صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۹۷۰۸۶
انزجار همه‌جا در کمین است. شاید صبح که به محل کارتان می‌روید لکۀ خون ناشی از یک تصادف در بزرگراه به چشمتان بخورد؛ در محل کار، به همکارتان که از دست‌شویی بیرون آمده، ولی دست‌های کثیفش را نشُسته نگاهی شکاکانه می‌اندازید؛ و در خانه، پوشک فرزندتان را عوض می‌کنید، گرفتگی دریچۀ چاه حمام را باز می‌کنید، یا جوشتان را می‌ترکانید. فقط نوزادان و آدم‌هایی که در کُما هستند می‌توانند روزی بدون انزجار را تجربه کنند. چرا انزجار این‌قدر قدرتمند است؟ و چطور به رفتار‌های ما شکل می‌دهد؟
تاریخ انتشار: ۱۶:۲۸ - ۱۱ دی ۱۴۰۱

ترجمان نوشت: سال ۲۰۱۵ است و دو دانشگاهیِ برجسته وارد رستورانی در منهتن می‌شوند. این اولین دیدارشان -درواقع، اولین قرار عاشقانه‌شان‌- است. در این عصر سرد زمستانی، مرد کاپشن به تن کرده است و زن مو‌های پرپشت سفیدی دارد. رستوران در گوشۀ دنجی از وِست‌ویلج واقع شده و جگر اردک هم در منوی غذایش دارد. مرد نمی‌داند در دوخت کاپشنش اشکالی هست که باعث شده مواد داخل آن در درز پایینی‌اش جمع شود و برجستگی مشکوکی روی کمرش به چشم بخورد. زن، موقع سلام‌کردن، متوجه این برجستگی می‌شود و از خودش می‌پرسد: آیا کیسۀ کُلُستومی۱ همراهش دارد؟

سر میز می‌نشینند، ولی حواس زن پرت شده است. هم‌زمان با اینکه درمورد زندگی‌شان، ازجمله همسران قبلی، شغل و علایقشان، صحبت می‌کنند، فکر زن مشغول «کیسۀ کلستومی» است. آیا این برجستگی کیسۀ کلستومی است یا نه؟ هر دو در سنی هستند که چنین چیزی، نه اینکه رایج باشد، ولی محتمل است. پس از شام، مرد با قطار به فیلادلفیا و زن به آپارتمانش در آپِروِست‌ساید برمی‌گردد. صرف‌نظر از معمایی که دربارۀ روده‌های مرد به وجود آمده، قرار موفقیت‌آمیز بوده است.

در قرار سوم بود که این معما بالاخره حل شد: کیسه‌ای در کار نبود. مرد که نامش پُل روزین است، بعدها، به‌شوخی می‌گوید «داشتم امتحانش می‌کردم تا ببینم تحمل مرا دارد یا نه» (در واقعیت امتحانی در کار نبوده و خودش هم از برآمدگی پُشتش خبر نداشته). اما زن که ویرجینیا والیان نام دارد می‌گوید که آن برجستگی «نگرانش کرده بود».

دور از ذهن نبود که یک کیسۀ کُلُستومیِ خیالی چنین نقش مهمی در اولین دیدار این زوج ایفا کند. پل روزین به‌خاطر خیلی چیز‌ها معروف است. او روان‌شناس سرشناسی است که ۵۲ سال در دانشگاه پنسیلوانیا تدریس کرده، افتخارات و کمک‌هزینه‌های تحصیلی زیادی کسب کرده، صد‌ها مقالۀ تأثیرگذار به چاپ رسانده، عضو هیئت تحریریۀ نشریات مختلف و رئیس دانشکدۀ روان‌شناسی بوده است ولی، بیش از هر چیز، به‌خاطر مطالعه دربارۀ «انزجار» شناخته می‌شود. او در اوایل دهۀ ۱۹۸۰ متوجه شد داده‌های کمی دربارۀ این جنبۀ همه‌شمول زندگی وجود دارد. روزین با خود فکر کرد عجیب است که از بین شش هیجان اصلی -خشم، تعجب، ترس، لذت، غم، انزجار‌- آخری بسیار کم مطالعه شده است.

اگر حواستان را جمع کنید، انزجار را در همه‌جا می‌بینید. شاید صبح که به محل کارتان می‌روید لکۀ خون ناشی از یک تصادف در بزرگراه به چشمتان بخورد یا دیدن موشی در بین زباله‌های کنار راه‌آهن تنتان را به لرزه بیندازد. در محل کار، به همکارتان که از دست‌شویی بیرون آمده، ولی دست‌های کثیفش را نشُسته نگاهی شکاکانه می‌اندازید. در خانه، پوشک فرزندتان را عوض می‌کنید، گرفتگی دریچۀ چاه حمام را باز می‌کنید، توالت گربه را تخلیه می‌کنید، جوشتان را می‌ترکانید یا ته‌مانده‌های داخل یخچال را دور می‌ریزید. فقط نوزادان و آدم‌هایی که در کُما هستند می‌توانند روزی بدون انزجار را تجربه کنند.

انزجار به رفتار، فناوری و روابط ما شکل می‌دهد. انزجار دلیل تنها دست‌شویی‌رفتن، عطرزدن، و استفاده از چنگال به‌جای دست موقع غذاخوردن است. من به‌عنوان یک بزرگ‌سال از نخ‌دندان استفاده می‌کنم، چون وقتی نوجوان بودم، دندان‌پزشک به من گفت «مسواک‌زدن بدون نخ‌دندان‌کشیدن مثل دوش‌گرفتن بدون درآوردن کفش‌هاست» (آیا این حرف را از خودش درآورد یا واقعاً در دانشکدۀ دندان‌پزشکی چنین چیزی به او گفته بودند؟ در هر صورت، این سیزده کلمه کاری کرد که یک دهه غرغر والدینم نتوانسته بود بکند). وقتی آداب معاشرت را واکاوی می‌کنیم، می‌بینیم که بیشترشان از شبکه‌ای از فنون اجتناب از انزجار تشکیل شده‌اند. قوانین مربوط به هیجانات در هر فرهنگ و هر تاریخی وجود داشته است؛ و با اینکه «ورودی» انزجار -‌آنچه منزجرکننده تلقی می‌شود‌- در مناطق مختلف فرق دارد، «خروجی» مشابه است: حالات چهره‌ای (به نام «گِیپ فِیس» ۲) شامل پایین‌آوردن فک و معمولاً بیرون‌آوردن زبان یا گاهی چین‌دادن به بینی و عقب‌کشیدن لب بالا (تقریباً در هر قسمت سریال «ساینفلد»، جری این کار را انجام می‌دهد). گیپ فیس در بیشترِ موارد با حالت تهوع و میل به فرار یا فاصله‌گرفتن از چیز زننده و تمیزکردن خود همراه است.

