پدر و مادرش از همان کودکی دریافته بودند این دوازدهمی با همه آن ۱۱ کودک قبلی و احتمالاً ۴۰، ۳۰ کودک بعدی توفیر دارد! شاید به همین دلیل، ناصرالدینشاه این دخترش را تاجالسلطنه مینامید.
به گزارش همشهری آنلاین، شاه و تورانخانم دریافتهاند که زهرا را باید با شمایل «ناسازگاری با مناسبات دربار» و بهعنوان دختری کلیشهشکن و هنجارگریز بپذیرند. البته آنها احتمالاً تصور میکنند این روحیه، به شیطنتها و طغیانهای کودکی محدود خواهد ماند و قطعاً با تمهید ازدواج در ۱۰سالگی سرکوب هم خواهد شد، غافل از اینکه او بعدها مخفیانه از یکی دو انجمن نیمهسری مشروطهخواه سر درخواهد آورد و با میرزاده عشقی، هم رفاقتی نزدیک داشت و مهمتر از اینها موی دماغ برادر قاجارِ بعدی خواهد شد.
اما مظفرالدین میدانست، پدرش ناصر، چه ماری در آستین پرورانده و بهعنوان میراثی برای حکومت پسر بر جای نهاده است، به همین دلیل هم بود که سعی کرد زبان تیز خواهر را از انتقاد بهخوان گسترده بریز و بپاشها کوتاه کند. اما تاجالسلطنه که دل به نوشتن خاطرات و افشاگری سیاهیهای بنیاد سلطنت بسته بود، در یکی از خانههای معروف «جعفرآباد» شمیران دنبال چه بود؟ او بهعنوان صبیه ناصرالدینشاه و همشیره مظفرالدین چه سر و سری با مخالفان سرسخت ابوی و اخوی داشت؟
وقتی سال ۱۲۸۵ فرمان مشروطه صادر شد، ۲۲ سال از روزی که در دربار به دنیا آمد، گذشته بود. در همان کودکی، به رسم دربار از مادر جدایش کرده و در عمارتی جداگانه، او را به دایهای سپرده بودند که به او «دده» میگفت. با اینکه تاجالسلطنه نیز همین کار را با دخترانش میکند که تورانالسلطنه با او کرده بود، اما همین آیین درباری، از خاطرات تلخ اوست.
از ۷ سالگی به مکتب میرود و فارسی و عربی و فرانسه میآموزد. هنوز سنش به ۱۰ نرسیده که با وجود بیمیلیاش، او را به نامزدی «حسنخان شجاعالسلطنه» درمیآورند، اما تا ۱۳سالگی که میرزارضای کرمانی آتش تپانچهاش را به روی ناصرالدینشاه نگشوده، در دربار میماند و پس از مرگ پدر، مظفرالدین او را با تحکم به خانه بخت میفرستد.
مظفرالدین شاه، شجاعالسلطنه را به پیشکاری آذربایجان برمیگزیند و تاجالسلطنه نیز همراه او به تبریز میرود، اما پس از مدتی به تهران بازمیگردد و از میرزاعبداللّه، ردیفدان و نوازنده مشهور تار، نواختن تار را فرامیگیرد. در خاطراتش گفته است که همسرش کودکی لوس و خودخواه و مردی بیبند و بار و هوسران بود و این است که ۶سال بعد، ۳ فرزندش را از او میگیرند و از همسرش جدا میشود. عبدالحسین سپهر، مورخ، علت جدایی آنان را روابط تاجالسلطنه با «غیر» دانسته، اما تاجالسلطنه در خاطراتش میگوید فراگیری علوم جدید و مطالعه کتابهای فرنگی علت جداییاش بوده است.
در همین کتاب خاطراتش از مطالعه آثار ویکتور هوگو، ژان ژاک روسو و بیسمارک نوشته و گفته از آنها الهام میگرفته است. بر آن است که با فروش جواهرات و به کمک زنی فرنگی به اروپا برود، اما پدرشوهرش تصمیم او را به اطلاع ولیعهد میرساند و او مانع میشود.
