به گزارش فرارو به نقل از فارین پالسی، برای آمریکاییهایی که در سال ۱۷۷۵ علیه "جورج سوم" پادشاه بریتانیا شورش کردند سلطنت نام دیگر استبداد بود و بنابر تعریف ناسازگار با دموکراسی محسوب میشد. این دیدگاه در مورد بریتانیا در طول قرون بعدی نرم شد، زیرا بسیاری از آمریکاییها از "ماموریت تمدنساز" امپراتوری بریتانیا در مناطقی که تحت استبداد "شرق" رنج میبردند الهام گرفتند.
به ویژه در طول جنگ سرد آنان بریتانیا را به عنوان یک شریک در رقابت علیه استبداد شوروی میدیدند این پیوند شراکت ایالات متحده و بریتانیا را در جنگ بعدی علیه تروریسم از جمله حمله به عراق به نام گسترش دموکراسی حفظ کرد.
با این وجود، علیرغم آن که خاندان سلطنتی پیشتر به مثابه زیورآلاتی خوش خیم قلمداد میشدند مرگ ملکه الیزابت دوم در سال گذشته گفتگوی جهانی تازهای را درباره نقش آنان مطرح نمود. در مستعمرات سابق مانند جامائیکا جایی که پادشاه بریتانیا همچنان رئیس دولت است احساسات جمهوریخواهی قوت گرفته است. مورخان نقش سلطنت را در برده داری و امپریالیسم و خاستگاه ثروت و جواهرات موروثی آن برجسته ساخته اند.
افشاگری در مورد رفتار نژادپرستانه سلطنت با مگان دوشس ساسکس معادله قدیمی سلطنت با استبداد را تقویت کرده است. "رکسان گی" نویسنده امریکایی در ستون "نیویورک تایمز" درباره مستندی پخش شده از نتفلیکس در مورد ساسکس نوشت: "سلطنتها تقریبا هرگز خیرخواه نیستند حتی اگر قدرت سیاسی نداشته باشند. سلطنتها اغلب با نوعی خشونت حمایت میشوند". برای آمریکاییها سلطنت یا تزئینی است یا خودکامه، اما هرگز دموکراتیک نیست.
با این وجود، آمریکاییها نیز نگران واقعیت دموکراسی در جمهوری خود هستند. آنان میپرسند آیا قدرت انتخاب حاکمان تضمین کننده دموکراسی است؟ و آیا جمهوریهای دموکراتیکی که انتخابات منظم برگزار میکنند حتی با برافراشتن پرچم آزادی میتوانند عمیقا قهری شوند؟ همان طور که به نظر میرسد تمرکز محدود آمریکاییها بر رای دادن آنان را نسبت به سایر اشکال بیان دموکراتیک قویتر که حتی در برخی از پادشاهی در گذشته اعمال میشود کور کرده است. در پس افسانههای مربوط به استبداد خارجی پادشاهیهای گمشدهای وجود دارند که در آن پادشاهان اغلب به طور فعال در برابر جمعیت تحت حکمرانی شان پاسخگو بودند.
بریتانیاییها مانند آمریکاییها دوست دارند باور کنند که قرنها پیش رویههای دموکراتیک ایده آل را ابداع کردهاند و آن را به گروههایی مانند زنان و غیر سفیدپوستان تعمیم دادند. حکومت آنان سلطنتی بود که برای توجه به خواست مردم تکامل یافت، اما در واقع، رویههایی که آنان بر آن مستقر شدند به طور معمول اراده مردم را به حاشیه برده است.
انقلاب شکوهمند ۱۶۸۸ تا ۱۶۸۹ بریتانیا را به یک سلطنت مشروطه تبدیل کرد که در آن قدرت عالی قانونگذاری با پارلمان مستقر بود. پارلمان اقتدار پادشاهی را محدود کرده بود، اما نه به نام دموکراسی. هم چنین، پارلمان حقوق مشترک بریتانیاییهای معمولی را غصب کرد، زیرا اشراف زادگانی که پارلمان را کنترل میکردند از آن برای تصویب هزاران "قانون محصور کردن" استفاده کردند و زمینهای مشترک را به اموال تحت مالکیت خصوصی خود تبدیل کردند. حق رای برای نمایندگی پارلمان خود اساسا مبتنی بر مالکیت اموال بود.