هرچه بیشتر درمورد تاریخچۀ هیجانات بخوانید، بیشتر قانع می‌شوید که انزجار نیرویی است که مجموعۀ ظاهراً بی‌ربطی از پدیده‌ها را به هم پیوند می‌دهد، از جنگ‌های فرهنگیِ بی‌پایان گرفته تا قوانین کوشر، وب‌سایت فور‌چن و پری‌های دریایی. انزجار تجربه‌ای بدنی است که به گوشه‌گوشۀ زندگی اجتماعی ما نفوذ می‌کند، سخت‌افزاری تکاملی است که ابتد به منظور محافظت از خورد‌وخوراک ما طراحی شده، سپس گسترش یافته و به سیستمی برای محافظت از روحمان بدل گشته است.

داروین نخستین محقق مدرنی بود که سنگی داخل دریاچۀ گل‌آلود مطالعات انزجار انداخت. او در کتاب ابراز هیجانات در انسان و حیوانات۳ یکی از برخورد‌های شخصی‌اش را شرح داد که در تیِرا دِل فوئگو رخ داده بود. او در اردوگاه مشغول خوردن گوشت سردِ قورمه‌شده بود که یک «وحشی عریان» جلو آمد، دستی به گوشت زد و «نهایت انزجار را از نرمیِ آن نشان داد». داروین هم از اینکه یک غریبه به غذایش دست زده منزجر شد. استنباط داروین این بود که آن مرد از بافت غیرعادی گوشت منزجر شده است، ولی از علت انزجار خودش مطمئن نبود. به نظر نمی‌رسید دست آن «وحشی» کثیف باشد. پس چرا وقتی به غذای داروین دست زد، دیگر خوردن آن ممکن نبود؟ آیا به‌خاطر عریانی او بود؟ یا به‌خاطر غریبگی‌اش؟ بعد با خود اندیشید چرا دیدن سوپِ چسبیده به ریش یک نفر انزجارآور است، با اینکه «به‌خودی‌خود، هیچ‌چیز انزجارآوری در سوپ وجود ندارد؟».

پس از داروین، دو مجارستانی به نام‌های اورل کولنای (متولد ۱۹۰۰) و آندراس آنگیال (متولد ۱۹۰۲) مهم‌ترین نظرات را دربارۀ انزجار مطرح کردند. من هیچ مدرکی دال بر آشنایی این دو نفر با هم پیدا نکرده‌ام، ولی بعید به نظر می‌رسد آنگیال، که مقاله‌اش دربارۀ انزجار در سال ۱۹۴۱ منتشر شد، از مقالۀ هم‌وطن خود که در سال ۱۹۲۹ چاپ شد تأثیر نپذیرفته باشد. ولی عجیب است که مقالۀ آنگیال استنادی به کار کولنای نمی‌کند. یک احتمال این است که آنگیال قادر به ارجاع به منابع خود نبوده است. احتمال دوم این است که او حقیقتاً از مقالۀ قبلی بی‌اطلاع بوده است. در این صورت باید فکر کرد آیا، در اروپای مرکزی، در اوایل دهۀ ۱۹۲۰ چیزی به‌شدت انزجارآور وجود داشته که باعث شده دو غریبۀ متولدشده در آنجا تحقیقاتی طولانی دربارۀ موضوعی انجام دهند که کس دیگری آن را جدی نمی‌گرفته است.

احتمال سوم این است که آنگیال شروع به خواندن مقالۀ کولنای کرده، ولی در میانۀ راه سرخورده شده و آن را رها کرده است. سبک نوشتاری کولنای اگرچه برجسته، ولی ثقیل است. مقالۀ او سرشار از نقل‌قول‌ها و عباراتی چندلایه است. باوجوداین، کولنای برای نخستین بار به بینش‌هایی دست پیدا کرد که امروزه برای بیشتر افرادی که در این حیطه پژوهش می‌کنند پذیرفتنی است. او به این تناقض اشاره می‌کند که چیز‌های انزجارآور غالباً «جاذبه‌ای شگفت‌‎انگیز» به همراه دارند -‌گوش‌پاک‌کنی را تجسم کنید که پس از تمیزکردن گوش به آن نگاه می‌کنید، یا برنامه‌های تلویزیونی دربارۀ جراحی پلاستیک یا «فیِر فاکتور» ۴. او بویایی، مزه، بینایی، و لامسه را ورودی‌های اصلی انزجار می‌دانست و معتقد بود شنیدنْ مسیر ورودی مهمی برای آن نیست. «تلاش برای یافتن چیزی در حیطۀ شنیداری که حتی نزدیک به احساس ناشی از بوی لاشه، یا عضلات شُل و آویزان بدن، یا شکم پاره‌شده باشد بی‌نتیجه است».

به نظر کولنای، بارزترین شیء منزجرکننده جسدِ درحال تجزیه است که نشان می‌دهد منشأ انزجار نه حقیقت تجزیه، بلکه فرایند آن است. تفاوت جسد و اسکلت را در نظر بگیرید. با اینکه هر دو نشان می‌دهند مرگ اتفاق افتاده است، جسدْ انزجارآور است درحالی‌که اسکلت، در بدترین حالت، بسیار ترسناک است. (هملت هیچ‌وقت حاضر نمی‌شد سرِ درحال‌پوسیدگیِ دلقک را بردارد و با آن حرف بزند). کولنای معتقد بود این تفاوت به ذاتِ پویای جسدِ درحال تجزیه برمی‌گردد: تغییر رنگ و شکل، ساطع‌کردن بو‌های مختلف و چیز‌های دیگر نشان از زندگی در عین مردن دارد.

آنگیال معتقد بود انزجار صرفاً حسی نیست. ما شاید رنگ‌ها و صدا‌ها و مزه‌ها و بو‌ها را ناخوشایند تجربه کنیم، ولی آن‌ها به‌خودی‌خود منزجرکننده نیستند. او برای توضیح نظرش این داستان را تعریف می‌کند که، در حال گذر از کلبه‌ای، بویی زننده به مشامش خورد که به گمان او متعلق به لاشۀ حیوانی در حال تجزیه بود. واکنش اولیه‌اش انزجاری شدید بود، ولی لحظۀ بعد، دریافت که اشتباه کرده و درواقع این بوی چسب بوده است. او دراین‌باره می‌نویسد «احساس انزجارم فوراً از بین رفت و بو برایم بسیار دلپذیر شد. علت آن احتمالاً به تداعیِ بوی چسب با نجاری برمی‌گردد». البته چسب در آن زمان احتمالاً از حیوانات مرده به دست می‌آمده، اما انزجار آنگیال صرفاً به‌خاطر تغییر تداعی‌های ذهنی‌اش از بین رفته بود.

