صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۶۰۸۵۶
مرد گفت: من یک بازاریاب هستم برای قرار‌های کاری با مشتریانم به کافه می‌روم، نه برای خوشگذرانی، اما همسرم فکر می‌کند من برای تفریح به آنجا می‌روم. کسی در زندگی من نیست، ولی این خانم با توهماتش زندگی را برای من جهنم کرده، حسرت یک وعده غذای گرم و خوشمزه به دلم مانده است. من مرد سختگیری نیستم، اما بعد از ۷ ماه زندگی مشترک این انتظار زیادی از همسرم نیست.
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۴ - ۲۲ تير ۱۴۰۱

روزنامه ایران در گزارشی از دادگاه خانواده نوشت: زن جوان که انگار از هوای گرم و فضای سنگین و پرتنش حاکم بر مجتمع خانواده کلافه شده بود با بی‌حوصلگی این طرف و آن طرف را نگاه می‌کرد و هر چند دقیقه نیز به داخل اتاق شعبه ۳۴ می‌رفت و از مدیر دفتر سؤال می‌کرد که آیا وقت رسیدگی‌شان شروع نشده است؟

سرانجام منشی با خواندن شماره پرونده آن‌ها این زوج جوان را به داخل اتاق قاضی فراخواند.

به محض ورود به شعبه همسر این زن که انگار از او بی‌حوصله‌تر بود رو به قاضی گفت: حاج آقا بیچاره شدم، بدبخت شدم. از زندگی ۲۷ ساله‌ام هیچ خیری ندیدم، فکر کردم ازدواج کنم زندگی‌ام خوب می‌شود، اما اشتباه کردم این خانم حتی بلد نیست یک غذای ساده درست کند یا شاید هم بلد است و عمداً برای من درست نمی‌کند. دیگر خسته و کلافه شده‌ام ۷ماه از عروسی مان می‌گذرد، اما یک‌بار هم غذا درست نکرده است. از بس نیمرو خورده‌ام دیگر حالم حتی از اسم این غذا هم به هم می‌خورد.

قاضی عینک خود را از چشم برداشت و با اشاره به زن جوان گفت: دخترم حرف‌هایی که همسرت زد را قبول داری؟

وی با کمی مکث گفت: نه آقای قاضی این‌ها همه بهانه است. من خوب می‌دانم مشکل کجا است. همسرم با زنان دیگری ارتباط دارد و می‌خواهد با این بهانه مرا بد جلوه دهد و مجبور به طلاق کند.

قاضی گفت: یعنی شما در خانه غذا درست می‌کنی؟

بله جناب قاضی البته شاید بعضی از غذا‌ها را نتوانم درست کنم، اما این طبیعی است. همه خانم‌ها که بلد نیستند همه غذا‌ها را درست کنند.

شوهرش با کنایه گفت: تو فقط نیمرو بلدی درست کنی.

زن جوان با لحن تندی رو به شوهرش گفت: آره تو درست میگی اون دخترایی که باهاشون کافه میری اونا خوبن اونا خوب بلدن غذا درست کنند بدبختی و نداری و بیچارگی تو برای من است کافه و سینما رفتن برای آن‌ها واقعاً متأسفم.

قاضی با شنیدن این حرف‌ها گفت: پسرم شغل شما چیست؟

من یک بازاریاب هستم برای قرار‌های کاری با مشتریانم به کافه می‌روم، نه برای خوشگذرانی، اما همسرم فکر می‌کند من برای تفریح به آنجا می‌روم. کسی در زندگی من نیست، ولی این خانم با توهماتش زندگی را برای من جهنم کرده، حسرت یک وعده غذای گرم و خوشمزه به دلم مانده است. من مرد سختگیری نیستم، اما بعد از ۷ ماه زندگی مشترک این انتظار زیادی از همسرم نیست.

جناب قاضی باور کنید حق با من است، او اصلاً توجهی به زندگی مشترک ما ندارد یا مدام خانه مادرش است یا با دوستانش بیرون است من هم که از سر کار می‌آیم نه چای آماده است نه غذایی درست کرده و نه محبتی از سمت او می‌بینم.

من همش غذا را بیرون می‌خورم یا در شرکت یا خانه خواهر و برادرم هستم. خانواده‌ام دیگر متوجه شده‌اند و مدام می‌گویند مگر زنت بلد نیست غذا درست کند واقعاً خسته شده ام بهتر است طلاق بگیریم.

زن جوان که بغض گلویش را گرفته بود کمی آب خورد و گفت: این تو هستی که اصلاً توجهی به من نداری، خسته شده‌ام دیگر نمی‌توانم به این زندگی ادامه دهم، اما تا آخرین ریال مهریه‌ام را از تو می‌گیرم. باید تمام ۶۰۰ تا سکه مهریه‌ام را بدهی.

قاضی پرونده که می‌خواست جدال لفظی این زوج را کنترل کند بین حرف آن‌ها پرید و گفت: به این زودی حکم طلاق را صادر نمی‌کنم باید یک ماه به کلاس‌های مشاوره بروید اگر مشکلتان حل نشد آن وقت حکم طلاق را صادر می‌کنم. فعلاً بیایید این صورت‌جلسه را امضا کنید نوبت رسیدگی بعدی است.

برچسب ها: طلاق در ایران
ارسال نظرات