صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۴۶۵۰۴
بهایی که نخبگان سیاسی برای نادیده گرفتن ناسیونالیسم می‌پردازند
روسیه، امریکا و اتحادیه اروپا هر یک از بلایای ناشی از اشتباه و نادیده گرفتن ملی گرایی توسط نخبگان سیاسی رنج می‌برند.
تاریخ انتشار: ۱۲:۳۶ - ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۱

فرارو- استفن والت پژوهشگری برجسته در مکتب رئالیسم (واقع گرایی) در روابط بین الملل است. او در سال ۲۰۱۸ میلادی کتابی را با عنوان «جهنم نیات خوب» منتشر کرد که در آن استدلال کرده بود ظرف سه دهه گذشته «هژمونی لیبرال» که در آن امریکا سیاست استقرار اقتصاد بازار آزاد، لیبرال دموکراسی و حقوق بشر را در سراسر جهان دنبال کرده باید با استراتژی «خارج از مرز» جایگزین شود.

به گزارش فرارو به نقل از فارین پالسی، اگر یک رئیس دولت یا وزیر خارجه از من مشاوره خواست نگران نباشید. به احتمال زیاد این اتفاق رخ نخواهد داد اما ممکن است با این جمله شروع کنم: «به قدرت ملی گرایی احترام بگذارید». شاید بپرسید چرا؟ از آنجایی که به بخش اعظم قرن گذشته نگاه می‌کنم و آن چه را که امروز در حال وقوع است در نظر می‌گیرم به نظر می‌رسد، عدم درک این پدیده رهبران بسیاری (و کشورهای شان) را به فاجعه‌های پرهزینه سوق داده است.

من پیش‌تر در سال‌های ۲۰۱۹.۲۰۱۱ و ۲۰۲۱ میلادی به این نکته اشاره کرده بودم. با این وجود، رویدادهای اخیر نشان می‌دهد که یک دوره تازه‌سازی آموزشی لازم است. ناسیونالیسم چیست؟ پاسخ دو بخش دارد. ابتدا تشخیص این که جهان از گروه‌های اجتماعی تشکیل شده که ویژگی‌های فرهنگی مهمی دارند (زبان مشترک، تاریخ، اجداد و خاستگاه‌های جغرافیایی) و با گذشت زمان برخی از این گروه‌ها خود را با این ویژگی‌ها می‌شناسند امری ضروری به نظر می‌رسد.

تشکیل یک موجودیت منحصر به فرد: یک ملت. ادعاهای یک ملت در مورد ماهیت اصلی آن نباید لزوما از نظر زیستی و تاریخی کاملا دقیق باشند. در واقع، روایت‌های ملی معمولا نسخه تحریف شده‌ای از گذشته هستند. نکته مهم آن است که اعضای یک ملت واقعا معتقدند که آنان یکی و یکپارچه هستند.

نکته دوم آن که دکترین ناسیونالیسم بیش‌تر تاکید می‌کند که هر ملتی حق دارد خود را اداره کند و نباید توسط بیگانگان اداره شود. در همین راستا، این دیدگاه تمایل دارد که ملت‌های موجود را نسبت به کسانی که به آن گروه تعلق ندارند از جمله مهاجران یا پناهندگان با فرهنگ‌های دیگر که ممکن است در تلاش برای ورود و اقامت در قلمرو آنان باشند در موضعی محتاطانه قرار دهد.

مطمئنا مهاجرت هزاران سال است که ادامه داشته و بسیاری از کشورها دارای چندین گروه ملی هستند و یکسان‌سازی در طول زمان اتفاق می‌افتد و امکان‌پذیر است. با این وجود، حضور افرادی که به عنوان بخشی از ملت دیده نمی‌شوند اغلب یک موضوع جنجالی است و می‌تواند محرک قدرتمند بروز درگیری باشد.

حال در نظر بگیرید که ناسیونالیسم چگونه رهبرانی را که نتوانسته‌اند قدرت آن را درک کنند منحرف ساخته است.

به ناکامی «ولادیمیر پوتین» رئیس جمهور روسیه در درک این که چگونه ناسیونالیسم اوکراینی ممکن است تلاش او برای بازگرداندن نفوذ روسیه در اوکراین از طریق یک کارزار نظامی سریع و موفق را خنثی کند نگاه کنیم. تلاش‌های جنگی روسیه از ابتدا مستعد خطا بوده اما مقاومت شدید و غیرمنتظره اوکراینی‌ها مهم‌ترین مانع در مسیر روسیه بوده است. پوتین و همکاران‌اش فراموش کردند که کشورها اغلب مایل هستند خسارات هنگفتی را تحمل کنند و مانند ببر برای مقاومت در برابر مهاجمان خارجی بجنگند و این دقیقا همان کاری است که اوکراینی‌ها انجام داده اند.

