پایگاههای خبری داخلی و خارجی شکست را بر این بار میکنند که آمریکا نه توانست افغانستان را برای خود حفظ کند و نه توانست دموکراسی و نجات را برای مردم سرزمین آن به ارمغان بیاورد و نه توانست هوشمندانه به گونهای خارج شود که با آشفتگی همراه نباشد و یورش مردمان را به فرودگاه شاهد نباشیم.
از مورد نخست که برآن متفق باشیم و بگذریم در مورد دوم، ادعای دموکراسی و نجات محل تامل است، ولی بحث ما نیست و مورد سوم یعنی روایت خروج محل گفتگوی ماست. روایتی که رسانهها آن را در قالب به هم ریختگی شهر و جامعه و هجوم مردم به فرودگاه به تصویر کشیدند. هجومی که تعبیر به ناکارآمدی آمریکا در مدیریت شد، اما در واقع و بنظر یک روایتسازی حرفهای بود.
آمریکا حدود ۲۰ سال در افغانستان بود با شعارهایی که بنیانش جنگ با افراطگرایی بود. صحنهسازی روایی که آمریکا در هنگام خروجش انجام داد اینگونه بود که با وجود این ۲۰ سال، کسی نمیتواند مرا به عنوان یک استعمارگر یا اشغالگر یا جهانخوار بشناسد و مرا حتی پس از این ۲۰ سال که دوره تاریخی بزرگی برای پیشرفت هر جامعهای بود، مقصر قلمداد کند.
من به ستیز با افراط و طالبانیها و امثالهم رفتم، امروز اگر ناموفق بودم، اما همچنان و پس از این دوره ۲۰ ساله و شکست عیان شده و ناکارآمدی ادعایی همچنان مطلوب ملت افغانستانم و دلیل این امر «روایت فرودگاه» است.
اساسا فرودگاه «زیرمتنی» است که بنیان روایتی خروج آمریکا قرار گرفته و نقش اصلی را در اذهان آینده و مردمانی که آگاهی از وضعیت افغانستان ندارند، بازی کرده و خواهد کرد. اگر از فردی عادی بپرسند ماجرای افغانستان چه بود و چه شد یکی از روایتهای مشهور جهانی را خواهد گفت «افراطگرایانی در آنجا بودند که آمریکا در گام اول برای انتقام حمله به برجهایش در ۱۱ سپتامبر و در گام دوم برای بردن دموکراسی (!)
برای مردمان آنجا به جنگشان رفت و دو دهه در آنجا بود، ولی گویا نتوانست و شکست خورد و مجبور به فرار شد» حال اگر شخصی از او بپرسد «ولی برخی میگویند آمریکا در این ۲۰ سال فریب داده بود و برای چپاول منابع و بسط هژمونی خود بدانجا رفته بود در این ۲۰ سال هم جز بمبارانهای کودککش و تعویق شکلگیری یک کشور ساختارمند دستاوردی نداشت و مردم خیری از آن آمریکا ندیدند» احتمالا با این پاسخ مواجه خواهد شد که «اینگونه نیست چرا که موقع رفتنش از افغانستان جمعیت زیادی به فرودگاه هجوم بردند و از آمریکا میخواستند که آنها را نیز با خود ببرد.
حتی شماری که جا نشده بودند به هواپیمای آمریکایی آویزان شدند و سقوط کردند» در واقع سخن گوینده این است که اگر آمریکا ظلم و عدم خیر به جا گذاشت «چرا با رفتنش اینگونه شد که مردم افغانستان هم خواستار این هستند تا آنها را با خود ببرد.» پس آمریکا مطلوبشان بوده و در این ۲۰ سال بازهم در مقایسه با طالبان برتر و محبوبتر است و ظلمی به آن اندازه زیاد مرتکب نشده است.
روایت محبوبیت ساختن و هوشمندی در ساخت سریع یک روایت و تصویر و ذهنیتسازی برای حال و آینده یعنی این! یعنی در ذهن مخاطب این تصویر از طریق زیرمتن رویدادها ایجاد شود که اگر آمریکا بد بود چرا باید انسان افغانستانیِ شهری به او بگوید «مرا هم با خود ببر. من افغانستان را بدون تو نمیخواهم! برای همین نیز آن زمان که در افغانستان بودی به فرودگاه هجوم نمیبردم که بروم، اما تو بخواهی بروی من هم از این سرزمین میروم!»
رقم زدن وضعیت فرودگاه برای آمریکا کاری نداشت. اینکه از طریق خبر، موج ترس پراکنده شود و دوربینها در فرودگاه مستقر شوند تا جمعیتی بسیار بسیار اندک نماینده انسان هراسان افغان وانمود شده و در پناه انسان آمریکایی به تصویر کشیده شود. از آمریکا با آن تجارب در تصویرسازی و روایتسازی همین انتظار بود که شکست و بحرانسازی در میدان را بتواند در ذهن تبدیل به منفعت برای خود کند و از جرم در میدان تبرئه شود.
