به گزارش فرارو به نقل از فارن افرز، رقابت با چین برای مصرف سیاست خارجی ایالات متحده آغاز شده است. سیاستمداران و سیاستگذاران آمریکایی که با چالش یک رقیب همتا که منافع و ارزشهایش به شدت با منافع ایالات متحده تفاوت دارد به قدری بر روی مقابله با چین متمرکز شده اند که امریکا را در معرض خطر از دست دادن منافع و ارزشهای مثبتی که باید زیربنای استراتژی ایالات متحده باشد قرار داده اند. روند فعلی نه تنها بدتر شدن نامحدود روابط ایالات متحده و چین و خطر فزاینده درگیری فاجعه بار را به همراه خواهد داشت بلکه عاملی تهدیدکننده خواهد بود که میتواند باعث تضعیف پایداری رهبری آمریکا در جهان و حیات جامعه آمریکا و دموکراسی در داخل آن کشور باشد.
البته دلیل خوبی وجود دارد که چرا چین قدرتمندتر به دغدغه اصلی سیاستگذاران و استراتژیستها در واشنگتن (و بسیاری از پایتختهای دیگر جهان) تبدیل شده است. به طور خاص در دوران ریاست جمهوری "شی جین پینگ" پکن در داخل کشور اقتدارگراتر و در خارج از کشور بیش از گذشته رویکرد قهرآمیز و استفاده از زور و اجبار را در دستور کار قرار داده است. چین اویغورها را در شین جیانگ به شکلی وحشیانه سرکوب کرده، آزادیهای دموکراتیک در هنگ کنگ را درهم شکسته، زرادخانههای متعارف و هستهای خود را به سرعت گسترش داده، هواپیماهای نظامی خارجی را در دریاهای چین شرقی و جنوبی رهگیری کرده، چشم خود را بر روی حمله "ولادیمیر پوتین" رئیس جمهور روسیه به اوکراین بسته و اطلاعات نادرست و اخبار جعلی منتشر شده از سوی روسیه را ترویج و تبلیغ کرده است. هم چنین، چین فناوری سانسور و نظارت را به کشورهای دیگر صادر کرده و در کنار آن برای تغییر شکل هنجارهای بین المللی کار کرده است. این فهرست بلندبالا میتواند ادامه داشته باشد و احتمالا طولانیتر خواهد شد به ویژه اگر شی برای سومین دوره پنج ساله، رهبری خود را در جریان برگزاری نشست حزب کمونیست چین تمدید کرده و کنترل اش بر امور را در اواخر سال جاری تقویت نماید.
با این وجود، تبدیل شدن هشدار کاملا موجه امریکا درباره خطرات متوجه از جانب چین به یک ترس، بازتابی را به همراه خواهد داشت که میتواند سیاست و جامعه آمریکا را به روشهای غیرمولد و در نهایت مضر تغییر دهد.
سیاست خارجی ایالات متحده بدون درک روشنی از آن چه به دنبال آن است و بدون هر گونه ظاهری از اجماع داخلی در مورد چگونگی ارتباط ایالات متحده با جهان صرفا از نوع واکنشی خواهد بود و به جای هدایت شدن به سوی یک مقصد در نظر گرفته شده در دایرهای در حال چرخش باقی خواهد ماند.
دولت بایدن اذعان کرده که ایالات متحده و شرکای آن باید بدیل جذابی برای آن چه چین ارائه میدهد عرضه کنند و در این راستا گامهایی را در جهت درست برداشته است مانند ابتکار عمل چند جانبه در مورد آب و هوا و گرسنگی. با این وجود، غریزه مقابله با هر ابتکار عمل و پروژه چینی بر امریکا غالب است و تلاشها برای احیای یک سیستم بینالمللی فراگیر را که از منافع و ارزشهای ایالات متحده حتی با تغییر و تحول قدرت جهانی محافظت میکند را نادیده میگیرد. در جنگ اوکراین نیز تاثیر گستردهتر این درگیری تشدید تمرکز بر رقابت ژئوپولیتیکی بوده است که توسط همگرایی چین و روسیه تقویت شده است.
