نیوشا طبیبی، نویسنده و مستندساز در هم میهن نوشت: «خاقان صاحبقران و علمای زمان» کتابی است که به زندگی فتحعلیشاه قاجار و چگونگی تعاملش با دستگاه روحانیت زمانه خودش و نقش او در شکلگیری روندها و نهادهای مذهبی نو پرداخته است. کتاب، نوشته احمد کاظمی موسوی است. نویسنده برای آنکه وارد بحث اصلی شود، فصلی را به سلطنت آقامحمدخان قاجار و سپس به چگونگی برآمدن فتحعلیشاه و بر تخت نشستن و سیاستورزیاش اختصاص داده. او در این فصل، موجز و مختصر و دقیق تاریخ این دوره را شرح داده است.
در توصیف حکمرانی فتحعلیشاه قاجار نکات حیرتانگیزی را میخوانیم. این نکات برای ما دلایل از دستدادن سرزمینهای آنسوی ارس را روشن میکند. بهنظر میآید که «توهم» و تلقی عوامانه از سیاست، مهمترین دلایل فاجعه از دست رفتن سرزمینهای تاریخی ایران و اشغال آنها توسط روسیه بوده است. تفوق نظامی روسیه بر ایران، تنها دلیل شکست ما از آنها نبوده است. روسیه در چندین نبرد با ایران دچار اضمحلال و بهناچار عقبنشینی میشود.
آنچه ما را به مسیری دیگر میاندازد، نبود عقلانیت و تدبیر برای تحکیم مواضع بهدستآمده بوده است. برای نمونه، «عباسمیرزا در چهارم آوریل ۱۸۰۴ و فتحعلیشاه پس از دو هفته عازم آذربایجان شدند. نخستین برخورد عباسمیرزا با نیروهای سیسیانف در اوچ کلیسا برای بازپسگرفتن ایروان بود که هرچند با شبیخون سیسیانف شوخ چشمی به لشکر ایران وارد آمد، اما با کمکهای ارسالی از سوی فتحعلیشاه وی توانست راه ارتباط سیسیانف با تفلیس را قطع کند و در نهایت لشکر روس را وادار به عقبنشینی کند… فتحعلیشاه و عباسمیرزا پس از این دستاورد محدود بدون دستزدن به اقدامی دیپلماتیک برای بهسامان رساندن این دستاورد به تهران بازگشتند.»
همین ژنرال روس پس از اینکه نتوانست در انتزاع بادکوبه (باکوی امروزی) از سرزمین مادری موفق شود، چون بازگشت شاه و ولیعهد را دید، لشکر به گیلان کشید و در آنجا هم با مقاومت نیروهای مردمی شکست سختی متحمل شد. امّا چون تدبیری برای تثبیت پیروزهای ایران در عرصه سیاسی از شاه و ولیعهد نشد، سیسیانف بار دیگر از کناره دریای خزر و با همدستی حاکم شوشی به ایران حمله کرد و بازهم شکست خورد و در نهایت، حسینقلی خان حکمران باکو او را به پای حصار شهر کشاند و ژنرال همانجا بهدست پسرعم حسینقلیخان بهضرب گلوله به قتل رسید.
کار البته با کشتهشدن سیسیانف تمام نشد، روسهای تازه به قدرت و حکومترسیده سودای جهانگشایی داشتند. ولی با توجه به فشار ناپلئون و گرفتاریهای اروپاییشان، با تعیین گوداویچ ژنرال سالخوردهای میخواهند کار را با مذاکره فیصله دهند. رکود و بیمیلی و البته بیاطلاعی دستگاه دیپلماسی ایران حیرتانگیز است. از سوی ایران سفیری برای مذاکره معرفی نمیشود و در عوض کار را بر عهده سفیران انگلیس و فرانسه میگذارند! خواست مذاکره روسها به تصور اینکه ممکن است آنها خدعهای در کار کنند، «مهمل» گذاشته میشود.
عقلانی است که حتی اگر آنها قصد خدعه داشتند - که حتماً داشتند - باز هم باید تمامی توان دیپلماتیک ایران بهکار گرفته میشد تا با احتراز از پیشآمدن جنگ دوم بین ایران و روس (که خواست دولت روسیه هم احتراز از درگیری نظامی در آن مقطع بود) نتایج بهدستآمده تثبیت شود. با بیاعتنایی به مذاکره در سال سوم جنگ، درگیریها هفت سال دیگر هم ادامه پیدا میکنند.
آشکار است که فتحعلیشاه همچون بسیاری دیگر از خودکامگان، دچار توهم و خودفریبی عمیقی بوده و تصور میکرده بهصرف صدور فرمان ملوکانه، پیروزی حاصل میشود. سرهارفورد جونز، فرستاده بریتانیایی به دربار قاجار در گزارشی از شورایی نظامی که در چمنزار اوجان برپاشده، مینویسد: «شاه به عباسمیرزا دستور میدهد فوراً حرکت کرده و روسها را در هر نقطهای مشاهده میکند از پای درآورد تا افراد روس به کلی از خطه گرجستان رانده شوند...». در شرایطی که نیروی نظامی ایران آموزش به حد کافی ندیده، اسلحه و تجهیزات ندارد و شاه خسیس حاضر به اختصاص بودجه بیشتری نیست، باید بهموجب فرمان شاهانه سرزمینهای ازدسترفته را بازپسگیرد!
اوج توهم و نداشتن شناخت فتحعلیشاه قاجار از آنچه در جهان پرآشوب آنروز میگذرد در همصحبتی او با سرهارفورد جونز متجلی میشود. او در ملاقات با سفیر انگلیس میگوید: «ناپلئون را من ناپلئون کردم!».
کتاب توسط نشر آگاه و در سال ۱۳۹۷ به بازار آمده است.