صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۲۴۷۷۲
جورجو آگامبن، فیلسوف و نویسنده معاصر ایتالیایی مطرح کرد
طبابت تبدیل به یک مذهب شده و واکسن و واکسیناسیون آئین و نماد مقدس مذهبی تازه است و این که توضیح داده نمی‌شود که چرا با علم به آن که ممکن است افراد جان خود را به خطر اندازند به هر قیمتی می‌خواهند واکسینه شوند. در چنین شرایطی چه باید کرد؟
تاریخ انتشار: ۱۸:۴۲ - ۱۰ دی ۱۴۰۰

فرارو- جورجو آگامبن، فیلسوف و نویسنده معاصر ایتالیایی، یکی از آثار مهم او «وضعیت استثنایی» است که در سخنرانی تازه‌اش در جمع دانشجویان به آن پرداخته است. وضعیت استثنایی یا (State of exception) از مفاهیم نظریه قانون «کارل اشمیت» نظریه پرداز سیاسی آلمانی است. وضعیت استثنایی همانند وضعیت اضطراری است، اما حالتی را بیان می‌کند که فرمانروا به نام منفعت همگانی پا را از قانونمندی فراتر بگذارد.

به گزارش فرارو، این مفهوم در کتاب «وضعیت استثنایی» نوشته «جورجو آگامبن» البته برخلاف اشمیت با رویکردی انتقادی تشریح شده است.

از نظر اشمیت، سیاست چیزی نیست مگر تصمیم گیری فرد حاکم در وضعیت استثنایی یا به عبارت دیگر، کنش ترسیم یک مرز در فضای استثنایی برخاسته از تعلیق هرگونه قانون است به قصد مشخص ساختن قلمرو حاکمیت و ایجاد تمایز میان درون و برون، خودی و غیرخودی، و نهایتا دوست و دشمن.

کتاب «وضعیت استثنایی» نوشته آگامبن با ترجمه «پویا ایمانی» توسط «نشر نی» در سال ۱۳۹۵ خورشیدی چاپ شده است. از مهم‌ترین آثار دیگر آگامبن که به فارسی ترجمه شده‌اند می‌توان به «وسایل بی‌هدف» ترجمه «امید مهرگان» و «صالح نجفی» اشاره کرده که توسط انتشارات «رخداد نو» در سال ۱۳۸۶ خورشیدی چاپ شده بودند.

در ادامه ترجمه متن سخنرانی تازه «جورجو آگامبن» در جمع دانشجویان ونیز را خواهید خواند:

نظم حقوقی و سیاسی‌ای که ما فکر می‌کردیم در آن زندگی می‌کنیم در حال حاضر به طور کامل تغییر کرده است. این تغییر که می‌توان آن را یک کودتای واقعی دانست و نیرو‌های مجری آن از وضعیت اضطراری‌ای دقیقا مشابه وضعیت استثنایی استفاده می‌کنند منطقه‌ای خنثی بین سیاست و قانون.

تقریبا بیست سال پیش در کتابی که در آن سعی کردم نظریه‌ای از وضعیت استثنایی را ارائه دهم، اشاره کردم که وضعیت استثنایی تبدیل به یک شکل طبیعی از دولت شده است. حالت استثنا یک فضاست فضای تعلیق قانون. یک فضای آنومیک و بی‌نظم بدون قانون که علیرغم بی‌قانون بودن در نظام حقوقی گنجانده شده است.

از نقطه نظر فنی در وضعیت استثنایی یا اضطراری تفکیک قانون از اجرای قانون وجود دارد بدان معنا که حالت استثنا وضعیتی قانونی است که در آن قانون با زور همراه است و ادعا می‌شود که در حال اجرا است در حالی که اعمال نمی‌شود هیچ اجرای واقعی‌ای وجود ندارد و به حالت تعلیق درآمده است.

این نکته مهمی است حکم و اقداماتی که ماهیت قانون ندارد نیروی قانون را کسب می‌کنند. در نتیجه، اقدامات و مقرراتی که نیروی قانون را به دست نمی‌آورند اجرای قانون را نیز کسب نمی‌کنند. می‌توان از این حالت تحت عنوان خسوف واقعی قانون یاد کرد، زیرا قانونی که اجرای آن از خود قانون جدا شده دیگر قانون نیست.

در وضعیت استثنایی ما باید مراقب چیز‌هایی که استفاده می‌کنیم، باشیم. اما باید بپرسیم که وضعیت استثنایی چگونه کار می‌کند؟ قانون توسط مجموعه‌ای از مقررات مبهم و فرمول‌هایی که بار‌ها شنیده‌اید جایگزین می‌شود: «به دلایل امنیتی»، وضعیت اضطراری «سلامت و بهداشت عمومی و نظم عمومی». این بند‌ها دارای ویژگی خاصی هستند که به دلیل مبهم بودن نیاز به کسی دارند که آن را تعیین کند و در مورد معنای واقعی آن تصمیم گیری نماید و این شخص دقیقا فردی است که وضعیت استثنایی را ایجاد می‌کند.