رهبران امریکا و چین مدعی هستند که قصد دارند از بروز یک جنگ سرد تازه خودداری ورزند. واقعیت این است که آن دو کشور در حال حاضر درگیر یک مبارزه جهانی هستند. ایالات متحده به دنبال تداوم برتری خود و یک سیستم بین المللی است که به منافع و ارزشهای آن امتیاز میدهد. چین رهبری ایالات متحده را به ریاکاری و غفلت متهم کرده و فرصتی برای وادار کردن دیگران به پذیرش نفوذ و مشروعیت خود یافته است. در هر دو طرف، سرنوشت گرایی فزایندهای وجود دارد با این فرض که بحران اجتناب ناپذیر و شاید حتی ضروری است.
حتی در غیاب یک بحران، یک موضع واکنشی طیف وسیعی از سیاستهای ایالات متحده را شکل میدهد که باعث میشود واشنگتن اغلب در دام تلاش برای مقابله با تلاشهای چین در سراسر جهان افتاده بدون آن که به خواستههای دولتها و جمعیتهای محلی توجهی داشه باشد. امریکا بدون چشم اندازی آینده نگر و همسو با ارزیابی واقع بینانه از منابعی که در اختیار دارد برای اولویت بندی در حوزهها و مناطق مختلف تلاش میکند و اغلب اوقات منافع گستردهتر خود را به خطر میاندازد.
خطر درازمدت این است که ایالات متحده قادر به مدیریت یک رقابت چند دههای بدون گرفتار شدن در عادات عدم تحمل در داخل و گسترش بیش از حد نفوذ در حارج از کشور نباشد. ستاره اصلی برای یک رویکرد بهتر باید جهانی باشد که ایالات متحده به دنبال آن است: آن چه میخواهد نه آن چه از آن میترسد.
چه تحریمها و محدودیتهای تعرفهای اعمال شوند یا تحرکات نظامی صورت گیرند سیاستها را باید براساس این که آیا با جرکت به سوی ان جهان پیشرفت میکند مورد قضاوت قرار داد نه آن که آیا سیاستی باعث تضعیف منافع میشود یا آن که مزیتی را نسبت به پکن ایجاد میکند.
سیاستگذاریها باید بازتاب دهنده قدرت ایالات متحده در بهترین حالت خود باشند نه آن که بازتاب دهنده رفتاری باشند که امریکا قصد دارد از آن جلوگیری کند. واشنگتن به جای نگاه نوستالژیک به برتری گذشته خود باید با اقدامات و واژگان متعهد به یک چشم انداز مثبت از یک سیستم بین المللی اصلاح شده باشد که چین را نیز شامل میشود و نیاز وجودی برای مقابله با چالشهای مشترک را برآورده میکند. این موضوع به معنای دست کشیدن از تلاشهای مدون برای جلوگیری از تجاوز چین، افزایش انعطافپذیری در برابر استفاده چین از قوه قهریه و زور و اجبار و تقویت اتحادهای ایالات متحده نیست. با این وجود، این اقدامات باید با گفتگوهای معنادار با پکن نه تنها در مورد ارتباطات بحران و کاهش خطر بلکه در مورد شرایط قابل قبول همزیستی و آینده سیستم بین المللی همراه شوند آیندهای که پکن لزوما نقشی در شکل دادن به آن خواهد داشت. یک دیدگاه جهانی فراگیر و مثبت هم رقابت را منضبط میکند و هم آن چه را که پکن باید از دست بدهد روشن میسازد.
در غیر این صورت، با بدتر شدن روابط و افزایش احساس تهدید منطق رقابت با حاصل جمع صفر بیش از پیش فراگیر خواهد شد و مارپیچ تشدید شده ناشی از آن منافع و ارزشهای امریکا را تضعیف خواهد کرد. این منطق اولویتهای جهانی را منحرف میکند و سیستم بین المللی را از بین میبرد. این امر به ناامنی فراگیر دامن میزند و به کثرت گرایی که بستر لیبرال دموکراسی است آسیب میرساند؛ و اگر تغییر نکند چرخه معیوبی را تداوم خواهد بخشید که در نهایت فاجعه بار خواهد بود.
در واشنگتن، دلیلی که به عنوان معیار برای بدتر شدن روابط با چین مطرح میشود تغییر کردن پکن است: در دو دهه گذشته پکن در داخل سرکوبگرتر و در خارج از کشور تهاجمیتر شده در حالی هم چنان از روابط و نهادهایی که باعث رشد اقتصادی آن کشور شده به نفع خود بهره میبرد.
