صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۸۸۳۰۲
ماریان پاور در آستانه چهل سالگی یک روزنامه‌نگار معمولی بود و از شرایط زندگی‌اش رضایت نداشت. ماریان مجرد بود و ناراضی، بدهکار بود و اطرافش پر از دوستانی که ظاهراً همه موفق‌تر از او بودند. اما در همه سال‌های جوانی ماریان برای مشکلاتش فقط یک راه‌حل داشت: خواندن کتاب‌های خودیاری بیشتر. پاور از بیست‌وچهار سالگی درگیر خواندن کتاب‌های خودیاری شده بود و بدون عمل‌کردن به هیچ‌کدام از توصیه‌های فقط سراغ کتاب بعدی را می‌گرفت. تا اینکه یک روز تصمیم گرفت زندگی‌اش را تغییر بدهد. چه می‌شود اگر هر ماه از دستورات یک کتاب خودیاری پیروی کنم؟
تاریخ انتشار: ۱۷:۲۸ - ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰

جوآنا اسکاتز در مقاله‌ای در «ولچر» نوشت: روز بعد از جشن سال نو روزی خسته‌کننده و کسالت‌بار است و لندن سرتاسر به خماری می‌ماند که زیر لب درباره ژانویه بدون الکل و دیگر تصمیم‌های ناممکن حرف می‌زند. برای ملاقات با ماریان پاور روز خوبی است، بسیار شبیه صبحِ پنج سال پیش که کنار آب گل‌آلود و سرد برکه‌ای در پارک همپستید هیت ایستاده و آماده شنا بود.

به گزارش ترجمان علوم انسانی در ادامه این مطلب آمده است: آن روز، در سال ۲۰۱۴، ماریان تصمیم گرفته بود خودش را تغییر بدهد و درباره آن در وبلاگش بنویسد. نقشه ساده‌ای داشت. هر ماه کتاب خودیاری جدیدی را انتخاب می‌کرد و با تمام وجود از دستوراتش پیروی می‌کرد. ترس را احساس می‌کرد، اما هرطور شده انجامش می‌داد، قدرت درونی‌اش را آزاد می‌کرد، شجاعانه زندگی می‌کرد و (اگر همه چیز طبق برنامه پیش می‌رفت) خود را درمان می‌کرد. اما، در میان مارپیچ خودبینی و بی‌اعتمادی به خود، زندگی‌اش در معرض نابودی کامل بود.

کتاب ماریان پاور، کمکم کن!، مسیر ناهمواری را نشان می‌دهد که او طی کرده: از «یک خماری صبحگاهی که زندگی‌اش را عوض کرد» تا نوع متواضعانه‌تری از خودآگاهی. پاور که حین خوردن کیک و چای در کافه‌ای در شمال لندن درباره این تجربه با من گفتگو می‌کند، صمیمی و احساساتی است؛ او می‌گوید یکی از عواقب تلاش برای بهبود خود این است که کوچک‌ترین چیز‌ها اشک آدم را درمی‌آورد.

پاور پیش از آن که در پی خودبهسازی برود، کتاب‌های خودیاری را، چون خوراکی خوشمزه و خاطره‌انگیز می‌دانست. تخیلی که این کتاب‌ها در خود داشتند به تنهایی کافی بود؛ خیالاتی درباره پولدار شدن، لاغر شدن و عاشق شدن، به ویژه برای ما که عادت داشتیم کتاب‌های آشپزی حرفه‌ای بخریم و هر شب سیب‌زمینی سرخ کرده بخوریم. وقتی موضوع تاثیرگذاری بالقوه کتاب‌های خودیاری مطرح می‌شد، او هم مثل بقیه لندن‌نشین‌ها مشکوک بود. اما پاور روزبه‌روز به چهل سالگی نزدیک‌تر می‌شد، مجرد بود و ناراضی، بدهکار بود و اطرافش پر از دوستانی که ظاهراً همه موفق‌تر از او بودند. دراین‌شرایط، او کم‌کم احساس نقصان می‌کرد. چه می‌شد اگر ماموریتی عینی و قابل اندازه‌گیری را آغاز می‌کرد، اینکه زندگی‌اش را اصلاح کند، نه بخشی کوچک از آن را، بلکه تمام زندگی اش را، برای همیشه؟

