پشتِ سر پدرم را طوری با مته سوراخ کرده بودند که انگشت دستم داخل سرش فرو میرفت. پاهایش را طوری تا زانو در روغن زیتون سوزانده بودند که گوشت پاهایش پخته و کاملا سوخته بود. دستش را طوری شکسته بودند که از آرنج آویزان بود. بدتر از همه موقع تحویل پیکرشان به ما گفتند: «باید امضا دهی که پدرت به مرگ طبیعی مرد.»
به گزارش ایسنا، چهارم دی ماه چهل و هفتمین سالگرد ترور آیت الله حسین غفاری بر اثر شکنجه ماموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور - ساواک - در زندان قصر در سال ۱۳۵۳ است.
سخنان مذکور خاطرات بتول غفاری از لحظهای است که پیکر پدرشان را سرد و بی روح با بدنی منکوب و درهم شکسته از ماموران زندان قصر ساواک تحویل گرفتند. خانواده غفاری که به امید دیدار با پدر در وقت ملاقات به زندان قصر رفتند با وضعیت عجیبی روبرو شدند.
پدر بر عکس همیشه که خود با دو پایش برای ملاقات وارد محوطه ملاقات میشد این بار به زور دو مامور زندان و گرفتن بازویش بر روی صندلی مقابل همسر، پسر، دختر و برخی اقوامش نشست.
مامور زندان خبر از درگذشت آیت الله بر اثر سکته قلبی و به مرگ طبیعی داد، اما خانواده غفاری از بدن در هم کوبیده و خونین پدر به خوبی فهمیدند که شکنجههای بی رحمانه ماموران چه بر سرش آورد.
مامور زندان ورقه تعهدنامهای را جلوی بازماندگان گذاشت و خواستار امضای آن شد. «باید امضا دهید که روحانی حسین غفاری به مرگ طبیعی مرد.»
خانواده از امضای تعهدنامه استنکاف کردند، اما مامور ساواک با امضای یکی از اقوام جسد سوخته با استخوانهای شکسته و سر و بدنی مته خورده و خونین را تحویل بازماندگان داد.
حسین دهم ذالحجه ۱۳۳۵ قمری مصادف با پنجم مهر ۱۲۹۶ در خانوادهای روستایی در روستای دهخوارقان شهر تبریز متولد شد. عشق و ارادت پدر به امام حسین (ع) موجب شد اسم نوزادِ تازه متولد را حسین بگذارند. او صاحب یک برادر و یک خواهر بود.
پدرش حاج عباس تابستانها روی زمینهای اربابی کار میکرد و در پاییز و زمستان با کارگری، مخارج خانواده را تامین میکرد. پدر حسین از نوادگان حاج ملا محسن از شخصیتهای علمی و دینی عالی مقام دهخوارقان بود که سرش در مبارزه با قشون روس از بدنش جدا شد.
علاوه بر ملا محسن، حاج ملااحمد امین العلما و شش نفر دیگر از اجداد پدری و مادری حاج عباس در مبارزه با اجانب روس و سرسپردگان داخلی آنان به قتل رسیدند که آرامگاه همگی آنان در مسجد حسنلوی دهخوارقان یا آذرشهر فعلی است.
حاج عباس در سال ۱۲۹۹ در پی درگیری با ماموران رضا خان سردارسپه که به غارت محصولات کشاورزان مشغول بودند به قتل رسید و حاج میرزا سید حسن میرغفاری دهخوارقانی، دایی بزرگ حسین با وجود مخالفت عمویش برای درس خواندن، مشوق حسین شد و او را از شش سالگی برای آموختن مقدمات درس حوزه نزد حاج شیخ علی و میرزا محمدحسن منطقی فرستاد.
حسین ادامه درس و بحث را در حوزه علمیه تبریز با کتاب رسائل و مکاسب نزد دایی کوچکترش آیت الله حاج سید محسن میرغفاری آموخت.
