صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۱۵۳۹۲
امروز نیز امریکا طبق منطق واقع گرایی عمل می‌کند و با ظهور یک هژمون دیگر مخالف است و جاه طلبی چین را تهدیدی مستقیم علیه خود قلمداد می‌کند. نتیجه اجتناب ناپذیر آن، رقابت و درگیری است. این تراژدی سیاست قدرت‌های بزرگ است.
تاریخ انتشار: ۱۶:۴۲ - ۲۹ آبان ۱۴۰۰

فرارو- جان مرشایمر؛ بنیانگذار نظریه "رئالیسم (واقع گرایی) تهاجمی" در نظریات روابط بین الملل- این یک انتخاب مهم بود. سه دهه پیش جنگ سرد پایان یافت و ایالات متحده پیروز شد. در آن زمان امریکا تنها قدرت بزرگ این سیاره بود. با بررسی چشم انداز تهدیدات به نظر می‌رسید که سیاستگذاران ایالات متحده دلیلی برای نگرانی نداشتند به ویژه در مورد چین کشوری ضعیف و فقیر که بیش از یک دهه با امریکا در برابر اتحاد جماهیر شوروی همسو بود. با این وجود، نشانه‌های شوم وجود داشت: چین تقریبا پنج برابر بیش از امریکا جمعیت داشت و رهبران آن اصلاحات اقتصادی را پذیرفته بودند. اندازه جمعیت و ثروت مولفه‌های اصلی برای قدرت نظامی هستند. بنابراین، این احتمال جدی وجود داشت که چین در دهه‌های آینده به طور چشمگیری قوی‌تر شود. از آنجایی که یک چین قدرتمندتر مطمئنا موقعیت امریکا در آسیا و احتمالا فراتر از آن را به چالش می‌کشد انتخاب منطقی برای امریکا واضح بود: رشد کند چین.

دولت‌های دموکرات و جمهوری خواه تحت تاثیر نظریه نادرست درباره پیروزی اجتناب ناپذیر لیبرالیسم و منسوخ شدن درگیری قدرت‌های بزرگ قرار گرفته بودند و سیاست تعامل را دنبال کردند و به دنبال کمک به چین برای ثروتمندتر شدن بودند. واشنگتن سرمایه گذاری را در چین ترویج داد و از آن کشور در نظام تجارت جهانی استقبال کرد و گمان می‌کرد که چین به یک دموکراسی صلح طلب و کشوری دارای نقش و سهم و مسئولیت پذیر در نظم بین المللی تحت رهبری امریکا تبدیل خواهد شد.

البته این فانتزی و رویا هرگز محقق نشد. چین ارزش‌های لیبرال را نپذیرفت و با افزایش قدرت، جاه طلب‌تر و سرکوبگرتر شد. تعامل امریکا با چین نتوانست از رقابت جلوگیری کند و پایان لحظه تک قطبی بودن قدرت امریکا را تسریع بخشید. امریکا و چین در یک جنگ سرد تازه محبوس شده اند رقابت امنیتی شدیدی که بر هر سطح از روابط آن دو کشور تاثیرگذار است. این رقابت سیاستگذاران امریکا را بیش از جنگ سرد پیشین مورد آزمایش قرار خواهد داد، زیرا چین احتمالا رقیب قدرتمندتری در مقایسه با شوروی در دوران اوج خود خواهد بود و این جنگ سرد به احتمال زیاد داغ‌تر خواهد شد.

هیچ یک از این موارد نباید شگفت آور باشند. چین طبق اصول واقع گرایی عمل می‌کند. چه کسی می‌تواند رهبران چین را به دلیل تلاش برای تسلط بر آسیا و تبدیل شدن به قدرتمندترین دولت روی سیاره زمین سرزنش کند؟ مطمئنا امریکا نمی‌تواند چرا که خود برنامه مشابهی را دنبال کرده تا به یک هژمون در منطقه خود و در نهایت امن‌ترین و تاثیرگذارترین کشور جهان تبدیل شود. امروز نیز امریکا طبق منطق واقع گرایی عمل می‌کند و با ظهور یک هژمون دیگر مخالف است و جاه طلبی چین را تهدیدی مستقیم علیه خود قلمداد می‌کند. نتیجه اجتناب ناپذیر آن، رقابت و درگیری است. این تراژدی سیاست قدرت‌های بزرگ است.

