صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

وینسلت در این سریال چنان میر را بازی می‌کند که گویی مشغول ایفای خودش است. ده سال پیش هم در مینی‌سریال «میلدرد پیرس» همین بازی حیرت‌انگیز را از او دیده بودیم که برای آن جایزه امی را از آن خود کرد. حضور او و امثالهم از دلگرمی‌های هنوز هالیوود است.
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۳ - ۲۷ خرداد ۱۴۰۰

علی ورامینی؛ میر از ایست‌تاون اثر نسبتا جدیدی از «اچ‌بی‌او» است که به نظر می‌رسد یکی از کم‌خرج‌ترین و البته کم‌لوکیشن‌ترین آن‌ها باشد و درعین‌حال پیچیده‌ترین و پرجزییات‌ترین مینی‌سریال‌هایی که از این شبکه پخش شده است. داستان بر مدار موضوعی می‌چرخد که بدیع نیست؛ قتل در شهری کوچک. «دختری در مه» به کارگردانی فیلمساز ایتالیایی «دوناتو کریسی» را اگر دیده باشید، یا بیشتر از آن سریالِ «چیز‌های تیز» (sharp object) که آن‌هم به سفارش اچی‌بی‌او ساخته شده، از جهاتی شباهت‌هایی با این سریال دارند، فیلم‌ها و سریال‌های بیشتری هم می‎توان به لیست اضافه کرد.

میر از ایست‌تاون همه این‌ها هست و بیش از آنها. تلاش من در ادامه در راستای تبیین همین موضوع است که چرا این مینی‌سریال یک اثر قابل‌توجه و شاخص در ژانر خودش است. قبل از آن باید بگویم که این متن بخشی از داستان را لو خواهد داد، اگر تا لحظه‌ای که این متن را می‌خوانید، سریال را ندیده‌اید، باید بگویم که خوش به حال‌تان، دیدن چنین اثری برای بار اول لذت مضاعفی نسبت به دیدنش در دفعات بعد دارد. توصیه‌ام این است که ابتدا این هفت قسمت را ببینید و بعد به سراغ این متن بیایید.

«ایست‌تاون» به مثابه شخصت

یکی از ویژگی‌های بارز سینمای امریکا، به خصوص سینمای جدی‌تر آن، [شخص]بودن لوکیشن است. منظور این نیست که لوکیشن به خاطر ویژگی‌های مکانی یا حتی جامعه‌شناختی‌اش بستر یک‌سری حوادث می‌شود، بلکه در بعضی آثار، شهر خودش به مثابه یک شخص نقش بازی می‌کند. مثلا نیویورک در «راننده تاکسی» یا میامی در سریال «دکستر».

در این نوع آثار گویی ما با موجود زنده‌ای طرف هستیم که ویژگی‌های خاص خودش را دارد و نه فقط ساختاری است که رویداد‌ها در آن پدید می‌آیند، بلکه خودش عاملیت دارد و بر رخداد‌ها تایرگذار است. «ایست‌تاون» هم همین خاصیت را دارد. شهری کوچک در پنسیلوانیا که سرد است.

اولین مواجهه بیننده با این شهر همان سردی‌اش است؛ سردی‌ای که تا انتها ادامه دارد. ایست‌تاون به‌رغم چهره ساده ابتدایش، بدقواره است. بیشتر دخترانِ شهر در سن بسیار پایین مادر شده‌اند، درواقع کودک- مادر هستند. تن‌فروشی برای گذران زندگی روزمره انگار شغل بدیل بسیاری از دختران است، اعتیاد و بزه‌های حولِ آن، دیگر ویژگی در چشمِ شهر است، نابهنجاری‌ای که تا خانه کارآگاه شهر هم نفوذ کرده است. به این‌ها خشونت را هم اضافه کنید، البته نه از نوع سازمان‌یافته و گروهی، خشونتی که در بستر یک شهر کوچک می‌تواند وجود داشته باشد.

توالی این تصاویر از شهر دیگر نه آن را یک شهر آرام و زیبای دوست‌داشتنی بلکه شهری زمخت و نادخ نشان می‌دهد. در این شهر کوچک تقریبا همه یکدیگر را می‌شناسند؛ یا قوم‌وخویش هستند یا دوست و همکلاسی سابق. شاید چنین شهری، با روابط ساده و آشنایی‌های تودرتو بستر مناسبی برای یک درام جنایی جذاب نباشد، مگر آنکه نویسنده با پیچیدگی‌های انسان حتی در یک شهر ساده آشنا باشد. آنچه این شهر کوچک را بستر داستانی گیرا، جذاب و معمایی پیچیده کرده است، کنش‌های انسان در بزنگاه‌هایی است که برای هرکسی می‌تواند رخ دهد.

پاسبان خسته شهر

از شهر که بگذریم، همه دیگر روابط و همه کاراکتر‌ها حول یک شخص می‌گردند، پاسبان خسته شهر. میر شهیان با بازی «کیت وینسلت» که کارآگاه این شهر است، دقیقا همان نسبت و رابطه‌ای با شهر دارد که با مادرش دارد، نه توان دل کندن از آن دارد نه مهربانی زیادی نسبت به او دارد.

میر رابطه پیچیده‌ای با شهر دارد، خسته‌تر از آن است که تمام مشکلاتی را که به او (و نه ایستگاه پلیس) ارجاع می‌دهند با خوشرویی حل کند و اصول اخلاقی‌اش هم اجازه بی‌تفاوتی مطلق به او نمی‌دهد. بی‌اعتنایی‌اش به جزییات زندگی، سِرشدگی، پرخوری عصبی، لباس پوشیدن و شیوه معاشرتش با آدم‌ها، همه حکایت از زنی دارد که در حال کشیدن خود است.