آنگیال این‌طور نتیجه‌گیری کرد که انزجار صرفاً به‌خاطر بوی بد نیست، بلکه ترسی درونی است از آلوده‌شدن به آن بو. هرچه تماس نزدیک‌تر باشد، واکنش شدیدتر است. تحقیق آنگیال زمانی جالب‌تر می‌شود که آن را با توجه به مقدمه‌اش ببینیم. مقدمۀ این تحقیق توضیح می‌دهد که مواد تحقیق مبتنی بر مشاهدات و مکالماتی است که «به شیوۀ رسمی جمع‌آوری نشده»، و روش آن «اگر بتوان چنین نامی بر آن گذاشت» فاقد عینیت و کنترل است. اکنون که پس از
۸۰ سال این مقاله را می‌خوانیم، بحران تکرارپذیری در علم در حال آشکارشدن است. به‌همین‌دلیل، دیدن تواضع آنگیال دل‌نشین است. گویا او می‌خواهد بگوید من صرفاً متوجه چیز‌هایی شده‌ام. بیایید ببینیم به کجا منتهی می‌شود.

من، نخستین بار، روزین را در رستورانی ویتنامی واقع در آپر وست ساید ملاقات کردم. اواسط تابستان بود. او کلاه ماهیگیری نارنجی به سر داشت و پیراهن سرمه‌ای راه‌راه پوشیده بود. بر سر میزی چوبی که رنگ روشنی داشت نشستیم و کرِپ برنج با سبزیجات مختلف خوردیم. روزین سالاد پاپای سبز سفارش داده بود و، در حین خوردن آن، گفت «این کار، یعنی خوردن از یک کاسه، نوعی برقراری پیوند اجتماعی است». (او به‌همراه تیمش تحقیقی در این مورد انجام داده بودند). یکی از چیز‌های جالب دربارۀ وقت‌گذراندن با یک روان‌شناس محقق این است که می‌تواند پدیده‌های اطراف را به‌خوبی تفسیر کند و، درمورد روزین، ممکن است حتی فرضیه‌هایی برای توضیح آن‌ها داشته باشد. به‌طور مثال، قطر کرپ‌های ما به اندازۀ توپ بسکتبال بود و می‌توانست به‌آسانی شش نفر را سیر کند. باوجوداین، ما تا آخر آن را خوردیم. برای توضیح این پدیده، روزین و همکارانش در سال ۲۰۰۶ اصطلاح «سوگیری واحد» ۵ را ابداع کردند که نوعی میان‌بُر ذهنی است. منظور از این اصطلاح این است که آدم‌ها فرض می‌کنند واحد ارائه‌شده از یک چیزْ مقدار مناسب و بهینه برای مصرف آن است. به همین دلیل است که پف‌فیل‌های سینما و شکلات‌های حجیم خطرناک‌اند، و احتمالاً یکی از دلایل لاغرماندن فرانسوی‌ها -‌که به حجم کمِ غذاهایشان معروف‌اند‌- همین است.

روزین، که اکنون ۸۵ساله است، در محلۀ فِلَتبوشِ بروکلین، از پدر و مادری یهودی متولد شد. والدینش، با اینکه تحصیلات دانشگاهی نداشتند، بافرهنگ و هنرمند بودند و از دانستن اینکه پسرشان باهوش است لذت می‌بردند. او وارد مدرسۀ دولتیِ کودکانِ مستعد شد، دبیرستان را زود به اتمام رساند و در ۱۶ سالگی با دریافت بورسیۀ کامل وارد دانشگاه شیکاگو شد. پس از دانش‌آموختگی، وارد دورۀ دکترای مشترک زیست‌شناسی و روان‌شناسی در دانشگاه هاروارد شد، یک دورۀ پسادکترا در دانشکدۀ بهداشت عمومی هاروارد گذراند، و در سال ۱۹۶۳، به عضویت هیئت‌علمی دانشگاه پنسیلوانیا درآمد و آزمایش‌های اولیه‌اش را دربارۀ رفتار موش‌ها و ماهی قرمز انجام داد. همچنان که مرتبه‌های علمی را یکی پس از دیگری طی می‌کرد و از استادیار به دانشیار و استاد تمام تبدیل شد، به این نتیجه رسید که از مطالعه دربارۀ حیوانات خسته شده و می‌خواهد روی حوزۀ بزرگ‌تری تمرکز کند.

حوالی سال ۱۹۷۰، توجهش به یادگیری خواندن جلب شد. آن زمان در فیلادلفیا، همچون بسیاری دیگر از شهر‌های آمریکا، کودکان زیادی در یادگیری خواندن مشکل داشتند. روزین که کنجکاو بود علت را بداند به کلاس‌های دورۀ ابتدایی رفت و چیز عجیبی مشاهده کرد: تعداد زیادی از بچه‌های کلاس دوم نمی‌توانستند بخوانند، ولی به‌خوبی انگلیسی را صحبت می‌کردند. آن‌ها می‌توانستند هزاران شیء را نام ببرند و، با اشاره به روزین، بپرسند «چرا این مرد غریبه در کلاس ماست؟». یاد گرفتن ۲۶ حرف الفبای انگلیسی، در مقایسه با فرهنگ لغات عظیمی که در ذهنشان بود، آسان به نظر می‌رسید.
باوجوداین، چنین کاری به یک بحران بدل شده بود. روزین و همکارش برنامۀ درسی آزمایشی‌ای طراحی کردند که با آموزش واژه‌نگاشت‌های چینی و خط‌هجایی ژاپنی، و سپس استفاده از منطق آن‌ها در زبان انگلیسی، درجات مختلف انتزاع زبان‌شناختی را به کودکان یاد می‌داد. روزین می‌گوید این سیستم به‌خوبی جواب داد، ولی پاسخ مدرسه چندان دلگرم‌کننده نبود.

او می‌گوید «بوروکراسی و سیاست مرا از پای درآورده بود». فرایند متقاعدسازی، بازاریابی و لابی‌گری جذابیتی برایش نداشت. او فهمیده بود سال‌ها طول می‌کشد تا مدیران به استفاده از این برنامه و آموزش معلمان برای اجرای آن قانع شوند. درنتیجه، او و همکارش یافته‌هایشان را در چند مقاله به چاپ رساندند و کار را متوقف کردند. پنجاه سال بعد، درحالی‌که شانه بالا می‌اندازد می‌گوید «این راه درستی برای آموزش خواندن است، ولی تا جایی که می‌دانم، به نتیجۀ عملی منتهی نشد». در آن زمان فکر کرد شاید محققان دیگری بخواهند این ایده را پیش بگیرند، ولی کار خودش دیگر تمام شده بود. ذهنش جای دیگری بود و به چیزی فکر می‌کرد که بعد‌ها به‌خاطر آن معروف شد.

