صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۸۷۷۷۹
خیلی‌ها فکر می‌کنند آخرالزمان فرا رسیده و تا پایانِ دنیا چیزی نمانده است: فساد فراگیر شده و کشور‌ها رو به فروپاشی‌اند. صرفاً تصورکردن چنین وضعیتی کافی است تا فکر آدم‌ها مختل شود و چاره بیرون‌آمدن از مشکل را نبینند. ترس بر آن‌ها غلبه می‌کند و آن‌ها را در دام تصمیم‌های سیاسی‌ای می‌اندازد که هیچ پایه و اساسی ندارند. مارتا نوسبام، استاد دانشگاه شیکاگو، در کتاب «سلطنت ترس» رابطۀ عجیب ترس و قدرت را بررسی کرده است.
تاریخ انتشار: ۱۶:۱۴ - ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۰

در نوامبر ۲۰۱۶، فیلسوف آمریکایی مارتا نوسبام در توکیو به سر می‌بُرد و خود را برای ارائه یک سخنرانی آماده می‌کرد که از نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات متحده باخبر شد. او، که مدت‌ها درباره فلسفه احساسات تحقیق کرده بود، درحالی‌که نگرانِ تبعاتِ پیروزی ترامپ بود، فهمید که خودش نیز «بخشی از مشکل» است.

به گزارش ترجمان علم انسانی به نقل از جی استور دیلی، در ادامه این مطلب آمده است: نوسبام عکس‌العمل خود را به این پیروزی مورد بررسی قرار داد و همین به آخرین کارِ او منجر شد: سلطنت ترس، کاری که بخشی از آن به‌نوعی مانیفست است و بخشی از آن گفت‌وگویی سقراطی است دربارۀ نقش بزرگی که ترس در دورۀ سیاسی ما بازی می‌کند و اینکه چرا این ترس خطری جدی در مسیر دموکراسی است. او مجموعه‌ای از احساسات را در کارش بررسی کرده است و، همان‌طور که به من گفت، این کتاب از این ایده دفاع می‌کند که «عصبانیت، انزجار و حسادت… تحت تأثیر ترس قرار می‌گیرند و مخرب‌تر می‌شوند».

نوسبام معتقد است ترس احساسی اولیه است، سائقه‌ای ناگهانی که هم نوزادان آن را حس می‌کنند و هم احساسی است که وقتی بزرگ‌تر می‌شویم در زمینۀ اجتماعی شکل می‌گیرد. ترس امری اجتماعی، خودپسندانه و اغلب نادرست است. نوسبام می‌گوید، هنگامی‌که از دیگران می‌ترسیم، اغلب اطلاعات و حقایق را در نظر نمی‌گیریم و معمولاً خطراتی را در نظر می‌گیریم که اصلاً وجود ندارند.

فیلسوف ۷۵ساله نویسندۀ ۲۴ کتاب است و تعداد زیادی جایزه در کارنامۀ خود دارد، ازجمله ۵۷ مدرک افتخاری، جایزۀ اخلاق ایناموری و جایزۀ کیوتو. من با نوسبام، که اکنون استاد حقوق و اخلاق در دانشگاه شیکاگوست، دربارۀ این گفتگو کرده‌ام که چرا ترس را احساسی اولیه می‌داند، چگونه ترسْ آمریکایی‌ها را دوقطبی کرده است و چرا باور دارد «ترامپ قدرتش را از ترس می‌گیرد». این گفت‌وگوی ماست که تنها از نظر طول و وضوح ویرایش شده است.

