صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۴۲۵۴۹
با پول می‌توان تقریبا در هر چیزی در جهان نفوذ کرد از جمله در دنیای ایده‌ها.
تاریخ انتشار: ۱۵:۵۹ - ۲۰ فروردين ۱۴۰۱

فرارو- با «نیکلاس برگروئن» در ارتفاعات سانتامونیکا بودیم و با یک خودروی مرسدس شاسی بلند بالا می‌رفتیم. برگروئن یک سرمایه گذار و نیکوکار آلمانی آمریکایی در قسمت عقب خودرو نشسته بود. روز پیش از آن از آپارتمان او در غرب هالیوود بازدید کرده بودیم. به نظر می‌رسد افراد ثروتمند نیاز ظاهری به این موضوع دارند که ادعا کنند در بالاترین موقعیت قرار دارند و به همین خاطر به ارتفاعات علاقمند هستند. البته جای تعجب داشت که چرا برگروئن با ثروت هنگفت خود که گفته می‌شود میلیاردها دلار است از یک بالگرد برای بالا رفتن از کوه استفاده نکرد.

به گزارش فرارو به نقل از نیویورک تایمز، در اینجا برگروئن قصد دارد آن چه را که به طور شوخی از آن تحت عنوان «صومعه سکولار» یاد می‌کند را بسازد محوطه‌ای که در آن پژوهشگران وابسته به اتاق فکری که او تاسیس کرده یعنی موسسه برگروئن زندگی، کار و فکر خواهند کرد.

این ملک ۴۵۰ هکتاری که برگروئن و کارکنانش به طور غیررسمی با نام «مونته وردی» (با اشاره به کلودیو مونته وردی آهنگساز شهیر و آوانگارد ایتالیایی) از آن یاد می‌کنند (آنان درباره نام رسمی آن تصمیمی نگرفته اند) در اطراف ساختمانی است که توسط گروهی از طراحان شرکت معروف معماری سوئیسی Herzog & de Meuron طراحی شده است.

به گفته برگروئن، او این زمین را در سال ۲۰۱۴ میلادی به قیمت ۱۵ میلیون دلار خریداری کرد. با این وجود، او هنوز نتوانسته در این پروژه که با مقاومت ساکنان اطراف آن مواجه شده پیشرفت کند. اگر پروژه تکمیل شود این نقطه مشرف به لس آنجلس تبدیل به محل واقعی چیزی می‌شود که می‌توان آن را «امپراتوری ذهن» نامید.

برگروئن ۶۰ساله پسر «هاینز برگروئن» یکی از مشهورترین دلالان و کلکسیونرهای هنری اروپای پس از جنگ در فرانسه بزرگ شد و ثروت خود را در آمریکا به دست آورد. او برای مدتی به عنوان «میلیاردر بی‌خانمان» شناخته می‌شد، زیرا آدرس ثابتی نداشت و خارج از هتل‌های مجلل زندگی می‌کرد. در اواخر دهه ۲۰۰۰ میلادی، برگروئن که از حرفه خود در امور مالی ناراضی بود و به طور خصوصی به مطالعه فلسفه و نظریه سیاسی با چند نفر از اساتید و پژوهشگران دانشگاه یو سی ال‌ای پرداخت. بلافاصله پس از آن، او موسسه برگروئن را تاسیس کرد.

برگروئن نام‌های برجسته زیادی را در فهرست حامیان و مشاوران موسسه قرار داده است: اریک اشمیت (مدیر عامل و رئیس هیئت مدیره سابق گوگل)، رید هافمن (کارآفرین و موسس شرکت لینکدین) آریانا هافینگتون (روزنامه نگار و سردبیر نشریه هافینگتون پست و از تاثیرگذارترین شخصیت‌های زن در رسانه‌های جهان) و فرید زکریا (مفسر معروف شبکه خبری سی ان ان) از جمله افرادی هستند که نام‌شان در وب سایت این موسسه دیده می‌شود که از آن تحت عنوان داووس شخصی برگروئن یاد می‌شود.