در طول قرن بعد جنبشهای مردمی علیه این انحصار قدرت دولتی ظهور کردند کسانی که حقوق مشترک خود را از دست داده بودند و حق رای نداشتند به شیوههای خارج از پارلمان برای ابراز اراده سیاسی خود متوسل شدند: طومارنویسی که توسط چاپخانه داران رادیکال امکان پذیر شده بود، اما هم چنین راهپیماییها و جلسات تودهای در یک کلام سیاست تودهای.
سرانجام با قانون اصلاحات در سال ۱۸۳۲ میلادی محدودیتهای مالکیت اموال تغییر کرد تا به برخی از بریتانیاییهای طبقه متوسط اجازه رای دادن بدهد. هر چند این اصلاحات محدود بود اولین تحول آن حق رای بود. در این روند بریتانیا به یک سلطنت مشروطه دموکراتیک تبدیل شد. جنبشهای حق رای زنان نیز ظهور کردند. در همین حال، سلطنت کارکرد فرهنگی مهمی پیدا کرد و از دهه ۱۸۷۰ به بعد به طور فزایندهای مورد احترام و محبوبیت بریتانیاییها قرار گرفت.
اگر نظامهای سلطنتی و جمهوریهای مشروطه مدرن میتوانند از بررسی عقاید دموکراتیک طفره بروند پادشاهیهای قدیمیتر گاهی در برابر آن پاسخگوتر بودند. در واقع، سیاست تودهای که اغلب وسیلهای قدرتمند برای بیان دموکراتیک است به پویایی متقابل بین حاکمان و افراد تحت حکمرانی وابسته است که هسته اصلی سیاستهای سلطنتی گذشته بوده است.
در بسیاری از پادشاهیهای هند در دوران پیش از استعمار نخبگان سیاسی علاقمند به انجام اقدامات خیریه بودند که موقعیت آنان را تقویت میکرد. پرداختهای درآمد سهمی از درآمد بود و نه با نرخهای ثابت. این پدرسالاری نه از روی خیرخواهی سلطنتی بلکه در پاسخ به خواستههای مردم عادی پدید آمد و رضایت آنان از رژیم باید تضمین میشد. پادشاهی سیک محصول اتحادهای زناشویی بین قبایل بود و بنابراین به احساس سرنوشت مشترک وابسته بود.
علیرغم این فرهنگ سیاسی پویا و نسبتا کارآمد بریتانیاییها شبه قاره هند را گرفتار در به اصطلاح "استبداد شرقی" میدیدند شکلی از حکومت عقب مانده که نیاز به ریشه کن شدن توسط اروپاییها داشت که حکومت لیبرال دموکراسی غربی را در خود دارد در همین حال تعهد بریتانیا به اقتصاد سیاسی لیبرال روابط متقابلی را که حکومت هند را پایدار ساخته بود ویران کرد. در بسیاری از موارد این دگرگونیها در حالی رخ داد که نخبگان هندی به طور اسمی در قدرت باقی ماندند.
با این وجود، حتی پادشاهیهایی که در برابر تهدید تجاوز از سوی بریتانیا مقاومت کردند شاهد تغییرات عمدهای بودند که در نهایت سرنوشت آنان را رقم زد. برای مثال، نفوذ هنجارهای مردسالارانه بریتانیا در پادشاهی سیکها باعث زیر سوال رفتن مشارکت زنان در حکومت سیکها شد. اگرچه سلطنت هند زنده ماند، اما این ترتیبات استعماری مردم عادی را ناتوان ساخت. با حمایت بریتانیاییها پادشاهان دیگر مجبور نبودند به خواستههای رعایای خود توجه کنند و سلطنت هند به سبک اقتدارگرایانه تازهای دست یافت.
