صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۰۹۱۶۹
آگوست سال میلادی گذشته (مردادماه) که حدودا می‌شود ۶ ماه پیش، اتوبوس خانواده شیکت به بندرعباس رسید تا از گمرک ترخیص شود. بعد از ناهار اتوبوس خود را که حالا خانه آن‌ها هم هست، تحویل می‌گیرند و برای شروع بنزین می‌زنند؛ ۲۰۰ لیتر بنزین فقط با ۵ دلار. آن‌ها در صفحه اینستاگرام خود از لحظه بنزین زدن فیلم گرفته‌اند و می‌گویند: «قسمت مورد علاقه ما از سفر! بنزین اینجا خیلی ارزان است.»
تاریخ انتشار: ۱۴:۴۹ - ۲۳ بهمن ۱۴۰۱

یک خانواده ۴ نفره آلمانی، زندگی خود را در یک اتوبوس جمع کردند و برای یک سفر دور آسیا آماده شدند. نینا و کای شیکِت اهل آلمان که ۱۵ سال است در دوبی زندگی می‌کنند به همراه دو فرزند ۱۱ و ۱۰ ساله خود به نام‌های بن و لنی، متوجه شدند صبر کردن برای بازنشستگی و سفر دور دنیا بی‌فایده است و بهتر است همین حالا دست به کار شوند.

به گزارش هفت صبح، با ۶ هزار دلار یک اتوبوس خریدند و با ۴۰ هزار دلار آن را به خانه‌ای چرخدار با امکانات کامل تبدیل کردند. از یک آرتیست هم خواستند تا اتوبوسشان را نقاشی کند تا بچه‌ها بیشتر از این سفر لذت ببرند. آغاز این سفر از ایران بود، چرا که بعد از آماده شدن کامل اتوبوس، از عمان به ایران فرستاده شد و خانواده شیکت به ایران آمدند تا سفری که سال‌ها در فکرش بودند را شروع کنند. آن‌ها در یک صفحه اینستاگرامی به نام ۸feet۶wheels که به معنای هشت پا و شش چرخ است، سفرنامه خود را به اشتراک می‌گذارند.

شروع از بندرعباس؛ چند وسیله در گمرک غیب می‌شود

آگوست سال میلادی گذشته (مردادماه) که حدودا می‌شود ۶ ماه پیش، اتوبوس خانواده شیکت به بندرعباس رسید تا از گمرک ترخیص شود. بعد از ناهار اتوبوس خود را که حالا خانه آن‌ها هم هست، تحویل می‌گیرند و برای شروع بنزین می‌زنند؛ ۲۰۰ لیتر بنزین فقط با ۵ دلار. آن‌ها در صفحه اینستاگرام خود از لحظه بنزین زدن فیلم گرفته‌اند و می‌گویند: «قسمت مورد علاقه ما از سفر! بنزین اینجا خیلی ارزان است.»

یکی از دنبال‌کننده‌های آن‌ها در اینستاگرام از قیمت ارزان بنزین در ایران تعجب کرده و نوشته: «چرا تمام اتوبوس خود را از بشکه‌های بنزین پر نمی‌کنید، به اروپا نمی‌آورید و به ما نمی‌فروشید؟» این خانواده تقریبا مانند هر توریست خارجی دیگر که به ایران می‌آید در اولین پست خود از مهمان نوازی و دست و دل‌بازی ایرانی‌ها می‌نویسد: «اینجا ایران است، مردم مهربان با قلب‌های پاک و بخشنده. ما اول این سفر با سهند آشنا شدیم که بندرعباس را به ما نشان داد.

سهند ساعت‌ها به «کای» کمک کرد تا برای اتوبوس ژنراتور بزرگ‌تری پیدا کنیم. بعد از آن عارف، مرد بیست ساله‌ای که در گمرک با او آشنا شده بودیم، با دیدن پست ما که نوشته بودیم برای روشن کردن کولر به مشکل خورده‌ایم، شبانه خودش را به محل کمپ ما رساند. ما را به خانه خود دعوت کرد تا به برق آن‌ها متصل شویم. از ما به خوبی پذیرایی کردند و برای صبحانه به ما آش دادند. سهند و عارف و خانواده‌اش تا همیشه در قلب ما می‌مانند.»

