزرعه نیشکر کار کرده بود. در جنگل زندگی کرده بود و در انتهای سفر با "کاترین" مادر تورچیچ آشنا شد. کاترین، اما کمتر مشتاق ایده پسرش بود. او فکر میکرد ایده پیاده روی دور دنیا یک ایده خام و هوس گذرا است که از سوی پسر ۱۷ ساله اش مطرح شده است.
با این وجود، برای هشت سال بعد تورچیچ بی سر و صدا تلاش کرد تا آن ایده را به واقعیت تبدیل کند. او در رشته روانشناسی و فلسفه از کالج موراویان در پنسیلوانیا فارغ التحصیل شد و تا ۲۵ سالگی با نصب پنلهای خورشیدی امرار معاش کرد و در آن زمان کار را رها کرد و به عنوان پیشخدمت در یک رستوران و در یک شرکت بیمه مشغول به کار شد.
در تمام این مدت تورچیچ مشغول آماده سازی نهایی خود بود. او به طور بی پایان نقشهها را مطالعه میکرد و بهترین مسیرها را تعیین مینمود. بررسی میکرد که کدام کشورها برای سفر به ویزا نیاز دارند. او تصمیم گرفت برای اولین مرحله از سفر خود به آرژانتین برود.
برای سفرش یک کالسکه بچه تهیه کرد که تمام وسایل ضروری را در خود جای میداد: چادر، کیسه خواب، لپ تاپ، دوربین، باتری، جعبه پلاستیکی غذا (تا حدی برای نگهداشتن غذا تا حدی برای محافظت از بوی حیوانات)، بطریهای آب، شش جفت جوراب، چهار جفت لباس زیر، یک شلوار، یک شلوار کوتاه، پیراهن آستین بلند و پیراهن آستین کوتاه، پیراهن پشمی، هودی، ژاکت و کفش ضد آب.
در تاریخ ۲ آوریل ۲۰۱۵ میلادی تورچیچ از شهرک هادون در نیوجرسی خارج شد. پدرش به او گفت: "برو، اما مراقب خودت باش، خوش بگذره"! با این وجود، مادرش ماهها پس رفتن او گریه میکرد. تورچیچ دو سال اول را گذراند و از طریق کلمبیا به آرژانتین راه یافت. در آستین در تگزاس یک سگ نجات را که رها شده بود برداشت و نام او را ساوانا گذاشت.
ساوانا نیز یار او در سفر شد. او و ساوانا دوستان خوبی برای یکدیگر شدند. زمانی که تورچیچ با خبرنگار "گاردین" از طریق اپلیکیشن زوم صحبت میکرد ساوانا در پس زمینه با تنبلی در حال استراحت بود.
پیاده روی دور دنیا چگونه است؟ رکوردهای جهانی گینس شرایط لازم برای دور دنیا نوردی از طریق پیاده روی را (نزدیک به ۲۹۰۰۰ کیلومتر) و عبور از چهار قاره تعیین میکند.
تورچیچ تقریبا نیمی از هفت سالی را که در حال پیاده روی بود روزانه ۳۳ تا ۳۸ کیلومتر پیاده روی کرد. در مجموع او ۴۵۰۵۲ کیلومتر (و ساوانا ۴۰۲۲۵ کیلومتر) را پیاده روی کردند. آنان در جریان سفر خود از ۳۸ کشور گذشتند و از تمام قارهها به جز استرالیا عبور کردند چرا که به دلیل محدودیتهای قرنطینه ناشی از کووید نتوانستند به آنجا بروند. او دهمین نفری است که دور دنیا را پیاده پیموده و فکر میکند ساوانا اولین سگی است که این کار را انجام داده است.
یازده ماه از سال اول سفر او به پیاده روی و خوابیدن در فضای باز گذشت؛ معمولا پشت کلیساها و در جنگل. او به ویژه در مزارع نخل که در کاستاریکا در آنجا خوابیده بود با رتیلها و مارها برخورد کرد البته شانس آورد و مارها به وی حمله نکردند.