این تغییر رویکرد و رفتار مطمئنا بخشی از داستان است. با این وجود، ایالات متحده نیز به تحولات چین واکنش نشان داده است. واشنگتن با اقدامات پکن با مجموعهای از اقدامات تنبیهی و سیاستهای حفاظتی، از تعرفهها و تحریمها گرفته تا محدودیت در مبادلات تجاری و علمی روبرو شده است. ایالات متحده از اصول باز بودن و عدم تبعیض که مدتها مزیت نسبی محسوب میشدند فاصله گرفته و در عین حال این باور را در پکن تقویت کرده که ایالات متحده هرگز چین قدرتمندتر را تحمل نخواهد کرد. در همین حال، ایالات متحده در حمایت خود از نهادها و توافق نامههای بین المللی که مدتها مبنای وابستگی متقابل جهانی را شکل داده اند تزلزل نشان داده که تا حدی ناشی از حیرت از نفوذ فزاینده چین در سیستم بینالمللی است.
رویکرد جنگیتر از هر دو طرف نوعی پویایی آینهای ایجاد کرده است. در حالی که پکن بر این باور است که امریکاییها تنها از طریق مبارزه طولانی متقاعد میشوند که با چین قوی همزیستی داشته باشند واشنگتن معتقد است که باید با قدرت و نفوذ چین برای دفاع از اولویت ایالات متحده مقابله کرد. نتیجه آن وضعیت ایجاد یک مارپیچ تنازلی است که در جریان آن تلاشهای هر یک از طرفین برای افزایش امنیت خود طرف دیگر را وادار میسازد تا گامهای بیش تری برای ارتقای امنیت خویش بردارد.
در توضیح تنشهای فزاینده آمریکا و چین، برخی از پژوهشگران به تغییرات ساختاری در موازنه قدرت اشاره میکنند. برای مثال، "گراهام آلیسون" درباره تله توسیدید" نوشته است: این تصور که وقتی یک دولت در حال ظهور یک قدرت مستقر را به چالش میکشد اغلب یک جنگ برای هژمونی نتیجه آن خواهد بود. با این وجود، تمرکز بر قابلیتها به تنهایی در توضیح چرخشها و پیچیدگی در روابط ایالات متحده و چین که هم چنین ناشی از تغییر ادراک از تهدید، فرصت و هدف است دارای مشکلاتی میباشد.
پس از سفر "ریچارد نیکسون" در سال ۱۹۷۲ به پکن واشنگتن چین را به عنوان یک شریک استراتژیک در مهار اتحاد جماهیر شوروی قلمداد کرد. با آغاز دوران پس از جنگ سرد، سیاستگذاران ایالات متحده محافظت در برابر قدرت نظامی رو به رشد چین را آغاز کردند حتی در حالی که به دنبال تشویق آزادسازی اقتصادی و سیاسی آن کشور از طریق یکپارچگی بیشتر بودند.
در طول این دوره، رهبران چین فرصتی استراتژیک را برای اولویت دادن به توسعه چین در محیط بین المللی باثبات دیدند. آنان درهای کشور را به روی سرمایهگذاری خارجی و رویههای سرمایه داری باز کردند و به دنبال آموختن از تخصص خارجی بودند و در عین حال به طور دورهای علیه "آلودگی معنوی" و "لیبرال سازی بورژوایی" مبارزه میکردند. علیرغم تلاشهای گهگاه برای نشان دادن عزم و اراده از جمله در طول بحران تنگه تایوان در سالهای ۱۹۹۵ و ۱۹۹۶ و پس از بمباران سفارت چین در یوگسلاوی در سال ۱۹۹۹ میلادی توسط نیروهای ناتو، رهبران چین عمدتا به استراتژی مدنظر "دنگ شیائوپینگ" رهبر اسبق آن کشور پایبند بودند تا از ایجاد احساس تهدیدی که میتواند تلاشها برای خفه کردن ظهور چین را تسریع کند اجتناب ورزند.
اگر سالی وجود داشته باشد که نقطه عطفی در رویکرد چین به جهان محسوب شود آن سال نه ۲۰۱۲ میلادی یعنی زمان به قدرت رسیدن "شی" بلکه سال ۲۰۰۸ میلادی بوده است. بحران مالی جهانی پکن را بر آن داشت تا این تصور را که در عرصه اقتصادی چین دانش آموز و ایالات متحده معلم است را کنار بگذارد. بازیهای المپیک پکن در آن سال قرار بود ورود چین به صحنه جهانی را نشان دهد، اما کشورهای جهان به جای آن بر شورشهای تبت متمرکز شدند که مقامهای چینی آن را مداخله خارجی قلمداد کرده بودند. حزب کمونیست چین به طور فزایندهای بر این ایده متمرکز شد که نیروهای خارجی قصد دارند جلوی ظهور چین را بگیرند.
در سالیان پس از آن سیاستی معکوس از سوی چین دنبال شد: حزب آموزش ایدههای لیبرال و فعالیتهای سازمانهای غیر دولتی خارجی را سرکوب کرد، اعتراضات در هواداری از دموکراسی در هنگ کنگ را سرکوب نمود و یک دولت و سیستم نظارتی گسترده را ایجاد کرد. هم چنین، اردوگاههای اسارت در شین جیانگ را تشکیل داد که همگی مظاهر مفهوم گستردهتر "امنیت ملی" میباشد که با ترس از بروز ناآرامی همراه بوده است.
در سطح بین المللی، چین از هرگونه تواضع استراتژیک چشم پوشی کرد. آن کشور در دفاع از ادعاهای ارضی و دریایی خود (در امتداد مرز هند، در دریای چین شرقی و جنوبی و در رابطه با تایوان) رویکردی تهاجمیتر در پیش گرفت. چین با پیشی گرفتن از ژاپن به عنوان دومین اقتصاد بزرگ جهان در سال ۲۰۱۰ میلادی شروع به استفاده از قدرت اقتصادی خود برای وادار کردن دیگر کشورها به احترام گذاشتن به منافع حزب کمونیست چین کرد. این امر توسعه قابلیتهای نظامی را افزایش داد که میتواند با مداخله ایالات متحده در منطقه از جمله گسترش زرادخانه هستهای آن که زمانی محدود بود مقابله کند. تصمیم برای توسعه بسیاری از این قابلیتها پیش از دوران قدرت گیری شی صورت گرفته بودند. با این وجود، تحت رهبری او بود که پکن رویکردی قهرآمیزتر همراه با استفاده از زور و اجبار و عدم تحمل و بردباری را در پیش گرفت.
پس از آن بود که اوباما از رویکرد آسیا محور سیاست خارجی دولت اش سخن گفت و با انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور ارزیابی واشنگتن افراطیتر شد. به گفته ترامپ چین با رژیمی مارکسیست – لنینیست برای "تجاوز" به ایالات متحده تسلط بر جهان و براندازی دموکراسی در حال تلاش بود. در پاسخ به چین، ترامپ یک جنگ تجاری را علیه پکن راه اندازی کرد و سخن گفتن درباره جدا کردن اقتصاد امریکا از چین را آغاز نمود و مجموعه ابتکار عملهایی را با هدف مقابله با نفوذ چین و تضعیف حزب کمونیست چین در نظر گرفت. مقامهای ارشد امریکا از اقدامات آن کشور برای "توانمندسازی مردم چین" به منظور جستجوی شکلی متفاوت از حکومت سخن گفتند و تاکید داشتند که "تاریخ چین مسیر دیگری برای مردم آن کشور دارد".
این در حالیست که دولت بایدن هرگونه صحبت در مورد "تغییر رژیم" در چین را متوقف کرده و رویکرد خود را از نزدیک با متحدان و شرکا هماهنگ کرده که برخلاف رویکرد یکجانبه گرایانه دولت ترامپ بوده است. با این وجود، در بسیاری از جنبهها بایدن راه ترامپ را ادامه داده است و معتقد به لزوم مهار نفوذ چین است و محدودیت صدور ویزا و تحریمها علیه مقامها و شرکتهای چینی را حفظ کرده است. در همین حال، در کنگره، مخالفت شدیدتر با چین احتمالا تنها موضوعی است که دموکراتها و جمهوری خواهان میتوانند روی آن با یکدیگر به توافق برسند.
طی پنج دهه، ایالات متحده ترکیبی از تعامل و بازدارندگی را برای وارد کردن چین به حرکت درون یک نظام بین الملل که به طور گسترده از منافع و ارزشهای ایالات متحده حمایت میکند آزمود. سیاستگذاران آمریکایی به خوبی میدانستند که همتایان چینی آنان متعهد به دفاع از حاکمیت حزب کمونیست هستند، اما واشنگتن محاسبه کرد که جهان با چین در داخل سیستم به جای خارج از آن با خطر کم تری مواجه خواهد بود. این محاسبه تا حد زیادی موفق بود و هنوز نیز بهتر از هر بدیل دیگری به نظر میرسد. با این وجود، بسیاری در واشنگتن امیدوار بودند روند لیبرال سازی در چین تکامل یابد. بنابراین، اقتدارگرایی رو به رشد چین به روایت شکست جامع سیاست امریکا دامن زده و و تمرکز بر اصلاح این شکست، احساس ناامنی و این باور ار در پکن تثبیت کرده که ایالات متحده و متحدان اش چین را به عنوان یک ابرقدرت نمیپذیرند.
اکنون هر دو کشور قصد دارند هر کاری را که لازم است انجام دهند تا نشان دهند که هر حرکت طرف مقابل بی نتیجه نخواهد ماند. تصمیم گیرندگان آمریکایی و چینی هر دو معتقدند که طرف مقابل تنها به قدرت احترام میگذارد و محدودیت را به عنوان ضعف تفسیر میکند.
ژنرال "وی فنگه" وزیر دفاع چین در گفتگوی شانگریلا امسال در سنگاپور یک روز پس از دیدار با "لوید آستین" وزیر دفاع ایالات متحده متعهد شد که "چین بر سر تایوان تا آخر خواهد جنگید".
جایی که مسیر کنونی منتهی میشود: جهانی خطرناکتر و کمتر قابل سکونت که با خطر همیشگی رویارویی و بحران تعریف میشود و آمادگی برای درگیری بر مقابله با چالشهای مشترک اولویت دارد. اکثر سیاستگذاران دست کم آنانی که در واشنگتن هستند به دنبال ایجاد بحران بین ایالات متحده و چین نیستند.
با این وجود، این استدلال به طور فزایندهای در امریکا پذیرفته شده که بحران کم و بیش اجتناب ناپذیر است. عواقب آن بسیار زیاد خواهد بود. حتی اگر هر دو طرف بخواهند از جنگ اجتناب ورزند بحرانها یافتن مسیرهایی برای کاهش تنش را دشوار میسازند. حتی اعمال محدود زور یا اجبار میتواند مجموعهای غیرقابل پیش بینی از پاسخها را در حوزههای مختلف نظامی، اقتصادی، دیپلماتیک، اطلاعاتی به راه بیاندازد. همان طور که رهبران برای نشان دادن عزم و حفظ شهرت داخلی خود مانور میدهند مهار یک بحران میتواند بسیار دشوار باشد.
تایوان محتملترین نقطه اشتعال است، زیرا تغییرات در تایپه و پکن این جزیره را به طور فزایندهای در مرکز تنشهای ایالات متحده و چین قرار داده است. تغییرات جمعیتی و نسلی در تایوان همراه با سرکوبگری چین در هنگ کنگ مقاومت تایوان را در برابر ایده تحت کنترل قرار گرفتن از سوی پکن افزایش داده و اتحاد مسالمت آمیز با پکن را بیش از پیش گزینهای تخیلی جلوه داده است. پس از سال ۲۰۱۶ میلادی و با به قدرت رسیدن حزب مترقی دموکراتیک تایوان که به طور سنتی طرفدار استقلال است رویارویی تایوان با چین افزایش یافت و کانالهای ارتباطی بین تنگهای بسته شدند و چین اقدامات قهرآمیزی را علیه تایوان افزایش داد. در پاسخ، ایالات متحده گشت زنیهای نظامی را در تنگه تایوان و اطراف آن افزایش داد. هم چنین، امریکا دستورالعملهای محدود سازنده تعامل با مقام تایوان را کاهش داد، سیاست اعلامی ایالات متحده را برای تاکید بر حمایت از تایوان گسترش داد و به حمایت از مشارکت معنادار تایوان در سازمانهای بین المللی از جمله سازمان ملل ادامه داده است. با این وجود، بسیاری از تلاشهای خیرخواهانه امریکا برای حمایت از تایوان و بازدارندگی چین به احساس فوریت در پکن در مورد لزوم جلوگیری از رشد پیوسته روابط ایالات متحده و تایوان دامن زده است. حتی با وجود سیاست رسمی ایالات متحده مبنی بر "ابهام استراتژیک" در مورد این که آیا ایالات متحده در صورت حمله به تایوان مداخله خواهد کرد یا خیر برنامه ریزان نظامی چین انتظار دخالت ایالات متحده را دارند. در این میان، بسیاری از اقدامات ایالات متحده با هدف تقویت توانایی جزیره تایوان برای مقاومت در برابر اجبار و زور چین نمادین بوده است تا محتوایی و بیشتر باعث تحریک پکن و نه بازدارندگی شده است. در ماههای اخیر، لفاظیهای رسمی چین به طور فزایندهای تهدیدآمیز شده و از عباراتی استفاده میکند که از لحاظ تاریخی نشانهای از قصد چین برای تشدید تنش بوده است. شی بارها به "جو بایدن" رئیس جمهور آمریکا گفته است:"هرکس با آتش بازی کند میسوزد".