با این وجود، پوتین به سختی تنها رهبر جهان است که در این مسیر مرتکب اشتباه شده است. در بخش اعظم قرن بیستم، حاکمان اروپایی امپراتوری‌های استعماری وسیع، مبارزات طولانی، پرهزینه و در نهایت ناموفقی را برای حفظ کشورهای ناآرام در درون سلطه امپراتوری خود به راه انداختند. این تلاش‌ها تقریبا در همه جا با شکست همراه بودند. در ایرلند، هند، هندوچین، بخش عمده خاورمیانه و در بخش اعظم آفریقا و با هزینه انسانی وحشتناک. تلاش‌های ژاپن برای تسخیر و ایجاد حوزه نفوذ در چین پس از سال ۱۹۳۱ میلادی به همان اندازه ناموفق بود.

زمانی که نوبت به درک معنای ملی گرایی می‌رسد ایالات متحده خیلی بهتر عمل نکرده است. اگرچه «جورج کنان» دیپلمات آمریکایی و دیگر مقام‌های امریکایی دریافتند که ناسیونالیسم قدرتمندتر از کمونیسم است و ترس از «یکپارچگی کمونیستی» بیش از حد افزایش یافته بود اکثر مقام‌های ایالات متحده همچنان نگران بودند که جنبش‌های چپ منافع ملی خود را قربانی کنند و خواست مسکو را برای رسیدن به هدف انجام دهند.

دلایل ایدئولوژیک در طول جنگ ویتنام کوری مشابهی را نسبت به قدرت ناسیونالیسم موجب شد و شرایطی را فراهم کرد تا رهبران ایالات متحده بهایی را که ویتنام شمالی حاضر بود برای اتحاد مجدد کشور بپردازد دست کم بگیرند.

ناگفته نماند که اتحاد جماهیر شوروی زمانی که در سال ۱۹۷۹ میلادی به افغانستان حمله کرد دچار سرخوردگی شد زیرا نتوانست متوجه شود که افغان‌ها با چه شدتی برای عقب راندن یک نیروی اشغالگر خارجی مبارزه خواهند کرد. متاسفانه رهبران ایالات متحده چیز زیادی از این تجربیات نیاموختند.

پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی، دولت «جورج دابلیو بوش» خود را متقاعد ساخت که سرنگونی رژیم وقت در افغانستان و عراق و جایگزینی آن با یک دموکراسی درخشان و تازه آسان خواهد بود زیرا تصور می‌کرد که عراقی‌ها و افغان‌ها مشتاق آزادی هستند و از سربازان آمریکایی استقبال خواهند کرد. با این وجود، آن چه که دولت امریکا در عوض با آن مواجه شد مقاومت سرسختانه و در نهایت موفقیت‌آمیز جمعیت محلی بود که نمی‌خواستند از ارتش اشغالگر دستور بگیرند و یا ارزش‌ها و نهادهای غربی را بپذیرند.

عدم درک قدرت ملی گرایی به جنگ و اشغال محدود نمی‌شود. اتحادیه اروپا تا حدی برای فراتر رفتن از وابستگی‌های ملی، تقویت هویت مشترک اروپایی و کاهش فشارهای رقابتی که منجر به جنگ‌های مکرر و ویرانگر اروپایی شده ایجاد شد. می‌توان استدلال کرد که اتحادیه اروپا اثرات آرام بخشی داشته است (اگرچه من استدلال می‌کنم که عوامل دیگر مهم‌تر هستند) اما هویت‌های ملی بخشی پایدار از چشم‌انداز سیاسی اروپا باقی مانده و هم چنان انتظارات نخبگان را مخدوش می‌کند.

برای آغاز، ساختار اتحادیه اروپا به دولت‌های ملی امتیازاتی می‌دهد اما دولت‌ها از واگذاری بیش از حد اختیارات به بروکسل بیزار هستند. این وضعیت خود توضیح دهنده آن است که چرا تلاش‌های مکرر اتحادیه اروپا برای توسعه «سیاست خارجی و امنیتی مشترک» تا حد زیادی مرده به دنیا آمده است.

مهم متر از آن می‌توان به این نکته اشاره کرد که اولین واکنش هر کشوری در زمان وقوع بحران روی آوردن به بروکسل نیست بلکه روی آوردن به مقام‌های منتخب خود آن کشور است. در طول بحران منطقه یورو در سال ۲۰۰۸ میلادی و در جریان شیوع کرونا اتحاد آشکاری بین کشورهای اروپایی وجود نداشت. در عوض، هر کشوری برای تصمیم گیری و سیاستگذاری خود به تنهایی عمل می‌کرد.

