صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

هوشنگ ابتهاج ملقب به سایه از شاعران برجسته ایران و غزل‌سرای بی‌همتای ادبیات معاصر ماست. به بهانه درگذشت این شاعر گران‌قدر با گلچینی از اشعار زیبا و عاشقانه ابتهاج همراه ما باشید.
تاریخ انتشار: ۱۱:۰۳ - ۲۰ مرداد ۱۴۰۱

فراروـ هوشنگ ابتهاج متخلص به ه. الف. سایه یکی از شاعران معاصر ماست که در غزل‌سرایی و سرودن اشعار نو نیمایی دستی توانا دارد. این شاعر خوش قریحه گیلانی که غزلش به سبک شعرای پیشین مانند سعدی و حافظ با زبانی سنتی است و اشعار نوی او با زبان امروز سعی در بیان مسائل اجتماعی و انسانی دارد. هوشنگ ابتهاج یکی از سرمایه‌های بزرگ و ارزشمند ادبیات و شعر فارسی است که در اسفند ماه سال ۱۳۰۶ در شهر رشت به دنیا آمد و در روز نوزدهم مرداد ۱۴۰۱ دیده از دنیا فروبست.

در این مطلب گزیده‌ای از اشعار زیبا و عاشقانه ابتهاج را گردآوری کرده‌ایم که در ادامه این مطلب تقدیم به شما کاربران گرامی خواهد شد.

بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم
ازین چه خوشترم‌ای جان که من برای تو میرم
ز دست هجر تو جان می‌برم به حسرت روزی
که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم
بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل
چنین که پیش دل دیرآشنای تو میرم
ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم
مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم
بکن هر آنچه توانی جفا به سایۀ بی‌دل
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم
 
********

ز پرده گر بدر آید نگار پرده نشینم
چو اشک از نظر افتد نگارخانۀ چینم
بسازم از سر زلف تو، چون نسیم به بویی
گرم ز دست نیاید که گل ز باغ تو چینم
مرو به ناز جوانی گره فکنده بر ابرو
که پیر عشقم و زلف تو داده چین به جبینم
ز جان نداشت دلم طاقت جدایی و از اشک
کشید پرده به چشمم که رفتن تو نبینم
ز تاب آنکه دلم باز سر کشد ز کمندش
کمان کشیده نشسته ست چشم او به کمینم
اگر نسیم امیدی نبود و شبنم ذوقی
گلی نداشت خزان دیده باغ طبع حزینم
به ناز سر مکش از من که سایۀ توام‌ای سرو
چو شاخ گل بنشین تا به سایۀ تو نشینم
 
********

صد ره به رخ تو در گشودم من
بر تو دل خویش را نمودم من
جان مایۀ آن امید لرزان را
چندان که تو کاستی فزودم من‌
می‌سوختم و مرا نمی‌دیدی
امروز نگاه کن که دودم من
تا من بودم نیامدی افسوس!
وانگه که تو آمدی، نبودم من
 
********

امشب به قصۀ دل من گوش می‌کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی
این در همیشه در صدف روزگار نیست‌
می‌گویمت، ولی تو کجا گوش می‌کنی
دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت‌
ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی
در ساغر تو چیست که با جرعۀ نخست
هشیار و مست را همه خاموش می‌کنی
مِی جوش می‌زند به دل خُم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می‌کنی
سایه چو شمع شعله درافکنده‌ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می‌کنی
 
********

هوای آمدنت دیشبم به سر می‌زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می‌زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم‌تر می‌زد
شراب لعل تو می‌دیدم و دلم می‌خواست
هزار وسوسه‌ام چنگ در جگر می‌زد
زهی امید که کامی از آن دهان می‌جُست
زهی خیال که دستی در آن کمر می‌زد
دریچه‌ای به تماشای باغ وا می‌شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می‌زد
تمام شب به خیال تو رفت و می‌دیدم
که پشت پردۀ اشکم سپیده سر می‌زد

********
 
هزار سال درین آرزو توانم بود
تو هرچه دیر بیایی هنوز باشد زود
تو سخت ساخته می‌آیی و نمی‌دانم
که روز آمدنت روزی که خواهد بود
زهی امید شکیب آفرین که در غم تو
ز عمر خستۀ من هرچه کاست، عشق افزود
بدان دو دیده که برخیز و دست خون بگشای
کزین بد آمده راه برون شدی نگشود
برون کشیدم از آن ورطه رخت و سود نداشت
که بر کرانۀ طوفان نمی‌توان آسود
ولی به دست تو دادیم و این ندانستیم
که دشنه‌هاست در آن آستین خون آلود
چه نقش می‌زند این پیر پرنیان اندیش
که بس گره ز دل و جان سایه بست و گشود
 
