پس از چند بار به تعویق افتادن مراسم اهدای جایزه یک عمر دستاورد هنری به جولی اندروز از سوی موسسه فیلم آمریکا این مراسم سرانجام در یک گردهمایی بزرگ برگزار شد.
به گزارش مهر به نقل از هالیوود ریپورتر، از «مری پاپینز» گرفته تا «اشکها و لبخندها» و «دفتر خاطرات شاهدخت»، جولی اندروز بخشی از تجربه سینماست. صحبت کردن در مورد مسیر حرفهای چند دههای او هم مانند صحبت کردن در مورد خود هالیوود میماند.
اندروز برای نخستین فیلم سینماییاش یعنی «مری پاپینز» جایزه اسکار را دریافت کرد و تا به حال موفق به کسب جوایز گرمی، تونی و بفتا هم شده است. او روز نهم ژوئن جایزه یک عمر دستاورد حرفهای موسسه فیلم آمریکا را دریافت کرد و به این مناسبت در مصاحبهای در مورد بازیگریاش در «مری پاپینز»، موزیکالهای سینمایی و فیلم «دفتر خاطرات شاهدخت» صحبت کرد.
در مراسم اهدای این جایزه ۵ تن از بچههایی که در فیلم «اشکها و لبخندها» یا «آوای موسیقی» نقش آفرینی کرده بودند و هنوز زنده هستند، با خواندن آهنگ مشهور «دو-ر-می- فا» شرکتکنندگان و اندروز را با خود همراه کردند. جولی اندروز متولد یکم اکتبر ۱۹۳۵ در سوری انگلستان است.
نصیحتی که اوایل مسیر حرفهای کاریتان دریافت کردید که هنوز با شما مانده باشد چیست؟
از همان روزهای اول که بچه بودم – یعنی از حدود ۱۲ سالگی به بعد که یکی از کودکان خوانندهای بودم که توجه جلب کرده بود – مادرم همیشه به من میگفت یادت باشد همیشه کسی در کنار و گوشهها هست که میتواند بهتر از تو این کار را انجام دهد. برای همین فقط قدردان چیزی باش که دریافت میکنی؛ و آن موقع این برای من نصیحت خیلی خوبی بود. چند نصیحت خیلی خوب دیگر هم داشتهام، اما آن اولی بود.
اولین تجربه از اجرا روی صحنه با رفتن به صحنه فیلم چطور بود؟
هالیوود به شیوهای فوقالعاده و معجزهآسا من را فرا خواند و البته که والت دیزنی این فراخوان را داد. وقتی به هالیوود آمدم هیچ چیز درباره فیلم نمیدانستم و افراد مهربان و عزیزی بودند که اینها را به من یاد دادند. من هم سوالهای زیادی پرسیدم و خیلی تماشا کردم.
رفتن سر اولین روز فیلمبرداری «مری پاپینز» چطور بود؟
به نظرم شدیداً رعبآور بود. یادم میآید تنها کاری که باید میکردم این بود که از سمت راست به چپ بروم و یک خط دیالوگ بگویم. این کار را کردم و آنها گفتند خوب بود. با خودم فکر کردم که نمیدانم به اندازه کافی بازیگری کردم یا نه؛ اما راستش تجربه یادگیری خیلی خوبی بود و درباره دوربینها و کلوزآپها و لنزها و تمام این جور چیزها یاد گرفتم.
صحنه محبوبی که در این فیلم فیلمبرداری کرده باشید دارید؟
احتمالاً یکی از محبوبترین سکانسهای من زمانی بود که نیمی از فیلمبرداری پروژه گذشته بود و تا حدودی جا افتاده بودم و کمی ترسم خوابیده بود. آهنگهای فیلم هم خاطره فوقالعادهای هستند و خیلی بهمان خوش گذشت.
تماشا کردن این صحنهها این حس را به وجود میآورد که فیلمبرداریاش خیلی انرژیبر بود.
