صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۱۱۹۹۱
سالروز اعدام گلسرخی و دانشیان و ظهور دوباره شکنجه‌گر
حدود نیم‌قرن پس از اعدام گلسرخی و دانشیان، یکی از بدنام‌ترین‌های دستگاه شکنجه و سرکوب پهلوی به بیرون خزیده و عکس‌هایی که از او منتشر شده، عده‌ای را چنان سر ذوق آورده که شکنجه‌گر سابق را ستایش می‌کنند که او در حال انجام وظیفه‌اش بوده است و اگر قرار به بازخواست است، نخست باید آنانی بازخواست شوند که به مبارزه مسلحانه روی آورده بودند.
تاریخ انتشار: ۱۰:۵۶ - ۰۳ اسفند ۱۴۰۱

خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به دست رژیم شاه اعدام شدند تا قدرت ساواک به رخ مخالفان کشیده شود.

به گزارش شرق، فیلم دادگاه گلسرخی و دانشیان برخلاف آنچه ساواک تصور می‌کرد، نتیجه‌ای معکوس باقی گذاشت؛ هر دو از ضرورت مبارزه برای رسیدن به برابری و آزادی گفتند و در خفقان دهه پنجاه صدای اعتراض شدند. بعد‌ها رضا براهنی در شعری که بازتابی از زمانه‌اش بود نوشت:

«جهان ما/ به دو چیز زنده است/ اولی شاعر/ و دومی شاعر/ و شما/ هر دو را کشته‌اید/ اول: خسرو گلسرخی را/ دوم: خسرو گلسرخی را».

حدود نیم‌قرن پس از اعدام گلسرخی و دانشیان، یکی از بدنام‌ترین‌های دستگاه شکنجه و سرکوب پهلوی به بیرون خزیده و عکس‌هایی که از او منتشر شده، عده‌ای را چنان سر ذوق آورده که شکنجه‌گر سابق را ستایش می‌کنند که او در حال انجام وظیفه‌اش بوده است و اگر قرار به بازخواست است، نخست باید آنانی بازخواست شوند که به مبارزه مسلحانه روی آورده بودند و امنیت جامعه را به مخاطره انداخته بودند.

نیازی به اثبات شکنجه‌گر بودن پرویز ثابتی نیست. جست‌وجویی ساده عملکرد او و به طور کلی حکومت پهلوی را در سرکوب گسترده مخالفان نشان می‌دهد. در واقع مسئله این نیست که آیا ثابتی و ساواک شکنجه می‌کردند و می‌کشتند یا نه؛ مسئله اصلی این است که جریان واپس‌گرایی که در سال‌های اخیر به لطف جعلیات ابررسانه‌ها برای رسیدن به قدرت دست‌و‌پا می‌زدند، حالا به نقطه‌ای رسیده‌اند که نه‌فقط می‌خواهند به گذشته جعلی‌شان برگردند؛ بلکه به دفاع از ننگین‌ترین بخش گذشته می‌پردازند.

ساواک و جلادی مانند ثابتی نمادی آشکار از استبداد دوره‌ای است که با هیچ ترفندی نمی‌توان پنهانش کرد. اینکه حالا عده‌ای یادشان افتاده که می‌توان از ثابتی هم دفاع کرد و عکسش را هم سر دست گرفت، یادآوری این نکته است که هر شکلی از بازگشت به گذشته، بازگشت به دوره جلادان و شکنجه‌گرانی مثل ثابتی است.

روایت جعلی که می‌گوید ساواک تنها با مخالفان مسلح برخورد می‌کردند دروغی آشکار می‌گوید و به یاد نمی‌آورد که بعد از کودتای ۲۸ مرداد چه حجمی از سرکوب به جامعه تحمیل شد. هیچ نویسنده و شاعر و روزنامه‌نگار مستقلی در آن دوره نبود که با قدرت‌نمایی ساواک مواجه نشده باشد.

رضا براهنی از مهم‌ترین کسانی است که شکنجه‌ها و سرکوب‌ها را در همان دوره افشا کرد و پس از مرگش به او تاختند که دروغ می‌گفت و زیاده‌روی می‌کرد؛ اما شواهد متعدد نشان می‌دهند که آنکه دروغ می‌گفت، نه براهنی بلکه ساواک و ثابتی بودند.

محمدعلی سپانلو، که نه چریک فدایی بود و نه حامی مشی مبارزه مسلحانه، در بخشی از خاطرات شفاهی‌اش به پرویز ثابتی هم اشاره می‌کند و البته فقط در او محدود نمی‌ماند و تصویری از آن زمانه به دست می‌دهد. سپانلو می‌گوید سازمان امنیت یک‌سری خانه‌های امن داشت و مدام احضار می‌کردند و می‌پرسیدند که مثلا «این مقاله چیست نوشتی؟ یا پیشنهاد همکاری می‌داد یا از این فرم‌ها می‌داد پر کنی یا سؤالاتی می‌پرسید تو نمی‌دانستی چیه؟».

سپانلو می‌گوید اینکه سؤال‌هایی می‌پرسیدند که چیزی از آن نمی‌فهمیدی، درواقع بخشی از تحقیق غیرمستقیم ساواک بوده درباره رفیقی که شاید در گروهی مخفی فعالیت داشته و تو خودت هم نمی‌دانستی؛ «بنابراین برای ما عادی بود که دو ماهی یک دفعه ما را احضار کنند و معمولا هم وقتی احضار می‌کردند، صحبت بازداشت نبود و به طور استثنائی من بازداشت شدم؛ چون با یارو دعوا کردم؛ وگرنه اگر کسی را می‌خواستند دستگیر کنند، در خانه یا در خیابان می‌گرفتند، احضار نمی‌کردند که طرف قبلا خبر داشته باشد».