روزین می‌گوید علاقه‌اش به انزجارْ از گوشت شروع شد. او اکنون، «با وجود برخی استثنائات (بیکن)»، فقط گوشت ماهی می‌خورد، ولی زمانی که شروع کرد به فکرکردن راجع به گوشت، همه‌چیزخوار بود. گوشت بااینکه یکی از محبوب‌ترین دسته‌های غذایی در جهان است -‌هم به‌لحاظ ارزش غذایی کامل است و هم بیشتر آدم‌ها آن را خوش‌مزه می‌دانند‌- در سراسر جهان یکی از تابوترین غذا‌ها هم هست. روزین به پیامد‌های خوردن گوشت برای سلامتی یا اهمیت اقتصادی و محیط‌زیستی آن علاقه‌ای نداشت. این چیز‌ها قبلاً مطالعه شده بود. تمرکز او بر نوعی منفی‌نگری عاطفی دربارۀ گوشت بود. وقتی کسی از گوشت بدش می‌آید، واقعاً بدش می‌آید. تکه‌ای گوشت فاسد واکنشی کاملاً متفاوت با یک سیب فاسد برمی‌انگیزد. چرا؟ یا بهتر بگوییم، چه تفاوتی بین گاززدن اتفاقیِ یک سیبِ سبز فاسد با یک استیک فاسد وجود دارد؟ سیب فاسد شاید ناخوشایند و بدمزه باشد، ولی گوشت فاسد ترکیبی از حس‌های به‌هم‌مرتبط، ولی کاملاً منحصربه‌فرد از آلودگی و تهوع را رقم می‌زند.

آنچه ذهن روزین را واقعاً به کار انداخت مقالۀ آنگیال بود. روزین نظریه‌ای شکل داد که، در دهه‌های بعد، هر تلاشی برای تعریف و درک انزجار تحت‌تأثیر آن بود، و این حرفی مبالغه‌آمیز نیست. از نظر روزین، هیجان کلاً مربوط به غذاست. انسان‌ها انعطاف‌پذیری زیادی در رژیم غذایی‌شان دارند. برخلاف کوالاها، که تقریباً هیچ‌چیزی به‌جز برگ اوکالیپتوس نمی‌خورند، انسان‌ها باید گزینه‌های غذایی بسیار گسترده‌ای را از نظر بگذرانند تا بفهمند چه چیزی در دهانشان بگذارند (اصطلاح «معضل جانور همه‌چیزخوار» یکی از اصطلاحات زیادی است که روزین ابداع کرده است. مایکل پولان بعد‌ها این اصطلاح را وام گرفت). او معتقد است انزجار یکی از عوامل تعیین‌کنندۀ اصلی در خوردن غذاهاست: اگر کسی هیچ احساس انزجاری نداشته باشد، احتمالاً چیز فاسدی می‌خورد و می‌میرد. از سوی دیگر، اگر کسی خیلی راحت دچار انزجار شود، احتمالاً کالری کافی به بدنش نمی‌رسد و او هم می‌میرد. بهترین راه قرارگرفتن در جایی بین این دو است، یعنی غذاخوردن با ترکیب سالمی از نوهراسی و نودوستی. برداشت روزین این بود که همۀ انواع انزجارْ برخاسته از بیزاری ما نسبت به خوردن موادی است که نباید بخوریم، موادی همچون کِرم یا مدفوع.

تمرکز بر غذا منطقی به نظر می‌رسد. همۀ ما انزجار را با حالت تهوع و استفراغ تداعی می‌کنیم، تهوع نشانۀ بدن برای توقف خوردن است و استفراغ راهی است برای زدن کلید «بازگشت» پس از خوردن چیزی. ولی اگر انزجار صرفاً پدیده‌ای زیستی بود، می‌بایست در همۀ فرهنگ‌ها یکسان باشد، درحالی‌که این چنین نیست. اگر انزجار صرفاً پدیده‌ای زیستی بود، باید توضیح می‌داد چرا هنگام مواجهه با موضوعاتی همچون حیوان‌خواهی یا زنای با محارم، بوی زیر بغل، یا فکرکردن به افتادن در چاهِ پر از سوسک احساس انزجار می‌کنیم. هیچ‌کدام از این موضوعات ربطی به غذا ندارد. برنامۀ بعدی روزین این بود که بفهمد چه چیزی این عوامل انزجارآور را به هم وصل می‌کند. چه چیزی در آن‌ها مشترک است که پاسخی یکسان را برمی‌انگیزد؟

در سال ۱۹۸۶، روزین و دو تن از همکارانش مقاله‌ای مهم چاپ کردند، با عنوان «کارکرد قوانین جادوی سمپاتیک۶ در انزجار و سایر حیطه‌ها»، که بحث می‌کرد هیجان پدیده‌ای پیچیده‌تر از آن است که داروین، مجارستانی‌ها یا حتی خودِ روزین تصور می‌کردند. این مقاله بر اساس مجموعه‌آزمایش‌هایی ساده، ولی روشنگر نوشته شده بود. در یکی از آن‌ها، از شرکت‌کننده دعوت می‌شد تا پشت میزی واقع در اتاق کوچک آزمایشگاه بنشیند. آزمایشگر کنار آزمودنی می‌نشست و یک لیوان یک‌بارمصرفِ نو را از بسته‌بندی خارج می‌کرد و جلوی او قرار می‌داد. سپس پاکت آب‌میوه را باز می‌کرد و مقداری از آن را داخل دو لیوان می‌ریخت. تا اینجای کار همه‌چیز مرتب بود؛ سپس سینی‌ای حاوی یک سوسک مردۀ استریل‌شدۀ داخل یک لیوان پلاستیکی را می‌آورد و به شرکت‌کننده می‌گفت «حالا این سوسکِ مرده، استریل‌شده، و کاملاً سالم را داخل لیوانِ آب‌میوه می‌اندازم». بعد، سوسک را به داخل لیوان آب‌میوه می‌انداخت، آن را هم می‌زد و خارج می‌کرد. به‌عنوان کنترل، آزمایشگر همین کار را با تکه‌ای پلاستیک انجام می‌داد و آن را داخل لیوان دیگر می‌انداخت. حالا از شرکت‌کننده پرسیده می‌شد دوست دارد کدام آب‌میوه را بنوشد. نتایج قاطع (و البته قابل‌پیش‌بینی) بود: تقریباً هیچ‌کس آب‌میوۀ «سوسکی» را نمی‌خواست. تماسی مختصر با شیئی زننده، هرچند بی‌ضرر، آن آب‌میوه را خراب کرده بود.

در آزمایشی دیگر، از شرکت‌کنندگان خواسته شد تکه‌شکلاتی مکعبی را که در ظرفی یک‌بار‌مصرف قرار داشت بخورند. کمی بعد، دو تکۀ دیگر از همان شکلات به آزمودنی‌ها داده شد: یکی به‌شکل «دایره یا کیک فنجانی» و دیگری «بسیار شبیه به مدفوع سگ». به هر نفر گفته شد از هرکدام که می‌پسندد یک گاز بزند. این بار هم هیچ‌کس «محرک آزارنده» را نمی‌خواست -اصطلاحی که روان‌شناسان برای اشاره به «چیز چندش‌آور» به کار می‌برند. (وقتی از روزین دربارۀ کسانی پرسیدم که چیز چندش‌آور را انتخاب می‌کردند، دستش را تکان داد و گفت «همیشه کسی پیدا می‌شود که بخواهد مردانگی و قدرتش را نشان دهد»).