بخش بزرگی از کار شما بر «فلسفۀ احساسات» متمرکز است. آیا معتقدید احساسات مبنایی عقلانی دارند؟ آیا ترسْ عقلانی است؟

به نظر من واژگانِ «عقلانی» و «غیرعقلانی» کمی رهزن‌اند، زیرا گاهی منظور ما از «عقلانی» چیزی است که «مبتنی بر اطلاعات خوب، درست و محکم» باشد. گاهی نیز منظورمان صرفاً این است که دارای اندیشه‌اند. من گمان می‌کنم احساسات متضمن اندیشه‌هایی دربارۀ مهم‌ترین اهداف و پروژه‌های ما هستند. آن‌ها متضمن چیزی هستند که روان‌شناسان غالباً آن را «برآورد» می‌نامند، یعنی اینکه چیز‌هایی وجود دارند که عمیقاً اهمیت دارند؛ و ما اخبار آن چیز‌هایی را دنبال می‌کنیم که عمیقاً برایمان مهم است که بدانیم چگونه عمل می‌کنند.

اما واضح است که این اندیشه‌ها می‌توانند بر اطلاعات بد یا خوب مبتنی باشند. ازآنجاکه از دید من احساسات در مراحل بسیار اولیۀ طفولیت شکل می‌گیرند، بسیار امکان دارد که اشتباه کنیم. حال در نمونه ترس زمینۀ بسیاری وجود دارد که در دام خطا بیفتیم. انسان‌ها اساساً در سال اول زندگی از نظر فیزیکی بسیار ناتوان‌اند. بنابراین، ما، در شرایطی که به لحاظ شناختی بسیار پیشرفته و آگاهیم، به لحاظ فیزیکی ناتوانیم و نمی‌توانیم چیز‌هایی را که می‌خواهیم به دست بیاوریم. این وضعیت وضعیتی است که بسیار شبیه کابوس است، چیزی که شما اغلب در کابوس‌های شبانه به آن بازمی‌گردید.

نمی‌توانید حرکت کنید، نمی‌توانید کاری انجام دهید و حتی نمی‌توانید فریاد بزنید، اما به‌نوعی بسیار محتاج هستید. این ترسِ اولیه زیربنای هر چیزی است که در آینده رخ می‌دهد، و هنگامی‌که تشخیص می‌دهیم روزی قرار است بمیریم، این وضعیت بسیار بدتر می‌شود. من گمان می‌کنم ترس از مرگ در پس‌زمینۀ زندگی ما وجود دارد و تقریباً در همه مراحل زندگی همراه ماست. بنابراین، این مرحلۀ اولیۀ ترس آن را بسیار مستعد این می‌کند که به کار‌هایی نامسئولانه و هیستریک تبدیل شود.

ترس چگونه شکل می‌گیرد؟ ترس برای بزرگ‌سالان چگونه چیزی است؟

ایده عام ترس این است که چیزی بد و آسیب‌زننده آن بیرون وجود دارد و برای من و زندگیِ من بد است و من تواناییِ کاملی برای راندنِ آن از خودم ندارم. گمان می‌کنم که این احساس از طفولیت آغاز می‌شود. اما همین‌که رشد می‌کنیم، اگر همه چیز در خانواده خوب پیش برود، حمایت بسیاری از سوی حامیان و اطرافیانِ خود دریافت می‌کنیم و دیگر مثل قبل احساسِ ناتوانی نمی‌کنیم. ما حس می‌کنیم که انتظاراتمان برآورده می‌شود و قرار است غذا دریافت کنیم.

البته گاهی این اتفاق نمی‌افتد و در آن صورت کودک، اگر در محیطی آسیب‌زا باشد، به‌طور خاص، بی‌ثبات و آسیب‌دیده می‌شود. اما، به‌طور عام، ما در آن صورت فکر می‌کنیم که می‌توانیم تقاضاهایمان را کمی محدود کنیم. می‌توانیم چیزی به دیگران بدهیم یا می‌توانیم وارد رابطه‌ای متقابل شویم؛ و همین‌طور که زمان می‌گذرد توانایی‌مان برای همکاری، دغدغه‌مان برای دیگران و نظایر آن را گسترش می‌دهیم.

