صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۴۳۸۳
گفتگو با جواد مجابی
تاریخ انتشار: ۱۴:۳۹ - ۲۶ مرداد ۱۳۸۹

جواد مجابي از آن دست شخصيت‌هاي فرهنگي است كه اهميتش در چند حوزه انكار ناشدني است، او در زمينه‌هاي داستان‌نويسي، شعر، طنزپردازي، روزنامه‌نگاري، تحقيق ادبي و نقد هنرهاي تجسمي نامي آشناست، مجابي يكي از برترين‌هاي نسل خود است. او؛ چهره‌ي روشنفكر كلاسيك ايراني است از همان نسلي كه بار سنگين گذار از سنت به مدرنيزم را در جامعه‌ ايراني هرگز از دوش‌هاشان بر زمين ننهادند.
 
سال قبل، رماني از او به نام باغ گمشده پس از بيست سال در نشر ققنوس مجوز گرفت و به چاپ رسيد گويا قرار است باغ گمشده به چاپ مجدد برسد، به همين بهانه پاي صحبت‌هاي او نشستيم. 

چه شد که بعداز 20 سال‏، باغ گمشده به چاپ رسید؟ 

من حوالی سال1355 داستانی را در روزنامه اطلاعات چاپ کردم که بعدها فصل اول رمان باغ گمشده شد، ايده اين رمان بعداز سفري به كاشان به وجود آمد، آن هم سفري به یکی از دهات کاشان، آنجا برای من از باغی شبیه به فین وسط کویر صحبت کردند، باغی با انبوهی از درخت‌های میوه که شرح آن هم در کتاب آمده است، به من گفتند از باغ به آن بزرگي تنها بوته خار باقی مانده است، سه بوته خار درکنار جاده‌ای آسفالت.
با خودم فكر كردم چگونه مکانی به این زیبایی ناپدید شد، براي من نوعي توازي ميان از بين رفتن اين باغ و مسائلي همچون عشق و آرمانخواهي و جواني انسان ايراني رخ داد، فکر کردم که در این کتاب به تمام چیزهای زیبا یا نازیبایی كه در دنياي آدم‌ها وجود دارند اما از بین می‌روند و ذهن ما هم همیشه به دنبال این خاطرات برمی‌گردد؛ بپردازم.
وسوسه بازآفریدن باغ؛ آرمان‌ها و سنت‌ها و زيبايي ازدست رفته در یک دوره اجتماعی جدید و با آدم‌های نو، من را وادار کرد به نوشتن کتابی با عنوان فردوس مشرقی که نام همان باغ هم هست.
بعداز اتمام کتاب آن را به ناشر دادم و کتاب هم بیش از 60 مورد اصلاحي خورد! كار چاپ آن كتاب عملا متوقف شد، چند سال بعد نسخه‌ای از کتاب را به سوئد فرستادم، بعدها این کتاب در امریکا به چاپ رسید، بعداز این ماجرا ازناشرایراني درباره چاپ نشدن اين کتاب در اینجا پرسیدم و ایشان هم خواستار تغییراتی در کتاب شد، ولی من به دلایلی نمی‌توانستم بنابراین تنها عنوان کتاب رو تغییر دادم به باغ گمشده و این‌بار به چاپ رسید.
جالب است كتابي كه شصت مورد اصلاحيه خورده بود؛ اين‌بار بدون حتي يك مورد اصلاحي مجوز گرفت!
البته باغ گمشده هم مثل کتاب‌های دیگرم چند دهه در انتظار چاپ ماند، مثل چند تا از كتاب‌هاي ديگرم که در دهه شصت نوشته شد اما در دهه هشتاد به چاپ رسید.
باید واقف بود که این ماجرا در نویسنده ایجاد اشکال می‌کند، به این ترتیب وقتی کتابی که نوشته شده به موقع به چاپ برسد، خواننده‌ها و منتقدان نظراتی می‌دهند و همه اینها شما را متوجه اشکال‌های کار می‌کند و دوباره با حالي تازه و انرژی جدید شروع به نوشتن می‌کنید. این مسئله در دنیا عمومیت دارد ولی در ایران خیر.
نوشتن؛ کاری معنوی و دشوار است که هیچ سود این جهانی و آن جهانی در آن نیست. پس اگر شخصی این‌کار را انجام می‌دهد؛ نباید او را از راهش منحرف کرد، باید بگذاریم به کارش ادامه دهد، البته من معتقدم اگرنویسنده‌ای در دوره یا کشور خودش حمایت نشود؛ این امکان برای او هست که در دوره‌ای دیگر یا کشوردیگری شناخته بشود، این یک قاعده جهانی است.