شاید این نتایج قابل‌انتظار به نظر برسد، ولی این آزمایش‌ها عمداً طوری طراحی شده بودند که انزجار ایجاد کنند نه واکنش‌های دیگر برای نخواستن غذا، ازجمله بدمزه‌بودن (نخواستن چیزی به‌خاطر ظاهر یا بوی بد، مثل بروکلی برای کسی که از بروکلی بدش می‌آید)، یا خطر (نخواستن چیزی به‌خاطر اینکه ممکن است به شما آسیب بزند، مثل قارچ سمی یا سوسک استریل‌نشده)، یا نامناسب‌بودن آن (نخواستن چیزی به‌خاطر اینکه خوردنی نیست، مثل تنۀ درخت یا شن). انزجار از یک نظر خاص با آن سه واکنش دیگر تفاوت دارد: می‌تواند صرفاً تحت‌تأثیر عوامل ذهنی باشد، یعنی آنچه فرد درمورد شیء پیشِ رویش می‌داند، یا فکر می‌کند می‌داند.

تا آن زمان، جادوی سمپاتیک اصطلاحی بود که روان‌شناسان برای اشاره به نظام باور‌های جادویی در فرهنگ‌های سنتی، ازجمله جوامع شکارچی گردآور، استفاده می‌کردند. جادوی سمپاتیک چند قانون مسلّم و تغییرناپذیر دارد؛ یکی از آن‌ها قانون سرایت است که بر اساس آن «اثر یک بار تماس تا ابد ادامه دارد». مثال سوسک استریل‌شده این قانون را نشان می‌دهد؛ اگر آن آب‌میوۀ «سوسکی» را داخل فریزر بگذارید و یک سال بعد به شرکت‌کننده‌ها بدهید، باز هم آن را نمی‌خورند. قانون دوم قانون شباهت است که بر اساس آن «چیز‌هایی که شبیه هم به نظر می‌رسند [واقعاً]مثلِ هم هستند. ظاهر مساوی است با واقعیت». مثال شکلاتِ شبیه به مدفوع سگ این قانون را نشان می‌دهد.

روزین و همکارانش، برای آزمودن نظریه‌هایشان، سناریو‌های دیگری نیز تهیه کردند. آیا مردم آب سیبی را که در یک لگن نوی مخصوص دفع مدفوع درست شده است می‌نوشند؟ آیا سوپی را که با یک مگس‌کُشِ «کاملاً شسته‌شده» هم‌خورده است می‌خورند؟ آیا حاضرند لبشان را به یک تامپون نو و استفاده‌نشده بزنند؟ آیا حاضرند یک کلاه قدیمی نازی را به سر بگذارند که بر روی آن علامت صلیب شکسته نقش بسته است؟

مقالۀ ۱۹۸۶ مثل شکل اولیۀ مجسمه‌ای بود که مجسمه‌ساز آن را از حجم بزرگی از سنگ مرمر تراش می‌دهدو مقاله‌های بعدی روزین مثل ریزه‌کاری‌هایی بودند که جزئیات آناتومی بدن را در مجسمه به نمایش می‌گذاشتند. روزین، در مقاله‌ای که سال بعد منتشر کرد، نشان داد برخی از واکنش‌های انزجار ما ممکن است سازگاری‌هایی برای اجتناب از عوامل بیماری‌زا باشد. بر اساس این منطق، کسی که خود را جابه‌جا می‌کند تا از شعاع عطسۀ یک فرد مریض دور شود احتمالاً زنده می‌ماند و تولیدمثل می‌کند و فرزندانش نیز از قرارگیری در شعاع عطسۀ دیگران دوری می‌کنند.

روزین همچنین به شرح چیزی پرداخت که آن را نظریۀ «یادآوری حیوانی» می‌خواند. بر اساس این نظریه، انزجار راهی است برای نادیده‌گرفتن کوهی از شواهد مبنی بر اینکه انسان پستانداری است مثل سایر پستانداران و می‌خورد، دفع، خون‌ریزی، و جفت‌گیری می‌کند و، سرانجام، می‌میرد. قوانین بهداشتی ما اجازه نمی‌دهند که مثل سگ‌ها با مدفوع خود بازی کنیم. قوانین جنسی ما اجازه نمی‌دهند که مثل گربه‌ها با خواهر و برادر خود رابطۀ جنسی برقرار کنیم، مثل برخی از مار‌ها با مردگان بیامیزیم، یا مثل خرگوش‌ها بچه‌هایمان را بخوریم. رعایت این قوانین طهارت مانع می‌شود از اینکه باور کنیم بدن مقدس ما صرفاً تکه‌ای گوشت است. یکی از جالب‌ترین نظریه‌های روزین این است که انزجار هشداری است دربارۀ مرگ. هر برخورد با گوشت فاسد پیش‌نمایشی است از این حقیقت که همۀ ما، دیر یا زود، به گوشت فاسد بدل می‌شویم.

بنابراین، انزجار دو مؤلفۀ اجتماعی و یادآور واقعیت دارد که هر دو آن را برای موقعیت‌های کمدی جذاب می‌کنند. این تک‌گویه از یکی از قسمت‌های سریال «ساینفلد» (۱۹۹۵) را در نظر بگیرید:

جری: «داشتم راجع به مو فکر می‌کردم. چیز عجیب درمورد مو این است که آدم‌ها موی همدیگر را لمس می‌کنند، مثلاً سر همدیگر را می‌بوسند؛ ولی اگر یک تار مو از سر جدا شود، تبدیل می‌شود به یکی از منزجرکننده‌ترین چیز‌های ممکن. همان مو باعث وحشت آدم‌ها می‌شود. مثلاً می‌گویند یک مو داخل سالاد تخم‌مرغ است!».

حرف ساینفلد دربارۀ مو‌های جداشده از بدن را می‌توان دربارۀ ناخن، شورۀ سر، و سایر فضولات بدنی نیز صادق دانست، چه مال خودمان باشد (هرچه مدت طولانی‌تری باشد که از ما جدا شده است، چندش‌آورتر می‌شود)، چه مال دیگران (همیشه چندش‌آور است). این موارد و چیز‌هایی مثل آب بینی، آب دهان، و ادرار تا وقتی متصل به بدن یا داخل آن هستند بی‌ضرر تلقی می‌شوند و تنها زمانی که از منبع خود جدا می‌شوند آلاینده در نظر گرفته می‌شوند.