در همین حال، مقامهای بریتانیایی به تبلیغ این ایده ادامه دادند که شاهزادههای حاکم بر هند فاسد و مستبد هستند تا از آن طریق مداخلات مستمر در قلمرو خود را توجیه کنند کلیشهای که امروزه درک تاریخی از آنان را آزار میدهد.
در جنوب شرقی اسیا، خاورمیانه و آفریقا انگلیسیها به همین ترتیب با سران، شاهزادگان و پاشاها علیه عناصر ضد استعمار شریک شدند. قطعنامههای کنگره پان آفریقایی ۱۹۴۵ در منچستر در انگلستان که به دنبال پایان دادن به حاکمیت استعماری بود این موضوع را بیان میکرد: "ماهیت دموکراتیک نهادهای بومی با سیستمهای حکومتی خودکامه جایگزین شده است".
تعمیم دادن این مورد درباره دولتهای ماقبل استعمار دشوار است، زیرا تاریخچه آنان ریشه محلی دارد و در جنوب آسیا جنبش گاندی به دنبال بازیابی فرهنگ دموکراتیک ماقبل استعماری پانچایات یا شوراهای روستا بود. "آمارتیا سن" اقتصاددان و فیلسوف دههها پیش تشخیص داد که عملکرد دموکراتیک محدود به انتخابات نیست که توسط غرب ابداع شده است. در واقع، مشغله بسیار محدود به انتخابات باعث شده که بسیاری از جوامع به ویژه جوامع غربی اشکال مشورت عمومی و اقدام جمعی را که برای امنیت در برابر ظلم ضروری است بی ارزش سازند.
هدف من از جلب توجه به واکنش احتمالی سلطنتها به اراده دموکراتیک تشویق چرخش به سوی سلطنت نیست بلکه جلوگیری از پذیرش معادله بسیار آسان و ساده انگارانه جمهوری دارای رای با دموکراسی است معادلهای که آمریکاییها از طریق نفوذ تفکر استعماری بریتانیا به آن رسیدند.
ایده بریتانیایی استبداد شرقی افسانهای خودخواهانه بود که باعث ایجاد سوء تفاهم در مورد سلطنتهای پیش از استعمار و فراموشی فرهنگهای حقوق مشترک و کنش جمعی در جوامع غربی شد. گی درست میگوید که سلطنتها با خشونت حمایت میشوند، اما بسیاری از جمهوریها نیز همین گونه هستند به ویژه آنانی که برنامههای امپریالیستی برای ریشه کن کردن "استبداد" در نقاط دیگر جهان را در سر میپرورانند. دموکراسی نقطه پایان یک روند تکامل سیاسی از یک وضعیت اولیه هرج و مرج یا استبداد نیست. دموکراسی مبارزه جمعی مستمر برای رهایی در هر نوع سیاست است. یکی از روزنامه نگاران انگلیسی پس از راهپیمایی گسترده ۲۰۱۹ میلادی علیه برگزیت در گاردین نوشته بود: "دموکراسی یک کشور مستقر نیست بلکه بیانگر تغییر اراده جمعی است". این همان فرهنگی است که در میان کشاورزان هندی که احتمالا بزرگترین اعتراض تاریخ در فاصله سالهای ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ میلادی سازماندهی کردند پرورش یافت.
هدف زندگی انسان خود فرمانروایی است هر یک از ما برای خود پادشاه هستیم. این یک ایدهآل فرهنگی است که حتی برای آمریکاییهایی که علیرغم وفاداری شان به یک جمهوری داستانها درباره ملکهها و شاهزادههای افسانهای را بهعنوان وسیلهای برای ایجاد ایده آلهای اخلاقی میپذیرند طنینانداز میشود. این آزادی خواهی رادیکال است که طبقات کارگر انگلیسی قرن هجدهم را به حرکت درآورد.