صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۱۰۱۲۳
در چین رهبران این کشور به‌جای پنهان کردن پول، به خارج فرستادن آن با غارت یا زیرمیزی‌های متعدد کوشیدند غاز‌ها را تشویق کنند تا تخم‌های طلایی بیشتری بگذارند و در این میان شاید یک یا دو تخم را برای خود بردارند تا غاز طلایی جدیدی سر از تخم درآورد... میل رهبران چین در اولویت‌دهی به رشد اقتصادی شرایط مساعد و راهگشایی برای سرمایه‌گذاری خلق کرد.
تاریخ انتشار: ۱۱:۰۲ - ۲۶ بهمن ۱۴۰۱

جهان امروز جهانِ وابستگیِ متقابل است. در این دهکده جهانی که همه به‌نوعی به هم وابسته‌اند، نمی‌توان از دنیای خارج برید، سر به لاک درون فرو برد و دم از توسعه زد. مبنای توسعه اساسا ارتباط با بیرون و بهره‌گیری از سرمایه و تکنولوژی دیگران است. چین این را به‌خوبی دریافت. چشم‌بادامی‌ها از ابتدا یک سیاست هوشمندانه را برگزیدند. آن‌ها برای توسعه به نزاع با جهان پیرامون و فراپیرامون نپرداختند و همواره به دنبال اثبات این امر به دنیا بودند که «ظهور چین» تهدید نیست، بلکه امری مسالمت‌جویانه است.

به گزارش دنیای اقتصاد، آن‌ها در گام اول دست به «هراس زدایی» و «اعتمادسازی» با همسایگان زدند و به آن‌ها اطمینان دادند که از سوی چین بلعیده نخواهند شد. اگر در دوران مائو رهبران انقلابی همواره از دریچه «انقلاب» و «رهبری فکری جهان سوم» به مسائل می‌نگریستند، اما پس از او، نخبگان چینی از ادعا‌های دیگر دست برداشتند و «اقتصاد» را محور توسعه قرار دادند. چینی‌ها معتقد بودند که اقتصاد حلقه واسط یا زنجیر ارتباط با جهان بیرون است؛ بنابراین این باور در میان نخبگان چینی ریشه دواند که یکی از مهم‌ترین و ضروری‌ترین اقدامات در راستای توسعه این کشور و تبدیل آن به یک قدرت اقتصادی مسلط در دنیا، داشتن دنیایی باثبات و صلح‌آمیز به‌خصوص در مناطق پیرامون است. آن‌ها معتقد بودند تا محیط پیرامونی به محیطی باثبات برای توسعه، سرمایه‌گذاری و فعالیت اقتصادی تبدیل نشود، امکان پیشرفت وجود ندارد.

به همین دلیل، چین با دیپلماسی اقتصادی، خود را به بیرون و نظام بین‌الملل وصل کرد تا به این وسیله بتواند به سرمایه و دیگر اشکال مبادلات اقتصادی سودآور دست یابد. از دهه۸۰ سیاست خارجی چین با رهبری «دنگ شیائوپینگ» به دو اصل متوسل شد: ۱- حفظ یکپارچگی، مالکیت و استقلال چین. ۲- ایجاد یک محیط بین‌المللی مطلوب در راستای اصلاحات و سیاست‌های در‌های باز. چنین بود که چینی‌ها از «امنیت» به «اقتصاد» گذار کردند و ضمن تنش‌زدایی با همسایگان به عقد توافق‌نامه‌های دوجانبه با همسایگان دور و نزدیک روی آوردند.