سرنوشت کتاب شما؛ نشانه‌ای از وضعیتی است که شخصیت محوری داستان هم با آن مواجه بود، گذار از سنت به مدرنيته كه تناقض‌هايي با خود به ايران آورد كه شاهين هم در اين رمان با آن‌ها مواجه بود، عمل‌گرايي او درنهايت به نوعي بي‌عملي روشنفكرانه منتهي مي‌شود، احتمالا شاهين در رمان باغ گمشده نمونه يك روشنفكر ايراني است. 

داوری شما نسبت به شاهين؛ نظر شماست و من به آن احترام مي‌گذارم، اما درخصوص روشنفکر ایرانی؛ معتقدم که باید نظر دیگری راجع به آن داشته باشیم، ما شخصیت‌هایی داشته‌ایم در این صد ساله پس از مشروطیت، که زندگی‌شان را در راه مبارزات اجتماعی گذاشتند وبه دلیل درگیر شدن با حکومت، چون بیش از اندازه احساساتی بودند؛ حذف شدند.
روشنفکر ایرانی به دلیل اینکه این قضیه را یک سنت پیامبرانه حس می‌کرد، می‌اندیشید که برای ایجاد تحول در جامعه زاده شده است، شاید این بیش از یک توهم نباشد ولی به هرحال روشنفکر ایرانی زندگی‌اش را در این مسیر صرف کرده است.
من در اینجا روشنفکران را به سه گروه تقسیم می‌کنم: روشنفکر سیاسی، روشنفکر فرهنگی و روشنفکر فلسفی، که البته ما روشنفکر فلسفی نداریم یا اگر داریم کمتر از بقیه هستند و در جایی که روشنفکران سیاسی راهشان به زندان یا حبس منتهی می‌شود، روشنفکران فرهنگی ما بار آن‌ها را بر دوش می‌کشند، اما آن‌ها متخصص مسائل سیاسی نیستند، پس این یک بار اضافی است. در همه جوامع جهان سوم؛ نویسندگان، شاعران و هنرمندان علاوه بر کار اصلی خود که همان کار فرهنگی وخلق اثر است، به فعالیت‌های سیاسی هم پرداخته‌اند که این خود دانشی دیگر است.
این بردوش کشیدن بار اضافی به دلیل عدم حضورحزب‌ها، گروه‌ها، سندیکاها واتحادیه‌ها بوده است، اين گروه هم از کار خود بازمی‌ماندند هم به سیاست نمی‌رسیدند و به همین دلیل از دور تنبل به نظر می‌رسند، اما کارکرده‌اند وبیکارننشسته بودند، آن‌ها خودشان را درگیرتاریخ، آینده ونجات مردم می‌کنند با اين حال میزان موفق بودن یا نبودنشان؛ ارزیابی دیگری مي‌طلبد.

