فرانک فوردی در مقالهای در «اسپایکد ریویو» نوشت: وقتی مفسران سیاسی دربارۀ پیدایش جهانِ پساحقیقت صحبت میکنند، درواقع مرثیهسرای پایانِ دورهای هستند که حقایق ترویج شده توسط نهادهای دولتی و رسانهها، بهندرت به چالش کشیده میشدند. نوای این مرثیه چند سالی هست که به گوش میرسد. هر قیامِ بخشهای گوناگون عموم مردم دربرابر ارزشهای نخبگان، با این پاسخ حاضروآماده مواجه شده است که مردم دیگر علاقهای به حقیقت ندارند. اما مقصود واقعی نخبگان این است که مردم اهمیتی به برداشت آنها از حقیقت نمیدهند. پس وقتی فیلسوف نامدار فرانسوی، برنارد-هنری-لوی، مدعی شد که مردم «دیگر میلی به دانستن این ندارند که سیاستمداران حقیقت را میگویند یا نه»، داشت عصبانیتش را از رأیدهندگانی بروز میداد که دیگر ارزشهای او را قبول ندارند.
اضطراب امروزین نخبگان از گفتمان عمومیِ بهاصطلاح پساواقعیت یا پساحقیقت، چیزی نیست جز نسخهای جدید از کشمکشی تاریخی؛ کشمکی بر سر این مسئله که چه کسی صاحب مرجعیت اخلاقی و فکری است. درواقع، در بسیاری از جوامع غربی، مدتهاست که رد ارزشها و چشمانداز صاحبانِ قدرتِ فرهنگی، بهمثابۀ ردِ نفسِ حقیقت تصویر شده است. دلیل اینکه ارزشهای نخبگان، از زمان یونان باستان به بعد، بهعنوان «حقیقت» تقدیس شدهاند، این است که حاکمان جامعه، نیاز به حفظِ تمکینِ تودهها دارند. تودهها تشویق میشوند تا نه به قدرت نخبگان، بلکه به حقیقتِ ارزشهای آنان تمکین کنند.
دلیل اینکه این نکته بهصورت فراگیر فهمیده نشده، بیمیلی جامعۀ معاصر به اذعان این مسئله است که زندگی فرهنگی و سیاسی، کماکان تکیه بر تمکین عموم –فعال یا منفعل- از ارزشها و مرجعیت اخلاقی نخبگان دارد. عبارت «تمکین» -بنابر فرهنگ انگلیسی آکسفورد بهمعنای «تسلیم دربرابر برتریِ پذیرفته شده مدعیات، مهارت، قضاوت و یا سایر کیفیاتِ شخص دیگر» - متضمن کنش غیراجباریِ فرمانپذیری از اقتدار است. درنتیجه اغلب با عباراتی همچون غریزه، رسم و عادت، همنشین بوده است.
در قرن ۱۹، این عبارت اغلب برای دلالت بر تمایل مردم به پذیرش و سر فرود آوردن دربرابر نخبگان برپایۀ خرد برتر آنها به کار میرفته است. ایدۀ تمکین، هژمونیِ فکری و اخلاقی طبقۀ متوسط تحصیلکرده، یا نخبگان فرهنگی را بر دایرۀ وسیعتر عموم، مسلم میدانست.
در دهههای اخیر گفتهاند که دوران تمکین به پایان رسیده است. به ما گفتهاند که مردم بسیار انتقادیتر از آن هستند که به خرد برتر دیگران تمکین کنند. در چنین بافتی، ایدۀ تمکین دلالتهای ضمنی منفی به خود گرفته و اغلب با تفکر غیرانتقادی یکی دانسته میشود. هرچند در عمل، نخبگان کماکان خواستار تمکین هستند، اما این خواسته به شکل طلبِ احترام برای اقتدار متخصص است، ازآنرو که او حقیقت را میگوید. پس تقریباً در همۀ زمینههای تجربۀ بشری، متخصص بهمثابۀ تولیدکنندۀ نهتنها واقعیتها، بلکه همچنین حقیقت، بازنمایی شده است.