چینی‌ها با ترجیح دیپلماسی اقتصادی بر دیپلماسی سنتیِ مبتنی بر مولفه‌های امنیتی و سیاسی به دنبال اصلاح چهره خود در جهان برآمدند تا نگاه جهانی به این کشور را از یک عنصر سرکش، متمرد و برهم‌زننده نظم به یک بازیگر معقول، قابل پیش‌بینی و هماهنگ با نظام بین‌المللی تغییر دهند. به‌این‌ترتیب کشوری که در دهه‌۷۰ تجارتی کمتر از ۱۵۰ میلیارد دلار داشت، اکنون به تجارتی بالغ بر ۱۴تریلیون دلار دست‌یافته و به دومین قطب اقتصادی در دنیا تبدیل شده است.

در این مسیر، چینی‌ها علاوه بر قدرت اقتصادی به مولفه «قدرت نرم» نیز اهتمامی ویژه نشان دادند تا نگاه به چین را بار دیگر تحت تاثیر قرار دهند. چینی‌ها در راستای قدرت نرم خود دست به این کار‌ها زدند: تاسیس ۵۰۰موسسه کنفوسیوس‌شناسی در ۱۴۰کشور و تدریس مکتب کنفوسیوس در هزار موسسه یا دانشگاه در دنیا، برگزاری سال نو چینی در دو هزار شهر در ۱۴۰ کشور، تاسیس خبرگزاری در ۱۶۲ شهر جهان و خرید ۳۲رادیو در ۱۴کشور.

چین حدود ۱۰میلیارد دلار در سال برای چهره‌سازی از خود در دنیا هزینه می‌کند. به تعبیر برخی اهل نظر، چینی‌ها به مغز دیگران وارد شده و در حال ذهنیت‌سازی به نفع خود در جهان هستند. به‌عبارت‌دیگر، گذار از امنیت به اقتصاد، توسل به دیپلماسی اقتصادی و قدرت نرم در کنار مائوزدایی و کنار زدن جزم‌گرایی، قدرت‌سازی و امنیت‌سازی در درون موجب شد چینی‌ها هم نظام اقتصادی و هم دستگاه اندیشه خود را به بیرون وصل کنند، هم چهره‌ای مسالمت‌جو از خود نشان دهند، هم دیگران را در اقتصاد خود و خود را در اقتصاد دیگران سهیم سازند و هم مقوله امنیت را فراموش نکنند. میزان موفقیت یک کشور در داخل و عرصه سیاست خارجی را می‌توان برحسب رضایت اقتصادی شهروندان سنجید. عبارت «قدرت نرم» را جوزف نای برای اولین بار در سال۱۹۹۰ به‌کار برد. در تعریف او، قدرت نرم یعنی «واداشتن دیگران به انجام آنچه شما می‌خواهید».

در ادبیات نای، غیر از قدرت نظامی و اقتصادی، یک قدرت دیگری هم هست که از قضا ناملموس، اما کاملا عیان است. این قدرت همان «قدرت نرم» است. عنصر اساسی این قدرت نه الزام و اجبار که «جاذبه‌های فرهنگی، ارزش‌ها و نهاد‌های سیاسی» آن کشور است. از نظر نای، آنچه در قدرت نرم اهمیت دارد نه اجبار، زور یا تنبیه که جذابیت است. در همین راستا، در دوران «هو جین‌تائو» در سال۲۰۱۱ و در کنگره ملی هفدهم بود که برای اولین‌بار مفهوم «قدرت نرم» در سخنان رهبران چین مطرح و تئوریزه شد. حزب کمونیست درباره اصلاح نظام فرهنگی به‌منظور تقویت «قدرت نرمِ» فرهنگی‌اش به تصمیم رسید. از آن زمان چینی‌ها سرمایه‌گذاری هنگفتی روی قدرت نرم خود انجام دادند.

بر همین اساس، موسسات کنفوسیوسی را در ۱۶۲کشور جهان تاسیس کرده و مبادرت به بین‌المللی کردن نظام آموزشی چین کردند. در میان صاحب‌نظران چینی این دیدگاه وجود دارد که جایگاه چین در نظام بین‌المللی در شأن و درخور این کشور نیست. به عبارتی، قدرت هژمون مانع از این شده است که چین به جایگاه تاریخی خود دست یابد و چین در عمل در زیر سایه این هژمون قرار گرفته است. به همین دلیل، چینی‌ها برای رقابت با رقیب خود (آمریکا) می‌کوشند تا بیشتر موردتوجه جهانیان قرار گیرند و به‌این‌ترتیب، نفوذ خود را در میان افکار عمومی جهانی ارتقا ببخشند.