********

رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم
آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم
اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد
که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم
شرمم از آئینۀ روی تو می‌آید اگر نه
آتش آه به دل هست نگویی که فسردم
تو چو پروانه‌ام آتش بزن‌ای شمع و بسوزان
من بی‌دل نتوانم که به گرد تو نگردم‌
می‌برندت دگران دست به دست‌ای گل رعنا
حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم
تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم
غزلم قصۀ درد است که پروردۀ دردم
خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد
سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم
 
********

زین بیش از پس و پیش زلفِ دو تا مگستر
در پیش پای دل‌ها دامِ بلا مگستر ‍‍
تا کی کنی پریشان دل‌های مبتلا را
آن خرمنِ بلا را پیشِ صبا مگستر
بر پای مرغ مألوف کس رشته می‌نبندد
دامِ فسون خدا را بر آشنا مگستر
من خود به خواهشِ خویش سر در پی‌ات نهادم
دستان مساز و دامم در پیشِ پا مگستر
چون شب سیاه کردی بر سایه روزِ روشن
برآن مهِ دو هفته زلفِ دو تا مگستر
 

موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش
جان به رقص آید مرا از لغزشِ پیراهنش
حلقۀ گیسو به گردِ گردنش حسرت‌نماست‌
ای دریغا گر رسیدی دستِ من در گردنش
هر دمم پیش آید و با صد زبان خوانَد به چشم
وین چنین بگریزد و پرهیز باشد از منش‌
می‌تراود بوی جان امروز از طَرفِ چمن
بوسه‌ای دادی مگر‌ای بادِ گل‌بو برتنش
همرهِ دل در پی‌اش افتان و خیزان می‌روم
وه که گر روزی به چنگِ من در افتد دامنش
در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود
گر نبودی این همه نامهربانی کردنش
سایه کی باشد شبی کان رشک ماه و آفتاب
در شبستانِ تو تابد شمعِ روی روشنش
 
********

هنوز چشمِ مرادم رخِ تو سیر ندیده
هوا گرفتی و رفتی ز کف چو مرغِ پریده
تو را به روی زمین دیدم و شکفتم و گفتم
که این فرشته برای من از بهشت رسیده
بیا که چشم و چراغم تو بودی از همه عالم
خدای را به کجا رفتی‌ای فروغِ دو دیده
هزار بار گذشتی به ناز و هیچ نگفتی
که چونی‌ای به سرِ راه انتظار کشیده!
چه خواهی از سرِ من‌ای سیاهیِ شبِ هجران
سپید کردی چشمم در انتظار سپیده
به دستِ کوتهِ من دامنِ تو کی رسد‌ای گل
که پای خستۀ من عمری از پیِ تو دویده
ترانۀ غزلِ دلکشم مگر نشنفتی
که رامِ من نشدی آخر‌ای غزالِ رمیده؟
خموش سایه که شعرِ تو را دگر نپسندم
که دوش گوشِ دلم شعرِ شهریار شنیده
 
********

امروز منم که راهی کوی توام
امید وصال می‌کشد سوی توام
تا دست رسد شبی به گیسوی توام‌
می‌آیم و آشفته‌تر از موی توام‌
 
********
 
ای عشق کهن بودۀ نافرسوده
پیرانه سرم نمی‌هلد آسوده
در حسرت دیدار تو کردیم سفید
این ریش پریشان به اشک آلوده
 
********

تو را می‌خواهم‌ ای دیرینه دلخواه!
که با ناز گل رویا شکفتی
به هر زیبا که دل بستم تو بودی
که خود را در رخ او می‌نهفتی
 
********

خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
به آغوش تو از بستر گریزم
گشایم در به رویت شادمانه
رخت بوسم، به پایت گل بریزم
 
********

من آن ابرم که می‌خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت‌
نمی‌داند کجا سر می‌گذارد
 
********

منظور من که منظره‌افروز عالمی است.
چون برق خنده‌ای زد و از منظرم گذشت
 
********

محتاج یک کرشمه‌ام‌ ای مایۀ امید
این عشق را ز آفت حرمان نگاه دار
ما با امید صبح وصال تو زنده‌ایم
ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
ارسال نظرات
Ali
۱۲:۰۵ - ۱۴۰۱/۰۵/۲۴
عالی بود ، تشکر ، روحت شاد مرد بزرگ
ناشناس
۱۰:۱۹ - ۱۴۰۱/۰۵/۲۴
یاد وخاطرش گرامی باد شعرهای استاد در هر زمان جذابیت خاص خودش را دارد
ناشناس
۱۱:۴۲ - ۱۴۰۱/۰۵/۲۲
درختی ارغوان بالای سرت خواهیم کاشت یا همان درخت را بالای سرت خواهیم گذاشت هموطن
ملیح
۱۱:۲۷ - ۱۴۰۱/۰۵/۲۲
بدون هیچ نو آوری انگار از غزلیات سعدی کپی کرده