علاوه بر این، عدم درک جذابیت پایدار ملی گرایی به ما کمک می‌کند تا بفهمیم چرا بسیاری از ناظران خطر برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) یا ظهور غیرمنتظره احزاب ناسیونالیست تندرو را دست کم گرفتند. حزب حاکم قانون و عدالت در لهستان و حزب فیدز به رهبری ویکتور اوربان نخست وزیر مجارستان با توسل به حس ملی گرایی هر کشور به شیوه‌هایی که مستقیما با ارزش‌های لیبرال اتحادیه اروپا در تضاد است در انتخابات پیروز شده اند.

آخرین مورد اما نمونه‌ای به هیچ وجه کم اهمیت، اقدام سیاسی «دونالد ترامپ» رئیس جمهور سابق ایالات متحده است که تا حد زیادی مدیون توانایی او در بازاریابی خود و طرح وجهه‌اش به عنوان یک ملی گرای سرسخت آمریکایی در تقابل با نخبگان بین الملل گرای ظاهرا منحط بوده که او آنان را متهم به فروختن ایالات متحده کرده است.

پلتفرم سیاسی و شخصیت عمومی او ناسیونالیسم نوستالژیک را چه در شعار «دوباره عظمت را به امریکا باز خواهیم گرداند» و چه در شعار «اول آمریکا» و چه در خصومت آشکار او با مهاجران (غیر سفید پوست) در اولویت قرار داده است. هر کسی که هنوز از جذابیت سیاسی ترامپ گیج شده باید با تشخیص این موضوع آغاز کند که او از قدرت ملی گرایی موثرتر از هر فرد دیگری در سیاست معاصر ایالات متحده استفاده کرده است.

با توجه به شواهد فراوان مرتبط با اهمیت پایدار ملی گرایی، چرا بسیاری از رهبران باهوش آن را دست کم می‌گیرند؟ مطمئن نیستم اما یکی از ویژگی‌های اصلی ناسیونالیسم ممکن است بخشی از مشکل باشد شبیه به یک اشکال موجود در نرم افزار. ملت‌ها نه تنها خود را منحصر به فرد و خاص می‌دانند بلکه تمایل دارند خود را برتر از دیگران تصور کنند و در نتیجه در صورت بروز درگیری پیروز شوند. این نقطه کور تشخیص اینکه ملت دیگری ممکن است برابر با آنان و یا بدتر از آن برتر از آنان باشد را دشوارتر می‌سازد.

درک این که ویت کنگ یا طالبان چگونه می‌توانند آنان را شکست دهند برای برخی از امریکایی‌ها دشوار بود و به نظر می‌رسد برای پوتین دشوار بود که تشخیص دهد اوکراینی‌هایی که او آنان را پست‌تر می‌دانست و تحقیر کرده بود توانستند در مقابل تهاجم روسیه بایستند.

اگر نخبگان زندگی خود را در یک حباب فراملی و جهانی سپری کنند ممکن است قدرت ناسیونالیسم را نادیده بگیرند. اگر به کنفرانس مجمع جهانی اقتصاد که هر سال در داووس سوئیس برگزار می‌شود بروید با افراد همفکر بسیاری از کشورهای مختلف معاشرت کنید به راحتی می‌توان دید که چگونه افراد خارج از دایره اجتماعی شما وابستگی قدرتمندی به مکان ها، نهادهای محلی و احساس تعلق به یک ملت خاص دارند.

تاکید لیبرالیسم بر فرد و حقوق فردی او نقطه کور دیگری است که نگاه ما را از پیوندهای اجتماعی و تعهدات به بقای گروهی که بسیاری از گروه‌ها آن را مهم‌تر از آزادی فردی می‌دانند دور می‌سازد.

بنابراین، اگر یکی از رهبران سیاسی برای مشاوره نزد من می‌آمد یا می‌خواست بداند نظر من در مورد برخی مانورهای سیاست خارجی که آنان در نظر دارند چیست از آنان می‌پرسیدم آیا عامل ناسیونالیسم را در نظر گرفته‌اند یا خیر و به آنان یادآوری می‌کردم زمانی که رهبران سیاسی قدرت‌ها ناسیونالیسم را نادیده می‌گیرند چه اتفاقی رخ می‌دهد. من به آنان جمله‌ای از «لئون تروتسکی» انقلابی مارکسیست را می‌گفتم: «شما ممکن است به ناسیونالیسم علاقه نداشته باشید اما آن هم چنان به شما علاقه دارد».

ارسال نظرات