صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۶۹۸۹۱
دختر جوان گفت: جناب قاضی هر وقت جایی دعوت بودیم دیر رسیدیم. هر وقت می‌خواستم خرید بروم باید تنها می‌رفتم، هر وقت می‌خواستم دکتر بروم تنها رفتم، تفریح و میهمانی و سفر و همه چی تنهایی بوده، حتی مسافرت هم با پدر و مادرم می‌رفتم، چون ایشون درگیر کارش بوده است؛ هم صحبتی و دیدارمان هم محدود به چند دقیقه در شبانه روز شده است.
تاریخ انتشار: ۰۸:۴۳ - ۰۱ شهريور ۱۴۰۱

ورودی مجتمع خانواده، دختر جوانی با مانتوی آبی و شال سفید ایستاده بود، گویا منتظر کسی بود واضطراب و نگرانی در چهره‌اش بخوبی نمایان بود.

به گزارش ایران، چند دقیقه‌ای که ایستاد و در میان جمعیت چشم گرداند وارد دادگاه شد و به سمت طبقه اول رفت و سپس وارد شعبه ۲۱۳ شد. منشی دادگاه با دیدن دختر جوان گفت: جلسه شما ساعت ۱۰ و نیم شروع می‌شد الان ۵ دقیقه گذشته چرا دیر کردید؟ دختر عذرخواهی کرد و وارد اتاق قاضی شد.

قاضی که مرد خوش رو و میانسالی بود وقتی عذر خواهی دختر جوان را شنید گفت: اشکالی ندارد بیا بنشین. همسرت کجاست؟

در همین لحظه در اتاق قاضی باز شد و پسر جوانی با عجله داخل اتاق آمد و گفت: سلام جناب قاضی اجازه هست؟

قاضی گفت: شما؟

مرد جوان خودش را سامان معرفی کرد و گفت: من همسر این خانم هستم.

قاضی نگاهی کرد و گفت: چرا دیر کردی؟ الان یک ربع است که جلسه شروع شده.

سامان گفت: ببخشید درگیر کارم بودم جناب قاضی برای همین دیر شد.

دختر جوان با شنیدن این حرف گفت: می‌بینید حاج آقا ایشون با کارش ازدواج کرده و من و زندگی مشترک و حتی خانواده هیچ جایی در زندگی او نداریم. همین موضوع باعث شده که من الان اینجا باشم.

وقتی قاضی از او خواست درباره علت درخواست طلاقش بیشتر توضیح دهد، گفت: شوهر خواهرم مغازه لوازم خانگی دارد یک روز که به آنجا رفته بودم سامان من را دید. او دوست شوهر خواهرم بود. از همان جا با هم آشنا شدیم و چند روز بعد هم به شوهر خواهرم گفته بود که از من خوشش آمده و قصد دارد با من ازدواج کند، من هم که فهمیدم هدف سامان ازدواج است گفتم باید با او بیشتر آشنا شوم. کار سامان هم خرید و فروش لوازم خانگی بود. او چند مغازه لوازم خانگی دارد و مدام در حال کار و سفر و خرید و فروش است. اوایل چندان به این موضوع توجهی نکرده بودم، البته او هم بیشتر برای من وقت می‌گذاشت، اما وقتی بعد از چند ماه آشنایی عقد کردیم و یک مراسم عروسی گرفتیم و رفتیم سر خانه زندگی‌مان، کم کم سامان هم حضورش کمرنگ‌تر شد. حدود یک سال و نیم است که ما ازدواج کرده ایم و زیر یک سقف زندگی می‌کنیم، اما در این مدت ۱۰ بار هم شام را با هم نخورده ایم، چون آنقدر شب‌ها دیر می‌آید که یا من خوابم یا از گرسنگی مجبورم تنها غذا بخورم.

جناب قاضی هر وقت جایی دعوت بودیم دیر رسیدیم. هر وقت می‌خواستم خرید بروم باید تنها می‌رفتم، هر وقت می‌خواستم دکتر بروم تنها رفتم، تفریح و میهمانی و سفر و همه چی تنهایی بوده، حتی مسافرت هم با پدر و مادرم می‌رفتم، چون ایشون درگیر کارش بوده است؛ هم صحبتی و دیدارمان هم محدود به چند دقیقه در شبانه روز شده است.