زمانی که برادر بزرگ حسین برای یافتن کار راهی تبریز شد، حسین نیز همراه او به تبریز رفت. او در تبریز هم کمک کار برادر بود و هم در مدرسه علمیه طالبیه درس میخواند.
درآمد کم و مخارج بالا باعث شد چند ماه بعد به همراه برادر به زادگاهش برگردد تا در کنار مادر و خواهر روی زمینهای کشاورزی کار کند و به همراه برادر درآمدشان بیشتر شود.
حسین در کنار کار به آموختن علوم دینی نزد دایی اش حاج میرزا سید محسن میرغفاری مشغول شد. او در خاطرهای از خود نوشت: «در تمام آن مدت به علت نبودن پولی در بساط و نبودن پدر ... زیر طعنه برادر مجبور بودم که درس را اکثرا در مغازه، باغ، مدرسه، منزل و در خلال کار، ساعت استراحت یا وقت خواب بخوانم.»
او در سال ۱۳۲۶ تصمیم گرفت برای آموزش بیشتر و ارتقاء کمالات علمی و معنوی به قم سفر کند و دروس عالی سطح را نزد آیات عظام میرزا محمد فیض قمی و سید محمدتقی خوانساری و خارج فقه و اصول را نزد مراجع بزرگ آیت الله حجت کوه کمری، سیدحسین طباطبایی بروجردی و آیت الله سیدروح الله موسوی خمینی بیاموزد.
حسین تابستان همان سال به زادگاهش برگشت و از طریق همسر برادرش با دختر آیت الله حاج میرزا علی مقدس تبریزی آشنا شد. میرزا علی نویسنده کتاب الدین و السیاسهُ التوامان و صاحب امتیاز هفته نامه الدین و الحیات بود که علیه رضا شاه مطلب مینوشت.
با اطلاع میرزا علی از خصائص روحی و دینی حسین جوان پیشنهاد ازدواج دخترش عذرا را مطرح کرد که با استقبال حسین و عذرا روبرو شد.
حسین در مجلس خواستگاری که در حضور میرزا علی انجام شد رو به عذرا کرد و گفت: «همسر آینده من باید بداند که با کسی زندگی خواهد کرد که جز فقر، زجر و مبارزه هیچ در بساط ندارد.
خانهای هم ندارد. اکنون که همسرش را به قم میبرد، باید حجره اش را رها کند و اطاقی اجاره کند. او پولی برای گذراندن زندگی ندارد. باید آنقدر کار کند تا دگر قابل استفاده نباشد.
تنها امید ما این است که آیندهای خوب داشته باشیم و برای اسلام کاری بتوانیم انجام دهیم.» عذرا هم پاسخ داد: «من به آنچه تو راضی باشی، رضایت دارم و اگر حس کنم به خاطر ادامه کار و دَرست بیشتر باید تحمل کرد به کمتر از این هم قانعم و حاضر به فداکاری هستم. قطعا مسئله ما مسئله نان نخواهد بود.»
بعد از رضایت حسین و عذرا پیوند آنان، با ازدواج سادهای جشن گرفته شد. او مدتی بعد تبریز را به مقصد قم ترک کرد و محله فقیرنشین باغ پنبه قم را برای سکونت برگزید. طی ۱۱ سال زندگی آنان در این شهر، صاحب یک پسر و دختر به نامهای هادی و بتول شدند.
حسین جوان دروس فقه و اصول را در حوزه علمیه قم نزد آیات عظام میرزا محمد فیض قمی، سیدحسین طباطبایی بروجردی و سیدمحمدتقی خوانساری آموخت و از فیض وجود آیت الله سیدروح الله خمینی و آیت الله سیدمحمد حجت کوهکمرهای بهره برد.
او در طول دوران تحصیل نصف روز را درس میخواند و بقیه روز را از طریق کشاورزی و کارگری امرار معاش میکرد. حجت الاسلام والمسلمین حسین غفاری در اواخر سال ۱۳۳۶ موفق شد مجوز اجتهادش را از آیات عظام سید محمد حجت کوهکمرهای و حکیم و سایر اساتید بزرگوارش دریافت کند و به مقام اجتهاد برسد.