آنهایی که در تمکین از متخصصان قصور میورزند، خطر محکومشدن به بیمنطقی، خرافاتیبودن یا صرفاً احمقبودن را به جان میخرند؛ بنابراین مایکل مور، آن بدبین تمامعیار توانست در سال ۲۰۰۱ از خوانندگان تحصیلکردۀ آمریکایی خود بپرسد «آیا احساس میکنید که در کشور ابلهها زندگی میکنید؟» مور میدانست که خوانندگانش نیز، چون او زیردستان اخلاقی خود را تحقیر میکنند. امروزه، بخشهای زیادی از اصحابِ رسانه در این دونپنداریِ مور سهیم هستند و انکارِ ارزشها و همراه با آن اقتدارِ فرهنگیشان توسط مردم را، بهغیراز آنچه واقعاً هست تصویر میکنند؛ یعنی آن را بهمثابۀ انکار واقعیت و حقیقت میگیرند.
از لحاظ تاریخی، دلمشغولی دربارۀ آنچه اکنون اخبار جعلی یا سیاست پساحقیقت خوانده میشود، با نگرانی دربارۀ استعداد مردم عادی برای تمایزگذاشتن میان آنچه نخبگان فرهنگی بهعنوان حقیقت تفسیر میکردند و سایر تعابیر از واقعیت، درهمتنیده بوده است.
نخستین کسی که برای اولین بار زنگ هشدارِ تهدید علیه حقیقت را به صدا در آورد، افلاطون بود که از خلال شخصیت سقراط مینوشت؛ آنگونه که افلاطون ماجرا را میدید، منشأ این تهدید، اختراعِ خواندن و نوشتن بود. سقراط میترسید که اندیشههای نوشتاری، برخلاف ارتباط کلامی، میتواند زندگیای از آن خود یافته و «به هر سو روانه شود». نوشتار تفاوتی میان خوانندگانی که قادر به فهم و استفاده از علم بیان هستند و آنها که بهدست آن گمراه و گیج میشوند، قائل نیست. او هشدار داد که نوشتار همانقدر به جماعت دارای «فهم» میرسد که به «آنها که هیچ سروکاری با آن ندارند».
سقراط، هماهنگ با جهانبینی قیممآبانه دوران خویش، چنین فرض کرد که دانشی اندک در دستان اشتباه، تهدیدی علیه نظم اجتماعی است.
مخالفت سقراط با متن نوشته شده، تا حدی برپایۀ این عقیده بود که جستوجوی حقیقت کاری چنان دشوار است که برعهدهگرفتن آن را فقط به چند تن از شهروندان آتنی میتوان سپرد. او اصرار کرد که دانش «چیزی نیست که بتوان همچون علوم دیگر آن را به قالب کلمه ریخت»؛ تنها «پس از مراودهای بس دور و دراز میانِ استاد و شاگرد در جستوجوی مشترک موضوع» است که دانش حقیقی راهش را به درون روح مییابد. بهنظر میرسد که دغدغه اصلی افلاطون نه متن نوشته شده، بلکه گردش آن در میان خوانندگان انبوه بوده است.
در فرهنگ عمومیِ دموکراتیکِ خودآگاهانه فراگیرِ امروز، تمایل سقراط به محدودکردن آزادی افراد برای خواندن متون انتخابی خودشان و تحت شرایطِ برساختۀ خودشان، کفر محسوب میشود. بااینوجود حتی در قرن ۲۱، عامه اغلب بهمثابۀ تودهای فاقد قدرت و قربانی دغلکاری رسانهها بازنمایی میشوند. به ما میگویند که آنها فریب روزنامهنگاری زرد یا تکنیکهای فراآگاهیِ تبلیغاتچیها را خوردهاند. چنین دغدغههایی در عصر اینترنت شدت یافتهاند؛ و حال، پس از رد آشکار ارزشهای فرهنگیِ حاکمیتِ سیاسی از طرفِ جنبشهای پوپولیستی، دلمشغولی برای جایگاه شکنندۀ حقیقت، اغلب شکل هراس اخلاقی به خود میگیرد.
