از اینرو برخیها به مقایسه رفتار غرب با این دو حادثه پرداختهاند و آن را نشانه دورویی و ریاکاری در دفاع از حقوق بشر دانستهاند و به ادعاهای غربیها تاختهاند. در این یادداشت میخواهم به این مساله بپردازم و توضیح دهم که طرح مکرر این مساله اصولا گره چندانی را باز نمیکند.
طرح این دوگانگی مبتنی بر این فرض است که غربیها ادعا میکنند که در زمینه حقوق بشر نگرشی فراملی دارند و به ارزشها و حقوق انسانها فارغ از تعلقات نژادی، قومی، ملیتی و جغرافیایی آنان باور دارند. اگر چنین گزارهای درست باشد و آن را بپذیریم، به معنای آن است که به جهان اخلاقی پا گذاشتهایم، در حالی که میدانیم، در جهان کنونی حقوق انسانهای فراوانی ضایع میشود و مورد ظلم و ستم قرار میگیرند و چندان کسی هم دغدغه آنان را ندارد.
بنابراین گزاره مذکور از اساس مخدوش است و چنین ادعایی صحت ندارد. ما به عنوان یک ایرانی این مساله را به خوبی تجربه کردهایم. اگر از بنده پرسیده شود که بزرگترین انحراف حقوق بشری غرب و کلا جهان در نیم قرن گذشته در چه موردی رخ داده است، معتقدم که بدون تردید، بمباران شیمیایی کردستان و ایران و به ویژه شهرهای حلبچه و سردشت است.
این رذیلانهترین اقدام یک حکومت در کاربرد سلاح شیمیایی ممنوعهای است که باید بهطور قطع و یقین با محکومیت قاطع و عملی جهانی مواجه میشد. ولی غرب نه تنها سکوت کرد، بلکه افرادی و شرکتهایی از آنان مستقیما در این جنایت دست داشتند.
این بمباران بهطور قطع باید به شورای امنیت کشیده میشد و عامل آن از همان زمان محکوم میشد. ولی غرب در برابر این جنایت بهطور کامل سکوت کرد که اتفاقا در این مورد سکوت به منزله همراهی نیز تلقی میشد. بنابراین گزاره مذکور نادرست است. حتی رفتارهایی که با سیاهپوستان یا به تعبیر دیگری غیرسفیدپوستان در امریکا یا اروپا میشود، نشاندهنده آن است که گزاره التزام بیقید و شرط غربیها به حقوق بشر نه فقط در سطح جهانی، بلکه در سطح ملی این کشورها نیز کمابیش مخدوش است.
آیا باید انتظاری جز این از آنان داشت؟ شخصا معتقدم، خیر. نه فقط برای غربیها برای همه ما غیرممکن است که بتوانیم احساسات انسانی خود را فراتر از تعلقات ملی یا جغرافیایی یا سیاسی و تمدنی بروز دهیم. این با موضوع نژادپرستی فرق میکند. انسانها نمیتوانند نسبت به دردها و خوشحالیهای همه آحاد بشر واکنش یکسانی نشان دهند، حتی اگر نژادپرست هم نباشند.
دولتها نیز به طریق اولی قادر به انجام این کار نیستند، ولی آیا این به معنای آن است که هر رفتاری را میتوانند انجام داد؟ پاسخ خیر است. اگر همدردی نمیتوان کرد حداقل بیطرفی را باید رعایت کرد و میتوان ظلم نکرد. برای مثال نمیتوان به عروسی افغانستانیها حمله کرد و زن و مرد و کودک بیگناه را کشت و از کنارش به راحتی عبور کرد، ولی اقدام کماهمیتتر از آن را در کشوری دیگر برجسته کرد. یا حمله به عراق را که مبتنی بر یک دروغ بود مشروع جلوه داد ولی درباره اوکراین نظری متفاوت ابراز کرد.
شخصا انتظار ندارم که اروپا با آوارگان جنگی خاورمیانه همانگونه برخورد کند که با آوارگان اوکراین برخورد میکند. ولی این تفاوتها باید متعارف و قابل درک باشد. نه آنکه کلا مفهومی سیاسی پیدا کند. مساله مهمتر اینکه آیا این واقعیات به معنای محکومیت غرب و تبرئه ماست؟ آیا محکومیت غربیها مجوزی برای رفتار ماست؟ آیا هیچ تفاوتی میان دو طرف نیست؟ به نظرم در این مورد باید احتیاط کرد.
ما خودمان بر خلاف ادعاهایمان در مساله چچن روسیه یا سینکیانگ چین یا کشتار دهه ۶۰ در حماه سوریه چه رفتاری داشتیم؟ سکوت مترادف حمایت. مساله مهمتر این است که در مواجهه با مردم خودمان نیز به این ارزشها پایبندی نداریم. یا بسیار کم پایبند هستیم. برای اثبات این ادعا شواهد فراوان وجود دارد. متاسفانه کسانی مسوول این رفتار هستند که به جای اصلاح رفتار خود فوری اقدامات متناقض و حتی غیرانسانی غربیها را به رخ میکشند.
در افغانستان، در فلسطین، در یمن، در فلان جا و بهمان جا و خیلی جاهای دیگر و حتی از تاریخ قرن اخیر از بمب اتم، تا جنگ ویتنام و دهها کودتا و... سکوت یا حمایت نسبی از بمباران شیمیایی و... میتوان نام برد، ولی آنها در سطح داخلی خود حد زیادی از حاکمیت قانون را دارند، چیزی که ما بیش از آنان به این امر و رعایت حرمت و حقوق مردم خود نیازمندیم.
بنابراین هر نقدی که به غربیها در خصوص تناقضات رفتاری آنان وارد کنیم کمابیش موجه است و البته بخشی از آنها نیز غیرمنتظره نیست، ولی اگر هدف تبرئه کردن خودمان از اقدامات خلاف ارزشهای انسانی است، این رویکردی ضد انسانی است، زیرا رفتارهای خلاف آنان مجوزی برای انجام خلاف دیگران آن هم در رابطه با مردم خودشان نمیشود. این عذری بدتر از گناه است.