سپانلو می‌گوید طبق همین روال آل‌احمد را احضار کرده بودند و او گفته بود نمی‌آیم و بیایید بازداشتم کنید. ساواک حدس می‌زند که آل‌احمد می‌خواهد «روال عادی» ساواک را در احضار نویسندگان و شاعران و روزنامه‌نگاران مختل کند و احتمالا می‌خواهد با بازداشت «سروصدا» راه بیندازد. از هویدا اجازه می‌خواهند که دستگیرش کنند و او مخالفت می‌کند؛ چون فکر می‌کند بازداشت آل‌احمد هزینه درست می‌کند. در نهایت به آل‌احمد می‌گویند لازم نیست به خانه امن ساواک بیاید، به دفتر مجله «تلاش» بیاید تا آنجا صحبت کنند. بعد سپانلو ماجرا را این‌طور شرح می‌دهد که:

«بالاخره او هم پذیرفته بود و خودش تعریف می‌کرد که این آقای ثابتی که مغز متفکر ساواک بود، یک عینک سیاه زده بود. من هم عینک سیاه زدم. در اتاق هر دو عینک تاریک زده بودیم. ثابتی قبل از آل‌احمد امیرحسین آریان‌پور را احضار کرده بود و به او فحش داده بود که شما آدم‌های ... هستید و کشور در حال پیشرفت است. شما نک و نال می‌کنید و جلوی پیشرفت کشور را می‌گیرید. خب مرحوم آریان‌پور هم خیلی جا زده بود؛ ولی آل‌احمد هرچه او گفته بود دو تا بیشتر جواب داده بود. بعد ثابتی گفته بود که آقاجان شما در این کشور زیادی هستی بیا برو هند. گفته بود من تبعید اختیاری نمی‌روم. به زور مرا بفرستید. گفته بود بیا برو پاریس.

گفته بود اگر بخواهم بروم فاحشه‌خانه‌های پاریس خودم خرجش را می‌دهم. یارو گفته بود فکر نکنی سید که ما تو را می‌گیریم و زندانی می‌کنیم تا قهرمان ملی شوی. شبی نصفه‌شبی یک کامیون زیرت می‌کند بمیری شش ماه حبس دارد. این دیگر خیلی اعصاب آل‌احمد را به هم ریخته بود. به هر حال این اوضاع و احوال آن روزگار بود».

تأکید سپانلو این است که این «اوضاع و احوال آن روزگار» بود. این تازه نحوه برخورد با روشنفکران و شاعران و نویسندگان شناخته‌شده جامعه بوده و اینکه ساواک با مبارزان و مخالفان دیگر چگونه برخورد می‌کرده، حکایتی دیگر است. باید به یاد داشت که ساواک بیژن جزنی و تعدادی دیگر از مبارزان آن دوره را در حالی تیرباران کرد که آن‌ها در حال گذراندن دوره محکومیت‌شان بودند. سرکوب و کشتار و شکنجه مخالفان حتی اگر محدود به مشی چریکی می‌شد، باز هم محکوم بود؛ اما کشتار و سرکوب رویه همیشگی ساواک بوده که نه ربطی به دهه پنجاه داشت و نه به مبارزان مسلح محدود بود.

براهنی در بخشی از مقدمه «ظل‌الله» درباره رویه همیشگی ساواک توضیح داده که: «بیست‌وهشتم مرداد، بازگشت مجدد تاج بر سر محمدرضا پهلوی به دست باکفایت آیزنهاور و نیکسون و الن دالس و فاستردالس و کیم روزولت و ژنرال شوارتزکف تمام آن رشته‌ها را پنبه کرد و در ادب ایران یک دوران هفت، هشت ساله سکون و سکوت، ادبار و خمود پیدا شد.

محاکمه مصدق، محاکمه افسران حزب توده و تیرباران فاجعه‌انگیز آنان، کشته‌شدن صد‌ها آدم بی‌گناه، زندانی‌شدن گروه عظیمی از فرزانگان و روشنفکران کشور و سرانجام آغازشدن فعالیت خونین ساواک در کشور، که در واقع در تثبیت سیادت سیا و آمریکا بر ایران، نقشی اساسی داشت، بی‌اعتبار‌شدن اکثر نویسندگان مطبوعات، و گسترش سرتاسر حکومت خفقان، برای ادبیات کشور یک دوران تخدیر و خمول و نسیان پیش آورد که در نتیجه آن بسیاری از نویسندگان کشور پناه به دامان نوعی رمانتیسم رسوا و فردگرا بردند و شاعران معروف چاره‌ای ندیدند جز اینکه یا سر بر دامان مادر بگذارند و های‌های بگریند یا گردن به استفاده‌کردن از هروئینی بنهند که دستگاه فرعونی در داخل هر دکه و در جیب هر دلال کاشته بود تا در اختیار فرزانگانی گذاشته شود که زمانی گل سرسبد جامعه ایران بودند و بعد‌ها نیز باید می‌بودند؛ و سرانجام از بسیاری از این فرزانگان و هوشیاران زمانه عکس‌هایی ماند فقط و چند شعری یا قطعه شعری، فقط، در مطبوعاتی که جلال آل‌احمد، به‌حق ننگین‌نامه‌شان می‌خواند».

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: