صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۰۰۶۱۸
رمان‌‌هایی که به موضوع کار می‌‌پردازند بیشتر امور گذرا را مد نظر قرار می‌‌دهند. به همین دلیل، در این آثار روانِ افراد کاویده می‌‌شود، نه واقعیات کلی جهان نسلی. روایت داستان نیز به‌‌صورت زمان واقعی رخ می‌‌دهد و سرتاسر حیاتِ شخصیت‌‌های رمان سرتاسر زندگی چند فرد مختلف را دربر نمی‌‌گیرد.
تاریخ انتشار: ۱۳:۴۴ - ۲۱ مرداد ۱۴۰۰

آپوروا تادپالی در مقاله‌ای در آتلانتیک نوشت: دیوید گریبر، انسان‌‌شناس فقید، در کتاب خود با عنوان مشاغل مزخرف: یک نظریه۱ از مشاغلی سخن می‌‌گوید که «بود و نبودشان فرقی نمی‌‌کند». او معتقد است که شغل‌‌های مزخرف «چنان بی‌‌فایده‌‌اند که حتی خود شخص هم توجیهی برای انجامشان ندارد».

در ادبیات امروز آمریکا، این دست از مشاغل به‌‌وفور یافت می‌‌شوند، از‌‌جمله در رمان موقّتی۲ اثر هیلاری لایکتر و منِ دیگر۳ نوشتۀ هلی باتلر. در این آثار، شغل‌‌ها به‌‌شدت ملال‌‌آور و در مواردی سودجویانه‌‌‌‌اند؛ اشخاصِ گرفتار در این مشاغل درست نمی‌‌دانند از کارشان رضایت دارند یا نه و لحن روایت آن‌‌ها تند و پر از گوشه و کنایه است.

رمان کارِ آسان پیدا نمی‌‌شود۴ نوشتۀ کیکوکو تسومورا از منظری بسیار متفاوت به مسئلۀ بالا می‌‌پردازد.۵ راویِ سی‌‌و‌‌شش‌‌سالۀ داستان، که نام او ذکر نشده، پس از ده‌سال به دلیلی که خودش «سندرم خستگی مفرط» می‌‌نامد شغل خود را رها کرده است. به یکی از مؤسسات کاریابی می‌‌رود و به مسئول مربوطه می‌‌گوید که علاقه‌‌ای به کارهای جدی ندارد و به‌‌دنبال شغلی بی‌‌دردسر است.

به این ترتیب، سلسله‌‌ای از کارهای موقت و ملال‌‌آور آغاز می‌‌شود: تماشای فیلم‌‌های دوربین مداربستۀ خانۀ نویسنده‌‌ای که به‌‌ندرت از منزل خود خارج می‌‌شود، چسباندن پوسترهای تبلیغاتی نهادهای خدمات عمومی، نوشتن متن تبلیغات فروشگاه‌‌های محل برای پخش در اتوبوس‌‌های محلی. شرحی که او از کار اول خود می‌‌دهد عیناً همان است که گریبر شغل مزخرف می‌‌نامد: «خیلی عجیب بود؛ روزی چند ساعت کار می‌‌کردم، بااین‌‌حال درواقع هیچ کاری نمی‌‌کردم».

اما شور و هیجانِ سرشارِ این زندگی در همین پوچی نهفته است. او به هر شغلی که وارد می‌‌شود، به‌‌نحو احسن وظایف و تعاملات خود را انجام می‌‌دهد. وقتی آگهی‌‌نویسی روی پاکت‌‌های بیسکویت تُرد را آغاز می‌‌کند، ناخواسته «غرقِ ایده‌‌پردازی برای پاکت بیسکویت‌‌های برنجی می‌‌شود» و هنگامی که موعد تحویل سفارش‌ها می‌شد، حتی تصور ارائۀ کاری ضعیف او را نگران می‌‌کند، نه چون از رئیس خود می‌‌ترسد بلکه به این دلیل که عرضۀ کار ضعیف را شرافتمندانه نمی‌‌داند.