او میگوید خطرناکترین سفرش به السالوادور بود. در آن زمان آن کشور در دورهای با بیشترین نرخ قتل قرار داشت.
او میگوید: "اجساد زن و شوهری را دیدم که اعدام شده بودند. آنان از پشت سر گلوله خورده بودند و در یک مزرعه بر زمین افتاده بودند". در مکزیک مردم محلی ناباور از او میپرسیدند که چه کار میکند و میگفتند که سفر این چنینی شجاعت زیادی میخواهد.
در جریان سفرهایش فردی به او حمله نکرد جز یک مورد در مرز ترکیه و سوریه زمانی که مردی بر روی موتورسیکلت به سمتش اسلحه نشانه گرفت. بعدا مشخص شد آن فرد نظامیای لباس شخصی بوده و گمان کرده که تورچیچ جاسوس یا تروریست است. او در آن زمان سه ساعت بازداشت شد و پس از بازجویی آزاد شده بود.
البته یک مورد دیگر نیز برای او به وجود آمد. او میگوید در پاناما در مغازهای مردی به سمت اش چاقو گرفت و کوله پشتی اش را از او گرفته بود. او میافزاید: "خیلی خوش شانس بودم. از مغازه بیرون رفتم و به طرز شگفت انگیزی نیروهای پلیس آنجا بودند و آن مرد را گرفتند و من موفق شدم کوله پشتی ام را پس بگیرم. پاسپورت ام، رایانه ام، مدارک ساوانا و همه چیز در آن کوله پشتی بود".
او میگوید در طول سفر فهمید که پیش از این تا چه اندازه ساده لوح بوده است. میگوید در آمریکای مرکزی و جنوبی زمانی که قدم میزد خانههایی را میدید که میلگردهایی از پشت آن بیرون زده شده و نمایان بودند. تصور میکرد که مناطق باید ناهموار یا فرسوده بوده باشند و به همین خاطر خانهها ناقص ساخته شده اند، اما به زودی متوجه شد که میلگردها نشانهای از آرزو هستند. خانوادهها امیدوار بودند که بتوانند برای ساختن طبقه دوم خانه شان پول پس انداز کنند.
به تورچیچ همیشه آموزش داده شده بود که به کسانی که سخت کار میکنند پاداش داده میشود و این که اگر توانا و مصمم باشید هیچ چیز مانع دستیابی شما نمیشود. اما هر چه بیشتر دنیا را میدید بیشتر متوجه میشد که این درست نیست. او میگوید در نهایت متوجه شد که قدرت اراده انسانی نقش بسیار کمی دارد.
او میگوید: "افراد بسیار باهوشتر و مهربانتر از من در سراسر جهان وجود دارند که فرصتهای مرا ندارند. من مردی را در پرو ملاقات کردم که کنار جاده به کامیونهای عبوری بنزین میفروخت. او مردی بسیار باهوش بود. قطعا باهوشتر و سخت کوشتر از من بود. اما او هرگز پرو را به دلیل جغرافیا یا تاریخی که در آن متولد شده است ترک نخواهد کرد. شما بارها و بارها میبینید که آن چه واقعا بر مردم تاثیر میگذارد سیستمهای موجود هستند".
برای تورچیچ پیاده روی یک مدیتیشن هفت ساله بود به خصوص دو سال اول که بخش بیش تری از سفر را تنها بود. همان طور که راه میرفت چیزهای زیادی در ذهن اش میگذشت تاریخ اش، ارزش هایش و امیدهایش.
او میگوید در انتهای سفر احساسی توخالی داشت یک احساس ساده از وجود این که شما تنها یک موجود بسیار کوچک در جهان هستید. در طول هفت سال او چند بار به شهرک هادون بازگشت. او در اروگوئه به یک عفونت باکتریایی وحشتناک مبتلا شد و در نهایت به خانه منتقل شد.
