صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۷۸۹۱۲
باور ساده لوحانه غرب به قدرت بازار‌ها و تجارت/ خطای فکری سیاست آمریکا در قبال چین
در رژیم‌های تمامیت خواه (توتالیتر) مانند رژیم‌های سیاسی چین و اتحاد جماهیر شوروی سابق دولت بر تمام عرصه‌های زندگی تسلط دارد و اجازه نمی‌دهد یک جامعه مدنی مستقل توسعه یابد. حزب کمونیست چین بر همه چیز در چین مسلط است. هنگامی که یک جنبش اجتماعی خارج از حزب مانند فالون گونگ برمی خیزد حزب آن را یک تهدید مرگبار قلمداد می‌کند و آن را تعطیل کرده و دست به سرکوب اعضایش می‌زند.
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۱ - ۱۶ مهر ۱۴۰۱

فرارو- فرید زکریا؛ مجری، نظریه پرداز و تحلیلگر امریکایی در شبکه خبری "سی ان ان"

به گزارش فرارو به نقل از واشنگتن پست، یکی از معدود موضوعاتی که این روز‌ها در واشنگتن بر سر آن اتفاق نظر وجود دارد این است که سیاست ایالات متحده در قبال چین بر اساس یک خطای فکری بنا شده است.

لیبرال‌ها و محافظه کاران به طور یکسان معتقد بودند که استقبال پکن از بازار‌های آزاد و ادغام آن در اقتصاد جهانی چین را به طور اساسی تغییر خواهد داد. این در حالیست که چین چنین مسیر را طی نکرد و باید بدانیم که این یک باور ساده لوحانه به قدرت بازار‌ها و تجارت بود.

در واقع، با نگاهی به چین در آستانه بیستمین کنگره مهم حزب کمونیست آن کشور متوجه می‌شویم که تا چه اندازه آن چه در دهه‌های گذشته در چین رخ داده دور از تحلیل تحلیلگران غربی بوده است.

چین تغییرات اقتصادی و اجتماعی عمیقی را پشت سر گذاشته است. تولید ناخالص داخلی سرانه آن کشور از زمان آغاز سیاست آزادسازی اقتصادی در سال ۱۹۷۸ میلادی تقریبا سی برابر افزایش یافته است. آموزش انبوه و شهرنشینی چهره کشور را تغییر داده است.

صد‌ها میلیون چینی اکنون از طبقه متوسط هستند از پیشرفته‌ترین ابزار‌های انقلاب اطلاعاتی استفاده می‌کنند و از آزادی قابل توجهی برای در اختیار داشتن دارایی، راه اندازی کسب و کار و تغییر محل زندگی شان که پیش‌تر ممنوع بود برخوردار هستند.

دقیقاً در پاسخ به این تغییرات عظیم است که "شی جین پینگ" برنامه سرکوب و تمرکز خود را راه اندازی کرده است. هنگامی که شی در سال ۲۰۱۲ میلادی به قدرت رسید به این نتیجه رسیده بود که در واقع، آزادسازی اقتصادی چین را عمیقا به نحوی بد متحول ساخته است.

او معتقد بود که حزب کمونیست در جامعه‌ای که تحت سلطه سرمایه داری و مصرف گرایی قرار دارد در آستانه بی ربط و بدون فایده شدن است. بنابراین، او در هر زمینه‌ای که قابل تصور بود سرکوب را آغاز کرد: حمله به بخش خصوصی، تحقیر میلیاردرها، احیای ایدئولوژی کمونیستی، پاکسازی حزب از مقام‌های فاسد و تشدید ناسیونالیسم (ملی گرایی) عمدتا ضد غربی که نمود آن را در گفتار و عمل او می‌توان مشاهده کرد.

در این زمینه، شی از یک الگوی آشنا پیروی می‌کند. در دیکتاتوری‌هایی که آزادسازی اقتصادی باعث رشد طبقه متوسط شده اولین واکنش رژیم حفظ قدرت خود است. در دورانی که کره جنوبی و تایوان هنوز تحت سیطره حکومت‌های خودکامه بودند آزادسازی اقتصادی در آنجا به تدریج به طبقه متوسط رو به رشد منجر شد طبقه‌ای که خواستار آزادی‌های سیاسی بیش‌تر شد و رژیم‌های سیاسی را مجبور به سرکوب اغلب همراه با خشونت کرد. با این وجود، سرکوب کارساز نبود و سرانجام آن رژیم‌های خودکامه جای خود را به دموکراسی دادند.