اما این ترس همچنان در پس‌زمینه وجود دارد و چیز‌های بسیاری می‌توانند آن را به عرصه آورند، مثلاً بیماری خود یا یکی از اعضای خانواده، یا هر چیزی که آن حس بی‌پناهی اولیه را تحریک می‌کند. چیزی که من امروز می‌بینم در آمریکا دارد اتفاق می‌افتدعدم اطمینان است به اتوماسیون، اقتصاد جهانی، روابط بین نژاد‌ها و بسیاری از چیز‌ها که نامطمئن‌اند و پیوسته در تغییر. این چیز‌ها ترسی را به وجود آورده‌اند که منحرف شده است.

اگر این ترس صرفاً دربارۀ چیز‌های واقعی‌ای بود که ما را تهدید می‌کند، پاسخ طبیعی این بود که مشکل را حل کنیم. اما، درعوض، چیزی که اغلب هنگام ترس اتفاق می‌افتد این است که برمی‌گردیم و دنبال مقصر می‌گردیم، چون حل مشکلات اقتصادی دشوار است. آن‌ها بسیار پیچیده‌اند. اگر در این حالت کسی به شما بگوید که «خب، مسئله واقعاً این اقتصاد پیچیده نیست، بلکه مشکل آن جادوگری است که در جنگل است. کافی است آن جادوگر را بکشی، همه چیز درست می‌شود». خب، این کاری است که داستان‌های پریان می‌کنند، یعنی راه‌حل‌هایی ساده‌انگارانه به ما می‌آموزند.

اما اگر کسی نتواند فرزندش را پیدا کند، یا نگران اخراج از کشور باشد چه؟ آیا آن ترس هم ایراد دارد؟ چگونه بین انواع مختلف ترس تمایز قائل می‌شوید؟

البته، باید توضیح بدهید افراد چه حقوقی دارند، آن‌ها حق دارند چه چیزی را بخواهند؛ و مطمئناً اگر شما حق دارید انتظار داشته باشید که فرزندانتان همراهتان باشند و به شما احترام گذاشته شود و نظایر آن، آنگاه بجا خواهد بود که بترسید ناگهان چیز‌ها به آن مسیر نروند. اما از نظر من مسئله این نیست. مسئله زمانی است که به اکثریت گفته می‌شود «خب، مهاجرت مسئلۀ پیچیده و بسیار دشواری نیست و نیازمند تصمیماتِ سیاست‌گذارانۀ پیچیده نخواهد بود، تصمیم‌هایی مثل همکاری با کشور‌های آمریکای مرکزی برای حل مشکلاتی که باعث می‌شود مردم به‌سمت آمریکا بیایند. بلکه مسئله پناه‌جویی یا هجوم است».

در این صورت مردم به این سمت می‌روند که فکر کنند برخی سیاست‌های شدید و تنبیهی، مانند بناکردن یک دیوار یا جداکردن فرزندان از والدین، این مسئلۀ بسیار پیچیده را حل می‌کنند. من گمان می‌کنم مردم احساس می‌کنند که اگر این اعمال شدید در مرز انجام شود، همه چیز دوباره خوب و خوش خواهد شد.

آیا شما تمایزی می‌بینید بین سائقه ترس و ترسی که به ما آموخته می‌شود یا مسئولانِ ما در ما ایجاد می‌کنند؟

من فکر می‌کنم که طبیعتِ ترس بسیار متلون است و به‌راحتی با لفاظی تحریک می‌شود. یونانیان باستان دربارۀ این موضوع صحبت کرده‌اند و با این مسئله مواجه بوده‌اند. آن‌ها عوام‌فریبانی داشتند که ترس را رواج می‌دادند. بنابراین، می‌بینیم کاری که یک سیاست‌مدار خوب باید انجام دهد این است که مردم را آرام کند و آن‌ها را به این سمت هدایت کند که دربارۀ مشکل به‌خوبی بیندیشند. اکثر مشکلات بسیار پیچیده‌اند. آن‌ها را نمی‌توان با دنبال مقصر گشتن حل کرد.