آیت الله غفاری در سال ۱۳۳۷ به تهران مهاجرت کرد و در محله شاپور در بافت قدیمی تهران در خانهای کوچک سکونت کرد و امام جماعت مسجد خاتم الاوصیاء در منطقه تهران نو شد.
او بعد از چند سال به درخواست یکی از مسجدیها محل سکونتش از شاپور را به تهران نو در نزدیکی مسجد منتقل کرد و از آن زمان به بعد علاوه بر امامت جماعت و ارشاد مردم، در کارهای خیر و عام المنفعه عمرانی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی محل مشارکت جدی تری پیدا کرد.
او آثار علمی متعددی نوشت که اکثر نوشتهها و آثار خطی و ادبی ایشان در جریان دستگیریهای مکرر ساواک ربوده و از بین برده شد.
با این حال حاشیه مفصل او بر کتاب اَلعُروَةُ الوُثْقی معروف به عروه الوثقی متعلق به آیت الله سید محمدکاظم طباطبایی یزدی که مشتمل بر ۳۲۶۰ مسئله فقهی در بخشهای مختلف فقه شیعه است، از آثار در امان مانده از گزند ماموران ساوک است.
حسین جوان از اول طلبگی در سال ۱۳۲۴ همزمان با تحصیل علوم دینی، آموزش مشتاقان و علاقمندان را در مکتبخانه زنبیه دهخوارقان آغاز کرد.
او آموزش ۳۰ نفر از مشتاقان قرآن کریم و کتابهای فقهی و اخلاقی از جمله کتابهای ابواب الجنان و جامع عباسی را از طریق تهیه جزوه و آموزش به آنان آغاز کرد.
او پس از مدتی محل تدریس خود را تغییر داد و حدود سه ماه جلسات درس و بحث را به مدرسهِ بالای مسجد حاج کاظم دهخوارقان انتقال داد.
ایشان بعدها جلساتش را در مساجد الهادی و خاتم الاوصیاء و زندان قصر تهران ادامه داد و افراد بسیاری را از جمله تودهایها و اعضای سازمان مجاهدین خلق را به راه درست الهی هدایت کرد.
ورود پیوسته آیت الله غفاری به سیاست که تا قبل از آن ناپیوسته و موردی بود، بعد از دعوت امام خمینی (ره) برای تبلیغ امور دینی مذهبی و هجرت ایشان به تهران در سال ۱۳۳۷ آغاز شد.
تعلق به خانواده روحانیت ایشان را از بدو شروع درس و بحث در حوزه علمیه قم به فعالیتهای تبلیغی، خدمات اجتماعی، فعالیتهای سیاسی و مبارزه علیه رژیم پهلوی مشغول کرد.
تا اینکه به توصیه بنیاگذار جمهوری اسلامی در ۱۳۳۷ با مهاجرت به تهران بر شدت مبارزات ضد رژیم خود افزود. از مهمترین مبارزات آیت الله غفاری، مخالفت شدید با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در سال ۱۳۴۱ بود.
اسدالله عَلَم با چراغ سبز محمدرضا شاه در غیاب مجالس شورای ملی و سنا تصویب نامهای دولتی را تحت عنوان انجمنهای ایالتی و ولایتی در ۹۲ ماده و هفت تبصره در هیات وزیران به تصویب رساند و برای اجرا ابلاغ کرد.
این اقدام در سایه پر طمطراق مجوز دولت به زنان و دختران برای انتخاب شدن و انتخاب کردن در انتخابات این انجمنها تبلیغ شد، اقدامی غیرقانونی که در خلاء حضور مجلسین و تعطیلی مجلس شورای ملی و مجلس سنا در دولت اسدالله عَلم مجوز اجرا گرفت.
قضیه از این قرار بود که نهضت مشروطه و اقبال مردم به آن موجب شکل گیری انجمنهای ایالتی و ولایتی در ساختار اجتماعی سیاسی ایران در عصر محمدعلی شاه قاجار پنجمین شاه سلسله قاجار شد.