پرسش واقعی آن است که چرا چین در واکنش به تغییرات ایجاد شده از طریق باز شدن بازار تا این اندازه موفق بوده است؟ چرا کارزار سرکوب مشابه کارزار شی در سایر کشور‌های شرق آسیا جواب نداده است؟

پاسخ این پرسش را می‌توان در مقاله‌ای درخشان که در سال ۲۰۲۱ میلادی توسط "مین شین پئی" پژوهشگر چینی نوشته شد یافت. او اشاره می‌کند چین امروز تقریبا در جهان نمونه‌ای منحصر به فرد است.

تقریبا هر کشوری با درآمد سرانه بالاتر از چین یا یک دموکراسی است یا یک دیکتاتوری نفتی و گازی (منابع فراوان یک کشور را قادر می‌سازند تا بدون نیاز به مدرنیزه کردن اقتصاد یا جامعه خود ثروتمند شود، زیرا تنها کاری که حکومت آن کشور باید انجام دهد این است که استخراج ثروت طبیعی را از زمین انجام دهد).

نویسنده آن مقاله تمایز قدیمی بین رژیم‌های اقتدارگرا و تمامیت خواه (توتالیتر) را احیا می‌کند. در اولی حکومت سرکوبگر می‌باشد، اما فراگیر نیست. در دومی، مانند چین و اتحاد جماهیر شوروی سابق حکومت بر تمام عرصه‌های زندگی تسلط دارد و اجازه نمی‌دهد یک جامعه مدنی مستقل توسعه یابد.

حزب کمونیست چین بر همه چیز در آن کشور مسلط است. هنگامی که یک جنبش اجتماعی خارج از حزب، مانند فالون گونگ برمی خیزد حزب آن را یک تهدید مرگبار قلمداد کرده آن را تعطیل می‌کند و اعضایش را تحت سرکوب قرار می‌دهد.

در قلب جهان بینی "شی جین پینگ" ترس او از سقوط کمونیسم شوروی نهفته است. شی پیش‌تر گفته بود که فروپاشی شوروی بدان خاطر رخ داد که رهبران حزب کمونیست شوروی ایمان خود را به ایدئولوژی و جنبش شان را از دست دادند.

او "میخائیل گورباچف" را به مثابه اصلاح طلب احمقی می‌دید که راه را برای فروپاشی نظام سیاسی هموار کرد. درسی که شی از فروپاشی شوروی گرفت این بود: کنترل حزب لنینیست بر امور را دو چندان کنید.

"پئی" اشاره می‌کند که در بستر یک حکومت توتالیتر (تمامیت خواه) تغییرات ایجاد شده ناشی از رشد اقتصادی منجر به نیاز به سرکوب بیش‌تر می‌شود که در چین (و من اضافه می‌کنم در روسیه) بازگشتی به نئو استالینیسم ایجاد می‌کند. ولادیمیر پوتین و شی در تشخیص این که تماس و تجارت بیش از حد با غرب می‌تواند حاکمیت آنان را تضعیف کند شبیه یکدیگر هستند و هر دو یکدیگر را تشویق می‌کنند تا به دنبال راه‌هایی برای کاهش وابستگی کشور‌های شان به غرب و تحکیم حاکمیت شخصی شان باشند.

مشکل شی این است که چین را در مسیر بسیار خطرناکی هدایت می‌کند. اکنون حکومت چین دوباره بر اقتصاد مسلط شده و رشد آن کشور به میزان قابل توجهی کاهش یافته است. تاجران فعال چینی در حال نقل مکان به سنگاپور و نقاط دیگر جهان هستند.

در همین حال، خصومت بین المللی نسبت به توسعه طلبی شی در حال افزایش است. "پئی" اشاره می‌کند که مدل نئو استالینیستی تمام نیرو‌های تغییر را اصطلاحا در بطری قرار می‌دهد و تنها یک در را باز می‌گذارد: انقلاب. همان طور که او اشاره می‌کند تا سال ۲۰۲۵ میلادی چین حدود ۳۰۰ میلیون فارغ التحصیل دانشگاهی خواهد داشت. آیا آنان راضی خواهند شد تحت حاکمیت سرکوبگرانه شی آرام زندگی کنند؟

برچسب ها: چین
ارسال نظرات