برگروئن می‌گوید که می‌خواهد ایده‌ها را با تاکید بر «تفکر شجاعانه یا خلاقانه» تقویت کند. «توبیاس ریس» فیلسوف آلمانی-آمریکایی که کارش توسط موسسه برگروئن حمایت شده می‌گوید که برگروئن را می‌توان به عنوان نوعی مدیچی زمانه ما در نظر گرفت. ریس می‌گوید که برگروئن حامی ثروتمندی است که تلاش می‌کند «رنسانس فلسفی و هنری یا بهار دوران ما» را برانگیزد.

برگروئن در مورد ژئوپولیتیک، اقتصاد و جهان پس از شیوع کرونا مطمئنا افکار خود را دارد. او دو کتاب را تالیف کرده است یکی درباره حکمرانی در قرن بیست و یکم و دیگری درباره احیای دموکراسی. با این وجود، مقایسه او با مدیچی حاوی نکته‌ای درون خود است.

تاریخ فرهنگ غرب تا حدودی حکایت افراد ثروتمندی است که هنرمندان، موسیقیدانان و متفکران را پذیرفته اند. خاندان مدیچی در سرپرستی و حمایت از هنر و هنرمندان، سفارش دادن و گردآوری آثار هنری و دست نوشته‌ها و به این ترتیب ترویج رنسانس در ایتالیا و اروپا نقش مهمی ایفا کردند.

«ادموند برک» متفکر محافظه کار گفته بود که حمایت از متفکران ادای احترامی است که نشان می‌دهد ثروت مدیون نبوغ است. با این وجود، این موضوع هم چنین نشان دهنده تاثیری است که از ثروت سرچشمه می‌گیرد. این مطمئنا در مورد مدیچی‌ها صادق بود و در مورد برگروئن نیز صدق می‌کند: توانایی او در کشاندن دانشمندان، دولتمردان سابق و همتایان سرمایه دار به مدار خود گواهی بر قدرت پول برای گردهم آوردن افراد است.

برگروئن اگرچه تابعیت آلمان و آمریکا را دارد، اما در پاریس متولد شد و در آنجا بزرگ شده است. مادر او بازیگری آلمانی بود که در سال ۱۹۴۸ در فیلم «راه طولانی است» که در زمره اولین فیلم‌های بلند آلمانی درباره هولوکاست بوده بازی کرد. هاینز برگروئن پدرش یک یهودی آلمانی بود که در سال ۱۹۳۶ به ایالات متحده گریخت.

او مدتی منتقد هنری سانفرانسیسکو کرونیکل بود. پس از جنگ در اروپا اقامت گزید و در پاریس گالری افتتاح کرد. او بیش‌تر به خاطر رابطه نزدیک‌اش با «پابلو پیکاسو» و مجموعه عظیم‌اش از او و هم چنین به خاطر تصمیم‌اش در اواخر عمر برای انتقال بخش اعظم کلکسیون هنری‌اش به آلمان شهرت داشت که حرکتی آشتی جویانه محسوب می‌شد.

نیکلاس برگروئن در دوران نوجوانی به سیاست و فلسفه گرایش داشت و «بسیار چپگرا» بود. او هم چنین به گفته خود یک «نوجوان وحشتناک» بود. او ادعا می‌کند که سرکشی‌اش باعث شد تا از انستیتو Le Rosey یک مدرسه شبانه روزی در سوئیس اخراج شود. زمانی که در اوایل نوجوانی به سر می‌برد برای اولین بار به ایالات متحده سفر کرد و بعدا تصمیم گرفت به دانشگاه بازگردد.

او در سال ۱۹۸۱ میلادی از دانشگاه نیویورک فارغ التحصیل شد و چند سال بعد از یک صندوق سرمایه‌گذاری ۲۵۰ هزار دلار برای شروع کار سرمایه‌گذاری خود دریافت کرد. برگروئن بیش‌تر پول خود را از طریق سهام خصوصی به دست آورد. طبق گزارش نشریه فوربس او در حال حاضر دارایی خالص ۲.۹ میلیارد دلاری دارد.

برگروئن می‌گوید که تصمیم او در اواسط دهه ۲۰۰۰ میلادی برای فروش املاک‌اش در نیویورک و میامی و تبدیل شدن به اصطلاح «میلیاردر بی‌خانمان» شاید ریشه در نارضایتی او از حرفه‌اش داشته باشد. او از خانه‌هایش خلاص شد، اما هواپیمای شخصی‌اش را نگه داشت و متوجه شد که زمان بیش‌تری را در لس آنجلس می‌گذراند و هم چنین علاقه‌اش به سیاست و فلسفه را دوباره کشف کرد. در یکی از بازدیدهایش از لس آنجلس، با «برایان کپنهاور» که در دانشگاه یو سی ال‌ای به تدریس می‌پرداخت آشنا شد.