نقد سقراط از استعداد مردم برای تمایزگذاشتن میان حقیقت و دروغ، باعث شد که به اقتدار کارشناسانِ آینده، یا آنطور که میپنداشت، «مباشران فیلسوف»، امید بندد. او اقتدار دِموی آتنی را تحقیر و استدلال میکرد که مردم فاقد منابع فکری لازم برای دریافتن حقیقت هستند. در چند مورد از نظراتی که در آپولوژی به او نسبت داده شده، آنچه او بهدنبال آن است نه آرا بلکه «آرایی آگاهانهتر و بهتر اندیشیده» است. درنتیجه سقراط استدلالی بدون ابهام برای تمکین از متخصصان ارائه کرد.
بهزعم او، اگر جامعه در مسائل فنی ازقبیل کشتیسازی و معماری، آمادۀ تمکین از رأی متخصصان و بیاعتنایی به نظر عوام است، چرا آمادۀ تمکین از رأی متخصصان دربارۀ مسائل سیاسی نیست؟ سقراط در مکالمهاش با پروتاگوراس میگوید «زمانی که موضوع مباحثه چیزی دربارۀ ادارۀ کشور است، مردی که میایستد تا به [مردم]مشاوره دهد، ممکن است بنّا باشد یا همینطور آهنگر یا کفاش، بازرگان یا صاحب کشتی، ثروتمند یا فقیر، از خانوادهای خوب یا بدون آن». سقراط این دیدگاه را برگزید که نمیشود به مردم اعتماد کرد که خودشان حقیقت را بیابند. تا جایی که به او مربوط است، آنچه اکثر مردم دربارۀ مسائل سیاسی میاندیشند اهمیت بسیار کمتری از آرای کسی دارد که واقعاً مسائل پیشرو را میفهمد؛ یعنی متخصص.
سقراط باور داشت که در سپهر سیاست، نیاز به مردان صاحبخردی هست برای فهمیدن آنچه حقیقت دارد. هرچند سقراط برای رهنمون شدن افراد به حقیقت، نظر به مرجعیت متخصصانِ اخلاقی داشت، اما از بیان اینکه چنین افرادی را کجا میتوان یافت، عاجز بود. تنها در زمانۀ مدرن، که جستوجو برای متخصص سیاسی راهحلی یافت، یعنی هنگامیکه تمرکز از تخصصِ اخلاقیِ فیلسوف، بهسمت تخصص عملی دانشمند چرخید.
بنیان زندگی عمومی در جوامع غربی بر این فرض استوار است که مردم به آرای متخصصان تمکین خواهند کرد. سیاستمداران اغلب به ما یادآوری میکنند که سیاستهایشان «مبتنی بر شواهد» است، که معمولاً بهاینمعنی است که از مشورت متخصصان برخوردار است. متخصصان حرف آخر را درباره موضوعات زندگی عمومی، و بهصورت فزایندهای درباره مسائل مرتبط با زندگی خصوصی افراد، میزنند. ترغیب افراد به تمکین از متخصصان استوار بر این فرض است که دانش تخصصیشان، آنها را لایق جایگاه اخلاقی بالاتری از بقیۀ ما میکند.
در قرن ۱۹، متخصص بهمثابه تولیدکننده حقیقت، استیلا پیدا کرد. این نتیجه پروژهای برای برساختن شکلی از تمکین متناسب با عصرِ سیاستِ تودهای بود. جالب توجه است که در قرن ۱۹ بود که مسئلۀ تمکین بهعنوان موضوعی مهم در زندگی عمومی بریتانیا، پدیدار شد. افکار نخبگان بریتانیا متوجه این شد که «تمکین طبیعی» از اقتدار باید با شکل جدیدی از تمکین به بخشهای برتر جامعه، جایگزین شود. والتر بگوت، روزنامهنگار و مقالهنویس قرن نوزدهم، آن را با نام «تمکین فکری» به رسمیت شناخت.
مباحثه درباره تمکین در بریتانیای قرن نوزدهم، تغییری مهم در شیوه جستوجوی نخبگان برای اعتباربخشی به اقتدارشان را بازنمایی میکند. جالبترین کمک به این تغییر جهت را متفکران لیبرال و فایدهگرایی داشتند که در پی برپاساختن تمکین بر بنیانِ عقلانی تازهای بودند.
