صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۸۳۰۰۰
غرب از تشبیه اشتباهی برای تهاجم روسیه علیه اوکراین و مشابه قلمداد کردن آن با جنگ جهانی دوم استفاده می‌کند. این تشبیه نادرست می‌تواند نتیجه جنگ اوکراین را بدتر کند.
تاریخ انتشار: ۱۵:۵۷ - ۰۸ آبان ۱۴۰۱

فرارو- آناتولی لیون مدیر برنامه اوراسیا در موسسه کوئینسی است. از او کتاب‌های زیادی از جمله «اوکراین و روسیه: رقابتی برادرانه» چاپ شده است. او به دلیل تخصص‌اش در مورد طالبان در افغانستان شهرت دارد. او استاد مدعو و رئیس کرسی روابط بین الملل و مطالعات تروریسم در کینگز کالج لندن بوده است. در اواسط دهه ۱۹۸۰ میلادی لیون خبرنگار روزنامه «فایننشال تایمز» بود و اخبار پاکستان و افغانستان را پوشش می‌داد. در نیمه دوم سال ۱۹۸۹ میلادی او انقلاب‌های چکسلواکی و رومانی را برای «تایمز» پوشش داده بود. زمینه‌های تخصصی و مورد علاقه او عبارتند از: شورش و ضد شورش، تروریسم، جنبش‌های اسلامگرا، پاکستان، افغانستان، روسیه، اتحاد جماهیر شوروی سابق و فرهنگ و استراتژی سیاسی ایالات متحده.

او به عنوان کارشناس در پارلمان بریتانیا و وزارت امور خارجه و مشترک المنافع بریتانیا، کنگره ایالات متحده و وزارت امور خارجه ایالات متحده، وزارت خارجه فرانسه و هم چنین دانشگاه‌ها و موسسات مختلف صحبت کرده است. در فاصله سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ میلادی لیون یکی از همکاران ارشد سیاست خارجی و امنیتی در بنیاد کارنگی برای صلح بین‌المللی بود. از جمله جوایز دریافتی لیون می‌توان به جایزه اورول برای کتاب سیاسی «برای انقلاب بالتیک» (۱۹۹۴ میلادی)، جایزه کتاب سال نیویورک تایمز (۱۹۹۳ میلادی) و جایزه انتشارات دانشگاه ییل (۱۹۹۳ میلادی) اشاره کرد.

به گزارش فرارو به نقل از فارین پالسی، اغلب به نظر می‌رسد که عناصر جنگ طلب تشکیلات ایالات متحده فقط درباره یک جنگ شنیده اند: جنگ جهانی دوم در اروپا. این بدان خاطر است که هر چیز دیگری را که مورد آن جنگ بوده یا فراموش کرده‌اند یا درباره آن اشتباه می‌کنند. آنان درست می‌گویند که جنگ جهانی دوم توسط نیرویی عمیقا شیطانی و مگالومانیایی (دچار هذیان خودبزرگ بینی) آغاز شد که تهدیدی برای کل جهان بود نیرویی که باید به طور کامل با شکست مواجه می‌شد و هیچ سازش حداقلی قابل قبولی با آن امکان‌پذیر نبود.

با این وجود، اشاره‌های همیشگی و انحصاری شاهین‌های جنگ طلب امریکایی به جنگ جهانی دوم اجازه داده تا آنان امریکا را در هر منازعه‌ای که مایل هستند درگیر کنند و آن نزاع را به عنوان مبارزه وجودی علیه شر به تصویر کشیده و این گونه القا کنند که اگر امریکا درگیر آن منازعه نشود پیامدهای فاجعه باری برای امریکا و جهان به دنبال خواهد داشت. این نگاه در مورد رویکرد آنان به جنگ ویتنام، جنگ عراق و جنگ کنونی در اوکراین که نتایج فاجعه باری برای آمریکا و جهان به همراه داشته صدق می‌کند.

با این وجود، این دقیقا همان چیزی است که جنگ جهانی دوم را بسیار استثنایی می‌کند. اکثر جنگ‌ها در تاریخ مدرن و در واقع در تاریخ آمریکا از نظر منشاء اخلاقی بسیار پیچیده‌تر بوده و نه با پیروزی کامل یک طرف بلکه با نوعی سازش آشفته به پایان رسیده اند. اکثر جنگ‌ها (و این شامل جنگ جهانی دوم نیز می‌شود) قانون پیامدهای ناخواسته را نیز به تصویر کشیده‌اند. نتایج نهایی اغلب آن نتایجی نیستند که حتی توسط «پیروزمندان» ظاهری پیش بینی می‌شدند یا آن که آنان خواستار آن بودند.