سوال اصلی در این جریان، سوال از شکست آمریکا نیست. سوال اصلی در اینجا ۲۰ سال عمر یک ملت است.۲۰ سالی که نوزادی را به جوانی میرساند و جوانی را به ۴۰ سالگی و مادر رشید ۴۰ سالهای را به ۶۰ سالگی و دوران مادربزرگی میبرد. سوال درستی که این روایت فرودگاه را میشکند از متر به متر افغانستان است که جز از چندشهر بزرگ آن در این مدت هیچ خبر و روایتی از مابقی آن نداریم.
از روستاها که اکثریت افغانستانیها در آن ساکن بودند. سوال از بمبهایی است که بخشهای نظامی آمریکا خبرهای باورنکردنی از مصرف شدنشان در طول این ۲۰ سال میدهند، اما نمیدانیم بر سر که ریخته و که را از پا درآورده و کدامین آبادیها را محو کرده.
آمریکا از ۲۰ سال اشغالش باید بگوید. از اینکه ۲۰ سال پیش طالبان بر سر کار بود و اکنون که آمریکا آمده و رفته نیز طالبان برسر کار است؛
آمریکاییها تصویر و روایتی دیگری نیز ساختند. روایتی با بیان مرکزیِ «شرمندگی نجیبانه». این بیان که در اظهارات فرماندهان نظامی، وزیر خارجه و رئیس جمهور آمریکا مشهود است با این تصویر همراه میشود که همگان شاهدید «ما سعیمان را کردیم، ابرقدرت هم بودیم، شعارهایمان هم شعارهای پاک و زیبای آزادی، دموکراسی، نجات زنان و کودکان و مبارزه باتروریسم بود، اما نشد. شرمنده افغانستانیهایی هستیم که به فرودگاه آمدند، اما وسایل ترابری ما باندازه کافی جا نداشت تا آنها را با خود ببریم. حتی صندلیهای کف هواپیماها را کندیم و تا جایی که میشد سوارشان کردیم، اما باز کافی نبود. نشد. شرمندهایم»
جهان نیز در پاسخ بویژه در آینده نزدیک و دور در درک خود مردد میشود و به اینجا خواهد رسید که بله بنظر حق با شماست، شما تلاشهایی برای زنان و کودکان افغانستانی از دست مردان سخت سیرت شرق کردید، اما آری بنظر افغانستان جای وحشتناک و خطرناک و پیچیدهتری است، پیچیدهتر از زور شما.
سوالی که باز این انسان باید از آمریکا میپرسید و بپرسد این است که در این ۲۰ سال زن و کودک افغانستانی در چه جایگاهی بود و در چه جایگاهی است؟ دوربین را به روستاها ببریم، بر این زن و کودک در کشور غالبا روستایی افغانستان چه رفت در این ۲۰ سال؟
بلی برای انسان آگاه به کنش استعمار نیاز به تامل حتی در جزئیات ناشیانه تصویرسازی آمریکایی، چون آب دادن به کودکان و زنان در فرودگاه و بغل کردن نوزادان آنها نیست. اما باید دانست که این تصاویر در اذهان ثبت و بازتکرار خواهد شد بویژه برای عمده جمعیت زمین که درست چیزی از ماجرای افغانستان در این ۲۰ سال نمیدانند.
آمریکا روایت دیگری نیز ساخت و آن اینکه نسبت خود را با «شهر» تعریف کرد و نسبت طالبان را با «قریهها و روستاها». این تصویرسازی هم در اخبار هجوم طالبان دیده شد و هم در هنگام خروج. کار کرد بزرگ این تصویرسازی آنگونه که اشاره شد در بازخوانی رفتار ۲۰ ساله، بسیار به کار آمریکا میآید و بمبریزی در روستاها و مناطق غیرشهری را توجیه میکند.
در کنار سوال اصلی که در بالا از آن سخن گفته شد در بازخوانی ۲۰ سال افغانستان ذیل هژمون و سلطه «استعماری-پسااستعماریِ» آمریکا موارد دیگر نیز باید به میان آید: مواردی همچون نتیجه و علت عملیاتهای هوایی مکرر، علت حجم بالای تلفات غیرنظامیان، وضعیت فرهنگی و هویتی انسان افغانستانی در این ۲۰ سال و پیامدهای آینده آن و مساله حیاتی پیشرفت و زیرساختهای مورد نیاز یک تمدن آینده و ...
در نهایت باید از دانشگاهها و مراکز علمی و پژوهندگان خواست که این ۲۰ سال را در ذیل مطالعات استعماری و زیرشاخه اشغال سیستمی-هویتی، بازخوانی و واکاوی کنند. بویژه این مهم که روایتهای پسااستعماری از هماکنون در حال گره زدن چالش انسان افغانستانی به هویت اجتماعی-بومی او و ناتوانیاش در تبدیل شدن به یک ملت است.
*دکترای تاریخ و تمدن و پژوهشگر مطالعات پسااستعماری