حاج آقا همین چند هفته پیش سالگرد ازدواج‌مان بود پدر مادر خودم و پدر مادر او را دعوت کرده بودم که سورپرایز شود، آنقدر آن شب دیر آمد که خانواده خودش هم اعتراض کردند. من دیگر خسته شدم و نمی‌توانم به این زندگی ادامه بدهم، حداقل طلاق بگیرم تکلیفم با زندگیم معلوم می‌شود. شاید من آدم حساس و سخت‌گیری هستم، اما از تنهایی خسته شده‌ام و با این وضعیت نمی‌توانم دیگر ادامه دهم.

قاضی با شنیدن این حرف‌ها تعجب کرد و گفت: پسرم حرف‌های همسرت را تأیید می‌کنی؟

سامان با کمی مکث در حالی که به ساعتش نگاه می‌کرد گفت: آقای قاضی من همه تلاشم برای ساختن یک زندگی مرفه و آینده خوب برای همسر و فرزندانمان است. من اگر عاشق همسرم نبودم که آنقدربرای آسایش او تلاش نمی‌کردم. خودش هم می‌داند چقدر او را دوست دارم؛ از صبح تا شب بدو بدو می‌کنم که برای او یک زندگی خوب بسازم. باور کنید من دنبال تفریح و سرگرمی نیستم، فقط کار می‌کنم، کجای این کار گناه است و اشکال دارد؟ اگر حواسم به کارم نباشد ضرر می‌کنم.

همسرش با بغض گفت: من هم آدمم، ازدواج کردم که تنها نباشم و با شوهرم از زندگی لذت ببرم، نه اینکه همه جا تنها بروم. آقای قاضی من نیاز به همدم دارم. او نه اجازه می‌دهد که من در کار کمکش کنم و بیشتر کنارش باشم، نه خودش به من توجه می‌کند، حتی پیشنهاد دادم اجازه بدهد در یکی از مغازه‌هایش کار کنم، اما نمی‌گذارد.

سامان حرفش را قطع کرد و گفت: نمی‌شود این کار مردانه است. من دلم نمی‌خواهد همسرم در این کار باشد، ضمن اینکه تو نیازی به کار کردن نداری. همه زن‌ها آرزوی این زندگی را دارند، اما تو ناشکری می‌کنی.

قاضی پرونده که فرد با تجربه‌ای بود گفت دیگر کافی است، آنچه که باید بدانم از پرونده شما می‌دانم، دیگر نیازی به گفتن نیست، بس کنید شما باید دو ماه مستمر به واحد مشاوره مراجعه کنید و اگر مشکلتان حل نشد آن وقت حکم طلاق را صادر می‌کنم.

امیرحسین صفدری، کارشناس حوزه خانواده

 نبود اولویت‌بندی در زندگی مشترک، تفکیک قائل نشدن بین زندگی متأهلی و مجردی، نبود درک متقابل، شناخت کافی و... از عواملی است که هر زوج جوان را دچار مشکلات زیادی می‌کند تا جایی که سبب شود آن‌ها به طلاق و جدایی روی بیاورند. در این پرونده سامان تمام فکرش فقط کار است و هیچ توجهی به نیاز‌های همسرش ندارد.

او فکر می‌کند با کار زیاد می‌تواند همه نیاز‌های همسرش را تأمین کند، اما این یک تصور اشتباه است. سامان باید بداند تأمین نشدن نیاز‌های روحی و عاطفی همسرش باعث می‌شود آن‌ها دچار طلاق عاطفی شوند و این مسأله باعث دور شدن آن‌ها از همدیگر و در نهایت باعث جدایی می‌شود.

اگر سامان بتواند بین کار و زندگی مشترک خود تعادل ایجاد کند، اولویت‌های خودش را تغییر دهد و به نیاز‌های اصلی و اساسی همسرش پاسخ درست بدهد قطعاً می‌تواند این بحران را پشت سر بگذارد.

برچسب ها: طلاق
ارسال نظرات