از این منظر، جنگ جهانی اول یک قیاس تاریخی به مراتب بهتر از جنگ دوم برای جنگ کنونی اوکراین است. در فاصله سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ میلادی بیش از ۲۰ میلیون نفر کشته شدند که حدود نیمی از آنان غیرنظامی بودند. حتی کشورهای ظاهراً پیروز چون فرانسه و بریتانیا نیز فلج شدند. پیامدهای جنگ جهانی اول از جمله انقلاب کمونیستی در روسیه و فروپاشی امپراتوری اتریش - مجارستان راه را برای بروز دومین جنگ هموار ساخت.

از میان شخصیت‌های مختلف، تنها «ولادیمیر لنین» بود که پیش بینی کرد جنگ منجر به انقلاب می‌شود و می‌توان گفت که در تحلیل خود پیش از جنگ دقیق بود. پیش بینی‌های هیچ فرد دیگری محقق نشد. اگر در سال ۱۹۱۴ به دولت‌ها اجازه داده می‌شد تا آینده را ببینند هیچ فردی در هیچ کشوری فکر نمی‌کرد که جنگ ارزشمند باشد. آن طور که یک کشاورز فرانسوی در نزدیکی وردون در فرانسه نیم قرن بعد به «الیستر هورن» مورخ بریتانیایی و نویسنده تاریخ نبرد وردون گفته بود: «آن مردم دیوانه بودند».

امروز، هیچ مورخ جدی یا به طور کلی هیچ فرد تحصیلکرده‌ای استدلال نمی‌کند که آن نزاع درگیری‌ای ضروری و در راستای منافع واقعی شرکت کنندگان در جنگ بود و یا استدلال نمی‌کند که ادامه جنگ برای کسب پیروزی کامل ضروری یا عاقلانه بود. هم چنین، هیچ کس استدلال نمی‌کند که ورسای راه حلی که به جنگ پایان داد، لزوما برای پیروزمندان جنگ خوب بود چه رسد به شکست خوردگان.

از منظر ۱۱۲ سال پس از آن جنگ، بدیهی به نظر می‌رسد که در اتخاذ سیاست‌هایی که منجر به جنگ شد و در پافشاری برای تداوم آن، تمام نخبگان حاکم اروپا به طرز فاجعه باری در مورد منافع واقعی کشورهای خود قضاوت نادرستی داشتند.

در مورد گناه اخلاقی برای جنگ حتی در آلمان نیز اکثر مورخان امروزی می‌پذیرند که این امر اساسا مربوط به دولت آلمان بوده است. این دولت آلمان بود که اتریش را تشویق به حمله علیه صربستان در واکنش به ترور وارث تاج و تحت اتریش کرد. مسئولیت این تصمیم تنها برعهده برلین بود. هم چنین، آلمان به دلیل تهاجم قانونی و اخلاقی غیرقابل دفاع خود به بلژیک که امپراتوری بریتانیا را وارد جنگ کرد حتی مقصرتر بود.

در عین حال، تعداد کمی از مورخان امروزی تنها مقصر آن جنگ را آلمان می‌دانند. به طور خاص، باید بر حماقت جنایتکارانه دولت امپراتوری روسیه در ایجاد اتحاد با صربستان تاکید کرد که ناسیونالیست‌های صرب را برای پیشبرد ادعای غیرقانونی خود در بوسنیِ تحت کنترل اتریش جسور ساخت و سرویس امنیتی مخفی صربستان را ترغیب به حمایت از یک کارزار تروریستی علیه اتریش ساخت. کارزاری که منجر به ترور «آرشیدوک فرانتس فردیناند» وارث تاج و تخت پادشاهی اتریش - مجارستان شد و جرقه‌ای را ایجاد کرد که جنگ را شعله‌ور ساخت.

روسیه در حمایت خود از صربستان نه تنها نسبت به ماهیت متعصب و بی‌پروای ناسیونالیسم صرب بی‌اعتنا بود بلکه این واقعیت که ادعاهای ملی گرایانه مردمان مختلف اسلاو علیه امپراتوری اتریش -مجارستان آن امپراتوری در حال فروپاشی را تهدید به نابودی می‌کرد و در نتیجه کلیت ژئوپولیتیک آلمان و موقعیت قومیتی در اروپای مرکزی را تهدید می‌کرد نیز نادیده گرفته بود. برای هر مقام عاقل روس باید آشکار می‌شد که این موضوعی است که باعث می‌شد آلمان در آخرین راه حل درگیر جنگی شود که در آن روسیه را به نابودی تهدید می‌کرد. در واقع، برخی از روس‌ها به این نکته اشاره کردند اما توصیه‌های آن از سوی یک تشکیلات روس متعهد به جاه طلبی‌های ژئوپولیتیکی که بسیار فراتر از قدرت واقعی روسیه و منافع واقعی روسیه بود نادیده گرفته شد.