مسئله برجسته كردن چهره منفعل روشنفکرایرانی نبود، شاهین اين رمان؛ نمونه‌ای از روشنفکرایرانی است آن‌هم در جامعه‌اي كه او را از فعاليت بازمي‌دارد، به عبارت ديگر قدرت ابتكار عمل از او گرفته مي‌شود، در باغ گمشده به بهترین نحو وضعیت روشنفکرایرانی بازنمایی شده است، مسئله دیگري كه درمورد اين رمان مي‌توان بر آن تاكيد كرد، سورئالیسم اجتماعی آن است. نظر شما چيست؟
 
البته، یکی از پایه‌های ذهنی من توجه به سورئالیسم اجتماعی است، که از یکسو به تخیل متعهد است وازسوی دیگر به واقعیات مسائل موجود در جامعه، بطور استعاري تعبیری که عرفا از رقص سماع می‌کردند؛ مدنظر من است، تعبيري که براساس آن شخص صوفی در زمان رقص باید از تعلقات خاک برخیزد تا به ملکوت برسد.
مسئله اينجاست كه صوفي، حين اين سماع پاهایش را روی زمین نگه می‌دارد. سورئالیسم اجتماعی هم به همین شکل است، از طرفی پا در واقعیت و اجتماع واز طرفی پا در رویا دارد که همین رویاها گاهی ما را به گریز از واقعیات می‌خوانند، در کشاکش بین رویا و واقعیت محصور کننده ماست که سورئالیسم اجتماعی معنا می‌گیرد و این چیزی است که در اغلب رمان‌ها وشعرهای من وجود دارد.
البته اينكه چگونه این دو چیز متضاد يعني واقعیت مادی و رویا با هم ترکیب می‌شوند؛ به گمان من، تامل راجع به سرگذشت انسان در سراسر جهان کمک می‌کند که این قضیه برای آدم ملموس بشود.
آدم‌ها در شش جهت گرفتارند: شرق- غرب- شمال- جنوب- بالا- پایین. جاذبه ما را در این شش جهت محصور می‌کند. حافظ می‌گوید: مهندس فلکی راه دیرشش جهتی/ چنان ببست که ره نیست زیردیرمغان.
فكر مي‌كنم هنرمند از این شش جهت فراتر می‌رود و جهت هفتم را کشف می‌کند یعنی ازاین برون به درون می‌رود، یعنی تمام بیرونی‌ها در درونش تخمیر می‌شود وبه شکل اثریا کارهنری بیرون می‌آید، اين حرکت از بیرون به درون و ازدرون به بیرون اتفاق می‌افتد مثل منابع فسیلی که پس از میلیون‌ها سال سکون به پروازدرمی‌آیند، این حرکت به سمت درون با میراث ژن‌ها يا ناخودآگاه يا حافظه بشری توام مي‌شود، همه را درمی‌آمیزد و درنهایت در هنرمند به اثرهنری او بدل می‌شود.

شما در رمان باغ گمشده ازطرفی پا درواقعیت و ازطرفی پا درتخیل گذاشته‌اید، باغ را به عنوان نماد خیال و رويا مي گيريد، ازطرف ديگر آزادی، آزادي زن و حزب، سنت‌هاي جامعه، جنگ و مسائل روزمره نشانه‌هاي بازنمايي شده واقعيت هستند، شما مي‌گوييد تاريخ اين وظيفه چفت شدن واقعيت و رويا را انجام مي‌دهد، اما مسئله این است که این تاریخ چگونه بستری را مهیا می‌کند که در آن هم واقعیت هم خیال می‌توانند مسیرشان را پیداکنند يا برون‌رفتي از بحران را تعريف كنند؟ 