برگروئن به دنبال کسی بود که او را در فلسفه راهنمایی کند و کپنهاور معلم و همکار او شد. کپنهاور می‌گوید پولی به او پرداخت نشده، اما از برگروئن خواسته است که به دانشگاه یو سی ال‌ای کمک مالی کند. این دو بعدازظهر جمعه در سوئیت برگروئن در هتل پنینسولا با یکدیگر ملاقات می‌کردند و روی سه اثر متمرکز شدند: «اخلاق نیکوماخوس» ارسطو، «تبارشناسی اخلاق» نیچه و «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» سارتر. کپنهاور می‌گوید که بحث‌ها معمولا سه یا چهار ساعت به طول می‌انجامید و «مکالمه‌ای فلسفی بود آن گونه که باید باشد».

او به من گفت که برگروئن مشتاق است که با متون درگیر شود، اما هم چنین می‌خواست بفهمد چرا برخی ایده‌ها مورد توجه قرار گرفتند و برخی دیگر با اقبال همراه نشدند. کپنهاور می‌گوید: «تئوری داشتن یک چیز است. داشتن تئوری‌ای که ممکن است راه خود را در جهان باز کند چیز دیگری است».

برای برگروئن آموزش‌ها سکوی پرشی برای نقشی جدید و زندگی جدید بود. او اکنون می‌خواهد از ثروت خود برای حضور در قلمرو ایده‌ها استفاده کند. هدف اولیه ترویج تفکر خود نبود بلکه فراهم کردن پول و فضا برای تفکر دیگران در مورد مسائل مهم زمانه ما بود.

برگروئن می‌گوید که هدف از جایزه او پر کردن خلاء جوایز نوبل بوده است که شامل جایزه صلح و هم چنین افتخارات ادبیات، پزشکی، شیمی و فیزیک است، اما نه فلسفه. (این در حالی است که چندین فیلسوف جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرده‌اند از جمله برتراند راسل، آلبر کامو و ژان پل سارتر که آن را رد کردند).

برگروئن می‌گوید که جایزه او «نشانه‌ای از آن است که فلسفه به همان اندازه مهم است» نکته‌ای که بر آن تاکید دارد. ۱ میلیون دلاری که به برنده داده شد تقریبا همان مبلغی است که به دریافت کنندگان نوبل اعطا شده است.

اندیشکده‌های امریکایی از جمله کارنگی و بروکینگز معمولا مقرشان در واشنگتن است یا دست کم در آنجا حضور چشمگیری دارند که منطقی به نظر می‌رسد: این مرکز خانه دولت فدرال است و یک پایتخت جهانی است. با این وجود، برگروئن بر این باور است که لس آنجلس جایی مناسب‌تر برای موسسه او بوده است.

او می‌گوید که این شهر، علاوه بر داشتن عرصه روشنفکری، بسیار پر جنب و جوش‌تر از آن چیزی است که به آن اعتبار داده شده و محدوده‌ای از فضای ذهنی و فیزیکی را فراهم می‌کند که تامل عمیق‌تر در مورد «سوالات کلیدی ما به عنوان انسان را امکان‌پذیر می‌سازد». انتخاب لس آنجلس منطقی است، زیرا دروازه ورود به اقیانوس آرام است و برگروئن معتقد است که قرن حاضر «قرن اقیانوس آرام» است.

علاوه بر این، مؤسسه برگروئن از بسیاری از اندیشکده‌های دیگر جدا به نظر می‌رسد، زیرا فاقد ایدئولوژی صریح است و لزوما به دنبال قرار دادن افراد خود در دولت نیست. «ناتان گاردلز» یک چهره سیاسی کهنه کار کالیفرنیا و مفسر روابط خارجی که این موسسه را با برگروئن تاسیس کرد و به عنوان سردبیر «نوئما» (واژه‌ای مشتق از زبان یونانی به معنای اندیشیدن) نشریه آن موسسه فعالیت می‌کند می‌گوید که آن موسسه «بیش‌تر نسبت به چپ‌ها گرایش دارد تا راستگرایان»، اما تلاش می‌کند «پسا ایدئولوژیک» باشد و قصد دارد به دولت‌های دموکراتیک موثرتر و پاسخگوتر کمک کند.