اما ادراک چینی‌ها از قدرت نرم چگونه است؟ پروفسور «ماریا رپنیکووا» در مقاله‌ای در «فارن‌افرز» می‌نویسد، چینی‌ها بیشتر بر عمل‌گرایی تاکید دارند تا ارزش‌ها؛ چینی‌ها تفکیک میان قدرت نرم و سخت را امر مصنوعی می‌پندارند و اشاره می‌کنند که بیشتر قدرت آمریکا بر جسارت نظامی و قدرت اقتصادی‌اش است؛ استراتژی قدرت نرم حزب کمونیست شامل ارتقای فرهنگ چینی و نیز فراگیرتر کردن الگوی توسعه اقتصادی این کشور است. در همین راستا، چینی‌ها بر کارآمدی الگوی خود، پیشرفت‌های فناورانه و ظرفیت‌های روزافزون نظامی خود هم مانور می‌دهند.

بااین‌حال، قدرت نرم چین در دوران «شی جین‌پینگ» نمود دیگری یافت. او اوایل سال۲۰۲۲ وعده حمایت ۵۰۰میلیارد دلاری از اهداف توسعه‌ای در کشور‌های آسیای مرکزی را بر زبان راند که شامل بهبود در وضعیت کشاورزی و بهداشت هم می‌شود. افزون بر این، او می‌کوشد تا چین را به الگویی برای مقام‌های خارجی در کشور‌های جنوب تبدیل کند. پروفسور رپنیکووا در سفر به اتیوپی می‌گوید که برخی مقام‌های این کشور پیام را دریافته بودند و می‌گفتند: «آن‌ها [چینی‌ها]توانستند هفتصدمیلیون نفر را از فقر مطلق خارج کنند.»

افزون بر این، چین یکی از مقاصد دانشجویی هم هست. تا قبل از همه‌گیری کووید، هشتاد هزار دانشجو از کشور‌های آفریقایی در چین تحصیل می‌کردند. این امر موجب شده است که در میان آفریقایی‌ها، چین پس از فرانسه در جایگاه دوم جذب دانشجو قرار گیرد. ترکش قدرت نرم چین شرکت‌های چینی را هم دربرمی‌گیرد. به‌طور مثال، شرکت‌های چینی فعال در کشور‌های آفریقایی برای ارتباطات نیاز به مترجم دارند. این مترجمان از میان آفریقایی‌های تحصیل‌کرده در چین گلچین می‌شوند. حقوق آن‌ها نیز دو برابر حقوقی است که به استادان دانشگاه‌های اتیوپی داده می‌شود.

از مصادیق دیگر قدرت نرم چین، سخاوتمندی، فرصت‌سازی، شایستگی و عمل‌گرایی است که ترغیب‌کننده نوعی پیوند عاطفی میان خارجی‌های تحصیل‌کرده در چین با این کشور است. این‌ها وقتی به کشور‌های خود بازمی‌گردند به ابزار قدرت چین تبدیل می‌شوند. اگرچه رویکرد چین منتقدانی در خارج از کشور دارد، اما «شی» با راهبرد «دیپلماسی گرگ جنگجو» منتقدان را از سر راه برمی‌دارد یا آن‌ها را وادار به سکوت می‌سازد. نظرسنجی‌ای که در ۳۴کشور آفریقایی انجام شد، نشان داد که نگرش‌ها به این کشور «بسیار مثبت» یا «تا حدودی مثبت» است. بورسیه‌هایی که دانشگاه‌های چینی برای نخبگان آفریقایی ارائه می‌دهند بسیار بیشتر از بورسیه‌های دانشگاه‌های آمریکایی است. ازاین‌رو، تلاش‌های گسترده چین، عصر جدیدی از حضور و نفوذ این کشور را گشوده است. قدرت سخت «اقتصاد» در ترکیب با قدرت نرم «همکاری» زمینه‌ساز تحول چین شده است.