درواقع، من در کتابم جرج بوش را در برابر رئیس‌جمهور فعلی قرار داده‌ام. بعد از ۱۱ سپتامبر، مردم از کنترل خارج شده بودند و واقعاً می‌خواستند مسلمانان را مقصر بدانند. بوش آن‌ها را آرام کرد. او گفت «ببینید، مسئله تبهکاران هستند. ما می‌خواهیم تبهکاران را دستگیر کنیم و از جنایت جلوگیری کنیم. اما نمی‌خواهیم یک مذهب و همۀ مردمِ آن را شیطانی جلوه دهیم». او فکر می‌کرد که این مسئله آن‌قدر مهم است که حتی آرشیوی جداگانه دربارۀ اظهاراتش دربارۀ مسلمانان و اسلام ایجاد کرد. این چیزی بود که یک آدم مسئولیت‌پذیر انجام می‌دهد.

اما رئیس‌جمهور فعلیِ ما قدرتش را از ترس می‌گیرد. او می‌خواهد مردم فکر کنند که او محافظ اعظم است. کودکی که ترسیده به والدینش پناه می‌برد، و او آن والد بزرگی است که می‌تواند کنترل را به دست گیرد و ما را ایمن سازد. اما او ابتدا باید آن ترسی را تحریک کند که باعث می‌شود ما به‌سمت آن والد بزرگ برویم تا آرام شویم.

بعد از انتخابات، یکی از روایت‌های رایج این بود که ترامپ را طبقۀ کارگر انتخاب کرده‌اند که نگران وضعیت اقتصادی خود بودند، از اتوماسیون ترس داشتند و نظایر آن. اما ما بعد از آن فهمیدیم که داده‌ها این امر را تأیید نمی‌کنند؛ بسیاری از کسانی که به ترامپ رأی دادند درآمد‌های بالایی داشتند. ترس این افراد چیست؟

خب، من گمان می‌کنم نگرانی‌ای درباره وضعیتِ بسیاری از چیز‌ها وجود دارد. مطمئناً برخی افراد به حفظ این وضعیت اقتصادیِ «رؤیای آمریکایی» علاقه‌مندند، رؤیایی که می‌گوید فرزندانِ شما زندگیِ بهتری از شما خواهند داشت. اما می‌دانید که در انتخابات زن‌ستیزی وجود داشت. به گمان من، این مسئله بزرگی است.

مردانی وجود دارند که، چه وضع اقتصادی خوبی داشته باشند چه نه، فقط می‌خواهند وضعیتِ خود را در برابر زنانِ ازدماغ‌فیل‌افتاده حفظ کنند که دارند همه جا را، خصوصاً در دانشگاه، تسخیر می‌کنند. این مسئلۀ دیگری است؛ و مسلماً مسئله نژاد هم وجود دارد. زیرا در اینجا هم واقعاً مردم به‌صورت «ما در برابر آن‌ها» فکر می‌کنند: «این‌ها شغل‌های ماست»؛ و اقلیت‌ها یا ذی‌نفعانِ تبعیضِ مثبت «شغل‌هایی را اشغال می‌کنند که ما باید داشته باشیم»؛ و بنابراین همۀ این وضعیت‌ها نقشی بازی می‌کنند. فکر نمی‌کنم درست باشد که بگوییم همه چیز اقتصادی است.

شما همین‌طور به افراد چپ‌گرا هم نگاهی انتقادی دارید، ازجمله برخی از دانشجویانتان که به نظر می‌رسد تقصیر اصلی را متوجه محافظه‌کاران می‌کنند. شما نوشته‌اید که نمی‌توانید «نیمی از نخبگان آمریکایی را شیطان‌صفت جلوه دهید». ممکن است اینجا کمی دربارۀ این مسئله توضیح دهید؟

من گمان می‌کنم ما به‌شیوه‌ای دوقطبی شده‌ایم که بسیار برای دموکراسی خطرناک است، زیرا مردم نمی‌توانند با افرادی از طرفِ دیگر کار کنند. دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم هر کس به ترامپ رأی داده کسی است که به پایان دموکراسی باور دارد. بسیاری از مردم واقعاً این‌طور فکر می‌کنند. این مسئله در بحث‌ها درباره اینکه چه کسی باید اجازه داشته باشد تا در دانشگاه صحبت کند نمود می‌یابد.