«داون ناکاگاوا» معاون اجرایی موسسه می‌گوید این روزها تاکید بر پرورش اندیشه‌های انقلابی است. او می‌گوید: «اگر ایده‌ای را توسعه دهیم که در واقع باعث تغییرات شود و طرز تفکر جهان را تغییر دهد آن موفقیت محسوب می‌شود». او می‌افزاید: «اما موفقیت ممکن است تا مدت‌ها پس از مرگ ما به دست نیاید». او خاطر نشان می‌سازد که «این کار به سرمایه صبورانه نیاز دارد». برگروئن منبع آن سرمایه به نظر بسیار صبور است.

او می‌گوید چند دهه، حتی قرن‌ها به طول می‌انجامد تا ایده‌ها مطرح شوند. بینش‌های دگرگون کننده اغلب در ابتدا «بدیهی یا محبوب» نیستند و برخی از بزرگ‌ترین متفکران مورد آزار و اذیت قرار گرفته اند. برگروئن می‌گوید: «سقراط مسموم شد. عیسی مسیح مصلوب شد. کارل مارکس تبعید شد. اسپینوزا تبعید شد. کنفوسیوس در واقع تبعید شد».

او می‌گوید موسسه‌اش باید دستاوردهای ملموسی را نشان دهد در غیر این صورت «نمی توانیم مردم را درگیر کنیم». با این وجود، هیچ معیار کوتاه مدتی برای سنجش اثربخشی آن چه که او به‌عنوان مهم‌ترین اثر آن می‌بیند وجود ندارد.

برگروئن می‌گوید: «ما در یک جامعه فوق العاده نتیجه محور زندگی می‌کنیم، اما حوزه‌ای که نمی‌توانید در آن اندازه گیری انجام دهید حوزه ایده‌های بنیادی است». با توجه به اشتیاق او به سوالات واقعا بزرگ منطقی به نظر می‌رسد که فکر کنیم برگروئن برای مهار ثروتمندان چه پیشنهادی دارد.

او می‌گوید نگرانی‌ها در مورد نابرابری «بسیار مشروع و منطقی هستند». به نظر او سرمایه داری ثابت کرده است که در بالا بردن کیفیت زندگی بسیار موثر است، اما این سیستمی است که به مردم انگیزه‌ای برای برتری می‌دهد و تعداد کمی همیشه به درجات نامتناسبی شکوفا می‌شوند.

از دید او به جای تنبیه این افراد راه حل بهتر این است که اجازه دهیم بقیه جامعه مستقیما از موفقیت آنان سود ببرند. به طور خاص، او معتقد است که عموم مردم از طریق یک صندوق سرمایه‌گذاری مستقل باید سهام قابل توجهی در شرکت‌های نوپا در اختیار داشته باشند. این شکلی از «پیش توزیع» است مفهومی که در میان سیاستمداران چپ میانه رایج است و موسسه برگروئن آن را تایید می‌کند. ایده این است که ثروت را از قبل به اشتراک بگذاریم به جای آن که برای توزیع مجدد آن تلاش کنیم.

با این وجود، برگروئن تصدیق می‌کند که ثروت‌اش او را به یک پیام‌آور ناقص تبدیل می‌کند: مردم به سادگی تصور می‌کنند که او تنها یک ثروتمند دیگر است که به دنبال اجتناب از پرداخت مالیات‌های بیش‌تر است. او ادعا می‌کند که مخالف پرداخت مالیات بیش‌تر نیست او تنها فکر نمی‌کند که سیاست‌های بازتوزیع به اندازه کافی برای بهبود نابرابری اقتصادی مفید باشند

او می‌گوید که، چون یک میلیاردر است انگیزه‌هایش با سوء ظن نگریسته می‌شوند. او می‌گوید در حالی که پول‌اش درهایی را باز کرده، اما از جهات دیگری یک بدهی و مسئولیت محسوب می‌شود. او به شوخی می‌گوید: «شاید بهتر باشد که این کار را با نام مستعار انجام دهم. شاید نام جو اسمیت».

ارسال نظرات