محمدرضا بهرامی، سفیر پیشین ایران در افغانستان در خبرآنلاین نوشت: ملا هیبت الله رهبر فعلی طالبان در مقایسه با دو رهبر سابق این مجموعه یعنی ملا محمد عمر مجاهد و ملا اختر محمد منصور حداقل از چهار ویژگی متفاوت برخوردار میباشد.
اول از نظر تحصیلات دینی از دو رهبر قبل باسوادتر است. دوم قبیله نورزهی که ملا هیبت الله به آن تعلق دارد در مقایسه با هوتک (قبیله ملا محمد عمر) و اسحاق زهی (قبیله اختر محمد منصور) دارای گستردگی و جمعیت بیشتری بوده و این برای اولین بار در افغانستان است که فردی از این قبیله در راس هرم قدرت قرار میگیرد.
سوم وی با اعزام پسرش برای عملیات انتحاری نشان داد از مبانی اعتقادی محکم تری در مقایسه با دو رهبر قبل برخوردار است.
چهارم فصاحت کلام، استفاده از آیات و احادیث و نیز ادبیات مورد استفاده در سخنرانی مجموعا از وی شخصیت کاریزماتیک تری در مقایسه با دو رهبر قبل نزد بدنه طالبان ایجاد کرده است.
شیوه حکمرانی ملا هیبت الله نیز متفاوت به نظر میرسد:
وی تلاش داشته تا قدرت را در شیوه حکمرانی، متمرکز و نزد خود و حلقه هم فکر نزدیک به خود حفظ کند.
جدیت وی در روند تبدیل قدرت به اقتدار با تمرکز بر اخذ مشروعیت الهی مبتنی بر شریعت اسلامی مشهود بوده است.
ارتقای موقعیت طیف روحانی در ساختار حاکمیت تحت کنترل آنها و عدم برتری دادن جناحهای سیاسی در برابر روحانیت مورد تاکید وی قرار داشته است.
تاکید رفتاری وی بر عدم برتری دادن هیچ یک از جناحهای سیاسی این مجموعه در برابر یکدیگر مشهود بوده است.
وی به ملاحظات طیفهای سیاسی طالبان در نحوه اداره کشور که در چارچوب قرائت وی از اسلام قرار نداشته، توجهی نشان نداده است.
علیرغم وجود ساختار اجرایی که قرار بر اداره کشور را دارد، وی در امور اجرایی ورود و تغییرات مورد نظر در سطوح مختلف را اعمال مینماید.
حفظ نفوذ و اعمال اراده مستقیم به ویژه بر سیستم امنیتی را به صورت جدی مورد توجه قرار داده است.
از محدودیتهای اعمال شده در مورد ادامه تحصیل و اشتغال خانمها به صراحت و بدون توجه به ملاحظات ایجاد شده تا کنون دفاع کرده است.
تجربه حدود ۱۷ ماه اداره افغانستان توسط این مجموعه نشان میدهد وی گام به گام در حال استحکام و تثبیت جایگاه خود بوده و عملا قندهار را به مرکز اصلی قدرت و اداره کشور تبدیل کرده است. در واقع نشان داده بنا ندارد تا صرفا رهبری معنوی باشد.
برای وی حفظ پایگاه و مناسبات داخل افغانستان از اولویت بیشتری در مقایسه با تعامل با طرفهای بیرونی برخوردار است. وی در مسیر تثبیت شیوه حکمرانی مطلوب، افزایش اثرگذاری مستقیم بر نیروهای نظامی این گروه را نیز مورد توجه بیشتر قرار داده و اخیرا بدون حضور وزیر دفاع از نیروهای نظامی طالبان در دو استان قندهار و هلمند بازدید کرده است.
ملا هیبت الله علیرغم تمایل جناحهای سیاسی این مجموعه برای عادی سازی مناسبات با کشورهای خارجی و در واقع قرار گرفتن در چارچوب نظم پذیرفته شده بین المللی، با اولویت دهی به مبانی ایدئولوژیک مد نظر خود و حلقه اطرافش، بر ادامه راهی متفاوت تاکید داشته و این معنا را در مواضع و اظهارات وی به خوبی میتوان دریافت.
ساختار فعلی طالبان در شکل دهی به حاکمیت مطلوب به دلیل برخورداری از سه شکاف (البته با درجاتی متفاوت): شکاف امنیتی، شکاف مشروعیت، شکاف ظرفیت هنوز موفق به عبور از مرحله شکنندگی نشده است. علیرغم این نکته این مجموعه برای دورهای قابل پیش بینی به عنوان عمدهترین سهامدار قدرت در افغانستان باقی خواهند ماند و در هر تحول غیر قابل پیش بینی آتی نیز با حفظ حیات سیاسی و احتمالا تعاریفی متفاوت، در گردونه قدرت میمانند. البته ادامه وضعیت فعلی خصوصا تاکید بر حفظ روشهای موجود در اداره، امکان استقرار نظم فراگیر و مسلط را کماکان بعید و این کشور را در دوره گذار باقی نگه میدارد.
عدم تغییر در شیوه حکمرانی طالبان احتمالا میتواند دو پیامد را به دنبال داشته باشد:
اول: با توجه به محدودیت منابع، ادامه فشارها و اثرگذاری طرفهای بیرونی و استمرار رقابتهای داخلی جناحها بر سر دسترسی به منابع محدود و کسب قدرت سیاسی برای اثرگذاری ملی، احتمال شکل گیری نوعی منازعه داخلی متصور میباشد. البته ضرورت حفظ بقا الویت اول همه طیفهای مختلف در درون طالبان بوده و این، مهمترین عامل بازدارنده در ورود عملی به اختلافات داخلی در کوتاه مدت باقی خواهد ماند. اما بعید به نظر میرسد با استمرار وضعیت فعلی صف بندیهای داخلی بدون تغییر بماند. در این مسیر ضمانتی برای دور ماندن هیچ سطحی در درون طالبان از این منازعه وجود ندارد.
دوم: با ادامه شیوه حکمرانی فعلی، ملاحظات مترتب بر نحوه نگرش طالبان به گروههای افراطی غیر افغان که در خاک این کشور مستقر میباشند تقویت شده و این موجب خواهد شد تا این گروهها از فضا و فرصت کافی برای تقویت ساختار سازمانی و بدنه نیروی انسانی و نیز جذب منابع مالی از طرق مختلف برخوردار شوند. این به طور طبیعی تولید تهدید، تنش و ناامنی در دیگر جغرافیاهای سیاسی (لزوما در منطقه محدود نخواهد ماند) توسط این گروهها را اجتناب ناپذیر خواهد ساخت. این موضوع میتواند در میان مدت موجب تجدید نظر جامعه بین المللی در عدم بازگشت به ساعت صفر (البته نه لزوما مشابه سال ۲۰۰۱) در مواجهه با بحران افغانستان گردد.