فرارو- ۴۴ سال از رفتن تاریخی شاه میگذرد؛ حالا شاهانی خودخوانده میخواهند «تاج و تخت شاهی» را برگردانند. قصدشان بازگشت به تاریخ است و ادعای بازگرداندن شکوه به ایران را دارند. یکیشان خود را «ولیعهد» میداند. دیگری «میرزای قجر» و دیگریهایشان لقب «شاهزاده» را انتخاب میکنند.
به گزارش فرارو، در چند وقت اخیر با اندکی پس و پیش از کمپینی تحت عنوان «من وکالت میدهم»، جمعی از شاهان خودخوانده ظهور و بروز یافتهاند. نام آشناترینشان بابک میرزای قاجاریِ متولد برلین است. خود را پنجمین نسل فتحعلیشاه معرفی میکند؛ مدعیست از طرف مادری هم نسبتی با فرح پهلوی دارد. در ترکیه، «تجارت» میکند و فارسی را به سختی صحبت میکند. او رضا پهلوی را رقیب خود میداند و «منتظر السلطنه» خطاباش میکند.
بعد از ادعای بابک میرزا در مورد اصل و نسب قاجاریاش، انجمن قاجاریه بیانه داد که: «بابک میرزا را نمیشناسیم.»
نسخه دیگر تاجوتختخواهان، مدعی جامعهشناسی، تاریخدانی، باستانشناسی، زبانشناسی و فلسفهدانی است! ناماش رضا هازلی است و خود را نواده دختری نادر شاه افشار معرفی میکند. متولد تهران است و میخواهد پادشاهی افشاریان را احیا کند!
جدیدترین شاه خودخوانده، در میان درختها متنی را از رو میخواند؛ البته به سختی! تاریخچه خود را از همه کهنتر میداند؛ سده دهم میلادی (چهارم هجری شمسی). مدعیست اجدادش، حدود هزار سال قبل بر ایران حکم راندهاند. شاهزاده «عباس سلجوقی» نام دارد. مشخص نیست چگونه طی هزار سال در پستوی تاریخ مانده و حالا دودماناش را بازیافته است! هرچند از نگاه مردم ویدئو منتشر شدۀ او بیشتر به طنز شبیه است تا ماجرایی جدی.
حال پرسش این است که چرا شاهزادگان خودخوانده زمان حال را مجالی مناسب برای ظهور ناگهانی یافتهاند؟ آیا گفتمان آنان، مورد پذیرش جامعه واقع خواهد شد یا این روایتها همچون سریالی خندهدار تنها باعث سرگرمی مردم میشود؟
«بحران» یا «وضعیت غیرعادی»، بستری است که از درون آن انواع اتفاقات و گزارههای عجیب متولد میشود. در بستر بحران، گفتمانهای نوظهور پدیدار میشوند. البته نوظهور بودن این گفتمانها، به معنای جدید بودنشان نیست، بلکه گاه گفتمانهایی برای بازسازی و احیای گذشته هستند.
در ظهور پدیده شاهزادگان خودخوانده، میتوان به ناآرامیهای چند ماه پیش ایران رجوع کرد. سه مفروض وجود دارد. نخست اینکه بحران داخلی، این تصور را ایجاد کرد که جامعه راغبِ بازگشت نظام پادشاهی است. دوم اینکه اگر قرار است جامعه به پادشاهی برگردد، فضا نباید در انحصار دودمان نوظهور پهلوی باشد؛ و سوم این است که جامعه خاطراتی مثبت از نظام شاهی دارد.
«بحران» و «نوستالژی» دو محوری هستند که ماجرای سریالی تاجوسلطنتخواهان از درون آن متولد شده است. بحران به وجود آمده از درون ناآرامیها، موجب شده که گفتمان «سلطنتخواهی» بستر را برای عرضاندام مناسب ببینید. ذهنیت توهمگونه درباره دلتنگی جامعه ایرانی برای نظام پادشاهی نیز سبب شده که تصور کنند، از سوی جامعه مورد استقبال قرار میگیرند.
مبنای تصورشان این است که جامعه ایرانی دلتنگ گذشته است. گذشتهای که آنها پر از شکوه و افتخار میدانند و تاریکی و تظلم هیچ کجای آن وجود نداشته است. اینکه دادههای آماری خود را درباره نوع نگاه مردم به سلطنت در هر دورهای از کجا میآورند، محل تردید است.به عبارت دیگر آیا اصلا دادهای وجود دارد یا تنها بر اساس آرزواندیشی تیری در تاریکی رها میکنند.