رفته‌‌رفته ازخودگذشتگی او هم منشأ اثر می‌‌شود. کارِ چسباندن پوستر تبدیل می‌شود به مأموریت مخفیِ نفوذ در سازمانی محلی و شغل دفتری او در پارکِ جنگلی به عملیات جست‌‌وجویِ فردی گمشده بدل می‌‌گردد. نمی‌‌دانیم آیا اطرافیان او محتاج صرف این‌‌همه وقت و توان -که در بعضی موارد موجب حیرت رؤسای او نیز می‌‌شود- هستند یا نه، اما ظاهراً قبول چنین مسئولیت‌‌هایی برای خودِ او کاملاً ضروری است تا بتواند مقابل تردیدهایش بایستد.

راوی این داستان، از برخی جهات، کارمند کنجکاو امروزی است. او نه قبول دارد که شغلش آش دهان‌‌سوزی است و نه می‌‌پذیرد که از او بهره‌‌کشی می‌‌شود. در ساعات فراغت از کار، در پارک کمی با خود خلوت می‌‌کند؛ قدم‌‌زنان مسیری طولانی را میان درختان طی می‌‌کند و با شخصیت‌‌های مختلفی آشنا می‌‌شود که در باغ دنبال درختان خودرو می‌‌گردند.

در پایان، می‌فهمد «احساس نیرومندی» که به‌خاطر ابتلا به خستگی مفرط سراغش آمده بود، و مانع می‌شد از آنکه دوباره مغشول کار شود، «کم‌‌کم در او زایل می‌‌شود» و اینجاست که درمی‌یابد کاستن از بار مسئولیت چقدر مهم است. او می‌‌گوید «هیچگاه نمی‌‌دانی چه پیش خواهد آمد، باید هرچه در توان داری بگذاری و به امید این باشی ‌‌که همه‌‌چیز به خیر و خوشی تمام شود».

آرامشِ راویِ این داستان گویا روی دیگر توصیف مشهوری است که میلی، شخصیت رمان منِ دیگر، از شغل دفتری خود به دست می‌‌دهد: «برمی‌‌گردم پشت میز و آهسته مشغول پول‌درآوردن برای اجاره و خوردوخوراک می‌‌شوم تا بتوانم زنده بمانم و بیایم به همین اتاق بنشینم پشت میز و آهسته مشغول پول‌درآوردن شوم».

هر دو شخصیت به ناتوانی خود در تغییر شرایط اذعان دارند و به یک رویۀ کاریِ ملال‌‌آور تن داده‌‌اند، اما تفاوت‌‌های خُلقی و درونیِ این شخصیت‌‌ها نشان می‌‌دهد که، در همان رویۀ واحد، چه رویکردهای متفاوتی می‌‌توان نسبت به کار و ارزش آن اتخاذ کرد.

اگر بپذیریم که تسومورا در رمان خود نگرشی دربارۀ کار مطرح می‌‌کند، تردیدی نیست که آن نگرش منزلت والای کار است -حال در قالب هر شغلی که می‌‌خواهد باشد- و خودآگاهی راوی داستان نیز حاصل همین ستایش او از مشاغل معمولی و بی‌‌نشان است. چه‌‌بسا اگر مشاغلی که راوی در اتوبوس‌‌های محلی تبلیغ می‌‌کند برچیده شوند، آب از آب تکان نخورد اما از دید راوی اگر این مشاغل نبودند، هنوز مردی نگران در جنگل پرسه می‌‌زد و خود را از زندگی مخفی می‌‌کرد و بیسکویت تُردی هم نبود که مادر و دختری با هم بخورند و گرم گفت‌وگو شوند.

از این جهت، داستانِ تسومورا از تأثیر جبر اقتصادی موجود در رمان‌‌های مشابه آمریکایی برکنار می‌‌ماند. این رمان‌‌ها غالباً جو ملال‌‌آوری که شخصیت‌‌ها در آن کار می‌‌کنند را به تصویر می‌‌کشند: در میان همکاران و رؤسا از آدم بی‌‌تفاوت تا بدجنس و بدزبان دیده می‌‌شود و روابط همکاری، عموماً، مبتنی بر عذاب متقابل است.

اما تسومورا توجه خواننده را به ملاحظه‌‌کاریِ شخصیت‌‌ها در مشاغل ظاهراً مزخرفشان جلب می‌‌کند و این یکی از جنبه‌‌های خواندنی رمان اوست. او به شخصیت‌‌های معمولی و خسته‌‌کنندۀ داستان که شغلی معمولی و خسته‌‌کننده دارند نوعی جذابیت می‌‌بخشد، جذابیتی که بسیاری از رمان‌‌های معاصر با موضوع کار از آن جداً پرهیز می‌‌کنند.