این ساختار اجتماعی خود بسترساز شکل گیری اولین ساختار حاکمیتی متکی بر مشارکت مردم در آن عصر به نام مجلس شورای ملی شد.
اما با دور شدن مشروطه خواهان از اهداف و آرمانهای اولیه و استبدادی شدن قالب مشروطه خواهان و کودتای رضا شاه پهلوی علیه احمد شاه، مجلس شورای ملی که عصاره فضائل مشروطه خواهان بود، در جهت تضعیف و بی خاصیت کردن انجمنهای ایالتی و ولایتی حرکت کرد که نتیجه آن دلزدگی مردم از مشروطه خواهان و پس زدن این ساختار سیاسی - اجتماعی جدید شد.
این وضعیت تا عصر پهلوی دوم و نخست وزیری اسدالله عَلَم که مصادف با ابتدای دهه ۱۳۴۰ شمسی بود ادامه یافت. عَلَم در ۱۴ مهر ۱۳۴۱ تصویب نامه مذکور را با ۹۲ ماده و ۱۷ تبصره در هیات وزیران به تصویب رساند و خبر این اقدام را در ۱۶ مهر ماه در روزنامههای کیهان و اطلاعات منتشر کرد.
در پی این اقدام مرتضی حائری پسر آیت الله حائری، آیت الله سیدمحمدرضا گلپایگانی، آیت الله سیدمحمدکاظم شریعتمداری و آیت الله سیدروحالله خمینی در شبانگاه ۱۶ مهر جلسهای در قم در خانه آیت الله عبدالکریم حائری برگزار کردند و درباره ابعاد ماجرا با یکدیگر به گفتگو نشستند.
در این نشست امام خمینی تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی را دسیسه خطرناکی برای لطمه زدن به اسلام و روحانیت دانستند و گفتند: «دولت تصویبنامه خلاف شرع صادر میکند، به زنها حق رای میدهد، نوامیس مسلمین در شرف هتک است، میخواهند دختران نجیب ۱۸ ساله را به نظام اجباری ببرند، دختر و پسر در آغوش هم کشتی میگیرند، دختران عفیف مردم در مدارس زیر دست مردها درس میخوانند، مردم از گرسنگی تلف میشوند و آنها برای استقبال از اربابان خود ۳۰۰ هزار تومان گل از هلند میآورند.
قرآن اسلام در خطر است، اسراییل نمیخواهد در این مملکت قرآن باشد، خطر امروز بر اسلام کمتر از خطر بنی امیه نیست، اهل منبر را تهدید میکنند، اسراییل زراعت و تجارت ما را قبضه کرده است. دولت روز ننگین ۱۷ دی را جشن میگیرد، با فرقه ضاله همراهی میکند و مطبوعات به روحانیون اهانت میکنند.»
فردای آن شب، تلگرافهای مجزایی از سوی آیت الله سیدمحمدهادی میلانی، آیت الله سیدمحمدرضا گلپایگانی، آیت الله سیدمحمدکاظم شریعتمداری و آیت الله سیدروحالله خمینی به محمدرضا پهلوی نوشته شد و سلسله سخنرانیهای حجت الاسلام محمدتقی فلسفی و سایر روحانیون در مسجد ارک و سایر مساجد تهران و شهرستانها درباره ماهیت تصویب نامه موجب حساسیت مردم و حمایت آنان از علما شد.
این مراجع در تلگرافهای صادره درخواست لغو فوری تصویبنامه را داشتند. آنان همچنین با صدور تلگرافهای جداگانهای به شهرستانها خواستار واکنش علما و روحانیون سایر شهرهای کشور نسبت به توطئه محمدرضا شدند.
از بین علمای حاضر در جلسه امام خمینی بیشترین تلگراف را به شاه و نخست وزیر زد، اما دربار کوچکترین اهمیتی نداد تا در نهایت اعلامیهای شش بندی با ۹ امضا به ابتکار امام خمینی نوشته شد و پرده از نیتهای مخفی این تصویب نامه برداشت.