رفته‌رفته متوجه می‌شویم که آنچه این زن را چنین ساخته، چه رخداد‌هایی در زندگی شخصی‌اش بوده است. در محل کارش هم مساله‌ای حل‌نشده دارد، دختر دوستی قدیمی که یک سال است ناپدیدشده و قتل مرموز دختری دیگر که آن‌هم از آشنایان است به آن اضافه می‌شود.

طبیعی است برای آدمی که توان تحمل خود را ندارد، پذیرفتن همکاری از شهری دیگر که او را در حل مساله کمک کند سخت باشد. همکار جدید خوب‌تر از آن است که میر او را پس بزند و این خوب بودن به حدی است که در مواردی هم میر از او سوءاستفاده می‌کند و درنهایت در حل بخشی از معما به او کمک بزرگی می‌کند، آن‌هم به قیمتی گزاف برای خودش.

سلوک مِیر

خلاف کارآگاه‌های مرسوم چنین داستان‌هایی، میر هیچ‌چیز خارق‌العاده‌ای ندارد، درواقع هیچ برتری از متوسط آدم‌ها ندارد. نه هوش بالاتری، نه توان فیزیکی، نه زیبایی، نه حتی نسبت به دیگران اخلاقی‌تر است. می‌بینیم که سرخط قرمز‌های خودش می‌تواند دست به پاپوش درست کردن هم بزند.

آنچه میر را جذاب می‌کند و تماشاچی گام به گام با او همراه و همدل می‌شود، سفر نویسنده و کارگردان به اعماق لایه‌های وجودی یک زن معمولی در یک شهر معمولی است که دست قضا چند وقت اخیر بر او و شهر بسیار سخت گذشته است. میر در مسیر بهتر کردن این شهر برای زندگی، با تمام تروما‌هایی که این شهر برای او به وجود آورده یا در این شهر برای او رقم خورده است باید که مواجهه شود، چراکه بدون کمک به خود نمی‌تواند به شهر کمک کند. برای کمک به خود هم راهی ندارد جز تا عمق تاریکی رفتن، جز چشم در چشم وحشت دوختن.

در این مسیر تمام شخصیت‌های فرعی داستان در حال شدن هستند، از سویی اکثر آن‌ها خود در حال چالش با خود و هستی‌شان هستند و در حال شکل‌گیری و از سویی دیگر این شدن تا دم آخرِ آخرین قسمت سریال برای بیننده در حال ترسیم است. یعنی مخاطب با شخصیت‌های قطعی از ابتدای داستان مواجه نیست، با شخصیت‌هایی مواجه است که هرکدام سلوک خود را دارند و در این سلوک مخاطب با یک فیلمنامه دقیق و پر جزییات و یک کارگردانی بسیار به اندازه همراه می‌شود. طرفه اینکه همه این شخصیت‌های داستان در خدمت شکل‌گیری همان دال مرکزی یعنی، میر است. سلوک میر مهم‌ترین سلوک در این میان است.

شوهر سابق، دختر، پسر مرده، مادر، دوستان دور و نزدیک، خاطرخواه‌های جدید و همکاران، همه اگرچه خود شخصیتی مجزا، کامل و قابل‌توجه هستند، اما کارکرد اصلی‌شان ساخت یک میر با تمام ابعادش است. میری که در کنار این جزییات و بازی بی‌نظیر وینسلت ساخته می‌شود. این هفت قسمت را اگر بخواهم در یک جمله خلاصه کنم، گذار یک مادر کارآگاهِ معمولی از حوادث غیرمعمولی زندگی است.

برای میر حل کردن معمای قتل و گم‌شدن‌ها در شهر هم بخش مهمی از این طی طریق میر هستند تا با هستی خودش، آشتی کند تا بعد از همه آنچه بر او گذشت بار دیگر بتواند اتاق شیروانی را باز کند و به دشواری وظیفه زندگی ادامه دهد. اگر ما ابتدای داستان با کارآگاهی طرف هستیم که می‌خواهد مساله حل کند تا مسائل خودش را فراموش کند، زنی که می‌خواهد با فاصله گرفتن از تروماهایش، آن‌ها را به یاد نیاورد، درنهایت با کارآگاه- مادری مواجهه هستیم که در کنار همه آنچه بر او گذشته می‌نشیند و سعی می‌کند کار درست را انجام دهد و نه فقط مساله حل کند.

ادای احترامی به وینسلت

حقیقتا نمی‌توان از این سریال گفت و از کیت وینسلت نگفت. نمی‌توان به او ادای احترام نکرد، به زنی چهل‌وچندساله که فارغ از تمام کلیشه‌های تحمیل‌شده نقش مادربزرگ را می‌پذیرد. برای اویی که نه چندان پیش‌تر، اسطوره زیبایی و جذابیت هالیوود بود و امروز علیه آن ساختار نه به لفاظی و حرف مفت که با راه و منشش شورش می‌کند.

چندی پیش گاردین در مقاله‌ای درباره وینسلت و این سریال اشاره کرده بود که او با تصمیم کارگردان مبنی بر لاغرتر نشان دادن و حذف توده‌های چربی بدنش مخالفت کرده است. جوان‌تر هم که بود با قدبلندتر نشان دادنش در فیلمی دیگر مخالفت کرده بود.

وینسلت در این سریال چنان میر را بازی می‌کند که گویی مشغول ایفای خودش است. ده سال پیش هم در مینی‌سریال «میلدرد پیرس» همین بازی حیرت‌انگیز را از او دیده بودیم که برای آن جایزه امی را از آن خود کرد. حضور او و امثالهم از دلگرمی‌های هنوز هالیوود است.

ارسال نظرات