در آن زمان او بیش از دو سال سفر کرده بود. کاترین از ظاهر او شوکه شد بود. او میگوید: "پسرم وزن زیادی کم کرده بود و دردی طاقت فرسا داشت". پزشکان آنتی بیوتیکهای زیادی را برایش تجویز کردند یکی از آن داروها کارآمد بود و او دوباره به سفرش بازگشت.
پنج سال آخر پیاده روی تورچیچ اجتماعیتر از دو سال اول بود. او به اندازه کافی فرانسوی، روسی، ترکی و ایتالیایی یاد گرفت.
تورچیچ میگوید: "دو سال اول درباره من و ذهن بود. پس از آن سفرم خیلی بیشتر در مورد جهان شد. من شروع به درک بیشتر کردم. من بیشتر به این موضوع علاقمند شدم که چه چیزی بر مردم تاثیر میگذارد و چرا کشورها این گونه هستند. او از زیباییهای ماورایی قرقیزستان میگوید از این که در ازبکستان مردم محلی فرد خارجیای را ندیده بودند و هیچ تبلیغاتی وجود نداشت و شورولتهای امریکایی تنها خودروهای درون جاده بودند. او از دوستی چوپانهای ترک و سگهای بزرگ آناتولی میگوید از حومه فرانسه جایی که یک شب در محاصره ۲۰۰ گراز از خواب بیدار شد از آمازون جایی که به او چای روانگردان آیاهواسکا داده شد".
در ۲۱ مه ۲۰۲۲ میلادی هفت سال و ۴۹ روز پس از حرکت تورچیچ به شهرک هادون بازگشت. او میگوید: "پیاده روی دور دنیا راهی زیبا برای زندگی است، همچنین واقعا سخت و طاقت فرسا است. دلم برای خانواده و دوستانم خیلی تنگ شده بود. وقتی از خط عبور کردم احساس اصلی آرامش بود. با خودم گفتم: "تمام شد، تو این کار را انجام دادی"!
پس از پایان سفر، خانواده اش برای او مهمانی بزرگی با ۵۰۰ مهمان برگزار کردند. پدرش میگوید اکنون پسرش یک مرد است و دنیا را بسیار متفاوت میبیند و این یعنی تغییر زندگی.
تورچیچ میگوید از بین کشورهایی که دیده دانمارک جایی است که دوست دارد در آنجا زندگی کند. او میافزاید: "کشور بسیار آرامی بود. امریکا بسیار خودرو محور است، اما در دانمارک بسیاری دوچرخه سواری میکنند".
او میافزاید دانمارک اولویتهای خود را درست تعیین کرده و از ثروت خود برای ارائه مراقبتهای بهداشتی و آموزش عالی استفاده کرده است.
او میگوید کرواسی را شبیه خانه معنوی خود دید، زیرا اجداد پدرش از آنجا بودند. میگوید: "یکی از بهترین نکات پیاده روی این بود که با هدفی از خواب بیدار میشدم". او اعتراف میکند که اکنون سازگاری مجددش با جامعه معمولی در امریکا برایش دشوار است.
میگوید در جریان سفرش فهمید شادی بهترین و والاترین ارزش برای انسان است. او میافزاید: "شما سعی میکنید شاد باشید و برای ایجاد شادی تلاش کنید. خوشبختی میتواند معانی بسیار متفاوتی داشته باشد و در اشکال مختلف باشد، اما اگر دنیا را به جای بهتری تبدیل کنید میتوانید شادی بزرگی را برای فرزندان خود به جای بگذارید".
امروزه "تام تورچیچ" با خوشحالی در مقابل تماشاچیانی که پول پرداخت میکنند میایستد و به مردم میگوید که با قدم زدن روی سطح جهان چه چیزی در مورد آن کشف کرده است. او میگوید: "وقتی هفت سال دور دنیا قدم میزنید چیزهای زیادی یاد میگیرید".