در پست بعدی آن‌ها به روز ترخیص ماشین و اینکه برخی از وسایلشان گم شده اشاره می‌کنند: «روزی که در گمرک ماشین را به ما تحویل دادند، برخی وسایلمان به خاطر جست و جوی چند نفر در گمرک بهم ریخته بود و چند روز طول کشید تا بتوانیم همه چیز را سر جایش بگذاریم. در پروسه مرتب کردن متوجه شدیم برخی از وسایلمان سر جایش نیستند.

انقدر با ارزش نبودند، اما اینکه چند نفر لباس‌هایمان را زیر و رو کردند و وسایلی را با خود بردند عجیب بود. حالا خانه کوچک چرخدار ما آماده است تا سفرش را شروع کند.» بعد از شیراز از اصفهان و کاشان و روستا‌های مختلف این دو شهر دیدن کردند. با اینکه تصمیم داشتند به پاکستان سفر کنند، اما به دلیل سیل پاکستان و بسته بودن مرز‌ها در آن دوره زمانی برنامه تغییر می‌کند و به تبریز می‌روند تا از ترکیه دیدن کنند.

بازگشت به ایران و قطعی اینترنت

بعد از تبریز بالاخره به ترکیه می‌رسند. پس از سفر در سراسر ترکیه دوباره به ایران بر می‌گردند تا به پاکستان بروند، اما اعتراضات پس از مرگ مهسا امینی شروع می‌شود و آن‌ها دسترسی به اینترنت آزاد را از دست می‌دهند. مجبور می‌شوند دو هفته در ایران بمانند تا ویزای ورود به پاکستان را دریافت کنند. در این مدت، لنی و بن هم برای شرکت در مدرسه به صورت مجازی به مشکل برمی‌خورند. بالاخره این ویزا به دستشان می‌رسد و با اینترنت پاکستان، سفر دو هفته‌ای خود در ایران را به اشتراک می‌گذارند.

تهران پر از خاک: خانواده شیکت در این سفرنامه اینستاگرامی ورود خود به تهران را این‌طور توصیف می‌کنند: «تهران از ما با یک طوفان شنی استقبال کرد. در طول ۱۵ سال زندگی در دوبی یک بار هم چنین طوفان شنی را تجربه نکرده بودیم. مجبور شدیم چند بار بین راه توقف کنیم تا کای بتواند جلوی خود را ببیند. جالب است که در همه سوراخ سمبه‌های اتوبوس، شن و خاک جمع شد. بعد از تمام شدن طوفان چند ساعت را صرف تمیز کردن آن کردیم، اما باز هم در طول عصر و غروب در جا جای اتوبوس، شن دیدیم. شب وقتی می‌خواستم به تخت بروم حس کردم سطح تخت شنی است. تکانش دادم و باز هم مجبور شدم یک عالمه شن از روی زمین جمع کنم.»

قزوین؛ یک کارواش مجانی: «بعد از تجربه آن هوای دوست داشتنی، در کنار جاده‌ای در قزوین پارک کردیم. هوا تاریک بود و نتوانسته بودیم جای خوبی پیدا کنیم و کنار یک مجموعه ورزشی پارک کردیم، اما نمی‌دانستیم چه سورپرایزی در انتظار ماست. آقای محترمی در تاریکی به سمت ما آمد و گفت ماشین شما خیلی کثیف شده و پیشنهاد داد که اتوبوس را بشورد. خیلی متعجب شده بودیم چرا که همچین پیشنهادی عجیب است، نه؟

صبح روز بعد در مجموعه ورزشی یک گروه از مردان اتوبوس ما را حسابی شستند. کارشان عالی بود و از صحبت با آن‌ها بسیار لذت بردیم. ما را به شهر بردند تا مشکلی که با تلفن (به اینترنت اشاره دارد) داشتیم را حل کنند. در راه با پسری جوان آشنا شدیم و گفت که آشپز است و کافه دارد. بعد از ظهر را در کافه او با غذا‌های خوشمزه گذراندیم و دوستان جدیدی پیدا کردیم.»