جیمز میل، در سال ۱۸۲۰، در رسالۀ خود با نام «حکومت» خلاصهای از یک نظریه دربارۀ تمکینِ سیاسی را ارائه میدهد که مفروض آن استعداد طبقه متوسط جدید برای اِعمال اقتدار اخلاقی بر مراتب عقاید آن طبقهای از مردم، که پایینتر از رده متوسط هستند، بهدست آن رده فکور و بافضیلت شکل گرفته و اذهانشان توسط آنها هدایت میشود؛ ازاینرو که بلاواسطهتر از همه با آنها در تماسند، برای مشورت و یاری در تمام مصائب بیشمارشان بهسوی آنها میدوند، زیرا به آنها احساس وابستگی بلافصل و روزمره دارند، در سلامت و بیماری، در نوزادی و پیری؛ کودکان به آنها بهچشم الگوهایی برای تقلید نگریسته، عقایدشان را هر روز مکرراً میشنوند و اخذ آن را برای خود افتخاری میشمارند.
خوشبینی جیمز میل درباره هژمونی طبقۀ متوسط، ریشه در باور او به فضایل عمومی برتر این طبقه داشت. او این طبقه را میستود، چون «به علم، هنر، و حتی خود قانونگذاری، یعنی سرچشمه اصلی هرآنچه طبیعت انسانی را والا و بهینه کرده است، متمایزترین زینتها را» میبخشند. میل در پی ضمانتدادن به آنهایی بود که به توانِ افکار طبقۀ متوسط برای تأثیرگذاری بر رفتار کارگران شهری و فقرا مشکوک بودند: «قطع به یقین میتوان گفت که از میان آحادی که پایینتر از آنها هستند، اکثریت بزرگی با مشاوره و سرمشقگیری هدایت خواهند شد.»
پسر جمیز میل، جان استوارت میلِ فیلسوف، معتقد بود که قدرتِ اقناعْ مؤثرترین راه برای احتراز از بیثباتی و تنش است. او نوشت «تنها امیدی که میتوان در کمترین حالت از قانونگذاری طبقهای و نادانی سیاسی در خطرناکترین شکل آن داشت، در این وضع نهفته خواهد بود که بیسوادان مجبور به انتخاب نمایندگان تحصیلکرده شوند و از رأی آنها تمکین کنند» .
استدلال میل بهنفع تمکین برپایۀ نوعی اعتقاد به مرجعیتِ دانشِ متخصص بنا شده بود. بااینکه او از اکثر لیبرالهای معاصرش، امیالِ دموکراتیکِ بیشتری داشت، اما نقشی اصلی برای نمایندگانِ منتخبِ متخصص در تهیۀ پیشنویس قوانین اختصاص داده بود و اصرار داشت که «انتخابکنندگان مردانی عاقلتر از خویش را بهعنوان نمایندۀ خود برگزینند و رضایت دهند که براساس آن خرد برتر، اداره شوند» .
ارتقای جایگاه متخصص در کنار حرفهایشدنِ اقتدارِ تخصص، دلالتهای عمیقی برای معنای حقیقت دارند. همانگونه که تامس هَسکلِ تاریخنگار در کتاب پدیداری علم اجتماعیِ حرفهای (۲۰۰۰) اشاره کرده است، حرفهایشدنِ تخصص طی قرن نوزدهم منجر به «تغییراتی در خودِ مفهومِ حقیقت شد». اکنون حقیقت همچون ماحصل اندیشۀ تخصصی فهمیده و فرض میشد که شهروندان با رغبت به آن تمکین خواهند کرد.
اکثر متخصصان انسانهایی مسئول و خیرخواه هستند که کمک بزرگی به رفاه جامعه میکنند. هرچند، باتوجهبه اقتداری که تخصص از آن بهرهمند است، تعجبی ندارد که هدفِ سوءاستفادههای سیاسی قرار بگیرد. تحکیم نقش سیاسی متخصصان و تکیهای که سیاستمداران بر مشورتِ تخصصی بهجای تحلیلهای خودشان دارند، بسط شکلی از اقتدار را تشویق کرده است که هنجارهای بنیادین پاسخگوییِ دموکراتیک را نقض میکند. اکنون برای سیاستمداران بسیار آسان است که پشت متخصصان سنگر بگیرند. آنها خشنودند ازاینکه موضوعات پیچیدهاند، نه سرراست، مشروح و حلشده.