خیلی بیشتر از این حرفها لذتبخش بود. آنها تمام کارهای سخت برای پرواز کردن را برای آخر نگه داشتند که سانحهای پیش نیاید. اگر اتفاقی میافتاد هم همه چیز آماده شده بود؛ بنابراین من ساعتها آن بالا بودم و در لباس پروازم آویزان شده بودم و کارهای مختلف میکردم. یک بار حس کردم چند سانت پایین افتادهام و جوری که باورتان نمیشود ترسیدم و گفتم فکر میکنم امروز کمی مضطرب باشم، امکانش هست وقتی پایین میآیم خیلی محتاطانه این کار را بکنیم؟ و آنها گفتند بله، خیلی آرام بیاریدش پایین. اما بعدش من مثل یک تن آجر روی زمین افتادم. خوشبختانه کلی لوازم حفظ تعادل داشتم که موقع سقوط کمکم کرد، بنابراین با سرعت به کف صحنه نخوردم، اما چند ناسزایی به زبان آوردم که فکر نمیکنم کسی قبلاً از من شنیده بود. بعد هم سکوتی طولانی بود و ناگهان یکی از آقایان از پشت صحنه که باید من را آرام پایین میآورد پرسید هنوز پایین نیامده؟
شما نقش شخصیتهای شناختهشده بسیاری را بازی کردهاید. از نظر خودتان، رابطه شما با شخصیتها زمانی که اجرا تمام میشود به پایان میرسد یا، چون شخصیتها باقی میمانند آن هم ادامه دارد؟
اگر خوششانس باشید فیلمها باقی میمانند و بعضیهایشان هم نمیمانند (میخندد). اما بعضیهایشان ماندهاند. به نحوی، همیشه بخشی از آدم جایی در آنها باقی میماند. من فکر نمیکردم این روند ادامه داشته باشد، چون به هر حال یک شخصیت داستانی است و یک تمرین بازیگری. اما نمیدانم که با خودم آنها را حمل میکنم یا نه. مطمئن نیستم. فکر نمیکنم اینطور باشد. مسلماً اگر مجبور باشم میتواند آنها را دوباره تصور کنم، اما خیلی رویشان گیر نمیکنم و اغلب آنها را نمیبینم. اگر اتفاقی سراغشان بروم ممکن است نگاه کنم و بگویم خدای منای کاش آن نقش را بهتر بازی کرده بودم.
نقشی بود که بازی کرده باشید و خیلی تعجب کنید که مخاطبان چه واکنش خوبی به آن نشان دادهاند؟
خب، مثبت یا منفی؟ دارم به فیلمی به نام «ستاره!» فکر میکنم که بامزه است که محبوب نشد. مردم به این حقیقت واکنش نشان دادند که شخصیت خیلی محبوب نبود و زنی نسبتاً عجیب بود. داستان زندگی گرترود لارنس است و با وجود این که خیلی بااستعداد بود، آدم سادهای نبود و غیر از اجراهایش، مردم خیلی دوستش نداشتند. اما به نظرم احتمالاً چیزی که شما به آن اشاره میکنید چیزی مانند «اشکها و لبخندها» است که تمام این مدت در ضمیر آگاه مردم باقی مانده است. اثر خیلی خیلی بزرگی در روان افراد داشت.
به نظرتان این نقشی است که مردم اغلب از شما میخواهند درباره آن صحبت کنید؟
به نظرم همیشه شما را با توجه به محبوبترین کاری که انجام دادهاید دستهبندی میکنند. اگر درباره کسی مانند کلارک گیبل فکر کنید، «بر باد رفته» است. محبوبترین کاری است که ممکن بود او بتواند انجام دهد. به نظرم به همین دلیل مردم آن را به یاد میآورند، چون موفقیت بزرگی بود. اما این روزها، خیلی بیشتر از «مری پاپینز»، بچهها و جوانها من را به خاطر «دفتر خاطرات شاهدخت» میشناسند.
