صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۹۴۲۶۴
متهم گفت:درحالی که «ز» وانمود می‌کرد همسرش به شهر دیگری رفته و او را رها کرده است با یکدیگر ارتباط داشتیم. این ارتباط شیطانی حدود ۲ سال دیگر هم بعد از ارتکاب قتل ادامه داشت تا این که «ز» با مردی ازدواج کرد و به دنبال سرنوشت خود رفت. من هم که اوضاع را این گونه دیدم با دختری ازدواج کردم و دوران نامزدی را می‌گذراندم که پلیس به سراغم آمد و مرا دستگیر کرد.
تاریخ انتشار: ۱۳:۳۸ - ۲۹ آذر ۱۴۰۱

قاتل مرد ۴۵ ساله گفت: وقتی با پیشنهاد «ز» تصمیم به قتل «م» گرفتیم، با خودم فکر می‌کردم این راز را در سینه پنهان خواهیم کرد و به راحتی به معاشرت‌های گناه‌آلودمان ادامه می‌دهیم، ولی از این موضوع غافل بودیم که خون بی‌گناه روزی گریبانمان را می‌گیرد.

به گزارش خراسان، مرد ۳۵ ساله‌ای که چند سال قبل و در پی ارتباط شیطانی با یک زن جوان، همسر او را به طرز ناجوانمردانه‌ای به قتل رسانده بود، با بیان این که اگر لحظه‌ای عاقلانه می‌اندیشیدم که این هوس‌های زودگذر به طناب دار خواهد رسید، زندگی و آبرویم را نابود نمی‌کردم، درباره این حادثه هولناک گفت: آن زمان جوان ۲۷ ساله‌ای بودم که مسیر اشتباهی را در زندگی انتخاب کردم.

لذت جویی و هوسرانی در وجودم ریشه دوانده بود به طوری که شیطان مرا به هر سو می‌کشاند. تا مقطع دبیرستان بیشتر تحصیل نکردم و در شغل‌های متفاوتی نیز مشغول به کار شدم، اما به دلیل خوش گذرانی و تفکرات احمقانه‌ام هرکاری را خیلی زود رها می‌کردم تا کار بهتری پیدا کنم.

آخرین بار یک دستگاه پراید مدل پایین خریدم و با آن در یک تاکسی تلفنی به جابه جایی مسافران درون شهری پرداختم. در این میان یک روز مردی حدود ۴۵ ساله با آژانس تماس گرفت و من هم او را به مقصد رساندم. در طول مسیر با یکدیگر به گفتگو پرداختیم و در نهایت شماره تلفنم را به آن مسافر دادم که هر وقت به خودرو نیاز داشت، به طور مستقیم با خودم تماس بگیرد تا من هم مبلغی را به عنوان «پورسانت» به آژانس ندهم چرا که آن مسافر جوان مدعی بود به اقتضای شغلش روزی چند ساعت باید از تاکسی تلفنی استفاده کند.

از آن روز به بعد روابط من و «م» خیلی بیشتر شد تا جایی که مرا به منزلش دعوت کرد و این رابطه دوستانه رنگ صمیمانه تری به خود گرفت. معاشرت و رفت و آمد من به منزل «م» تا آن جا پیش رفت که دیگر حتی وقتی «م» در منزل حضور نداشت، من به خانه اش می‌رفتم و همسرش در حالی از من پذیرایی می‌کرد که حجابش را نیز کنار گذاشته بود. آرام آرام خلوت‌های شیطانی آغاز شد و من دیگر فقط به خاطر «ز» به خانه مردی می‌رفتم که به من اعتماد کرده بود.

حالا طوری برنامه‌ها را تنظیم می‌کردم که در نبود «م» به خانه اش بروم، اگرچه فرقی هم نمی‌کرد، حتی زمانی که «م» نیز در منزل حضور داشت، تاثیری در این ارتباط شیطانی هوس آلود نمی‌گذاشت. «م» آن قدر به من اطمینان و اعتماد داشت که مرا عضوی از خانواده اش می‌دانست تا این که سرانجام این معاشرت‌ها رنگ جنایت به خود گرفت. وسوسه رفت و آمد راحت و بدون دغدغه به منزل «م» هر روز بیشتر در وجودم ریشه می‌دواند و در این میان «ز» نیز طوری مرا به دام انداخته بود که بدون، چون و چرا خواسته هایش را برآورده می‌کردم.

در نهایت با پیشنهاد «ز» تصمیم به قتل «م» گرفتیم تا او را از بین ببریم، با خودم فکر می‌کردم چه کسی به این راز پی می‌برد؟ من و «ز» هم که هر دو در قتل نقش داریم، این راز را در سینه پنهان خواهیم کرد و دیگر به راحتی به این معاشرت‌های گناه آلود ادامه خواهیم داد، ولی از این موضوع غافل بودیم که خدا ناظر بر اعمال انسان است و خون بی گناه روزی گریبانم را می‌گیرد.

سرانجام نقشه جنایت را کشیدم و تعدادی قرص خواب آور در اختیار «ز» گذاشتم تا آن‌ها را شبانه به همسرش بخوراند. اگرچه بار اول موفق نشد و من هم نتوانستم او را به قتل برسانم، ولی بار دیگر تعداد بیشتری قرص در اختیار «ز» قرار دادم و سپس با پیامک شبانه او به منزلش رفتم.

«م» به حالت بیهوشی کف اتاق افتاده بود، اما نفس می‌کشید، در همین حال روسری «ز» را گرفتم و آن را دور گردن «م» انداختم و آن قدر کشیدم تا جان داد. سپس جسد او را با کمک «ز» در صندوق عقب پراید گذاشتم و داخل چاهی در یکی از روستا‌های اطراف مشهد انداختم. بعد هم به همراه «ز» به یک باغ در همان منطقه رفتیم و من بعد از مصرف مقداری مواد مخدر، او را به خانه اش بازگرداندم.

از آن روز به بعد در حالی که «ز» وانمود می‌کرد همسرش به شهر دیگری رفته و او را رها کرده است با یکدیگر ارتباط داشتیم. این ارتباط شیطانی حدود ۲ سال دیگر هم بعد از ارتکاب قتل ادامه داشت تا این که «ز» با مردی ازدواج کرد و به دنبال سرنوشت خود رفت. من هم که اوضاع را این گونه دیدم با دختری ازدواج کردم و دوران نامزدی را می‌گذراندم که پلیس به سراغم آمد و مرا دستگیر کرد.

ابتدا قصد داشتم خودم را بی خبر از ماجرای قتل «م» نشان دهم، اما وقتی «ز» را در پلیس آگاهی خراسان رضوی دیدم، دیگر نتوانستم موضوع را پنهان کنم چرا که او همه ماجرا را لو داده بود.

برچسب ها: قتل عمد
ارسال نظرات