با این وجود، آن چه قابل اجتناب بود سرعت و وسعت رشد خارق العاده چین بوده است. اگر سیاستگذاران امریکایی در لحظه تک قطبی بودن قدرت امریکا به سیاست موازنه قدرت فکر می‌کردند و تلاش شان معطوف این می‌شد که رشد چین را کند کرده و شکاف قدرت بین پکن و واشنگتن را به حداکثر ممکن برسانند امروز امریکا در وضعیت بهتری قرار داشت. با این وجود، زمانی که چین ثروتمند شد جنگ سرد امریکا و آن کشور اجتناب ناپذیر بود. تعامل ممکن است بدترین اشتباه راهبردی باشد که هر کشوری در تاریخ اخیر مرتکب شده است: هیچ نمونه قابل مقایسه‌ای از یک قدرت بزرگ وجود ندارد که فعالانه به ظهور یک رقیب همتا کمک کرده باشد. برای انجام کار‌های زیاد در این مورد دیر شده است و زمان به نفع امریکا نیست.

از دیدگاه رئالیستی (واقع گرایانه) چشم انداز چین به عنوان یک غول اقتصادی یک کابوس است. مشخص بود که چین ثروتمند ارتش قدرتمندی خواهد ساخت با جمعیت بالای خود قدرت اقتصادی را به قدرت نظامی تبدیل کرده تا به هژمون آسیا تبدیل شود. در نتیجه، این روند خود به رقابت امنیتی خطرناک دامن می‌زند. چرا که قدرت‌های بزرگ محکوم به رقابت هستند؟ نخست بدان خاطر که هیچ مرجع فراتری برای رسیدگی به اختلافات بین دولت‌ها یا محافظت از آنان در صورت تهدید وجود ندارد. علاوه بر آن، هیچ دولتی نمی‌تواند مطمئن باشد که یک رقیب به ویژه کشوری که دارای قدرت نظامی فراوان است به آن حمله نخواهد کرد. نیت واقعی رقبا به سختی قابل تشخیص است. کشور‌ها درک کرده اند که بهترین راه برای بقا در دنیای پر هرج و مرج قدرتمند بودن به عنوان یک بازیگر بین المللی است که در عمل به معنای هژمون بودن در منطقه خود و کسب اطمینان از این که هیچ قدرت بزرگ دیگری با مناطق تحت تسلط آنان چیره نخواهد شد خواهد بود.

امریکا با همین منطق واقع گرایانه به هژمون منطقه‌ای در آغاز قرن بیستم تبدیل شد و به شکست آلمان در جنگ جهانی اول و آلمان نازی و امپراتوری ژاپن در جنگ جهانی دوم کمک کرد. چین براساس همین منطق واقع گرایانه عمل می‌کند و در حال تقلید از امریکا است. چین می‌خواهد قدرتمندترین دولت در حیاط خلوت خود و در نهایت در جهان شود. این کشور می‌خواهد نیروی دریایی‌ای بسازد تا از دسترسی به نفت خلیج فارس محافظت کند. چین می‌خواهد نظمی بین المللی ایجاد کند که به نفع منافع اش باشد. چین می‌خواهد به تولید کننده پیشرو در فناوری پیشرفته تبدیل شود. اکثر امریکایی‌ها نمی‌دانند که چین و امریکا از یک دستور بازی پیروی می‌کنند، زیرا معتقدند امریکا یک دموکراسی نجیب است و متفاوت از کشور‌های مستبدی مانند چین عمل می‌کنند.