روزین و دو تن از همکارانش، در سال ۱۹۹۴، پرسشنامه‌ای ۳۲‌سؤالی برای سنجش حساسیت آدم‌ها نسبت به هیجانات تهیه کردند. او هفت حوزه برای انزجار پیشنهاد کرد: غذا، حیوانات، تولیدات بدنی، انحراف جنسی، آنچه نامش را «نقض قالب بدنی» گذاشته بود (مثل خون لخته‌شده)، بهداشت پایین، و تماس با مردگان. بخش اولِ سؤالات شامل جملات درست یا غلط است، مثل «ممکن است، در برخی شرایط، علاقه‌مند به خوردن گوشت میمون باشم» یا «دیدن کسی با چشم مصنوعی، در حالی که دارد آن را از حدقه‌اش در‌می‌آورد، برای من آزاردهنده نیست». در بخش دوم، فرد باید میزان منزجرکننده‌بودن تجربیات خاصی را نمره‌دهی کند، ازجمله «شما می‌فهمید که یکی از دوستانتان لباس زیرش را فقط یک بار در هفته عوض می‌کند» یا «با پای برهنه روی آسفالت راه می‌روید و ناگهان روی یک کرم خاکی پا می‌گذارید».

نمرۀ خودِ روزین ۵/۷ بود که بسیار کمتر از میانگین ۱۷ است. این را، حین تعاملی که با هم داشتیم، به‌خوبی درک کردم. شبی موقع شام، تلفن همراهش را درآورد تا تصاویر غذایی را به من نشان دهد که پسرش -‌آشپزی غیرحرفه‌ای‌- درست کرده بود: رتیل سرخ‌کرده، جیرجیرک با سس تند، و کرم خوراکی سرخ شده در روغن زیتون. برای دسر، کیک شکلاتی به‌شکل مدفوع تهیه شده بود. روزین تصویر را بزرگ کرد و گفت «یکی از کیک‌ها به‌شکل پیچ‌خورده بود. خیلی خوش گذشت».

همان شب، بعد از شام، صحبت مراسم خاک‌سپاری به میان آمد. روزین توضیح داد هنوز تصمیم نگرفته بعد از مرگ با بدنش چه‌کار کنند. او گفت «به‌طور تاریخی، بیشترِ آدم‌خوار‌ها نیاکانشان را می‌خوردند. منظورم پس از مرگشان است، نه اینکه آن‌ها را بکشند». او قبول داشت که آدم‌خواریِ آیینی برای مردم عادی مطلوب نیست، ولی باور داشت مفهوم زیربناییِ آن زیبایی خاصی دارد». او گفت «وقتی همسر سابقم فوت کرد، جسدش را سوزاندیم وقتی داشتیم خاکسترش را زیر درختی در حیاط پشتی دفن می‌کردیم، احساس کردم باید کمی از آن را بخورم».

در حالی که روزین مشغول مالیدن کره روی نان باگت بود از او پرسیدم «برای چه؟».

با حالتی که گویا پاسخْ واضح است، گفت «برای اینکه مقداری از کسی را که دوست داشتم وارد خودم کنم. این چه نان خوبی است».

پای ثابت بحث‌های دو قرن گذشته دربارۀ انزجار این بوده است که آدم‌ها دوست دارند بگویند زمانۀ آن‌ها انزجارآورترین زمانه‌ای است که تابه‌حال وجود داشته است. واضح است که این حرف درست نیست. قابل تصور نیست که، با ظهور بهداشت مدرن، این دوران از هزاران سالِ قبل از آن انزجارآورتر باشد. بله، اکنون می‌توانید از فروشگاه والمارت آبنبات ژله‌ای با طعم استفراغ بخرید یا در اینترنت ویدئوی گردن‌زدن انسان ببینید، ولی این‌ها فعالیت‌های اختیاری است. سناریو‌هایی که بیشترین مقدار انزجار را به همراه دارند، مثل مراقبت از بیمار، اکنون بیشتر در مؤسسات رخ می‌دهند نه در خانه‌ها. زباله‌ها در کیسه‌های ضدبو گذاشته می‌شوند. فضولات ما لحظاتی پس از خارج‌شدن ناپدید می‌شوند و به داخل شبکه‌ای مخفی از لوله‌ها و مخزن‌ها و تأسیسات تصفیه می‌روند.

دانشوری به نام ویلیام ایان میلر در سال ۱۹۹۷ نوشت «بخشی از انزجارْ آگاهی از منزجرشدن است، هشیاری از خودِ این فرایند. انزجار ضرورتاً افکار خاصی را در بر می‌گیرد، افکاری مزاحم و نازدودنی دربارۀ زننده‌بودن آن شیء». به عبارت دیگر، نمی‌توانیم از چیزی منزجر باشیم بدون آنکه بدانیم منزجر هستیم. همچنین، شواهدی وجود ندارد که نشان دهد حیوانات هم دچار انزجار می‌شوند. ممکن است چیزی را دوست نداشته باشند، یا چیزی به نظرشان خوش‌مزه نباشد، ولی ظرفیت انزجار، به گفتۀ میلر، «مخصوص انسان و متمایزکنندۀ او» است. آن‌هایی که آستانۀ انزجار بسیار بالایی دارند کسانی هستند که «فکر می‌کنیم به دسته‌های متفاوتی تعلق دارند: پیشا‌انسانی مثل کودکان، فروانسانی مثل دیوانگان، یا فرانسانی مثل قدیس‌ها». معروف است که سِنت کاترین سیه‌نا چرک زخم یک زن را به قصد تحقیر نفسش خورد.

نظریه‌پردازی به نام سیان اِنگای، در نوشته‌هایش، انزجار را احساسی اجتماعی قلمداد می‌کند. کسی که انزجار را تجربه می‌کندمعمولاً از دیگران می‌خواهد تجربه‌اش را تأیید کنند (مثلاً: «اوه، خدای من، این پنیر چه بوی نفرت‌انگیزی دارد! بیا بو کن»). اخیراً محققان نشان داده‌اند انزجار پیش‌بینی‌کنندۀ دقیقی برای جهت‌گیری سیاسی است، به این شکل که محافظه‌کاران بسیار بیشتر از لیبرال‌ها واکنش انزجار نشان می‌دهند. در پژوهشی که در سال ۲۰۱۴ انجام شد، به شرکت‌کنندگان تصاویر مختلفی نشان داده شد که بعضی‌هایشان انزجارآور بودند. به‌طور هم‌زمان، واکنش‌های مغزی آنان نیز رصد می‌شد. محققان، بر اساس تحلیل داده‌های اف‌ام‌آر‌آی، توانستند با موفقیت بالایی جهت‌گیری سیاسی افراد را پیش‌بینی کنند.