مشکل نفسِ تخصص نیست. جامعه نیازمند مرجعیت متخصصان در مسائل فنی و علمی است. اما جامعه نیازی به مرجعیتِ متخصص در تصمیمگیریهای سیاسی ندارد؛ درعوض، در آن سپهر، نیازمند این است که مردم قضاوت سیاسی خود را به کار گیرند.
آن روی سکه برکشیدن تخصص به عرش اعلی، اجتماعیْ ناتوان است. بههمیندلیل است که از منظری تاریخی، رابطۀ مبهم دموکراسی و وابستگی به تخصص، مفسران بسیاری را به گرفتن این نتیجه بدبینانه درباره استعداد عامه مردم برای ایفای نقش شهروندیِ مسئولانه، سوق داده است. به عامۀ مردم به چشم بیمنطقانی نگریسته میشود که نه تحت سیطره عقل بلکه زیر سلطۀ احساس هستند. درنتیجه، امتناع عموم از تمکین به متخصصان، همچون تهدیدی علیه نظم سیاسی فهمیده میشود، ازآنرو که وعدۀ حکمرانیِ نابخردی و احساس را میدهد. نخبگان سیاسی، زوال تمکین به عقایدشان را همچون «چیزی که هست» نمیبینند، یعنی انکارِ ارزشهایشان؛ درعوض، آن را همچون انکار واقعیتها و بلکه حتی حقیقت، تجربه میکنند!
تحقیری که افلاطون نثار «دمو» میکرد و طرفداریاش از مرجعیتِ متخصص، امروزه در شکل متون ضدپوپولیستی دوباره پدیدار شده است. تعجبی نداشت که در دورۀ کارزار تبلیغاتی رفراندوم عضویت بریتانیا در اتحادیه اروپا، زمانیکه وزیر محافظهکار مایکل گُو گفت «فکر میکنم مردم این کشور دیگر متخصصان را نمیخواهند»، مفسران ضدپوپولیستی خشمگین و هراسان شده بودند. از دید رسانهها و حاکمیت سیاسی، تمام آنچه میان تمدن و بربریت حائل شده، مرجعیت متخصصان است.
ارزشش را دارد که دربارۀ این فکر کنیم که چرا سقراط از بیان اینکه تخصص سیاسی و اخلاقی را کجا میتوان یافت و چطور میتوان آن را نهادینه کرد، ناتوان بود. او در این کار شکست خورد، زیرا سیاست و اخلاق موضوعات مناسبی برای اظهارنظرهای متخصصان نیست. علم مطمئناً میتواند واقعیتها را تولید کند، اما حقیقت را نه. تنها ازطریق تفسیر عمومی واقعیتهاست که مردم به حقیقت میرسند.
حقایق بهسادگی به تفکر علمی تقلیلپذیر نیستند. زمانیکه توماس جفرسون، یکی از پدران بنیانگذارِ ایالات متحده گفت «ما این حقایق را بدیهی میدانیم»، داشت چیزی را بیان میکرد که محصول تعقل نبود. همانطور که هانا آرنت، فیلسوف سیاسی، توضیح داده است، «این حقایق ازآنجاکه بدیهیاند، پیشامنطقیاند -منطق را تغذیه میکنند، اما محصول آن نیستند- و ازآنجاییکه بدیهیبودنشان آنها را ورای افشاگری و استدلال قرار میدهد، به یک معنا، بهاندازۀ «قدرت استبدادی» اجبارآور و هماندازه با حقایق الهامشدۀ دین یا اصول موضوعۀ ریاضی، مطلق هستند». در اوضاع و احوال فعلی، نگرشهای مختلف به حقیقت نه توسط «واقعیتها»، بلکه توسط رقابت بر سر مرجعیتِ فرهنگی، معین میشوند.
در سالهای اخیر، زوال تمکین به حقایق حاکمیتِ غربی، آن را به سمتِ آغاز جنگی مقدس علیه پوپولیسم سوق داده است. این اتفاق به مرحلۀ جدیدی در جنگ فرهنگیِ چندین دهسالهای انجامیده است. آنچه بر سر راه جنگ مقدس نخبگان برای باز پسگیری تمکین وجود دارد، خِرد مردم است.
منبع: ترجمان