۹ سال پس از این، زن قوللرآقاسیباشی میشود، اما زندگی با او هم به کامش شیرین نیست، چرا که به دلیل یأس از محیط اشرافی ۳ بار خودکشی میکند. از آرزوی سفر به اروپا پا پس نمیکشد و سرانجام موفق میشود؛ زبانهای خارجی و نقاشی و نواختن پیانو میآموزد و به مطالعه تاریخ و فلسفه روی میآورد و مدتی نیز به گروه «طبیعیون» میپیوندد. در بازگشت به ایران همچنان در تغییر اوضاع میکوشد، اما در ۱۳۱۴ شمسی و در سن ۵۳ سالگی درمیگذرد و بنا به وصیت خود، در گورستان ظهیرالدوله، در دربند شمیران به خاک سپرده میشود.
تاجالسلطنه در وسط عکس، با پوششی که متفاوت از دیگر زنان دربار است
تاجالسلطنه در دل استبداد قاجاری پرورش یافته بود، اما روحیهاش با اشرافیگری و بهویژه فخر به فاصله طبقاتی ناسازگار بود. علاوه بر اینها خواهری داشت که زن علیخان ظهیرالدوله بود و آن دو نیز با اینکه هر دو روزگاری درباری بودند، اما از مرکزیت قدرت بریده و مشروطهخواه شده بودند، و این ماجرا میتوانست بسان الگویی برای رفتار غیرسلطنتی او فرض شود. ظهیرالدوله و فروغالدوله در جعفرآباد شمیران و در خانهشان جلسات «انجمن اخوت» را راه انداخته بودند.
این انجمن، در ظاهر به برگزاری کنسرت و نمایشگاه هنرهای تجسمی میپرداخت، اما در باطن، مبارزات علیه حکومت قاجار را تقویت میکرد و از اینرو بعدها به دستور محمدعلیشاه غارت و ویران شد. حضور تاجالسلطنه در خانه خواهرش، روحیه آزادیخواهی او را تقویت میکرد و در آنجا با آشنایی با هنرمندان مشروطهخواه، نه بهصورت علنی، اما پنهانی به حمایت از آنان و دیگر مبارزان میپرداخت.
(تصویر سنگ مزار تاجالسلطنه در «قبرستان ظهیرالدوله» شمیران)
اما فعالیتهای آزادیخواهانه تاجالسلطنه محدود به شرکت در جلسات ادبی و هنری «انجمن اخوت» نیست. او پس از انقلاب مشروطه و البته آشکارتر از پیش، از مشروطه و بهویژه از حقوق زنان دفاع میکند و در پاسخ به پرسشی از «باغه آنوف»، از آزادیخواهان، در تعریف مشروطه میگوید: «معنی مشروطه عملکردن به شرایط آزادی و ترقی یک ملتی بدون غرض و خیانت است.
تکلیف هر ملتترقیخواهی استرداد حقوق او است. حقوق خود را به چه قسم میتواند مسترد دارد؟ در موقعی که مملکت مشروطه در تحت یک «رگلمان» صحیحی باشد. ترقی از چه تولید میشود؟ از قانون. قانون در چه موقعی اجرا میشود؟ در موقعی که این استبداد برچیده شود. پس از این روی مشروطه بهتر از استبداد است.»
نخستین تشکل و انجمنی که پس از انقلاب مشروطه به عضویت آن درمیآید، انجمن «حریت نسوان» است که از انجمنهای نیمهسری حامی زنان به شمار میآید. نام او بهعنوان یکی از اعضای فعال انجمن در کنار سرشناسانی، چون صدیقه دولتآبادی، افتخارالسلطنه (خواهرش) و فخرالملوک آمده است.
تاجالسلطنه هیچگاه از آرمانهای انقلاب مشروطه پا پس نکشید و تا آخر عمر منتقد قاجار و بهویژه برادرش مظفرالدین شاه ماند. او درباره حکومت برادرش نوشته است: «هرکس مسخره بود، بیشتر طرف توجه بود. هرکس رذلتر بود، بیشتر مورد التفات بود. تمام امور مملکتی در دست یک مشت اراذل و اوباش هرزه رذل. مال مردم، جان مردم و ناموس مردم تمام در معرض خطر و تلف...».
