صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۸۸۱۲۶
محسن تهرانی، پیشکسوت فوتبال گفت: آخرین بار وقتی به آن کمپ رفتیم، دوستم نبود. مددجویان آنجا برایمان شربت آوردند، ما هم شربت را خوردیم. ولی دیگر چیزی یادمان نمی‌آید و بیهوش شدیم. روز بعد در همان کمپ به هوش آمدیم، اما دیدیم که خبری از پول‌ها و طلاهایمان نیست. گوشی موبایل‌مان را هم سرقت کرده بودند. یک گردنبند طلا، ۱۲ میلیون تومان پول از کارت عابربانکم را دزدیدند، اما همه این‌ها یک طرف و دستبند مرحوم ناصر حجازی هم یک طرف. مرحوم ناصر حجازی آن دستبند را به من هدیه داده بود. آنجا بود که فهمیدیم ۳ نفر از افرادی که در کمپ بودند سرقت را اجرا کرده و متواری شده‌اند. با این حال فرار آن‌ها خیلی طول نکشید و در نهایت پلیس خیلی زود متهمان فراری را دستگیر کرد.
تاریخ انتشار: ۰۸:۳۱ - ۰۲ آذر ۱۴۰۱

یکی از عجیب‌ترین سرقت‌ها را ناصر، وحدت و پیمان انجام داده‌اند. سه مرد معتاد که در کمپ ترک اعتیاد دو پیشکسوت فوتبال ایران را غافلگیر کرده و در نهایت دستبند مرحوم ناصر حجازی را دزدیدند. آن‌ها نقشه‌ای حساب‌شده کشیدند و دو پیشکسوت فوتبال را خفت کردند. موبایل، طلا و پول و در نهایت یک دستبند یادگاری ناصر حجازی را با خود بردند. آنها، اما پیش از فروش این دستبند ارزشمند، از سوی ماموران پلیس آگاهی پایتخت دستگیر شدند و صبح دیروز در مقابل این دو فوتبالیست سابق، ابراز پشیمانی کردند.

به گزارش شهروند، ماجرا از این قرار بود که محسن تهرانی، دروازه‌بان و جعفر مختاری‌فرد، کاپیتان سابق تیم‌ملی کشور هر دو مدتی بود که به یک مرکز کمپ ترک اعتیاد می‌رفتند و به آنجا کمک می‌کردند. کمپ در نزدیکی خانه آن‌ها بود. این دو پیشکسوت فوتبال، اما یک شب از سوی سه نفر از مددجویان آنجا غافلگیر شدند و حتی کارشان به بیمارستان کشید.

اظهارات دروازه‌بان تیم‌ملی

محسن تهرانی که صبح دیروز در برنامه طرح کاشف پلیس آگاهی پایتخت حضور یافته بود، درباره جزئیات ماجرای این سرقت  می‌گوید: «دو سه سالی می‌شد که همراه با جعفر مختاری به این کمپ می‌رفتیم و به آن‌ها کمک می‌کردیم. از طرفی رئیس کمپ هم از دوستانم بود و ما همیشه با او در ارتباط بودیم تا اگر کمکی از دست‌مان برمی‌آید برای آنجا انجام بدهیم. آخرین بار وقتی به آن کمپ رفتیم، دوستم نبود. مددجویان آنجا برایمان شربت آوردند، ما هم شربت را خوردیم. ولی دیگر چیزی یادمان نمی‌آید و بیهوش شدیم.

روز بعد در همان کمپ به هوش آمدیم، اما دیدیم که خبری از پول‌ها و طلاهایمان نیست. گوشی موبایل‌مان را هم سرقت کرده بودند. یک گردنبند طلا، ۱۲ میلیون تومان پول از کارت عابربانکم را دزدیدند، اما همه این‌ها یک طرف و دستبند مرحوم ناصر حجازی هم یک طرف. مرحوم ناصر حجازی آن دستبند را به من هدیه داده بود. آنجا بود که فهمیدیم ۳ نفر از افرادی که در کمپ بودند سرقت را اجرا کرده و متواری شده‌اند. با این حال فرار آن‌ها خیلی طول نکشید و در نهایت پلیس خیلی زود متهمان فراری را دستگیر کرد. در حال حاضر هم دستبند یادگاری ناصر حجازی به من برگردانده شد.»