بیشتر عناوین انتخابی پاور تغییراتی بزرگ و سریع را وعده می‌دهند. او برنامه یک ساله‌اش را با اثر کلاسیک سوزان جفرز آغاز کرد؛ ترس را احساس کن و هرطور شده انجامش بده. برای ماریان عمل‌کردن به این کتاب به معنای چتربازی، مدلینگ و ترسناک‌تر از همه، گفتگو با غریبه‌ها بود. در دوره‌های درمانی تونی رابینز از میان ذغال‌های داغ عبور کرد، برای خود چک‌های کلان نوشت، با این امید که با توجه به قدرت «راز»، پول واقعی به دستش برسد، سعی کرد با فرشته‌ها مرتبط شود و همچنین تلاش کرد تمام اضطراب‌هایش را پشت سر بگذارد. کتاب‌های خودیاری‌ای که ماریان انتخاب کرده بود از آن دست کتاب‌هایی بودند که وعده می‌دادند هر چیزی را توضیح بدهند و میلیون‌ها طرفدار پر پا قرص خود را به رخ می‌کشیدند، همان کسانی که احتمالا در مهمانی دوست ندارید کنارشان بایستید.

اما کسی از دست پاور فرار نمی‌کرد، حتی خود بریتانیایی‌ها که همیشه عینک بدبینی به چشم دارند. در عوض، «از افراد موفق ایمیل‌هایی دریافت کردم که می‌گفتند من خیلی با این مسئله مواجه می‌شوم یا من با این مسئله درگیرم». پاور اخیراً در بازدید از یک کتابفروشی در مرکز لندن دید که بخش کتاب‌های خودیاری به‌تن‌هایی اندازه کل کتابفروشی بود. این بخش زیرمجموعه‌هایی با عنوان «روحی» (با زیرمجموعه فرشتگان) و «تفکر هوشمند» را در خود داشت؛ تفکر هوشمند شامل همه چیز می‌شد از استیون پینکر تا کتاب‌های کارآفرینی و موفقیت (کتاب‌های خودیاری‌ای که آقایان از خرید آن‌ها خجالت نمی‌کشند).

موج جدید تمایل به «بهروزی» و «ذهن آگاهی» به مبتدیان امکان می‌دهد بدون بدنامی همیشگیِ اصطلاح «خودیاری» درباره خودبهسازی گفتگو کنند؛ و در میان جوان‌تر‌ها کار‌های مانند کریستال درمانی، که پیش از این در حاشیه بودند، وارد جریان اصلی می‌شوند. پاور بیان می‌کند «تمام چیز‌های مربوط به جادوگری امروز بسیار رایج هستند، به ویژه در میان زنان جوان؛ و همچنین شمن‌باوری. در حوالی هکنی محال است به سوپرمارکت بروید و صدای کسی به گوشتان نخورد که تلفنی درباره تجربه معجون آیاهواسکا صحبت می‌کند».

پس ماموریت پاور این بود که در دریای تبلیغات شناور بماند و راه خود را باز کند. در نهایت راهکار او همان درمان‌های قدیمی بود. در بریتانیا، این کار بزرگ‌تر از تصور افراد است. پاور می‌گوید: «فکر می‌کردم اگر کسی به سراغ درمان برود یا باید مشکلات جدی و واقعی داشته باشد یا کابوس لذت. عادت پنهان کردن احساسات هنوز در میان بریتانیایی‌ها و ایرلندی‌ها رایج است. یا این عادت که با نوشیدن احساسات خود را بیرون بریزند».

درمانگرِ پاور بود که کمک کرد بفهمد چرا پروژه‌اش با شکست مواجه شد و چرا ممکن نیست «خود را با همان مغزی درمان کنید که برایتان مشکل ایجاد کرده است». پاور در نهایت دریافت که تمرکز همه‌جانبه روی خودش به بررسی بیرونی هم نیاز دارد. او می‌گوید: «فکر می‌کردم هرچه بیشتر درباره خودم بیاندیشم پاسخ‌های بیشتری می‌یابم. اما این‌طور نشد. هرچه بیشتر به خودم می‌اندیشیدم مشکلات بیشتری می‌دیدم و بیشتر با خودم درگیر می‌شدم و از مردم جدا می‌افتادم». دوستان و خانواده او ابتدا حامی‌اش بودند، اما تردید داشتند و نمی‌فهمیدند چرا کسی که آن قدر دوستش داشتند مجبور بود این قدر سخت روی خود کار کند تا مشکلاتی را حل کند که فقط خودش می‌دید.

آن وقت مشکل ارتباط صمیمی با دیگر افراد پیش آمد. هرچند یافتن شریک زندگی از اهداف همیشگی خودیاری است، پاور برای رسیدن به یک راهنمای ازدواج زمان نیاز داشت؛ کتاب همسرت را پیدا کن اثر متیو هوسی که نشان می‌دهد ملاقات با همسرِ بالقوه از اساس یک بازی اعداد است. او با پیروی از دستورات کتاب دست به کار شد و با غریبه‌ها ارتباط گرفت و قرار‌های خسته‌کننده اینترنتی را ترتیب می‌داد، اما در مقابل او ادیسه‌ای رمانتیک قرار نمی‌گرفت. پس از ملاقات با غریبه‌ای خوش‌تیپ در یک کافی‌شاپ، به عروسی‌ای در یک جزیره یونانی دعوت شد، اما فکر کرد آنقدر افسرده و شکست‌خورده است که نمی‌تواند برود.