در مورد «دفتر خاطرات شاهدخت» خواندم که شما پروژه را به این دلیل قبول کردید که طرفدار کارهای کارگردان آن یعنی گری مارشال بودید. چه چیزی در ارتباط با فیلمهای او وجود داشت که باعث شد بخواهید با او کار کنید؟
طنز و درکی که از طبیعت انسانی داشت. در مورد آن فیلم مسلماً ایده داستان بود، اما او خیلی بخشنده بود. وقتی اولین بار او را دیدم - هرگز پیش از آن که در مورد فیلم صحبت کنیم او را ندیده بودم- او سوالهای فوقالعادهای پرسید، مثلاً اینکه فکر میکنی جنوویا کجاست؟ فکر میکنی جنوویا به خاطر چه چیزی معروف است؟ من هم چیز احمقانهای مانند این گفتم که راهبههای کشور بند درست میکردند و آن را صادر میکردند و به خاطر درختهای هلو و هلوهای فوقالعادهشان معروف هستند. خب، از آن موقع به بعد در کل صحنه هلو داشتیم و روی لباسها بند دوخت قرار داشت. او از تمام چیزهایی که همه میخواستند پیشنهاد بدهند استقبال میکرد.
داستان این فیلم چیزی است که بخواهید دوباره به سراغش بروید؟
به نظرم خیلی برای این کار دیر شده. خیلی خیلی سال قبل حرف دنباله آن بود. اما فکر نمیکنم هیچ وقت عملی شده باشد و بعد هم که گری ما را ترک کرد (مارشال در سال ۲۰۱۶ از دنیا رفت). مخصوصاً برای من، الان خیلی دیر است که بخواهم دوباره به آن نقش برگردم. فکری خیلی دوست داشتنی است، اما فکر نمیکنم ممکن باشد.
از نظر شما، چه چیزی یک شریک صحنه را عالی میکند؟
داشتن شاخصه بخشندگی، مسلماً. فکر میکنم این مسئله در مورد تمام بازیگرانی که با آنها کار کردهام حقیقت داشته باشد. یادم نمیآید کسی بیش از حد خودخواه یا خودمحور بوده باشد.
کارگردان چطور؟
خب، شوهرم (بلیک ادواردز) کارگردان بود. هفت فیلم با هم ساختیم. خیلی لذتبخش بود و میتوانستیم در پایان روز در موردش صحبت کنیم یا فراموشش کنیم، اما کار کردن با او فوقالعاده بود، چون او روزی ۶ ایده داشت و تماشا کردنش جذاب و فوقالعاده بود. او خیلی به فیلم و این نوع هنر متعهد بود و از این که بخواهد حقهبازی کند تا هوشمند به نظر برسد متنفر بود. عاشق فیلم ناب بود، جایی که هرگز متوجه نمیشدید دوربین هست. خیلی به این باور داشت. بعد از دیدنش تحت تاثیر قرار گرفتم و خیلی سعی کردم عاشق نشوم، اما در نهایت عاشق هم شدیم. پیش از درگذشت او ۴۳ سال با هم زندگی کردیم.
با نگاه به صنعت سرگرمی امروز، چه چیزی شما را هیجانزده میکند؟
این روزها خیلی چیزهای خوب هست. قدیمها، در زمانهایی که من جوانتر بودم، خیلی مدها و فشنهای کوتاه مدت وجود داشت. در دورهای فیلمهای موزیکال خیلی بزرگ بودند و بعد ناگهان مردم گفتند اوه، این خیلی گران است، حالا فیلمهای مستقل و کوچک میخواهیم. مثلاً مانند «ایزی رایدر» که مد شده بود. بعد ناگهان همه چیز دوباره دور کامل زد و برگشتیم پیش موزیکالها. هیچ چیز تمام نمیشود، چون دوباره دور میزند و برمیگردد.