من واقعاً فکر می‌کنم که ما باید از آزادی بیان حمایت کنیم، حتی اگر فکر می‌کنیم که آن فرد واقعاً احمق است، مگر اینکه آن‌ها باعث خشونتِ فیزیکیِ قریب‌الوقوعی شوند. اما به‌هرحال بسیاری از دانشجویان من گمان می‌کنند هر کسی که ربطی به ستاد انتخاباتی ترامپ داشته باشد نباید در دانشگاه صحبت کند. این بدان معناست که آن‌ها فکر می‌کنند بسیاری از هم‌کلاسی‌های آنان نباید در کلاس صحبت کنند. ما در زمانۀ بسیار بد و دوقطبی‌شده‌ای زندگی می‌کنیم.

ما واقعاً باید بتوانیم با هم صحبت کنیم و به هم گوش دهیم؛ و من کار‌های جان هیکِنلوپر از کلرادو و جان کسیک از اوهایو را ستایش می‌کنم که تلاش می‌کنند از مرز‌های حزبی گذر کنند تا به مسئله بیمه درمانی بپردازند. ما باید ابتکاراتِ فراحزبی بیشتری داشته باشیم، اما باید از خودمان شروع کنیم، زیرا من همکاران و دانشجویان بسیاری دارم که گمان می‌کنند وضعیتِ ما آخرالزمانی است؛ ما در آخرین روز‌ها به سر می‌بریم. باید این را تمام کنیم؛ و واقعاً سیاست مهاجرتی اوباما هم، وقتی به عمق آن نظر می‌کنیم، چندان متفاوت با سیاست ترامپ نبود. بنابراین، ما باید به چیز‌ها همان‌طور که هستند نگاه کنیم، حقایقِ درست را به دست آوریم و آنگاه واقعاً دیدگاهی درباره این داشته باشیم که راه‌حل درست برای مسئلۀ مهاجرت چیست.

من فکر نمی‌کنم کسی واقعاً به‌دنبال سیاست مرز‌های باز یا نظایر آن باشد، بنابراین چه می‌خواهیم بکنیم؟ بیایید واقعاً دربارۀ آن صحبت کنیم و فقط نگوییم «خب، تو به ترامپ رأی داده‌ای و من نمی‌خواهم با تو صحبت کنم».

شما دانشگاهی هستید و بسیاری از دانشگاهیان در طبقۀ «نخبه» قرار می‌گیرند، جدا از باقیِ کشور. استدلال شما برای اینکه دانشگاه و خصوصاً فلسفه الان ضروری است چیست؟

ما به این معنا جدا هستیم که با آزادیِ دانشگاهی و البته شغل ثابت دانشگاهی محافظت شده‌ایم و بنابراین می‌توانیم نظراتمان را بیان کنیم. دانشگاهی‌بودن همین‌طور به این معناست که می‌دانیم می‌توانیم، تا زمانی که کار خود را خوب انجام می‌دهیم، به کارمان ادامه دهیم. اما ما نخبگان اقتصادی نیستیم. دانشجویان حقوق، با چند سال کار برای یک شرکت حقوقی بزرگ، درآمد بیشتری از اکثر اعضای هیئت علمی خواهند داشت. اما دانشجویانِ تحصیلاتِ تکمیلی من که می‌خواهند تدریس کنند باید به‌سختی، حتی برای یافتن کار، تلاش کنند؛ و ما دانشجویانی از سراسر کشور می‌بینیم و آن‌ها را به‌خوبی می‌شناسیم.