اگرچه پکن هم چنان اتحاد مسالمت آمیز را ترجیح میدهد، اما به این باور رسیده که اقدامات همراه با زور برای متوقف ساختن حرکت تایوان به سوی جدایی کامل و وادار ساختن تایپه به برداشتن گامهای ضروری برای اتحاد ضروری است به ویژه با توجه به تصوری که چین دارد مبنی بر آن که حمایت واشنگتن از تایوان وسیلهای برای مهار چین است. پکن جدول زمانی برای تصرف تایوان تعیین نکرده است و به نظر نمیرسد به دنبال بهانهای برای این کار باشد. با این وجود، چین هر زمانی که گمان کرده ادعای حاکمیت اش به چالش کشیده میشود از قوه قهریه استفاده کرده است. به طور خاص، ژستهای نمادین برجسته حمایت ایالات متحده از تایوان به احتمال زیاد از سوی چین به عنوان توهین به آن دولت پکن قلمداد میشود. خطر برخورد مرگبار در هوا یا دریا نیز در خارج از تنگه تایوان در حال افزایش است. با توجه به اینکه ارتش چین و ایالات متحده در نزدیکی دریاهای چین شرقی و جنوبی حضور دارند هر دو قصد داشته اند تمایل خود را برای جنگ نشان دهند. با این وجود، خلبانان و اپراتورها از تاکتیکهای خطرناکی استفاده میکنند که خطر یک درگیری غیرعمدی را افزایش میدهد. در سال ۲۰۰۱ میلادی یک جنگنده چینی با یک هواپیمای شناسایی آمریکایی بر فراز دریای چین جنوبی برخورد کرد که منجر به کشته شدن خلبان چینی و بازداشت ۱۱ روزه خدمه آمریکایی شد. در آن زمان چین درصدد رفع بحران بود. با این وجود، امروزه تصور چنین وضوحی بسیار دشوارتر است: میل به نمایش قاطعیت و اجتناب از نشان دادن ضعف خنثی کردن یک بن بست را بسیار دشوار میسازد.
ادامه روند فعلی شکافهای ژئوپولیتیکی را تقویت میکند و در عین حال مانع همکاری در مسائل جهانی میشود. ایالات متحده به طور فزایندهای بر روی گردهمایی کشورهای سراسر جهان برای ایستادگی در برابر چین متمرکز شده است. با این وجود، موفقیت تشکیل چنین ائتلافی بعید به نظر میرسد. "لی هسین لونگ" نخست وزیر سنگاپور در سال ۲۰۲۰ میلادی در مورد چین و ایالات متحده نوشت:"کشورهای آسیایی نمیخواهند مجبور به انتخاب بین این دو (امریکا و چین) شوند و اگر هر کدام تلاش کنند تا کشورهای دیگر را مجبور به چنین انتخابی سازند اگر واشنگتن تلاش کند جلوی ظهور چین را بگیرند یا پکن به دنبال ایجاد یک حوزه نفوذ انحصاری در آسیا باشد آنان یک دوره رویارویی را آغاز خواهند کرد که دههها به طول خواهد انجامید و قرن آسیایی را که مدتها از آن خبر داده شده است در معرض خطر قرار خواهد داد".