با شدت گرفتن اعتراضات علما و ورود مردم تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی پس از دو ماه کش و قوس در آذر ۱۳۴۱ کان لم یکن شد.
در جریان این نهضت علما، آیت الله غفاری نیز در مسجد الهادی قم سخنرانیهای آگاهی بخش و تندی را علیه تصویب نامه دولتی انجمنهای ایالتی و ولایتی ایراد کرد و همزمان با علمای تهران اعلامیههای اعتراضی امضاء و بین مردم قم پخش کرد.
ایشان از نیمه دوم سال ۱۳۴۱ با آیت الله سید محمود طالقانی رفیق شد و در جریان نهضت عمومی علما در این سال و سالهای بعدی مبارزه در مسجد الهادی و سایر مکانها در کنار ایشان بود.
آیت الله غفاری در قضیه انقلاب سفید شاه و ملت نیز همراه با سایر علمای تهران مجالس سخنرانی افشاگرانه و اعلامیههایی روشنگرانه تندی را علیه خاندان پهلوی و دولت وقت صادر کرد.
آیت الله غفاری پس از وقایع خونین مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز در فروردین سال ۱۳۴۲ سخرانیهای تندی را در مسجد الهادی قم ایراد کرد.
سلسله سخنرانی و تبلیغهای ضدپهلوی ایشان در دی ۱۳۴۳ نیز ادامه یافت تا اینکه دو روز پس از سخنرانی افشاگرانه در مسجد خاتم الأوصیا تهران توسط مأموران شهربانی دستگیر و زندانی شد.
او در دوران زندان به طور متوسط روزانه هشت ساعت مطالعه داشت و به زندانیان مشتاق نهج البلاغه، قرآن، فقه و تاریخ میآموخت.
شهید غفاری در تمامی بازجوییها و نوشتهها از امام با عظمت یاد میکرد. چنانچه در یک بازجویی از او سؤال کردند که نظر شما راجع به خمینی چیست؟
او با خودکار مشکی در نوشته بازجو دست برد و قبل از کلمه (خمینی) کلمه (آقای) را اضافه نمود، بازجو پس از این کار سیلی محکمی به صورت وی زد به طوری که از روی صندلی به زمین افتاد.
در بازجویی دیگری در پاسخ به سؤال «راجع به خمینی بنویسید» نوشته بود «تنها کسی که میتواند ایران را نجات دهد آیت الله العظمی خمینی است» و در پاسخ سؤال «به نظر شما خمینی کیست؟»
او نوشته بود که: «ایشان مرجع تقلید علی الاطلاق مسلمین است...» و در پایان صفحه بازجویی جمله «دشمن آقای خمینی کافر است» را نگاشته بود.
در ملاقاتهایی که با خانواده داشت، به رغم اینکه مسؤولان زندان گفته بودند به فارسی صحبت کنید او عمدا به ترکی صحبت میکرد و میگفت: هر چه رژیم میخواهد ما نباید آن را انجام دهیم و اصلا باید هر چه رژیم میگوید عکس آن را انجام داد. در اجتماع و حضور ملاقات کنندگان با صدای بلند میگفت: «آهای مردم! ما به خاطر مبارزه با رژیم به اینجا آمده ایم».
نماینده دادستان دادنامه اش را با نام شاه شروع کرد. نام متهم غیر نظامی حسین غفاری را که او یک روحانی جامد، افراطی و متعصب است...
آیت الله از جایش برخواست و فریاد زد: ساکت شو مرد. رییس دادگاه با چکش پلاستیکی روی میز دادگاه زند و گفت: زندانی، ساکت باش.
آیت الله: اگر من میخواستم ساکت باشم اینجا چه کار میکردم. سپس اجازات اجتهاد خود را که از آیت الله حکیم و آیت الله حجت و دیگران به همراه داشت به رییس دادگاه نشان داد و گفت: آقایان حجت و حکیم به قدر این مردک نمیفهمیدند که به من گفته اند: «یحرم علیک التقلید - بر تو تقلید کردن حرام است.»