اگر ۲۰۰ یا حتی ۱۰۰ سال قبل بود و شخص یا اشخاصی مدعی سلطنت میشدند، به هیچعنوان غیرعادی به نظر نمیرسید. غیرعادی نبود، چرا که در انطباق با روح زمانه خود بود. افق مردمان دو سده قبل، در نظام گفتمانی شاهی معنادار بود. سوژه ایرانی ۲۰۰ سال قبل تصوری از جهان خارج از فرشاهی نداشت. شاهان برای فرد ایرانی سایه خدا بر روی زمین، قبله عالم، صاحبقران و ظلالله بودند. نه اینکه چنین باوری از روی خدعه باشد، عمیقا چنین باوری در ناخودآگاه جامعه آن عصر نهادینه شده بود. زیست جهان سوژه ایرانی، محدود و محصور در چارچوب داخل بود و جهان خارج بیشتر در مقام دشمنان متهاجم شناخته میشدند.
نخستین آشناییها با فرنگ، جهانی جدید را پیشروی سوژه ایرانی قرار داد. سوژهای که پرسشگری را از خود آغاز کرد. چرا غرب چنان پیش رفت و چرا ما عقب ماندیم؟ چرا دیگر توان ایستادگی در برابر بلاد دیگر را نداریم؟ با آغاز همین پرسشگری، تحرک برای تغییر و نوزایی کلید خورد. سالها تلاش گردید و مجادله صورت گرفت تا اینکه ۱۱۶ سال قبل در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ تحولخواهی در «انقلاب مشروطه» تبلور یافت.
انقلابی علیه نظام «پادشاهی مطلقه» و علیه گفتمان «سلطنت مستقر». سوژه ایران ۱۱۶ سال پیش خواست نهاد را جایگزین فرد، اراده قانون را جانشین اراده سلطان و حکومت را محدود و مشروط کند. این آرمانها سالها محرک و پیشبرنده میدان سیاست ایرانی بوده است.
اکنون بیش از ۱۱ دهه از این انقلاب بزرگ سپری شده و به سال ۲۰۲۳ (۱۴۰۲-۱۴۰۱) رسیدهایم؛ به جامعه ایرانی که فرایند جهانی شدن و عصر ارتباطات را تجربه کرده است. دموکراسی جهانی و پیشرفتهای جوامع دور و نزدیک را به صورت روزانه میبیند. سوژه ایرانی سالها مبارزه برای ترقیخواهی را پشت سر خود دارد. رخت بر بستن نظام شاهی را نیز تجربه کرده، اما حالا افرادی پدیدار شدهاند که راست یا دروغ داعیه اصالت خون شاهی دارند و بر طبل بازگشت به گذشته طردشده میکوبند. گذشتهای که دههها محل بزرگترین مجادله سیاسی ایرانی بوده است؛ یعنی دموکراسیخواهی در برابر فر شاهی.
شاهزادههای خودخوانده فهمی از «روح زمانه» ندارند. برای ظهور ۲۰۰ تا ۳۰۰ سال دیر کردهاند. چرا که از نطفه متولد نشده، در میدان سیاست ایرانی دفن میشوند! ملتی که سودای آزادی داشته و آن را اندکی مزه کرده، چگونه ممکن است به «شاهان» و «تخت سلطنت» رجوع کند! زمانپریشان از فهم تحولات زمانه خود عاجزاند. شاید نمیدانند بیگانگان با «روح زمانه»، طرد شدگان نهایی از سوی جامعه خواهند بود. شاه رفت! قبل از ۲۲ بهمن ۵۷ و دیگر باز نخواهد گشت.
تا بسوزي نويسنده
شاه رفت واقعا باید می رفت حکومتی به ظاهر آرمانگرا اما در بطن خود فجایع و نابرابری و حتی قدرتهای فامیلی و نظامی بسیار شدید بود
دروازه تمدن او هم در محدوده دروازه دولت تهران بود
یک نوع خودکامگی و بن بست سیاسی و حکومتی در اعماق پهلوی ها نمود داشت
اشرف اوج این خود محوری و دخالت در ارکان حکومت بود
حرفهای کلیشه ای شاه هم فایده ای نداشت.
اما همه ای ایرادات باعث نمیشه ما الان در مدینه فاضله هستیم
دلسوزی در ارکان نظام زیاد است اما در اقتصاد و توزیع ثروت خیلی مشکل داریم
بعد از حدود نیم قرن خط ویژه تهرانپارس تا آزادی بخوبی کار میکند اما نگاه به ساختمانهای اطراف آن و بالای شهر گویای فاصله طبقاتی شدید میباشد و این فاصله ها در تمامی شهرها براحتی قابل لمس است
اگر اقتصاد این کشور بخصوص بازی با نرخ کاذب دلار و طلا و حتی اقلام دیگر که بنوعی تورم کاذب و حبابی بقول خود دولتی ها میباشد، اصلاح و درست نشود ، جامعه به نوعی عدم باور و گسست از مسئولین می رسد
که بهای آن بسیار گزاف خواهد بود
وقتی دولت سعی و تلاش میکند و صداقت هم دارد چرا بایستی یک سری افراد که قبلا در سمت های بالا بودند سنگ اندازی و یاس به مردم القاء میکنند؟
البته در کنار اینها تعامل اقتصادی و قدرت دفاعی بشدت لازم میباشد تا در عرصه بین الملل از موضع محکم تری
برخورد نماییم.