به گزارش فرارو به نقل از فارین پالسی، تنش زدایی بین عربستان سعودی و ایران با نقش تسهیل کننده چین به اندازه سفر "ریچارد نیکسون" به چین در سال ۱۹۷۲ میلادی، سفر "انور سادات" به بیت المقدس در سال ۱۹۷۷ میلادی یا پیمان مولوتوف - ریبنتروپ (پیمان عدم تجاوز میان آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی) در سال ۱۹۳۹ میلادی مهم نیست. با این وجود، اگر توافق پابرجا باقی بماند معاملهای بسیار بزرگ خواهد بود. مهمتر از همه آن که این یک زنگ بیدارباش برای دولت بایدن و سایر نهادهای سیاست خارجی ایالات متحده است، زیرا توافق اخیر با میانجی گری چین ناتوانیهای خودخواستهای را که مدت هاست سیاست خاورمیانهای ایالات متحده را فلج کرده آشکار میسازد.
هم چنین این موضوع نشان میدهد که چین چگونه تلاش میکند خود را به عنوان نیرویی برای صلح در جهان معرفی کند ردایی که ایالات متحده در سالیان اخیر عمدتا آن را رها کرده است.
چین چگونه این کار را انجام داد؟ تلاشها برای کاهش دمای رابطه متشنج ریاض و تهران از مدتها پیش در حال انجام میبود، اما چین توانست وارد عمل شده و به دو طرف برای دستیابی به توافق کمک کند، زیرا رشد اقتصادی چشمگیر چین نقش فزایندهای در خاورمیانه به آن کشور بخشیده است.
نکته مهمتر آن که چین میتواند میان ایران و عربستان سعودی میانجی گری کند، زیرا آن کشور روابط صمیمانه و تجاری با اکثر کشورهای منطقه دارد. چین روابط دیپلماتیک دارد و با همه طرفین تجارت میکند: مصر، عربستان سعودی، اسرائیل، کشورهای حاشیه خلیج فارس و حتی بشار اسد در سوریه. این گونه است که یک قدرت بزرگ اهرم قدرت خود را به حداکثر میرساند: شما به وضوح نشان میدهید که اگر آنان مایل به همکاری با شما باشند شما حاضر هستید با دیگران کار کنید و روابط شما با دیگران به آنان یادآوری میکند که گزینههای دیگری نیز در اختیار دارید.
در مقابل، ایالات متحده با برخی از کشورها در خاورمیانه "روابط ویژه" دارد و با برخی دیگر به ویژه ایران اصلا رابطهای ندارد. نتیجه این است که کشورهای مشتری مانند مصر، اسرائیل یا عربستان سعودی حمایت ایالات متحده را بدیهی قلمداد میکنند و با نگرانیهای آمریکا با تحقیری پنهان برخورد کردهاند خواه این نگرانیها موضوع حقوق بشر در مصر باشد خواه جنگ عربستان سعودی علیه یمن یا کارزار طولانی مدت و وحشیانه اسرائیل برای استعمار کرانه باختری.
در عین حال، تلاشهای عمدتا بیهوده ما (امریکایی ها) برای منزوی کردن و سرنگونی جمهوری اسلامی ایران باعث شده تا واشنگتن اساسا ظرفیتی برای برای شکل دهی به برداشت ها، اقدامات یا مسیر دیپلماتیک ایران در اختیار نداشته باشد. این سیاستها محصول تلاشهای کمیته روابط عمومی امریکا و اسرائیل (آیپک)، بنیاد دفاع از دموکراسیها و سایر اندیشکدهها و لابیها بعلاوه لابی گری دولتهای عربی با بودجههای قابل توجه بوده است. با نشان دادن اینکه واشنگتن نمیتواند کار زیادی برای پیشبرد صلح یا عدالت در منطقه انجام دهد میدان برای پکن باز گذاشته شده است.
توافق عربستان و ایران هم چنین ابعاد مهمی از رقابت نوظهور چین و آمریکا را برجسته میسازد: آیا واشنگتن یا پکن توسط دیگران به عنوان بهترین راهنما برای نظم جهانی آینده دیده خواهند شد؟
با توجه به نقش جهانی بیش از حد ایالات متحده از سال ۱۹۴۵ میلادی آمریکاییها عادت کرده اند تصور کنند که اکثر دولتها از ما پیروی میکنند حتی زمانی که نسبت به کاری که ما انجام میدهیم با احتیاط برخورد کرده اند. چین قصد دارد این معادله را تغییر دهد و نشان دادن خود به عنوان منبع محتملتر صلح و ثبات بخش مهمی از این تلاش است.
به عنوان یک قاعده اکثر دولتهای جهان خواستار صلح هستند و نمیخواهند خارجی در کارشان مداخله کرده و بگوید که چه کاری را انجام دهند. در سه دهه گذشته یا مدتی بیش از آن ایالات متحده بارها اعلام کرده که دولتهای دیگر باید مجموعهای از اصول لیبرال (انتخابات، حاکمیت قانون، حقوق بشر و اقتصاد بازار) را بپذیرند و به نهادهای مختلف تحت رهبری ایالات متحده بپیوندند. به طور خلاصه، تعریف ایالات متحده از "نظم جهانی" ذاتا تجدیدنظرطلبانه بود: واشنگتن به تدریج تمام جهان را به سوی یک آینده لیبرال مرفه و صلح آمیز هدایت خواهد کرد.
روسای جمهور دموکرات و جمهوری خواه از ابزارهای مختلفی برای پیشبرد این هدف استفاده کرده و گهگاه از نیروی نظامی برای سرنگونی دیکتاتورها و تسریع روند استفاده میکردند.
