صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۱۲۲۳۹
دیدم دلار از سقف ۵۰ هزار تومان گذشته است، می‌گویم هرکس سقف را خراب کرده منطقا خودش باید خسارت را بپردازد. می‌گویم هرکس سقف را خراب کرده منطقا خودش باید خسارت را بپردازد. اما بعد فکر کردم خود ما هم زیر این سقف نشسته‌ایم.
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۸ - ۰۴ اسفند ۱۴۰۱

فریدون مجلسی در روزنامه اعتماد نوشت: راستش ما عادت کرده‌ایم که هر چند روز یک‌بار اعلام می‌شود دلار از سقف ۲۰ هزار تومان گذشت، از سقف ۳۰ هزار تومان گذشت، از سقف ۴۰ هزار تومان گذشت و هنوز این خبر مرکبش خشک نشده بود که دیروز معاندین اعلام کردند دلار از سقف ۵۰ هزار تومان هم گذشت! تازه به این فکر افتادم که این سقف کجاست که هر چه از آن می‌گذرند، فرو نمی‌ریزد!

به یاد مرحوم ساعد مراغه‌ای نخست وزیر اسبق پیشین افتادم که وقتی خبر دادند نامجو برای اولین‌بار در مسابقات وزنه‌برداری رکورد جهانی را شکسته است، گفته بود غلط کرده شکسته! می‌خواست نشکند! به ما چه؟ خودش شکسته، حالا باید خسارتش را هم خودش بپردازد. حالا بنده هم دیدم دلار از سقف ۵۰ هزار تومان گذشته است، می‌گویم هرکس سقف را خراب کرده منطقا خودش باید خسارت را بپردازد. اما بعد فکر کردم خود ما هم زیر این سقف نشسته‌ایم.

اگر روی سرمان خراب شود خب له می‌شویم! چون فکر دیگری به ذهنم نرسید به یاد لسان‌الغیب افتادم تا ببینم آیا حافظ و شاخ نباتش در این باب نظری چیزی ندارند؟ هر چند زمان آن‌ها با ما خیلی فرق می‌کرد. با این حال گفتم بی‌خودی که لسان‌الغیب نبوده است. فکر کردم چه مانعی دارد ما هم تفألی به دیوان حافظ بزنیم. این آمد:

بیا تا گل برافشانیم و می‌در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم

چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش

که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم

صبا خاک وجود ما بدان عالیجناب انداز

بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم

یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد

بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه

که از پای خُمت روزی به حوض کوثر اندازیم

سخندانی و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز

بیا حافظ که تا خود را به مُلکی دیگر اندازیم

دیدم عجبا حافظ از سقف خبر دارد! و می‌گوید بیا تا گل برافشانیم و می‌در ساغر اندازیم! یعنی تازه اول کار است و شاد باش! البته منظورش از می‌به معیار‌های زمان او بازمی‌گردد و در عهد ما همان شربت آلبالو است. یعنی تازه اول کار است، گویا گشت ارشاد محتسب زمان حافظ که با الاغ و قاطر حرکت می‌کرده زورش چندان زیاد نبوده است.

از طرفی ظاهرا قرار است «فلک را سقف بگشایند و طرحی نو در اندازند»! عجبا حافظ از کجا می‌دانست؟ گویا منظورش همین سیاست آقای نوروزی رییس بانک مرکزی در ارجاع دلار مبادله‌ای به تالار اول و دوم باشد؟ راستش از نتیجه کار غم وجودمان را گرفته بود که دیدیم، می‌فرماید: اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد، من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم؟! دیدم قدری مشکوک می‌زند! حافظ جان ما دنبال اغتشاش و مساله نیستیم! منظورت چیست؟ بعد دیدم نه! سوءتفاهم نشود.

درباره سازش درون گروهی میان ما و ساقی است برای براندازی بنیاد غم. ما که ساقی نداریم. اما درباره راه‌حل‌هایی که این روز‌ها ارایه می‌شود، اغلب می‌پرسند ساقی‌اش کی بوده؟ که البته فکر می‌کنم جنبه ابهام و ایهام داشته باشد. بعد می‌فرمایند شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم؟!‌ای بابا، صلیبیون می‌گویند شراب را با هیچ چیز نباید قاطی کرد. حالا با ریختن گلاب اندر قدح می‌خواهد ایز به گربه گم کند؟ نسیم عطرگردان هم منظورش شاید همان دود اسفند باشد که با شکر در مجمر انداختن نوعی کارامل درست می‌شود.

فکر می‌کنم یعنی، چون کار دگری ز دست تو ساخته نیست، عجالتا خوش باش و غم جهان فرسوده مخور و خنده درمانی هم که می‌گویند میزان سروتونین را در مغز بالا می‌برد و غم را کاهش می‌دهد. بعد هم البته ادامه شادمانی و سروتونین‌سازی است که می‌فرماید چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش، خوب شد ترانه نگفت، چون سرود اشکالی ندارد. رود هم که غسل عربی دیده و شده عود.

یعنی حالا که دم دست است پس بنواز! که دست افشان یعنی با حرکات موزون، غزل خوانیم و ... چی شد؟ پاکوبان سراندازیم؟ سر کی را اندازیم؟ گفتند منظور در واقع دستار یا روسری است! قطعا منظورش روسری یعنی دستار مردانه خودش بوده است. وگرنه کاری نداریم.

بعدا می‌فرماید: صبا خاک وجود ما بر آن عالیجناب انداز؟ این خیلی ناامید‌کننده به نظر می‌رسد. آیا منظورش این است که تا وقتی ما خاک نشده و باد صبا غبار وجودمان را خدمت آن عالیجناب نبرده باشد (نمی‌دانم منظورش جناب نوروزی است یا همتی یا دیگری) امیدی نداشته باش، شاید فقط آن غبار موجب جلب توجه آن شاه خوبان شود که البته داوری پیش داور انداختن دیگر خیلی دیر به نظر می‌رسد. بعد می‌فرماید یکی از عقل می‌لافد! شاید منظورش این است است که عقلش می‌رسد، اما لاف می‌زند و آن یکی هم که طامات می‌بافد! یعنی چرت و پرت سر هم می‌کند! حافظ اینجا را خوب آمده است که می‌فرماید بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه.

بسیار خوب منظور همان بهشت عدن است، اما نه! خودش دارد ما را به میخانه دعوت می‌کند و ما هم نمی‌رویم! بهشتِ عالم مستی کجا ارزد در این هستی! از پای خُم هم به حوض کوثر راهی نیست. خود هم خوب می‌دانی، حافظ! امر به معروف می‌کنی؟ اما حرف دلش را در بیت آخر می‌زند و نومیدانه می‌فرماید: سخندانی و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز، البته منظور حافظ از شیراز وطن یعنی کل ایران است و گویا روزگار چنان بر او تنگ شده است که دیگر سروتونین حاصل از گلاب اندر ساغر و سراندازی هم کارساز نیست و او هم که اهل سفر نبود رویای مهاجرت در سرش افتاده است که می‌فرماید: بیا حافظ که تا خود را به مُلکی دیگر اندازیم.

ارسال نظرات