چین قدرت سخت و نرم را همراستا با هم به‌پیش می‌برد. جوزف نای معتقد است چین سرمایه‌گذاری میلیاردی برای افزایش قدرت نرم خود انجام داده است. او معتقد است برخی بر این باورند که مفهوم فعلی قدرت نرم پس از پایان جنگ سرد تغییر کرده است. این دیدگاه معتقد است که «نفوذ اقتدارگرایانه جدید» که در اقصی نقاط دنیا احساس می‌شود چیزی نیست جز قدرت سخت. این استاد دانشگاه هاروارد معتقد است وقتی خبرگزاری «شین‌هوا» آزادانه در کشور‌های دیگر شعبه دارد و فعالیت می‌کند، تکنیک‌های قدرت نرم را به خدمت می‌گیرد. وقتی «رادیو بین‌المللی چین» آشکارا در ۱۴کشور ۱۳۳ایستگاه رادیویی دارد مرز‌های قدرت سخت را درنوردیده است.

اکنون «هانبان» (Hanban: دفتر بین‌المللی شورای زبان چینی) پانصد موسسه کنفوسیوسی و هزار کلاس درس کنفوسیوسی را در مدارس و دانشگاه‌های جهان مدیریت می‌کند تا زبان و فرهنگ چینی را به جهان بشناساند و زبان چینی را به زبانی مرجع در مکاتبات و مراودات جهانی تبدیل کند و آن را به زبانی برای تغذیه فرهنگی جهان تبدیل سازد. جوزف نای در کتاب «آیا قرن آمریکا به پایان رسیده است؟» می‌نویسد قدرت نرم اصولا به‌واسطه تعدد جامعه مدنی و بخش خصوصی حاصل می‌شود که چین فاقد آن است. بااین‌حال، اگرچه چین فاقد جامعه مدنی است، اما با استفاده از دیگر مولفه‌های قدرت کوشیده است تا خلأ نهاد‌های مدنی را پر کند. چینی‌ها دارای بخش خصوصی قدرتمند هستند و در مسیر پروپاگاندای رسانه‌ای مبادرت به تاسیس شبکه «شین‌هوا» کرده‌اند.

اکونومیست در گزارشی می‌نویسد قدرت سخت یعنی اتکا به خرابکاری، قلدری، فشار که با خودسانسوری ترکیب می‌شود. قدرت سخت یعنی استفاده از اجبار، فشار و زور، اما قدرت نرم یعنی توانایی تاثیرگذاری بر دیگران با جذابیت، تشویق و ترغیب. قدرت نرم به جذابیت فرهنگی و ارزش‌ها برای افزایش توانایی کشور متکی است. به‌این‌ترتیب، اگر چین به دنبال فتح قلمرو‌های خارجی نباشد، اما بسیاری از این در هراسند که این کشور در جست‌وجوی فتح اذهان باشد. اکنون دیاسپورا‌های چینی (جمعیت‌های چینی در کشور‌های خارجی) نه‌تن‌ها به‌منزله قدرت نرم چین برای اعمال‌نفوذ هستند، اما همزمان به‌عنوان قدرت سخت چین هم عمل می‌کنند. اکونومیست معتقد است اکنون در استرالیا، نیوزیلند، کانادا، انگلیس و برخی کشور‌های دیگر زنگ خطر به صدا در آمده است. گفته می‌شود چینی‌ها با خرید سیاستمداران، بوروکرات‌ها و قانون‌گذاران درصدد اعمال‌نفوذ در سیاستِ این کشور‌ها هستند. عبارت قدرت سخت از سوی اندیشکده آمریکاییِ National Endowment Democracy ابداع شد.