معروف‌ترین شاگردِ روزین جاناتان هایت است، روان‌شناس اجتماعی و نویسندۀ کتاب محافظت بیش‌ازحد از ذهن آمریکایی‌ها ۷ که دکترایش را از دانشگاه پنسیلوانیا گرفته و در چندین مقاله با روزین همکاری داشته است. او پشت تلفن به من گفت «من پیش روزین رفتم، چون در حال مطالعۀ روان‌شناسی اخلاق بودم و تا به آن روز راجع به انزجار فکر نکرده بودم. ولی وقتی شروع به خواندن قوم‌نگاری‌ها کردم، دیدم تقریباً همۀ آن‌ها هنجار‌های مربوط به طهارت و آلودگی را دارند. قوانین خیلی زیادی راجع به عادت ماهانه، برخورد با اجساد، تابو‌های جنسی و غذایی وجود داشت». او دریافت که جوامع غربی، از نظر کم‌بودن قوانین مربوط به فعالیت‌های مرتبط با انزجار، در جهان استثنا هستند، ولی بعد فهمید این هم کاملاً درست نیست؛ در آمریکا، گروه‌های مختلفْ قوانینی بر فعالیت‌های بدنی مربوط به انزجار وضع کرده‌اند، ازجمله یهودیان ارتدکس و کاتولیک‌ها و به میزان کمتری هم محافظه‌کاران اجتماعی. انزجار فقط در میان ترقی‌خواهانِ سکولار غربیْ بی‌قانون باقی مانده است.

هایت روی استفاده از کلمۀ انزجارآور در عالم سیاست تمرکز کرد و متوجه شد آمریکایی‌ها معمولاً چیز‌هایی همچون نژادپرستی، ریاکاری و وکلایی را که در صحنۀ تصادف به‌دنبال مشتری می‌گردند «انزجارآور» تلقی می‌کنند. او، در سال ۱۹۹۷، در مقاله‌ای به‌همراه روزین و دو نفر دیگر نوشت «لیبرال‌ها می‌گویند محافظه‌کاران انزجارآور هستند. محافظه‌کاران می‌گویند آن‌هایی که برای دریافت کمک‌های رفاهی تقلب می‌کنند انزجارآور هستند». چرا این‌طور است؟ آیا استفاده از «انزجار» برای چنین طیف گسترده‌ای از مسائل صرفاً یک ویژگی استعاری در زبان انگلیسی است؟ آیا کارشناسانی که کل روز در تلویزیون ابراز انزجار می‌کنند سطلی برای استفراغ کنار دستشان دارند یا به‌لحاظ زبانی دارند از الفاظ غیردقیقی استفاده می‌کنند؟

دقیقاً هیچ‌کدام. وقتی هایت و روزین زبان‌های دیگر را بررسی کردند متوجه شدند بسیاری از زبان‌ها حاوی کلماتی هستند که معنای ترکیبی‌شان معادل «انزجار» است -‌تک‌کلماتی داریم که هم درمورد اسهال به کار می‌روند هم قانون و قانون‌گذاری. در آلمانی اِکِل، در ژاپنی کِنئو، در بنگالی غِنا، و در عبری گوآل از این‌دست کلمات هستند. وقتی از زنی اسرائیلی خواسته شد موقعیتی را شرح دهد که به او احساس گوآل می‌دهد، گفت «تصادفی وحشتناک که بر اثر آن اعضای بدن همه‌جا پخش شده» و «کسی که دست در دماغش می‌کند و آن را می‌خورد». او همچنین گفت «اگر از سیاست‌مداری بدتان بیاید، در این موقعیت هم از کلمۀ گوآل استفاده می‌شود».

اگر عملکرد اولیۀ انزجار این بوده باشد که مثل نوار هشداری دور دهانمان نصب شده باشد، این نوار، در طول زمان، به حفره‌های دیگر بدن (به منظور تنظیم فعالیت جنسی) و ذهن (برای تنظیم فعالیت اخلاقی) هم گسترش یافته است. این هیجان به‌قدری نیرومند است که تنها یک روایت مربوط به آن می‌تواند به یک کارزار انتخاباتی لطمه بزند. شاید یادتان باشد که در سال ۲۰۱۹ خبری منتشر شد مبنی بر اینکه سناتور اِمی کلوبِشار یک بار غذایش را با شانۀ سر خورده است. بر اساس آنچه در این خبر آمده، یکی از دستیاران کلوبشار در فرودگاه سالادی برای او می‌خرد. وقتی سوار هواپیما می‌شوند سناتور می‌خواهد سالادش را بخورد، ولی متوجه می‌شود هیچ وسیله‌ای برای این کار در دسترس نیست. او، پس از توبیخ دستیارش، شانه‌ای از کیفش درمی‌آورد و سالاد را با آن می‌خورد. پس از خوردن سالاد، شانه را به دستیارش می‌دهد و به او دستور می‌دهد آن را تمیز کند.

ماجرای شانه بخشی از روایت گسترده‌تری بود مبنی بر نحوۀ رفتار سناتور با همکارانش. کلوبشار سعی کرد آن را نشانه‌ای از دقت و موشکافی خود بداند. اگرچه تلاشش ستودنی است، ولی نتیجه‌ای به همراه نداشت. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد اشتباه او داشتنِ انتظارات بالاست، بلکه اشتباه او انجام کاری چندش‌آور مقابل چشم چندین شاهد بود. هضم چنین تصویری سخت بود. کسی نمی‌تواند ماجرا را بخواند و تصور نکند که شانه، و شاید مویی که به آن چسبیده، وارد سالاد روغنی فرودگاه می‌شود. این هم، مثل همۀ داستان‌های انزجارآور، اثر آلاینده دارد. با خواندن آن، شما به‌عنوان رأی‌دهنده خود را در صحنه قرار می‌دهید. مزۀ شانه را با زبانتان می‌چشید و دیگر هیچ راهی جز نفرت از کلوبشار به‌خاطر این کار باقی نمی‌ماند.

این تنها یک مورد از فهرست رسوایی‌های سیاسی مرتبط با انزجار است، دیگر موارد عبارت‌اند از موی بدن روی قوطی نوشابه۸ و لکه روی لباس آبی گَپ۹. اخیراً در کویینز از کنار وانتی رد می‌شدم که رویش برچسبی بزرگ چسبانده شده بود با این پیام «هرگونه سوزاندن یا بی‌احترامی به پرچم آمریکا باعث می‌شود رانندۀ این وانت پایین بیاید و له و لورده‌تان کند». این یک سنگ محک ایدئال برای نظریۀ هایت است. یک لیبرال وقتی از کنار این وانت می‌گذرد، شاید با خودش فکر کند که رانندۀ این وانت -‌که حتماً مرد است‌- مشکل کنترل خشم دارد، ولی یک محافظه‌کار که از کنار این وانت رد می‌شود فکر می‌کند این راننده -‌که حتماً مرد است‌- کشورمان را از ته قلب دوست دارد. به گفتۀ هایت «برای بعضی‌ها پرچم صرفاً تکه‌ای پارچه است، ولی بیشترِ آدم‌ها چنین نظری ندارند. برای آن‌ها پرچم ماهیتی مقدس دارد». اگر کسی پرچم آمریکا را صرفاً پارچه‌ای مستطیلی‌شکل بداند، بعید است که از بی‌احترامی به آن منزجر شود؛ ولی اگر کسی پرچم را نمادی مقدس بداند، بعید است که از بی‌احترامی به آن منزجر نشود.