در جریان جنگ جهانی دوم، جنبه‌های سیاست آلمان به‌طور منحصر به فردی، شرورانه بود و می‌توان آن را در راستای ایدئولوژی نژادپرستانه شیطانی منحصر به فردی دانست که «آدولف هیتلر» آن را در کتاب «نبرد من» بیان کرده بود. در جنگ جهانی اول همه چیز بسیار کم‌تر واضح به نظر می‌رسید.

خط تبلیغاتی متفقین، جنگ دموکراسی‌ها علیه حکومت‌های استبدادی بود که البته با این واقعیت مضحک مواجه شد که امپراتوری روسیه یکی از اعضای متفقین تا زمان فروپاشی آن در سال ۱۹۱۷ میلادی متحدی کلیدی علیه آلمان بود. البته در آن زمان امپراتوری‌های استعماری بریتانیا و فرانسه نیز دموکراتیک نبودند.

در زمینه جنایات جنگی، استراتژی آلمان برای جنگ بدون محدودیت زیردریایی با هدف به گرسنگی کشاندن بریتانیا و وادار کردن آن کشور به تسلیم در بریتانیا و آمریکا به عنوان یک جنایت جنگی وحشتناک و آشکار تلقی شد. آلمانی‌ها استدلال کردند این اقدام پاسخی به استراتژی بریتانیا برای به گرسنگی کشاندن آلمان به منظور به تسلیم واداشتن آن کشور از طریق محاصره تجارت دریایی آلمان از سوی نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا بوده است. استراتژی زیردریایی آلمان بسیار احمقانه بود زیرا در نهایت آمریکا را وارد جنگ علیه آن کشور ساخت در نتیجه شکست آلمان تضمین شد. با این وجود، حماقت هر چند از نوع افراطی آن لزوما مصداق جنایت جنگی نیست.

آلمانی‌ها هم چنین خاطرنشان کردند که تاکتیک بریتانیا (به هر حال کاملا مطابق با قوانین سنتی جنگ بود) مبنی بر مبدل کردن کشتی‌های جنگی بریتانیا به عنوان کشتی‌های تجاری غیر مسلح بازرگانان (کشتی‌های Q) و سپس غرق کردن زیردریایی‌های آلمان که سعی در بررسی آن کشتی‌ها داشتند منجر به حمله نظامی به تمام کشتی‌ها بدون اعلام اخطار ضروری شد. بار دیگر ۱۱۲ سال پس از آن رویداد ما می‌توانیم نسبت به تمام رنج‌های ناشی از آن وقایع ابراز تاسف کنیم و به مردان دلاوری که در هر دو طرف جان باختند احترام بگذاریم.

امروز همه ما می‌توانیم بپذیریم که مسئولیت اصلی جنگ در اوکراین بر عهده دولت روسیه است که به اوکراین حمله کرد. با این وجود، آیا مورخان در آینده تنها روسیه را مسئول جنگ خواهند دانست و ایالات متحده و دولت‌های عضو ناتو را به خاطر تلاش برای ادغام اوکراین با غرب که «تهدیدی علیه منافع ملی روسیه» قلمداد می‌شود تبرئه خواهند کرد؟

ما باید بسیار مراقب باشیم که این جنگ را نوعی از «نسل زدایی» و یا رویکرد خاص فرهنگی روس‌ها معرفی نکنیم البته به این دلیل واضح که نیروهای غربی خود بارها دست به اقدامات مشابهی زده اند. استفاده از برچسب «نسل زدایی» به این روش باعث می‌شود تا فرماندهان و خدمه هوایی آمریکایی و بریتانیایی در جنگ جهانی دوم، جنگ کره، جنگ ویتنام و درگیری سوریه در سطحی مشابه با نیروهای اس اس تحت فرمان هیتلر یا شبه نظامیان هوتو در رواندا قرار گیرند که از نظر اخلاقی و تاریخی تصوری و فرضی بسیار عجیب خواهد بود.