خرید سیاستمداران از سوی چین در استرالیا باعث سروصدا در این کشور شد. اگر قلدری را گونه‌ای از قدرت سخت بینگاریم در این صورت نمونه دیگری از قدرت سخت چینی‌ها در تنبیه اقتصادی نروژ نمود می‌یابد آن‌گاه که این کشور به‌خاطر اعطای جایزه نوبل به یک فعال دموکراسی‌خواه چینی مورد خشم پکن قرار گرفت و تنبیه شد. این قدرت سخت گاهی به شکل معکوس عمل می‌کند و چین را متاثر می‌سازد. اکونومیست در گزارش خود می‌نویسد از سال۱۹۷۸ به بعد ۱۰میلیون چینی به خارج از کشور رفته‌اند. چینی‌ها نگرانند آن‌ها عادات دموکراتیک را از غربی‌ها به عاریت بگیرند و بر دیگر چینی‌ها تاثیر بگذارند. این نمونه‌ای از همان وابستگی متقابل در جهان است که گریزی از آن نیست.

به‌این‌ترتیب چینی‌ها با در پیش گرفتن چنین رویکردی، به الگوسازی نیز روی آوردند و مدل چینی را در برابر مدل غربی مطرح کردند؛ به‌گونه‌ای‌که در قرن ۲۱ الگوی توسعه اقتصادی چین با عنوان «اجماع پکن» در برابر «اجماع واشنگتن» قرار گرفت. آن‌ها توانستند میان رشد اقتصادی، ثبات سیاسی و اقتصاد بازارمحور با دولت اقتدارگرا یک تعادل ایجاد کنند و «مدل چینی توسعه» را در برابر «مدل غربی توسعه» مطرح سازند؛ بنابراین ظهور چین پدیده‌ای یک‌شبه نیست، بلکه محصول سه دهه تلاش در زمینه اصلاحات سیاسی و اقتصادی است. در راستای چنین سیاستی بود که چینی‌ها دست یاری به‌سوی هموطنان خارج‌نشین خود دراز کردند تا در مسیر توسعه خویش از فکر و سرمایه آنان نیز بهره‌مند شوند. آن‌ها با تشکیل وزارت امور «چینی‌های مقیم خارج» زمینه استفاده از سی‌میلیون چینی تحصیل‌کرده را فراهم کردند تا سرمایه و مهارت چینی‌های خارج‌نشین را در خدمت توسعه چین قرار دهند و میان مهاجران با سرزمین مادری نیز نوعی وابستگی متقابل به‌وجود آوردند.

چینی‌ها با درک اینکه جبران عقب‌ماندگی‌ها با دولت‌گرایی سفت‌وسخت حل نمی‌شود به چند کار دست زدند: روی آوردن به لشکری از تکنوکرات‌های تیزفهم و زرنگ، اصلاح و به‌روز کردن قوانین، پذیرش ریسک سیاسی برای رسیدن به رشد بالای اقتصادی، توانمند کردن فرودستان برای سرزنده و پرتحرک نگه‌داشتن اقتصاد، تفویض اختیار به مدیران محلی، استانی و وزارتخانه‌ای، یافتن انگیزه‌ای قدرتمند برای تشویق کارآفرینی از سوی مقامات، دنبال کردن منفعت ملی به‌جای منفعت شخصی و به‌کار گماردن مدیران پاک‌دست، اولویت موفقیت مادی مردم و انتصاب مقام‌هایی که شکوفایی اقتصادی را تبلیغ کنند.