نتایج چندان زیبا نبوده اند: اشغالهای پرهزینه سایر کشورها، به وجود آمدن شرایط برای ظهور دولتهای شکست خورده، تولد جنبشهای تروریستی جدید، افزایش همکاری بین کشورهای خودکامهها و بروز فجایع انسانی. میتوان تهاجم غیر قانونی روسیه علیه اوکراین را به این فهرست اضافه کرد، زیرا تصمیم روسیه برای حمله دست کم تا حدی پاسخی به تلاشهای خوش نیت، اما نسنجیده ایالات متحده برای وارد کردن اوکراین به ناتو بود. هر اندازه نیز این اهداف به صورت انتزاعی مطلوب باشند نتایج مهم هستند و اغلب فاجعه آمیز بودند.
چین رویکرد متفاوتی در پیش گرفته است. این کشور از سال ۱۹۷۹ میلادی جنگی واقعی انجام نداده است و بارها تعهد خود را به حاکمیت ملی و عدم مداخله اعلام کرده است. بدیهی است که این موضوع منفعت طلبانه میباشد تا جایی که انتقاد از اقدامات افتضاح حقوق بشر چین را منحرف میسازد و تعهد لفاظی چین به حاکمیت دیگر کشورها آن کشور را از پیشبرد ادعاهای غیرموجه سرزمینی یا شرکت در درگیریهای مرزی در چندین نقطه باز نداشته است. پکن هم چنین در هنگام مورد انتقاد قرار گرفتن از سوی دیگر کشورها با شدت غیرقابل توجیهی از خود واکنش نشان داده و از رویکردی ستیزه جویانه برای دیپلماسی استفاده کرده که موجب خشم و مقاومت فزاینده شده است.
هم چنین، نباید تصور کرد که اگر رهبران چین احساس کنند شانس موفقیت به اندازه کافی زیاد است آن کشور هرگز از زور برای تغییر وضعیت موجود استفاده نخواهد کرد.
با این وجود، تصور این که خودکامگان در سراسر جهان با رویکرد چین در مقایسه با تمایل امریکا به اخلاقی سازی شدیدا مسلحانه راحتتر هستند امری بدیهی بوده و درک آن آسان است. تعداد حکومتهای استبدادی هنوز از دموکراسیها بیشتر است شکافی که بیش از یک دهه در جریان بوده و در حال افزایش میباشد. اگر شما یک دیکتاتور فاسد بودید که هدف اصلیتان باقی ماندن در قدرت بود کدام کشور را در نظم جهانی بیشتر دوست داشتید؟ امریکا یا چین؟
علاوه بر این، اکثر کشورهای جهان میدانند که جنگ در اکثر مواقع برای تجارت بد است و اغلب بر منافع آنان تاثیر منفی میگذارد. آنان نمیخواهند ببینند رقابت قدرتهای بزرگ از کنترل خارج میشود، زیرا معتقدند درگیری چین و آمریکا پیامدهای منفی برای شان به همراه خواهد داشت.
همان طور که یک ضرب المثل قدیمی آفریقایی میگوید: "وقتی فیلها میجنگند علفها رنج میبرند". بنابراین، در دهههای آینده بسیاری از دولتها ترجیح میدهند پشت سر هر قدرت بزرگی که به نظر میرسد احتمال بیشتری برای ترویج صلح، ثبات و نظم به ارمغان میآورد جمع شوند. با همین منطق آنان تمایل دارند از هر قدرت بزرگی که معتقدند صلح را مختل میسازد فاصله بگیرند.
ما پیشتر نیز شاهد این گرایش بودیم. در حالی که ایالات متحده بیش از ۲۰ سال پیش آماده حمله به عراق میشد متحدان اش در آلمان و فرانسه با مجوز شورای امنیت سازمان ملل که اجازه استفاده از زور را صادر میکرد مخالفت کردند، زیرا باور داشتند که یک جنگ بزرگ در خاورمیانه در نهایت به آنان ضربه و آسیب وارد میسازد. در واقع، پیش بینی شان درست بود.
زمانی که چین جزایر مصنوعی را در دریای چین جنوبی میسازد و سعی میکند تایوان را با نمایش قدرت بترساند همسایگان اش متوجه این موضوع شده و از چین دور میشوند و همکاری نزدیک تری را با یکدیگر و با واشنگتن آغاز میکنند. اگر دیگران شما را جزئی از مشکل بدانند نه بخشی از راه حل موقعیت دیپلماتیک تان احتمالا از بین میرود.
درس آشکار برای دولت بایدن این است که به جای تعریف موفقیت سیاست خارجی بر اساس تعداد جنگهایی که برنده میشویم، تعداد تروریستهایی که ما امریکاییها از بین میبریم یا تعداد کشورهایی که به کشورمان نزدیک شده اند توجه بیش تری به تنش زدایی، جلوگیری از جنگ و پایان دادن به درگیریها اختصاص دهیم. اگر ایالات متحده به چین اجازه دهد تا به عنوان یک قدرت بزرگ و مایل به همکاری با سایر کشورها شهرت پیدا کند متقاعد کردن دیگران برای همسویی با ما دشوارتر خواهد شد.
کاهش تنش بین عربستان سعودی و ایران یک تحول مثبت است که خطر درگیری جدی در یک منطقه استراتژیک را کاهش میدهد. بنابراین، حتی اگر پکن بخشی از اعتبار توافق میان تهران و ریاض را دریافت کند باید از این تنش زدایی جدید استقبال کرد. پاسخ مناسب ایالات متحده این است که از نتیجه آن غصه نخوریم. بلکه در عوض، امریکا نیز میتواند به همان اندازه یا بیشتر برای ایجاد جهانی صلح آمیزتر کار انجام دهد.