از جمله دلایل جذابیت شخصیت‌‌های تسومورا یکی این است که به‌‌طرز عجیبی دوست‌‌داشتنی هستند. البته توقع دوست‌‌داشتنی‌‌بودن از نوشته به‌‌خصوص اگر نویسندۀ آن زن باشد، ممکن است پرمخاطره باشد ولی با رواج قهرمان‌‌های مأیوس و عصبانی این سؤال مطرح می‌‌شود که آیا امروز بیش‌ازاندازه به بنیادستیزی شخصیت‌‌های دوست‌‌نداشتنی بها نمی‌‌دهیم؟

دنیای تسومورا «قشنگ» و به‌‌طرز تأثیرگذاری بی‌‌اهمیت است: کلبه‌‌های کوچک، فروشگاه‌‌های شبانه‌‌روزی کوچک که هر دفعه فقط یک کتاب دارند، عادت‌‌های روزانۀ کوچک که همان گفت‌‌و‌‌گوهای تکراری و دوستانۀ هرروز پشت میز شام هستند، مسیرهای عبور اتوبو‌‌س‌‌ها که بی‌‌هدف دور خود می‌‌چرخند و برگ‌‌های درختان «که به آهنگ و شتابِ خود زرد و قرمز می‌‌شوند».

در این یکنواختی، بی‌‌تردید، زیبایی هست؛ اما تشویشی نیز نهفته است و این تشویش را تنها وقتی درمی‌‌یابیم که بدانیم امکان معناسازی ما چقدر محدود است، یا چقدر باید محدود باشد. در زندگیِ‌‌ انباشته از کار، زیبایی امکان بروز ندارد، مگر از فراز امور بی‌اهمیت.

رمان‌‌هایی که به موضوع کار می‌‌پردازند بیشتر امور گذرا را مد نظر قرار می‌‌دهند. به همین دلیل، در این آثار روانِ افراد کاویده می‌‌شود، نه واقعیات کلی جهان نسلی. روایت داستان نیز به‌‌صورت زمان واقعی رخ می‌‌دهد و سرتاسر حیاتِ شخصیت‌‌های رمان سرتاسر زندگی چند فرد مختلف را دربر نمی‌‌گیرد.

ملالِ آشنا و قابل‌‌درک چنین داستان‌‌هایی تجربۀ خواندن آن‌‌ها را بدل به چیزی شبیه نشستن در اتاق انتظاری ابدی می‌‌کند: شاید زندگی بهتری در راه باشد، ولی این زندگی کی فرامی‌‌رسد؟ قابلیت حیرت‌‌انگیز راوی داستانِ تسومورا این است که به رغم تجربۀ مشاغل ملال‌‌آور، یکی پس از دیگری، به توصیف زندگی مطلوب نزدیک‌‌تر می‌‌شود: در جنگل به‌‌دنبال شاه‌‌بلوط و درختِ نان رفتن، ساعت‌‌ها در شهر گشتن، ارواحی که از جهان پنهان شده‌‌اند را کنار خود به‌سخن‌آوردن و در امور عادیِ روزمره چیزی شگفت یافتن.

پی‌نوشت‌ها:

  • این مطلب را آپوروا تادپالی نوشته و در تاریخ ۲ آوریل ۲۰۲۱ با عنوان «The Paradox of Caring About ‘Bullshit’ Jobs» در وب‌‌سایت آتلانتیک منتشر شده است. و وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ با عنوان «یکنواختی شغل‌‌های مزخرف چگونه می‌‌تواند زیبا باشد؟» با ترجمۀ فاطمه زلیکانی منتشر کرده است.

 

  • آپوروا تادپالی (Apoorva Tadepalli) روزنامه‌‌نگاری آزادکار است.

[۱] Bullshit Jobs: A Theory

[۲] Temporary

[۳] The New Me

[۴] There’s No Such Thing as an Easy Job

[۵] این رمان در سال ۲۰۱۵ در ژاپن منتشر شده و پلی بارتن بهژژژتازگی آن را به انگلیسی ترجمه کرده است [مترجم].

منبع: ترجمان علوم انسانی

برچسب ها: شغل روزمرگی
ارسال نظرات