در چین رهبران این کشور به‌جای پنهان کردن پول، به خارج فرستادن آن با غارت یا زیرمیزی‌های متعدد کوشیدند غاز‌ها را تشویق کنند تا تخم‌های طلایی بیشتری بگذارند و در این میان شاید یک یا دو تخم را برای خود بردارند تا غاز طلایی جدیدی سر از تخم درآورد... میل رهبران چین در اولویت‌دهی به رشد اقتصادی شرایط مساعد و راهگشایی برای سرمایه‌گذاری خلق کرد. توسل به این نخبگان چند هدف می‌توانست داشته باشد: تغییر نگاه جهانی به چین، کمک به جهانی‌شدن این کشور، استفاده از سرمایه‌های فکری و مالی مهاجران چینی، استفاده از آن‌ها به‌منزله ابزار نفوذ علیه کشور میزبان، کمک به الگوسازی و توسعه چین، کنار گذاشتن سیاست «طرد» و توسل به رویکرد «جذب» در مسیر اجماع‌سازی داخلی میان مردم و نخبگان.

به هر روی، منظور از دیاسپورا اجتماعات چینی هستند که در کشور میزبان تاسیس می‌شوند. این دیاسپورا‌ها نشانگانی از نفوذ چین و ابزاری در مسیر قدرت نرم این کشور هستند. اکنون به‌طور مثال، صد هزار چینی در نامیبیا هستند یعنی یک‌چهارم جمعیت این کشور. این اجتماعات چینی خارج‌نشین هم متشکل از نیرو‌های تحصیل‌کرده، حرفه‌ای و جوان است و هم متشکل از کارگران عادی که برای امرارمعاش و گذران زندگی و ارزآوری به کشور‌های دیگر می‌روند. به‌این‌ترتیب، چینی‌ها بخشی از جمعیت خود را در کشور میزبان اسکان می‌دهند. حضور این دیاسپورا‌ها برای اهداف سیاست خارجی پکن هم کاربرد دارد.

بر اساس برخی روایت‌ها، تعداد اجتماعات چینی در خارج از این کشور بیش از پنجاه میلیون نفر است و این بیش از جمعیت استرالیا، کانادا و کنیاست. این دیاسپورا‌ها در مناطق استراتژیک کشور‌های میزبان حضور دارند. به‌طور مثال، ۳۲میلیون چینی در جنوب شرق آسیا، یک‌میلیون در استرالیا، چهارصد هزار در پاکستان، بیش از سیصد هزار در آفریقای جنوبی و ۲۵۰هزار در برزیل اقامت دارند. گفته می‌شود اکثریت این دیاسپورا‌ها شهروندی چین (کشور مادر) را ندارند؛ اما حزب کمونیست چین تلاش می‌کند آن‌ها را در تحولات کشور دخیل کند و هویت قومی مشترک در آن‌ها را در راستای گره زدن منافع این دیاسپورا‌ها با منافع دولت مرکزی تقویت کند. این دیاسپورا‌ها حلقه ارتباط میان دولت مرکزی و کشور میزبان هستند. دولت مرکزی چین برای استفاده از تخصص و مهارت و سرمایه این نیرو‌ها دفتر امور چینی‌های آن‌سوی دریا‌ها را تاسیس کرده است. این دیاسپورا‌ها همچنین پیوند‌های فرهنگی میان جمعیت‌های چینی در خارج از چین را تقویت می‌کنند.

کار ویژه دیگر این دیاسپورا‌ها علاوه بر اعمال‌نفوذ در کشور میزبان، ارائه کمک مالی به احزاب آن کشور هم هست. آن‌ها به‌منزله لابی قدرتمند چین در خارج از مرز‌ها عمل می‌کنند. نمونه این نفوذ در استرالیاست که احزاب سیاسی و سیاستمداران از سوی این دیاسپورا‌ها خریده و در راستای لابی‌گری برای چین به‌کار گرفته می‌شوند که البته باعث جنجال بسیاری در این کشور شد. برخی این را «استراتژی مشارکت دیاسپورایی» می‌نامند که منطقی برای سیاست خارجی پرخاشگرانه به چین می‌دهد.

برچسب ها: نفوذ پکن
ارسال نظرات