این دو نوع آدم -‌که می‌توان به‌طور وسیع آن‌ها را «لیبرال» و «محافظه‌کار» یا «نسبتاً غیرحساس به انزجار» و «نسبتاً حساس به انزجار» دانست‌- در چارچوب‌های اخلاقی متفاوتی زندگی می‌کنند. اگر برایتان عجیب است که حساسیت به انزجار و سیاست این‌قدر به هم ربط دارند، به‌خاطر داشته باشید که حساسیت به انزجار درواقع احساس ما به طهارت و آلودگی را می‌سنجد؛ و این به‌شکل‌گیری نظام اخلاقی ما می‌انجامد و این نظام اخلاقی است که جهت‌گیری‌های سیاسی را تعیین می‌کند.

ما برای دوری از انزجار به آیین‌های طهارت رو می‌آوریم، مثل شستن کاهو یا «حذف‌کردن» شخصیتی نیمه‌مشهور به‌خاطر توییت نژادپرستانه‌ای که در نوجوانی منتشر کرده است. ما مرز‌های دهان، بدن، و کشورمان را به‌دقت تحت نظر می‌گیریم. آدولف هیتلر در نبرد من یهودیان را «کرم‌های بدنی درحال تجزیه» و «باکتری‌های آسیب‌زا» توصیف می‌کرد. دسته‌ای دیگر که انسان‌ها همواره نفرت‌انگیز می‌دانستند زنان بودند؛ یکی از مثال‌های متعدد دراین‌باره این است که دامن‌های بلند، قرن‌ها، مُد رایج در اروپای غربی بود. به گفتۀ آن هولاندر، تاریخ‌دان مُد، یکی از علل این امر پوشاندن نیمۀ پایینی بدن و، در امتداد آن، اندام‌های جنسی بود. او معتقد است پریان دریایی صرفاً شخصیت‌های فولکلوریک نبودند، بلکه نشانگر انزجاری شدید از نیمۀ پایینی بدن زنان بودند که، همانند حیوانات دوزیست، مرطوب و اهریمنی دانسته می‌شد.

ولی آیین‌های طهارت می‌توانند به سلامت هم کمک کنند (مثل شستن دست‌ها) یا به‌لحاظ آیینی اهمیت داشته باشند (تعمید). ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم خود را از غریزۀ طهارت رها کنیم، حتی اگر این کار را به دلایل مختلفی انجام دهیم، ازجمله عدالت، پیشرفت، سنت، آزادی، بهداشت عمومی، خدا، یا علم. در زیربنای همۀ این‌ها همه‌چیزخواری سردرگم قرار دارد که در جنگل به یک قارچ مرطوب رسیده و نمی‌داند اگر آن را بخورد چه اتفاقی می‌افتد.

یکی از مهم‌ترین ابداعات روزین مفهوم «مازوخیسم خوش‌خیم» است که به توصیف تجربیاتی می‌پردازد که به‌خاطر نامطلوب‌بودنشان لذت‌بخش هستند. فیلم‌های ترسناک، ترن هوایی، ماساژ عمیق، بانجی جامپینگ، فلفل تند، دوش آب سرد، و رمان‌های غمگین در این دسته جای می‌گیرند. می‌توانم چند مورد دیگر را هم نام ببرم، ازجمله طب سوزنی یا فیلم‌های جان واترز. یک شب موقع شام، روزین گفت «خیلی‌ها خوششان می‌آید که پس از مدفوع‌کردن در دست‌شویی به آن نگاه کنند. این کار جاذبه دارد و بامزه است. این احتمالاً به مازوخیسم خوش‌خیم برمی‌گردد».

ایده این است که چنین تجربیاتی احساس مشابهی از هیجان‌زدگی به ما می‌دهند، به این شکل که بدون ایجاد خطر جدیِ حیاتی منجر به ترس، درد یا نفرت می‌شوند. توانایی ما در تحمل تهدیدات «امن» احساس لذت‌بخشِ تبحر را در ما ایجاد می‌کند. این یک نوع فراتجربه است: وقتی فلفل تند می‌خورید یا فیلم «جن‌گیر» را تماشا می‌کنید، تجربه‌کردنِ چیزی را تجربه می‌کنید، و لذت می‌برید از توانایی خود در ایجاد فاصله بین آنچه باید حس بدی به شما بدهد، ولی، چون عامدانه انجام شده، برایتان جذاب است.

مازوخیسم خوش‌خیم هم، مثل انزجار، تجربه‌ای منحصر به انسان است؛ هیچ نشانه‌ای وجود ندارد مبنی بر اینکه دلفین‌ها یا کایوت‌ها هم آن را دارند. مقاله‌ای که روزین و همکارانش، چند سال قبل، دربارۀ مازوخیسم خوش‌خیم نوشتند خودش مثالی خوب برای این پدیده است، چراکه چند روز طول کشید تا آن را بفهمم و شدیداً آزارنده بود، درحالی‌که پاداش آن انتزاعی بود و به‌سختی به دست می‌آمد. فلفل تند عرقتان را درمی‌آورد؛ رمان‌های غمگین شما را به گریه می‌اندازد؛ مقاله‌های علمی شما را غرق در کلمات می‌کند و سپس جملاتی ارزشمند در اختیارتان قرار می‌دهد تا در بقیۀ زندگی از آن‌ها استفاده کنید.

محل رجوع خود من -‌و شاید در آیندۀ نزدیک، شما‌- برای مازوخیسم خوش‌خیم کتاب راهنمای میزانِ مجاز نقایص غذایی۱۰ سازمان غذا و داروست که برای تولیدکنندگان غذا نوشته شده، ولی همه می‌توانند نسخۀ برخط آن را ببینند، و من زیاد این کار را می‌کنم. در این کتاب، میزان محتوای انزجارآور در هر غذا که موجب پیگرد قانونی می‌شود نوشته شده است و معنایش این است که مقادیر کمتر از آن اشکالی ندارد. مثلاً در سایت گفته شده است در کرۀ بادام زمینی که به‌صورت تجاری تولید می‌شود مجاز است، در هر ۱۰۰ گرم، کمتر از ۳۰ تکۀ حشره و یک موی حیوان جونده باشد. هر قوطی قارچ می‌تواند حاوی حداکثر ۲۰ کرم باشد و یک‌چهارم زیتون نمکی می‌تواند کپک‌زده باشد. [با توجه به این موارد]کارآفرین باهوش می‌تواند برنامۀ کاهش وزنی درست کند که کاملاً بر اساس هشدار به آدم‌ها نسبت به وجود کرم، حشره و پوسیدگی چوب و تخم سوسک‌های موجود در غذای محبوبشان باشد، ولی چه‌کسی می‌خواهد این چنین زندگی کند؟ درنهایت، بهترین سنگر در برابر انزجار -‌و تنها سنگر در برابر بسیاری از بدبختی‌های زندگی‌- انکار است.

ترجمۀ: محمدحسن شریفیان

منبع: نیویورک تایمز

برچسب ها: انزجار
ارسال نظرات