این در حالی است که قواعد سیاست بین الملل این گونه نیست. همه قدرت‌های بزرگ چه دموکراتیک باشند و چه نباشد چاره‌ای جز رقابت برای قدرت در چارچوب اصل بازی حاصل جمع صفر ندارند. اگر امریکا از این منطق پیروی می‌کرد می‌توانست از شدت رشد و توسعه چین بکاهد. فراتر از محدود کردن دسترسی چین به نظام تجارت بین المللی، امریکا می‌بایست صادرات فناوری‌های امریکایی را به شدت کنترل می‌کرد. در دهه ۹۰ میلادی، شرکت‌های چینی عمدتا از فناوری‌های غرب نسخه برداری می‌کردند و ابتکار عملی در عرصه فناوری نداشتند. اگر امریکا از دسترسی چین به فناوری‌های پیشرفته در عرصه هوافضا و الکترونیک جلوگیری می‌کرد توسعه اقتصادی آن کشور کند می‌شد. با این وجود، واشنگتن اجازه داد فناوری به چین جریان پیدا کند. هم چنین، امریکایی‌ها به اشتباه سرمایه گذاری مستقیم در چین را تشویق کردند. سرمایه گذاری مستقیم در چین در دهه ۹۰ میلادی بسیار ناچیز بود، اما طی سه دهه بعد به صورت قارچ گونه‌ای رشد کرد. امریکا می‌توانست برای محدود کردن نقش چین در تجارت جهانی متحدانی مانند ژاپن و تایوان را به خدمت گیرد و به آنان یادآوری کند که چین قدرتمند تهدیدی وجودی برای آنان خواهد بود. در عوض، سیاستگذاران امریکایی تصور کردند صلح و رفاه جهانی برای گسترش دموکراسی و ترویج اقتصاد باز بین المللی و تقویت نهاد‌های بین المللی به حداکثر می‌رسد. در چارچوب این تفکر آنان سیاست تعامل با چین و ادغام آن کشور در اقتصاد جهانی را تجویز کردند. در نهایت، اما برخلاف تصور آنان، چین به یک دموکراسی با احترام به حقوق و یک بازیگر جهانی مسئول تبدیل نشد. تعامل یک اشتباه استراتژیک بزرگ بود.

در مورد تفاوت شوروی و چین باید گفت که چین معاصر متحدان کم تری در مقایسه با شوروی سابق دارد. در نتیجه، چین قدرت انعطاف پذیری بیشتری برای ایجاد مشکل در خارج دارد. چین از نظر ایدئولوژیک در ظاهر یک دولت کمونیستی است، اما اشتباه است که آن را تهدیدی ایدئولوژیک نشان دهیم. دولت کمونیستی چین یک ساختار استبدادی است که سرمایه داری را در آغوش کشیده است. امریکایی‌ها باید آرزو می‌کردند چین بر بعد ایدئولوژیک کمونیستی خود تاکید می‌کرد چرا که در آن صورت یک اقتصاد بی حال و بی رمق داشت. در چین یک "ایسم" وجود دارد که رقابت با امریکا را تشدید می‌کند: ناسیونالیسم یا ملی گرایی. این در حالی است که ملی گرایی نفوذ محدودی در شوروی داشت و در تضاد با کمونیسم بود. ملی گرایی چینی از دهه ۹۰ میلادی به این سو رو به گسترش بوده است. این موضوع باعث تشدید بلندپروازی‌های منطقه‌ای چین می‌شود و احتمال جنگ را افزایش خواهد داد.

امریکا باید بداند قدرت‌های بزرگ به سادگی نمی‌خواهند به قدرت‌های بزرگ دیگر اجازه دهند با هزینه آنان قوی‌تر شوند. تنها یک بحران بزرگ رشد چین را متوقف می‌کند که با توجه به ثبات و رشد اقتصادی طولانی مدت آن کشور بعید به نظر می‌رسد. بنابراین، یک رقابت امنیتی خطرناک میان چین و امریکا اجتناب ناپذیر است و در بهترین حالت می‌توان امیدوار به مدیریت آن و جلوگیری از تبدیل شدن این رقابت به جنگ بود. برای این منظور امریکا باید نیرو‌های متعارف هولناکی را در شرق آسیا حفظ کند تا چین را متقاعد کند که به سوی درگیری تسلیحاتی پیش نرود. متقاعد کردن دشمنان به این که نمی‌توانند به پیروزی سریع و قاطع دست یابند از جنگ جلوگیری می‌کند. اگر هر طرف متوجه شود که عبور از خطوط قرمز طرف مقابل چه معنایی دارد احتمال جنگ کاهش می‌یابد. این اقدامات تنها می‌توانند تا حد زیادی برای به حداقل رساندن خطرات نهفته در رقابت فزاینده ایالات متحده و چین موثر باشند. با این وجود، این بهایی است که ایالات متحده باید برای نادیده گرفتن منطق واقع گرایانه و تبدیل چین به کشوری قدرتمند بپردازد چرا که مصمم است آن کشور را در هر جبهه‌ای به چالش بکشد.

منبع: فارین افیرز

ارسال نظرات