حالا این مرد به من میگوید «به اصطلاح روحانی» ایشان باید همین جا حرفش را پس بگیرد تا من بقیه سؤالها را اگر خواستم جواب بدهم والا هیچ یک را جواب نخواهم داد.
این آقا باید مثل آدم صحبت کند. حق ندارد توهین بکند. مطابق قانون اساسی شاه هم موظف است به مجتهدین احترام بگذارد. شاه هم باید به من احترام بگذارد چه رسد به نوکر شاه.
دادستان پرسید: نظر شما درباره اعلیحضرت همایونی چیست؟ آیت الله: ایشان و پدرش هر دو با کودتای انگلیسیها به سر کار آمدند. وقتی پدرشان خواستههای آنها را تأمین نکرد او را بردند و پسرش را به جایش آوردند الان هم آمریکا حامی شاه است.
سپس وکیل تسخیری آیت الله غفاری برای دفاع از او گفت: موکل من پیر است. هیچ غرض و مرضی ندارد. او به سنی رسیده که نیاز به کمک دادگاه دارد.
آیت الله بار دیگر برخواست و گفت: آقای وکیل بنشین، چرا یاوه میگویی، پیر مرد کدام است؟ من عالما و عامدا به این راه آمده ام. من برای دفاع از مشی حسین بن علی (ع) به این راه آمده ام، پیر مرد کدام است؟
پیرمرد خودت هستی عقل از سرت پریده. درست است که ۶۰ سال دارم، ولی ۱۰تای تو را حریفم. ساکت باش. مگر من چه کرده ام که باید بگویم ببخشید؟ من هیچ اشتباهی مرتکب نشده ام و راهم را درست آمده ام.
من مخالف نوکری بیگانگان هستم. من مخالف آزادی زنانی هستم که شاه مدعی آنهاست. شاه توسط حکومت انگلیسیها به سر کار آمده است و او میخواهد روحانیت را به زانو در بیاورد.
آیت الله غفاری سپس به مستندات حقوقی مبنی بر غیر قانونی بودن حکومت شاه پرداخت و به سؤالهای رییس دادگاه توجه نکرد و اجازه قطع سخنانش را نداد.
رییس دادگاه به مأموران اشاره کرد که او را ساکت کنند آنان به زور او را روی صندلی نشاندند.
وکیل مدافع صحبت خود را ادامه داد. این بار نیز آیت الله به آرامی راجع به غیر قانونی بودن مجلس شورای ملی، نبودن مجتهدان طراز اول در مجلس تا قوانین مشروعیت داشته باشد، این حکومت فاسد است، فاجر است، شما حق ندارد اینجا بنشینید. امام این حکومت را قبول ندارد و در تبعید هستند.... تا پایان دادگاه مفصلا صحبت کرد...
ایشان در پایان محاکمه به هشت ماه زندان محکوم شد و پس از آن تا لحظه قتل در زندان قصر زندانی شد.
منابع:
مجله گلبرگ، شماره ۲۳، آذر ۱۳۸۰، صفحه ۱۰۷
روحانی، نهضت امام خمینی، ج ۱، ص ۱۴۹، ۱۵۱؛ کوثر، ج ۱، ص ۶
کتاب خاطرات هادی غفاری از انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی
ربانی خلخالی، علی، شهدای روحانیت شیعه در یکصد سال اخیر، قم، پیام اسلام، چاپ اول، ۱۴۰۲ق
مجموعهای از مکتوبات، سخنرانیها، پیامها و فتاوی امام خمینی. گردآورنده م. دهنوی، تهران ۱۳۶۰، ص. ۳۵
مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید آیت الله غفاری، انتشارات وزارت اطلاعات، چاپ اول، ۱۳۸۱ش چاپ اول، ج ۲۲، ص ۱۱-۱۹