امروز او با شگفتی از این باور صحبت می‌کند، باوری که مجرد بودن را نوعی شکست یا ضعف می‌داند. او اکنون معتقد است مسئله اعتماد به نفس یا تدبیر نیست یا هر چیز دیگری که بتوان با یک برنامه پنج‌گامی درستش کرد. مسئله خیلی عمیق‌تر از این است. اینکه احساس کنید ارزش عشق را دارید پروژه‌ای برای تمام عمر است و نه تنها برای یک سال.

از پاور می‌پرسم با توجه به تمام چیز‌هایی که فراگرفته آیا زندگی‌نامه خود را نوعی کتاب خودیاری می‌داند؟ قصدش این نبوده، اما خوانندگان دیگر کشور‌ها که کتابش در آن‌ها منتشر شده -پرتقال و کره- نظرات خود را به او رسانده‌اند، این‌ها کسانی هستند که با داستان او هم‌ذات‌پنداری کرده‌اند. زنی گفت انگار داستان زندگی خود را می‌خوانده و «در آخر فهمیده خیلی هم آدم بدی نیست، زیرا منِ حاضر در کتاب را دوست داشته». پاور معتقد است (و دیگران هم با او موافقند) که داستان‌های متواضعانه‌تر و شخصی‌تری، چون داستان او که درگیری و تردید خود را قبول دارند، روز به روز بیش از کتاب‌هایی پر از وعده‌های برنامه‌ریزی‌شده رواج می‌یابند.

حرف آخر آنکه، همه می‌توانند یاری‌گر باشند، خاطره‌نویس‌ها، فیلسوف‌ها، ریش‌سفید‌های ده، کشیش‌ها، اعضای خانواده. پاور همچنان طرفدار پروپاقرص برنی براون است، نویسنده زندگی شجاعانه که می‌گوید اعتقادی به اصطلاح خودیاری ندارد، «زیرا فکر می‌کند بنا نیست ما خودمان را یاری دهیم. بناست به یکدیگر یاری برسانیم». کتاب‌هایی که او امروز به دنبال آن‌هاست غالباً با هدف درک زندگی نوشته شده‌اند. «از نظر من انسان بودن روند دشواری است و همیشه می‌کوشم کمی بیشتر آن را درک کنم».

پاور ارزش کتاب‌های خودیاری را می‌فهمد، اما از پیشنهاد آن‌ها مبنی بر اینکه ایده‌آلی وجود دارد خسته شده است. تک‌تک روز‌های زندگی نمی‌توانند شاهدی برای بهترین زندگی آدم باشند، حتی اگر رسانه‌های جمعی، به‌ویژه اینستاگرام بخواهند مدام بهترین بخش زندگی خود را برای مخاطب عرضه کنیم و اینطور تلقین کنند که اگر زندگی در نظرتان نشستن در حالت یوگا در ساحلی آفتابی نیست، کم و بیش دچار افسردگی هستید. پاور می‌گوید بیش از یک سال جان کنده تا بتواند عالی باشد و آن وقت فهمیده اصلاً چنین چیزی وجود ندارد.

پس عالی بودن در زندگی ممکن نیست، اما آیا کتاب خودیاری عالی وجود دارد؟ می‌پرسم اگر کتابخانه‌اش آتش بگیرد کدام کتاب را نجات می‌دهد، سیاستمدارانه می‌گوید «به نظرم در بسیاری از آن‌ها سخنان عاقلانه پیدا می‌شود.»، اما قدرت حال نوشته اکهارت تول این افتخار را دارد که همیشه کنار تختش باشد. «کتاب درباره این مسئله آزاردهنده و شفاف است که باید فقط در لحظه زندگی کرد، نه نگران آینده بود و نه خود را به خاطر گذشته سرزنش کرد». از همین رو هیچ کشف بزرگی در انتهای کتاب پاور نیست. بلکه مجموعه‌ای از حقایق معمولی و مهربانانه گردآوری شده‌اند: صادق باش، مهربان باش، اخم‌هایت را وا کن، داری خوب پیش می‌روی. «در آخر به این عقلانیت کسالت‌بار می‌رسیم. اینطور نیست؟»

ارسال نظرات