اولین پیامد این دستور جدید آن است که فاقد قطعیت حقوقی است. اگر دولت به جای انضباط هنجاری باثبات به لطف اضطرار، هر ۱۵ روز یکبار در پدیده‌ای خاص مداخله و ورود کند (آن گونه که اکنون این کار را انجام می‌دهد) قاعده ثابت بودن قانون از بین می‌رود و قانون به طور مداوم تغییر خواهد کرد.

واضح است که آن پدیده دیگر به یک اصل حقوقی پاسخ نمی‌دهد، زیرا اصل قانون و حقوقی بودن دقیقا بدان معناست که دولت یک قانون پایدار تنظیم می‌کند و شهروندان می‌دانند آن قانون چیست. در عوض، ما در وضعیت‌عدم قطعیت قانون زندگی می‌کنیم.

این واقعیتی است که به نظر من بسیار مهم است و باید در مورد آن تأمل کنیم، زیرا نه تنها دگرگونی نظم حقوقی است بلکه تلاشی برای تغییر شیوه زندگی ماست، زیرا واضح است که اگر ما دیگر به یک قانون ثابت مراجعه نکنیم این شیوه زندگی ما خواهد بود که زیر سؤال می‌رود، زیرا ما در وضعیت غیرقانونی نوسانی زندگی می‌کنیم. وضعیتی که نمی‌دانیم به کجا خواهد رفت و چه شکلی به خود خواهد گرفت. در آن زمان دولت حاکم دیگر دولت قانونی نیست، زیرا دقیقا قطعیت حقوقی از بین رفته است.

بنابراین، توسل به قانون و قانون اساسی بیهوده است و ما دیگر با قانون و قانون اساسی سر و کار نداریم بلکه با یک نیروی قانون در نوسانی سروکار داریم که هر از گاهی ممکن است توسط یک فرد خاص، گاه خارج از نظام، یک پزشک، یک متخصص یا حتی به سادگی پلیسی که در حال حاضر در مورد وضعیت تصمیم می‌گیرد تعیین شود.

برای درک این وضعیت کتاب منتشر شده توسط «ارنست فرانکل» در سال ۱۹۴۱ میلادی را بخوانید. او سعی کرده بود دولت نازی و فاشیست را با آن چه او مدل «دولت دوگانه» می‌نامید توضیح دهد. دولت دوگانه چیست؟ وضعیتی است که در آن ساختار هنجاری پیشین دولت به قوت خود باقی می‌ماند و در کنار آن یک دولت اختیاری نامعین قرار دارد که او آن را دولت اقدامات و دستورات نامید. در چنین حکومتی ساختار هنجاری حضوری غیر فعال دارد. به خاطر داشته باشید زمانی که از فاشیسم و نازیسم تحت عنوان دیکتاتوری یاد می‌شود از نظر حقوقی اشتباه فاحشی صورت گرفته است.

موسولینی یک دیکتاتور نبود او نخست وزیر قانونی دولت ایتالیا بود. هیتلر یک دیکتاتور نبود او صدراعظم رایش بود. با این وجود، اتفاقی که رخ می‌دهد آن است که این ساختار که ظاهرا بر سر جای خود باقی می‌ماند با ساختار غیر رسمی اختیاری دولت دوگانه همراه است. برای مثال، موسولینی اغلب «دوچه» است، اما دوچه یک نهاد قانون اساسی نیست. در واقع، یک موقعیت و منصب رسمی و حقوقی نیست، اما فردی است که به سادگی تصمیم می‌گیرد و این در مورد «پیشوا» هیتلر نیز صدق می‌کند.

جمله‌ای از «فرانکل» وجود دارد که می‌توانم آن را نقل کنم، زیرا درک آن مفید است. فرانکل می‌نویسد: «سرمایه داری و نیرو‌های اقتصادی - سیاسی آلمان برای نجات خود به یک دولت واحد، یک مدل کلاسیک از دولت نیاز نداشتند بلکه به دولتی دوگانه نیاز داشتند که از یک سو خودسرانه و از سوی دیگر عقلانی عمل کند».

من باور دارم آن چه ما اکنون تجربه می‌کنیم از این مدل نشئت می‌گیرد، اما با برخی تغییرات با برخی شفاف‌سازی‌ها که به طور گسترده توسط دانشمندان علوم سیاسی امریکایی به ویژه توسط فردی به نام «کَس سانستاین» که کتاب‌هایش به تازگی منتشر شده‌اند نظریه‌پردازی شده است و این امر را «دولت اداری» می‌نامد.