رویکرد فعلی نسبت به رقابت نیز احتمالا همسویی بین چین و روسیه را تقویت خواهد کرد. دولت بایدن توانسته ااز کمک نظامی چین به روسیه در اوکراین جلوگیری کند و چین عمدتا از تحریمها تبعیت کرده است و نشان میدهد که در واقع محدودیتهایی برای شراکت "بدون محدودیت" پکن و مسکو وجود دارد. با این وجود، تا زمانی که دو دولت چین و روسیه به این موضوع باور دارند که نمیتوانند در سیستم تحت رهبری ایالات متحده ایمن باشند به همکاری خود با یکدیگر ادامه خواهند داد. در ماههای پس از حمله به اوکراین، آنان گشت زنیهای نظامی مشترکی را در اقیانوس آرام انجام دادند و به منظور ایجاد جایگزینهایی برای سیستم مالی تحت کنترل ایالات متحده تلاش کردهاند. در نهایت، روابط چین و روسیه بر این اساس شکل خواهد گرفت که پکن چگونه نیاز خود به مقاومت در برابر ایالات متحده را در برابر نیاز این کشور به حفظ روابط با سرمایه بین المللی و فناوری که باعث رشد میشود میسنجد.
تا زمانی که واشنگتن به طور قابل اعتمادی نتواند پیشنهاد کند که پکن از فاصله گرفتن از مسکو مزایای استراتژیک را شاهد خواهد بود حامیان همکاری نزدیکتر بین چین و روسیه در پکن دست بالا را خواهند داشت.
رفتار متقابل سخت با سیستم به طور فزاینده بستهای مانند چین در حال افزایش است، اما هزینهای برای مزیت نسبی ایالات متحده دارد: سنت باز بودن، شفافیت، و فرصتهای برابر جامعه و اقتصاد آن کشور که باعث نوآوری، بهره وری و پیشرفت علمی میشود.
جو ناامنی و ترس نیز اثرات مخربی بر دموکراسی و کیفیت بحث عمومی در مورد چین و سیاست ایالات متحده دارد. تمایل به اجتناب از "نرم" ظاهر شدن در مورد چین در بحثهای سیاستگذاری خصوصی و عمومی در امریکا مطرح میشود.
امریکا باید توجه داشته باشد که واکنش بیش از حد به موضوع "دشمن" و "دشمن درونی" باعث تضعیف دموکراسی و اتحاد امریکا شده است از مک کارتیسم در دهه ۱۹۵۰ گرفته تا جنایات نفرت آمیز علیه مسلمانان و سیکهای آمریکایی پس از ۱۱ سپتامبر، تاریخ ایالات متحده مملو از نمونههایی از آمریکاییهای بی گناه است که در تیررس ترسهای اغراق آمیز از "دشمن درونی" گرفتار شده اند.
اگرچه دولت بایدن نفرت ضد آسیایی را محکوم کرده و تاکید داشته که سیاست باید رفتار را به جای قومیت مدنظر قرار دهد برخی از سازمانهای دولتی و سیاستمداران ایالات متحده هم چنان به این رویکرد ادامه داده اند که پیوندهای یک فرد با خانواده در خارج از کشور زمینهای برای بررسی دقیق است.
اگر ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی توانستند به تنش زدایی برسند، دلیلی وجود ندارد که واشنگتن و پکن نیز نتوانند این کار را انجام دهند.
حتی با وجود روشن ساختن این موضوع که پکن در صورت توسل به زور یا سایر اشکال اجبار هزینه گزافی را خواهد پرداخت واشنگتن باید یک انتخاب واقعی را به چین ارائه دهد. بازدارندگی مستلزم آن است که تهدیدها با تضمین همراه شوند. برای این منظور، سیاستگذاران ایالات متحده نباید از تعامل مستقیم با همتایان چینی خود برای بحث در مورد شرایطی که بر اساس آن ایالات متحده و چین میتوانند با یکدیگر همزیستی داشته باشند از جمله محدودیتهای متقابل در رقابت هراس داشته باشند. ایالات متحده و شرکای آن اکنون وظیفه سخت تری دارند و آن همزیستی با یک ابرقدرت اقتدارگرا بر اساس یافتن مبنایی جدید برای تعامل دوجانبه است که بر شکل دادن به رفتار بیرونی به جای تغییر سیستم داخلی چین متمرکز باشد.