تاجالسلطنه، عادت به نوشتن خاطرات دارد و با توجه به مکتوبات اندک تاریخی درباره زنان دربار قاجار، این اقدام نادر او از جهاتی قابل اهمیت است: یکی از کاستیهای تاریخنگاری معاصر ما، کمبود گزارشهای مدون از درون دربار است؛ بنابراین روایت انتقادی که تاجالسلطنه از درون دربار ناصری و مظفری ارائه میدهد، میتواند تصویر روشنی از دربار قاجار مجسم کند. دیگر اینکه اگر نبود این مکتوبات، ما از مناسبات کانونهای اولیه رشد هنر مدرن نزد زنان از تئاتر گرفته تا عکاسی و نقاشی چیزی نمیدانستیم. میتوان گفت خاطرات او نقدی بر ساختار فرهنگ و هنر و اجتماع طبقه سلطنتی و اشرافی ایران در زمان قاجار است.
خاطرات تاجالسلطنه با عنوان فرعی «تاریخ حالات ایام زندگانی خانم تاجالسلطنه» در سال ۱۲۹۳ شمسی نوشته شده. بخشی از این کتاب، بهصورت نسخه خطی در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری میشود و البته بخشهایی از متن اصلی تاکنون پیدا نشده است. این کتاب نخستینبار در سال ۱۳۶۲ با گردآوری منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان به چاپ رسیده و البته تاکنون با گردآوریهای مختلف و اصلاحات دیگری از جمله تصحیح مسعود عرفانیان و حتی بهصورت نسخهای صوتی بارها منتشر شده است. خاطرات تاجالسلطنه اطلاعات دست اولی درباره رویدادهای مهمی مانند واقعه رژی، قتل ناصرالدینشاه، غارت خزانه پس از او و نقش سیدجمالالدین اسدآبادی و امینالسلطان در اختیار میگذارد.
این کتاب یکی دو ماهی است به کوشش مسعود کوهستانینژاد در نشر «دنیای اقتصاد» منتشر شده، اما بخشهایی از آنکه شامل یادداشتهای روزانه تاجالسلطنه است، در سال ۱۳۰۶ نوشته و بار اول در روزنامه «کوشش» بهصورت پاورقی درج شده است.
تاجالسلطنه در این یادداشتها نیز کوشیده تصویری از ایران عهد ناصری و مظفری ارائه کند، اما از آنجا که ظاهراً بخشهایی از این کتاب، اوایل حکومت پهلوی نوشته یا بازنویسی شده است، در جاهایی از آن، جلوههایی از دوران جدید هم دیده میشود. این کتاب علاوه بر اهمیت تاریخی از جنبه دیگری هم اهمیت دارد: تصویری که تاکنون از تاجالسلطنه بهعنوان زنی لاابالی ارائه شده جای خود را به تصویر زنی فاضله و مبادی آداب و اخلاق میدهد که به مسائل مهم ایران در دورانگذار به عصر جدید، عمیقاً میاندیشیده و برنامههایی نیز برای اصلاح امور داشته است.
به هرحال در اینجا هم، سویههای اصلی مورد نظر تاجالسلطنه مسئله زنان است. او یکی از این یادداشتهای روزانهاش را ـ که در صفحه نخست روزنامه «کوشش» و البته بدون امضا منتشر شده ـ چنین آغاز میکند: «خاطرات زن چه میتواند باشد؟ زن که عنصرش را هنوز تمیز ندادهاند و شاید نزد خودش هم مجهول باشد، کیست؟ بهار مجسم، حیات بیغم، زندگی بیاندوه، مجسمه لطافت، مظهر شفقت، شیشه رقیق و نازک حایل میان بیم و امید؟ نه! گل شاداب! سرو خرامان، عنصر ملکوتی به اصطلاح شعرا؟ خیر! پس... در اصل انسان اسیر و خسته یا طایر پر و بال شکسته از آزار محب خود در پنجه مرگ و هلاک افتاده است. این معنی و حقیقت زن است...
شماای مردان عاطفه فریب! من با این کالبد نحیف و قلب ضعیف که شما به نوع ما، ضعیفه لقب دادهاید، برای تسخیر اقالیم طبیعت و حل مشکلات عالم ماورای خیال، تصمیم گرفتهام و زاد و راحله سفرم حاضر و مهیاست. حال که همت مردانه با من است، شما با من همسفری کنید و سرگذشت من را بخوانید.»
منتشر شده در همشهری محله یک به تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۲