یزد، روستای عقدا: «یک جاده خاکی کوچک ما را به شهر کوچک با جمعیتی کمتر از ۱۶۰۰ رساند؛ روستای عقدا در یزد. خیابان‌ها خالی بودند، به نظر می‌رسید یک مکان آرام و خواب‌آلود باشد. ما شروع به پیاده‌روی کردیم تا قسمت قدیمی شهر را با خرابه‌های متعدد قلعه‌ها و خانه‌های قدیمی آن کشف کنیم. منطقه‌ای را پیدا کردیم که مردم در آن نماز می‌خواندند. دیوار‌ها همه با پارچه‌هایی با نوشته‌های فارسی تزئین شده بود، احتمالاً برخی از عبارات قرآنی یا اشعاری که ایران به آن بسیار معروف است.

صدای دعا و آواز شنیدیم و گروهی از بانوان در حال قدم زدن به استقبالمان آمدند. طولی نکشید و ما را برای چای دعوت کردند. من مودبانه گفتم بله و با آن‌ها به حیاط خانه‌شان رفتیم. چای و اسپرسو به ما پیشنهاد شد. خانم‌ها دور ما را گرفتند و با سؤالات فارسی ما را بمباران کردند. با توجه به قطعی اینترنت در اکثر روز‌ها نمی‌توانستیم از Google Translate استفاده کنیم. مهم نبود، با دست و پا صحبت کردیم و توانستیم یک چیز‌هایی بفهمیم. مهمان نوازی بسیار عالی بود، همانطور که در همه جا در سفر شاهد بودیم. حتی به کای گفته شد که یک بز می‌آورند تا ذبحش کنند و برای ما بپزند. کای مودبانه نپذیرفت.»

زاهدان؛ بنزین رایگان برای توریست خارجی: «بنزین زدن در پمپ بنزین‌های ایران همیشه لذت بخش بود، زیرا قیمت‌ها با آنچه در اروپا به آن عادت کرده‌ایم قابل مقایسه نیست. در اوایل ماه اکتبر به سمت مرز پاکستان با توقف در زاهدان حرکت کردیم تا ویزای پاکستان خود را در کنسولگری دریافت کنیم. یکی از بهترین تجربه‌های ما در این مسیر آشنا شدن با بچه‌های یک پمپ بنزین بود. آن‌ها به طرز شگفت‌انگیزی از ما گردشگران استقبال می‌کنند و بنزین را به صورت رایگان در اختیار ما قرار می‌دهند.

وقتی قبلاً در مورد آن خواندم، فکر کردم که این یک افسانه است یا چیزی که شاید فقط در گذشته اتفاق افتاده باشد. بچه‌های پمپ بنزین با خوشحالی برایمان دست تکان دادند و بدون اینکه پولی بخواهند مخازن ما را پر کردند. هیچ راهی وجود نداشت تا آن‌ها را به گرفتن پول متقاعد کنیم، حتی پس از ۴ بار تلاش. ما فوق العاده سپاسگزار بودیم و شب را هم در کنار پمپ بنزین ماندیم.»

خانواده شیکت در مسیر خود در یزد، به صورت اتفاقی با یک خانواده آلمانی دیگر ملاقات می‌کنند که مانند آن‌ها برنامه داشتند با ون آسیا را بگردند. در آخرین روزهایشان در بندرعباس موفق به گرفتن ویزا از پاکستان می‌شوند و حالا در هند به سر می‌برند.

برچسب ها: بنزین زدن
ارسال نظرات