منظور از وضعیت و دولت اداری مدلی از دولت است که در آن اعمال حکومت فراتر از اختیارات کلاسیک پیش بینی شده در قانون اساسی، قوای مقننه، مجریه و قضائیه است. در آن وضعیت، این قوا وجود دارند، اما نیروی اداری دیگری نیز وجود دارد.

نوعی لویاتان اداری که به نام مدیریت و به شیوه‌ای اختیاری اختیاراتی را اعمال می‌کند که متعلق به آن نیست، اما با عنوان اقدام عام المنفعه آن را انجام می‌دهد. بنابراین، سانستاین می‌گوید این «لویاتان اداری» می‌تواند قوانین و قانون اساسی را نادیده گیرد نه برای تضمین آزادی به طور کلی بلکه برای هدایت انتخاب شهروندان نه برای انتخاب آزاد بلکه به منظور قابلیت فرمان‌پذیری انتخابی، هدایت انتخاب ها، تعیین انتخاب‌ها و ایجاد موقعیتی که در آن مردم انتخابی را می‌پذیرند که از پیش تعیین شده است.

در این وضعیت می‌بینیم که قدرت تصمیم گیری توسط قدرت‌های خارج از حوزه قانونی اعمال می‌شود. برای مثال، توسط کمیسیون‌های پزشکان، کارشناسان، اقتصاددانان و کمیسیون‌هایی که هیچ ساختار اساسی‌ای ندارند و کاملا ناهماهنگ به نظر می‌رسند، اما در عمل تصمیم گیرنده هستند.

در نتیجه، در چنین وضعیتی قانون اساسی به یک تکه کاغذ تبدیل می‌شود، اما به نظر من مهم‌تر آن است که به یاد بیاوریم که این مدل در نهایت از دولت دوگانه نازی و فاشیست سرچشمه می‌گیرد.

باید از این آگاهی شروع کرد از مشاهده این که تمدن سیاسی - حقوقی اکنون فروپاشیده است یا بهتر است بگوییم (از زمانی که همان طور که می‌دانید جامعه‌ای مبتنی بر امور مالی ایجاد شد) این جامعه، این دولت، ورشکست شده است. ایده فرهنگ ما در آستانه یک ورشکستگی عمومی قرار دارد. ذهن‌های روشن مدت‌ها پیش این موضوع را درک کرده بودند.

به یاد دارم زمانی که جوان بودم با «پازولینی» (کارگردان معروف ایتالیایی) و «الزا مورانته» (نویسنده معروف ایتالیایی که به عقیده منتقدان یکی از مهم‌ترین نویسندگان بعد از جنگ ایتالیاست) صحبت می‌کردم آنان چیز‌هایی را می‌گفتند که ما اکنون ما می‌گوییم و آن زمان به نظرم پوچ می‌رسیدند. با این حال آنان دیدند که چه اتفاقی خواهد افتاد. بنابراین، اساسا روشن‌ترین ذهن‌های قرن بیستم ورشکستگی فرهنگ ما را تشخیص داده بودند.

در اینجا ما اکنون تجربه زندگی در واقعیت این ورشکستگی را داریم که البته خوشایند نیست. ورشکستگی‌ای فکری، اخلاقی، مذهبی، حقوقی، سیاسی، اقتصادی که دقیقا شکلی افراطی به خود گرفته است: وضعیت استثنایی به جای قانون، اطلاعات به جای حقیقت، سلامت به جای نجات و پزشکی به جای مذهب جایگزین شده اند.

مشخص است که در اینجا طبابت تبدیل به یک مذهب شده و واکسن و واکسیناسیون آئین و نماد مقدس مذهبی تازه است و این که توضیح داده نمی‌شود که چرا با علم به آن که ممکن است افراد جان خود را به خطر اندازند به هر قیمتی می‌خواهند واکسینه شوند. در چنین شرایطی چه باید کرد؟ در سطح فردی، اول از همه، به انجام کاری که همیشه سعی در انجام آن را داشته‌اید ادامه دهید حتی اگر به نظر می‌رسد که دلیلی برای انجام آن وجود ندارد در واقع دلایل بیش‌تری برای انجام آن وجود دارد. البته این کافی نیست.