بعد از شکست عشقی معتاد شدم

ابراز پشیمانی می‌کند. می‌گوید برق دستبند یادگاری مرحوم ناصر حجازی او را وسوسه کرد. در نهایت همراه با دو نفر از دوستانش در کمپ ترک‌اعتیاد نقشه هولناک‌وجنجالی را اجرا کرد. دو پیشکسوت فوتبال را قربانی کردند تا به طلای ناب برسند. همان طلای ارزشمند و یادگاری را؛ اما درست پیش از فروش این دستبند گرانقیمت توسط پلیس دستگیر شدند.

ناصر که سردسته این باند سرقت است، ماجرای دزدی جنجالی را روایت می‌کند:

چند وقت است که در کمپ ترک اعتیاد هستی؟

مدتی می‌شود که برای ترک به آنجا رفته بودم.

با این دو پیشکسوت فوتبال چطور آشنا شدی؟

آن‌ها از دوستان رئیس کمپ بودند. هرازگاهی برای کمک به آنجا می‌آمدند. خیلی وقت بود که آن‌ها را می‌دیدیم. حتی با هر دویشان صمیمی شده بودیم و هروقت می‌آمدند کلی حرف می‌زدیم و شوخی می‌کردیم.

چرا نقشه سرقت کشیدید؟

مدتی می‌شد که وسوسه این سرقت به جانم افتاده بود. چون از خود این دو فوتبالیست شنیده بودم که دستبند یادگاری ناصر حجازی است و نام او رویش حک شده؛ آقای تهرانی می‌گفت خود ناصر حجازی آن را به او هدیه داده است. برای همین تصمیم گرفتیم آن دستبند را سرقت کنیم. هدف‌مان هم فقط همین دستبند بود. ولی روز سرقت، بقیه لوازم گرانقیمت آن‌ها را هم دزدیدیم.

از روز اجرای نقشه بگو؟

آن روز رئیس کمپ نبود. وقتی این دو نفر آمدند بهترین فرصت بود که نقشه را اجرا کنیم. چون با حضور رئیس کمپ امکان نداشت بتوانیم دست به سرقت بزنیم. برای همین موضوع را به جانشین کمپ گفتیم. او هم قبول کرد که با ما همدست شود. وقتی این دو نفر آمدند، نقشه را عملی کردیم. داخل آبمیوه آن‌ها داروی بیهوشی ریختیم. زمانی که آن‌ها بیهوش شدند وسایل‌شان را سرقت کردیم و متواری شدیم. می‌دانستیم که بعد از چندساعت به هوش می‌آیند و بلایی هم سرشان نمی‌آید.

فکر نمی‌کردید که به راحتی دستگیر می‌شوید؟

ما اعتیاد داریم. فکرمان درست کار نمی‌کند. آن لحظه فقط به سرقت دستبند فکر می‌کردیم. با خودمان گفتیم آن را می‌فروشیم و مدتی مخفیانه زندگی می‌کنیم. ولی خیلی زود دستگیر شدیم.

چی شد که معتاد شدی؟

شکست عشقی خوردم. آن زمان کسی را دوست داشتم و او را از من گرفتند. من هم افسرده شدم. وقتی در جمع دوستانم بودم، آن‌ها به من گفتند که برای فراموش کردن این اتفاق مواد بکشم و من هم گرفتار مواد شدم و زندگی‌ام را با دستان خودم نابود کردم. اوایل فقط برای فراموشی مواد مصرف می‌کردم. ولی خیلی زود گرفتارش شدم و دیگر نتوانستم ترک کنم. تااینکه به این کمپ رفتم و تصمیم گرفتم زندگی سالمی داشته باشم. حتی در کمپ کار هم می‌کردم. ولی وسوسه سرقت به جانم افتاد.

برچسب ها: سرقت ناصر حجازی
ارسال نظرات