گزارش عفو بین الملل در انتقاد از اقدامات روسیه و اوکراین در جنگ به درستی اما به دلیلی اشتباه مورد حمله قرار گرفت. اتهامات صحیح متوجه آن گزارش ناآگاهی قانونی و حقوقی و ساده لوحی عملی بود. این واقعیت که یک جنگ غیرقانونی است باعث نمی‌شود که هر کاری که حمله‌کننده انجام می‌دهد مصداق جنایت جنگی باشد. براساس قوانین جنگ، ایجاد مواضع در مناطق پرجمعیت برای نیروهای اوکراینی جرم نیست چرا که در غیر این صورت آنان به هیچ وجه نمی‌توانند از کشور خود دفاع کنند. با این وجود، بمباران این مواضع از سوی نیروهای روسیه نیز مصداق جرم نیست.

همه این موارد به وضوح در معاهدات و کنوانسیون‌های بین المللی در مورد قوانین جنگ بیان شده اند. مهم‌تر از همه آن که ما نباید اجازه دهیم که خشم اخلاقی موجه به هیستری اخلاقی ریاکارانه مشابه جنگ جهانی اول تبدیل شود زیرا این امر می‌تواند به راحتی به مانعی برای رسیدن به یک راه حل صلح تبدیل شود؛ راه حلی که ممکن است به نفع ما و قربانیان جنگ باشد.

همین امر در مورد مذاکرات بر سر سرزمین نیز صدق می‌کند. امروز دیوانه‌وار به نظر می‌رسد که میلیون‌ها سرباز آلمانی، فرانسوی و بریتانیایی در جنگی بر سر این که اتریشی‌ها یا صرب‌ها باید بر سارایوو حکومت کنند جان خود را از دست دادند، باید نمونه معاصر سواستوپل پایگاه دریایی روسیه در کریمه را در نظر بگیریم.

خط مشی کنونی دولت ایالات متحده و اکثر نهادهای دولتی آن کشور این است که مذاکرات برای صلح صرفا موضوعی است که دولت اوکراین باید درباره آن تصمیم بگیرد و دولت اوکراین بارها اعلام کرده که هدف‌اش بیرون راندن روسیه از تمام سرزمین‌های تحت اشغال درآمده از جمله کریمه است. پیشرفت‌های نظامی اخیر اوکراین به این معنی است که چنین پیروزی کاملی برای اوکراین اکنون دست کم ممکن به نظر می‌رسد.

سی سال پیش، اکثریت قریب به اتفاق آمریکایی‌ها به سادگی تصور می‌کردند که کریمه بخشی از روسیه است تا زمانی که دولت شوروی آن ناحیه را با فرمانی در سال ۱۹۵۴ به اوکراین انتقال داد. پیش از فتح روسیه در سال ۱۷۸۳ میلادی شبه جزیره کریمه توسط تاتارها اداره می‌شد. پیش از آن کریمه توسط بیزانس و پیش از آن توسط سکاها و پیش از آن خب، توسط هر کس دیگری اداره می‌شد که قطعا اوکراینی نبودند!

با هر شهروند روس در مناصب رسمی که در ارتباط بودم و در گفتگو با اکثر شهروندان عادی روسی همگی معتقد بودند که روسیه برای دفاع از کریمه اگر مجبور شود باید در نهایت از تسلیحات هسته‌ای استفاده کند همان طور که ایالات متحده برای دفاع از هاوایی و پرل هاربر چنین کاری را انجام می‌دهد. چنین رویکرد به احتمال زیاد باعث تشدید تنش می‌شود که در نهایت منجر به نابودی امریکا، روسیه و اساسا کلیت تمدن در جریان یک جنگ هسته‌ای خواهد شد.

ما نباید ۱۱۲ سال منتظر بمانیم تا مورخان (اگر وجود داشته باشند) به ما بگویند این نتیجه‌ای نیست که در آن منافع هیچ کشوری از جمله اوکراین تامین شود و خطرات ناشی از آن به شدت بیش از منافع قابل تصور برای ایالات متحده است. با دفع تهاجم روسیه، اوکراین با کمک غرب یک پیروزی بزرگ کسب کرده و استقلال و آزادی خود را برای پیوستن به غرب تضمین کرده است.

اگر دولت بایدن از این موضوع فراتر برود و به دنبال پیروزی کامل بر روسیه برای اوکراین باشد به نظر موضعی همراه با غرور بی‌دلیل و غیر قابل توجیه را از سوی واشنگتن اتخاذ کرده است. هم چنین، نیازی به مورخان آینده یا درس‌های جنگ جهانی اول نیست تا متوجه شویم که غرور همواره به دشمنی می‌انجامد.

ارسال نظرات