تاریخ تنها گذشته نیست بلکه آینده هم هست، آنچه در گذشته اتفاق افتاده در آینده هم اتفاق می‌افتد، عده‌ای دربرخورد با طوفان ازل تا ابد غرق می‌شوند، عده‌ای شنا می‌کنند و فکرمی‌کنند می‌توانند به میل خودشان ساحل را جور دیگري ببینند وآن را تغییر بدهند.
اگر گذشته را دریافت کنیم و آنرا ادامه بدهیم؛ فرهنگ کهنه می‌شود اما روح آن همیشه مثبت است، مثل نگاه فردوسی به مرگ، عشق واسطوره، تصور می‌کنم برخورد ما با تاریخ یک جریان قطع نشدنی و طولانی است که ما در فرصت عمرکوتاه خودمان تنها اندکی تاثیر روی آن می‌گذاریم، رمان کمک می‌کند که ما تمام صداها را بشنویم و داوری آخرهم نزد همین خواننده‌هاست. در همین رمان چند نفر با صداهای مختلف حضورداشتند وهرکس به شیوه خود عمل می‌کرد. این نگاه کوبیستی با این ابعاد مختلف درنهایت هدفش این بود که ما نباید حکم صادر کنیم ولی می‌توانیم جوانب را نشان بدهیم، اگر از این قضیه عدول بکند وراه‌حلی نشان بدهد به جایی نمی‌رسد.
به طور تلویحی می‌گویند که آدمیزاد در مدت عمرخودش به نوعی اشباع می‌شود از تمام تجربیات شخصی که داشته است، همیشه یکی از محورهای بزرگ در آثارمن به نحوی به یکی از انواع قدرت‌ها می‌پردازد، در این رمان قدرت خاطره که با واقعیت بر خورد می‌کند و درنهایت متلاشی می‌شود، به شدت محوري است.
البته همیشه قدرت و پرسش‌های آن از محورهای اصلی ذهن من است بدون اینکه به حکمی رسیده باشم، می‌خواهم با همین نمونه‌ها به شناخت بیشتر برسم، همیشه از مرحله‌ای به مرحله‌ای دیگر می‌روم، بنابراین در گذر سالها این پرسش‌ها تلخ ترمی‌شود، چون به جایی نمی‌رسم.

آیا در طی داستان سير مدرنيزم در ايران به بن بست مي‌رسد؟ به عنوان نمونه وقتي شاهين از تحصيل در آمريكا برمي‌گردد و ازدواج مي‌كند؛ سعي دارد همسرش را براساس موازين آزاديخواهي در سنتهاي مرد ايراني محدود نكند. شاهين نمي‌خواهد شوهر مستبد و غيرتمند از نوع لمپن باشد، اما گلرخ درنهايت به او خيانت مي‌كند، اين قضيه و مثال‌هاي مشابه در رمان بسيارند. آيا شما فرآيند ايرانيزه شدن مدرنيزم را در ايران مسدود مي‌دانيد؟ 

بله، چون این یک ترکیب اندام‌وار و ارگانیسم نبود. ما می‌توانیم کشورا را مدرن بکنیم اما مدرنیته یک تفکر است که در طی زمان شکل می‌گیرد و جا می‌افتد، مدرنیته در ایران از ابتدای مشروطیت ما را مجذوب خودش کرد ولی در این یکی دو دهه اخیر است که مسئله جوانان ما شده است، این یعنی نوذهني، يعنی نواندیشی. وقتی که چیزی مسئله شما می‌شود تازه شروع به آموختن می‌کنید. درحال حاضر در جامعه ما ضرورت مدرنیته احساس شده است اما خود آن هنوز نرسیده‌ایم. تا شما سوال نداشته باشید به دنبال پاسخ نمی‌گردید و هرچه در این روند سوال‌های شما عمق بیشتری پیدا کند شما به پایه تفکر و فلسفه نزدیکتر می‌شوید. آدم‌ها مثل قهرمانان این داستان یا در سنت مدفونند یا اگرشتاب‌زده به سمت مدرنیته بیایند چون اين حركتي با ناآگاهی است؛ نابجا رفته‌اند.

چراآنقدر در این رمان، دو شخصیت شاهین و شهباز به یکدیگر نزدیک هستند؟ انتظار این بود که شهباز تفکرات نوتری نسبت به شاهین داشته باشد. 

الان سال‌ها از نوشتن این داستان گذشته، من هم مراجعه‌ای به آن نداشتم چون با فراموش کردن کامل آنچه که نوشته‌ام؛ می‌توانم کار جدیدم را شروع کنم، ولی درکل قصد من بیان طیف‌های گوناگون در این داستان بوده است.
آدم‌ها در این داستان قربانی شرایط ناگزیر بودند، بدون اینکه بخواهم ناامیدی یا امید را در آن تبلیغ بکنم.

برچسب ها: جواد مجابی
ارسال نظرات