من به بازتاب کار‌هایی فکر می‌کنم که «هانا آرنت» در سال ۱۹۴۳ میلادی انجام داد او گفت که ما تا چه اندازه نسبت به دنیا وظیفه داریم حتی اگر این دنیا شخصی مانند او را به عنوان یک یهودی طرد کرده باشد یا حتی اگر خود مجبور به گوشه نشینی شویم و منظور او کسانی بودند که در دوران نازیسم در وضعیتی به نام «مهاجرت داخلی» زندگی می‌کردند و ممکن است ما نیز مجبور شویم در وضعیت مشابهی زندگی کنیم. هانا آرنت «دوستی» را اصل اجتماعی برای بازسازی تازه یک جامعه در جامعه دانست یک اجتماع درون دولت.

من معتقدم در مواجهه با سیاست‌زدایی فزاینده افراد در حال حاضر (چرا که امروز شاهد روند غیر سیاسی شدن زندگی فرهنگی هستیم) یافتن اصل یک سیاست جدید یک سیاست زدگی برپایه دوستی مهم خواهد بود. من معتقدم به نوعی شما دانشجویان با ایجاد انجمن خود شروع به انجام این کار کرده‌اید، اما به نظرم موضوع اصلی گسترش هر چه بیش‌تر آن است این امر باید تمرین شود و حداکثر گسترش را یابد. ما قطعا باید یک جامعه را از نو بسازیم.

به شما دانشجویان می‌گویم پیش از زندگی در کشور باید خانه حیاتی خود را در یک زبان داشته باشید. تنها با فهم دستکاری و دگرگون شدن این خانه حیاتی است که می‌توانیم درک کنیم تحولات سیاسی و حقوقی که از آن صحبت می‌کنیم چگونه ممکن است رخ دهند. دگرگونی رابطه با زبان شرط همه دگرگونی‌های دیگر جامعه است.

برای مثال، در مورد دگرگونی بزرگی که با انقلاب صنعتی در بریتانیا و انقلاب سیاسی در فرانسه رخ داد این پدیده به نوعی با پروبلماتیزاسیون عقل همراه بود یعنی چیزی که انسان را حیوان ناطق معرفی می‌کند. حتی در واژه نیز عقل مرتبط با فعل محاسبه کردن و شمارش کردن است. بنابراین، این رویای عقل مدرن با نوعی عقلانی کردن مصادف می‌شود. رابطه با زبان، دگرگونی زبان است که نه تنها بر طبیعت بلکه مهم‌تر از همه به زندگی انسان‌ها امکان حسابرسی و حاکمیت یکپارچه را می‌دهد.

آن چه ما علم می‌نامیم اگر در مورد آن فکر کنید تمرین زبانی است که تمایل دارد هر تجربه اخلاقی، شاعرانه و فلسفی را در گوینده حذف کند تا زبان را به ابزار تبادل اطلاعات و در حدی محدود شده تبدیل کند. واضح است که ایده آل علم این است که بتوانیم بدون زبان انجام دهیم و آن را با اعداد و الگوریتم‌ها جایگزین کنیم. چرا علم هرگز نمی‌تواند ما را خوشحال کند؟ زیرا علم اساسا فرض می‌کند که انسان یک بدن بیولوژیک است که تمایل به گنگ و بی‌معنی بودن دارد.

اگر امروزه پزشکان، حقوق‌دانان و دانشمندان گفتمانی را بپذیرند که به طور کامل از ایده یک سؤال در مورد حقیقت صرف نظر می‌کند بدیهی است که در زبان، آنان توانایی فکر کردن را از دست داده‌اند یعنی در تعلیق نگه داشتن (می‌دانید که واژه فکر کردن از معطل ماندن و تعلیق می‌آید). اکنون آنان فقط می‌توانند محاسبه یا تکرار کنند.

در شاهکار اخلاقی قرن بیستم که کتاب «هانا آرنت» در مورد آیشمن است، اگر آن را خوانده باشید، آرنت مشاهده کرد که آیشمن مردی کاملا منطقی بود نه حتی بد، کاملا منطقی. با این وجود، اما این مرد چه چیزی را کم داشت؟ او فاقد «توانایی تفکر» بود، اما نه تفکر به معنای نظریه‌پردازی چرا که او توانسته بود سازماندهی عملیات پیچیده نقل و انتقال یهودیان به اردوگاه را انجام دهد.

او در ذهن‌اش تنها می‌توانست اطاعت کند و هرگز نمی‌توانست آن را در حالت تعلیق نگه دارد و فکر کند. بنابراین، اولین کاری که پیش روی ماست یافتن سرچشمه، یعنی ارتباط شاعرانه و اندیشمندانه با زبان‌مان است. تنها از این طریق می‌توانیم از این بن بست خارج شویم بن بستی که به اعتقاد من احتمالا می‌تواند به انقراض اگر نه فیزیکی بلکه دست کم اخلاقی و سیاسی بشریت منجر شود.

منبع: فدراسیون آنارشیست

برچسب ها: قانون حکومت آیشمن
ارسال نظرات