ضروریترین نیاز مربوط به تایوان است جایی که ایالات متحده باید بازدارندگی را تقویت کند و در عین حال روشن سازد که سیاست «چین واحد» تغییر نکرده است. در حالی که آنتونی بلینکن" وزیر امور خارجه و سایر مقامهای ارشد تاکید کرده اند که ایالات متحده از استقلال تایوان حمایت نمیکند سایر اقدامات دولت امریکا (به ویژه اظهارات مکرر بایدن که پایان دادن به "ابهام استراتژیک" را نشان میدهد) شک و تردید را در میان چینیها ایجاد کرده است. واشنگتن ضمن کمک به تقویت انعطاف پذیری تایوان در برابر اقدامات همراه با اجبار و زور چین، باید از توصیف تایوان به عنوان دارایی حیاتی برای منافع ایالات متحده اجتناب ورزد. چنان چه سفیر چین در واشنگتن در ماه که گفته بود چنین اظهاراتی این باور را در پکن تقویت میکند که ایالات متحده به دنبال "استفاده از تایوان برای مهار چین" است. در عوض، ایالات متحده باید منافع پایدار خود را در یک روند صلح آمیز برای حل و فصل اختلافات بین تنگهای تعریف کند. سیاستگذاران ایالات متحده باید به تایپه نیز بگویند که تلاشهای یکجانبه برای تغییر وضعیت سیاسی تایوان از جمله درخواست برای استقلال قانونی، برسمیت شناخته شدن دیپلماتیک از سوی ایالات متحده یا سایر اقدامات نمادین برای تغییر وضعیت سیاسی تایوان به طور خاص پیام جدایی دائمی تایوان از چین نتیجه معکوس دارد.
مقامهای ارشد ایالات متحده هنوز تعامل منظمی با همتایان خود ندارند که طرح چنین بحثهایی را تسهیل کند. این گفتگوها باید با متحدان و شرکای ایالات متحده هماهنگ شود تا از تلاش پکن برای ایجاد شکاف بین ایالات متحده و سایرین در اروپا و آسیا جلوگیری به عمل آید. با این وجود، واشنگتن هم چنین باید با متحدان و شرکای خود در مورد اشکال احتمالی همزیستی با چین تفاهم مشترکی ایجاد کند. دلایلی وجود دارد که باور کنیم پکن به اندازه کافی به تثبیت روابط برای متقابل اهمیت میدهد. چین علیرغم ادعای خود مبنی بر اینکه "شرق در حال افزایش است و غرب در حال افول» است به ویژه با توجه به مسیر اقتصادی نامشخص خود طرف ضعیفتر باقی میماند. برخلاف آن چه برخی تحلیلگران فکر میکنند چالشهای داخلی به جای آن که باعث قمارهای خطرناک از سوی چین شود بیشتر رفتارهای آن کشور را مهار میکند. "اندرو چاب" پژوهشگر علوم سیاسی اشاره کرده زمانی که رهبران چین با چالشهایی برای مشروعیت خود مواجه شده اند در مناطقی مانند دریای چین جنوبی با قاطعیت کم تری عمل کرده اند.
از آنجایی که پکن و واشنگتن از دادن امتیازات یکجانبه از ترس این که این امتیازات به عنوان نشانهای از ضعف در داخل و طرف مقابل تعبیر شود بیزار هستند تنش زدایی مستلزم اقدام متقابل است. هر دو طرف باید گامهای هماهنگ، اما یکجانبهای برای جلوگیری از یک بحران نظامی بردارند.
تاکنون تلاشهای دولت بایدن برای ایجاد نظم بر ترتیباتی متمرکز بوده است که چین را حذف میکند، مانند گفتگوی امنیتی چهار جانبه و چارچوب اقتصادی هند و اقیانوسیه. این در حالیست که در صورت اولویت قرار دادن سرمایه گذاری در ائتلافهای محدودتر میتوان از شدت تنشهای ژئوپولیتیک کاست. هم چنین، تجدید رهبری ایالات متحده همچنین مستلزم انجام اقدامات بیشتر برای رسیدگی به این انتقاد است که فرمان تحت رهبری ایالات متحده به معنای "قوانین برای شما است، اما نه برای من".
ایالات متحده نمیتواند به اندازهای به چین فضای نفوذ دهد که قوانین و نهادهای بین المللی دیگر بازتاب دهنده منافع و ارزشهای ایالات متحده نباشند. اما خطر بزرگتر امروز این است که تلاشهای بیش از حد برای مقابله با نفوذ چین خود سیستم را از طریق ترکیبی از فلج و ترویج ترتیبات جایگزین توسط قدرتهای بزرگ تضعیف کند.