ما دانشجویانی از همه ادیان و مذاهب و نژاد‌ها می‌بینیم و می‌شناسیم؛ بنابراین به‌نوعی ما جامعۀ بسیار متنوعی را می‌شناسیم. البته، در دانشگاهِ برجسته‌ای مانند دانشگاهِ من، ما با تنوعی از افرادِ بسیار بااستعداد سر و کار داریم، نه آدم‌های معمولی. باید این را بپذیریم. اما من به بسیاری از دانشگاه‌های دیگر می‌روم و سخنرانی می‌کنم دقیقاً به همین دلیل، زیرا من می‌خواهم افراد بیشتری را بشناسم.

من گمان می‌کنم که ما، به‌عنوان شهروند، باید کشوری را که در آن زندگی می‌کنیم بشناسیم و در سازمان‌های مدنی شرکت کنیم. من عضو معبد خودم هستم و در زمینۀ آن با افراد بسیاری آشنا می‌شوم. به نظر من، باید افراد جوان یک برنامۀ اجباریِ خدمات عمومی داشته باشند که دقیقاً همین جدایی را در کشور از بین ببرد و آن‌ها را در تماس با افرادی از طبقات و نژاد‌های دیگر قرار دهد.

نقش ترس در دموکراسی چیست؟ چرا شما کتابتان را سلطنت ترس نامیده‌اید؟

سلطنت مانند وضعیت اولیه یک طفل است: والدِ همه‌کارتوان و طفلِ ترسان. طفل می‌خواهد که از او مراقبت شود و سلطان هم می‌خواهد که طفلْ سربه‌راه و مطیع باشد. این چیزی است که سلطنت به‌دنبال آن است. آن‌ها به‌دنبال توده‌ای هستند که ترسان باشد و معمولاً تلاش می‌کنند تا ترس را در مردم به وجود آورند.

اما دموکراسی متفاوت است. دموکراسی نیازمند همکاری است، مستلزم رابطۀ متقابل است و همین‌طور نیازمند اعتماد به چیز‌هایی است که معمولاً مطمئن نیستند. باید تمایل داشته باشید که به فکر دیگر شهروندان باشید، بدون توجه به اینکه چگونه دربارۀ آن‌ها فکر می‌کنید، و همین‌طور باید پروژه‌های مشترک با هم داشته باشید. مارتین لوتر کینگ دربارۀ نیاز به امید به ایمان صحبت کرده است. ایمان به این معناست که شما مطمئن نیستید که آیا این افراد می‌توانند واقعاً با شما کار کنند یا نه، اما باید به‌نوعی اعتماد داشته باشید که این‌گونه می‌شود.

کینگ همین‌طور گفته است که به همین دلیل شما نیاز به نوعی عشق دارید. اما او بلافاصله اضافه می‌کند که شما نیاز ندارید تا مردم را دوست داشته باشید. اما این بدان معناست که شما باید نیت خیری نسبت به آن‌ها داشته باشید؛ و باید بخواهید که با آن‌ها کار کنید؛ بنابراین دموکراسی نیازمند همۀ این چیزهاست، و هنگامی‌که مردم ترسیده‌اند، بسیار خودخواه می‌شوند و خود را پس می‌کشند. آن‌ها به درونِ خود می‌خزند و تنها به خودشان فکر می‌کنند و این باعث می‌شود به دامنِ کسی بیفتند که می‌خواهد آن‌ها را کنترل کند.

شما به زن‌ستیزیِ پشتِ نتایج هم اشاره کردید. چطور به کسانی پاسخ می‌دهید که می‌گویند مسئله زن‌بودن هیلاری نبود، بلکه این بود که آن‌ها او را به‌مثابۀ یک کاندیدا دوست نداشتند؟

نوسبام: خب، من فکر می‌کنم آن حرف‌ها ممکن است درست باشند. انتخاباتِ بسیار نزدیکی بود و البته هیلاری هم برندۀ رأی عمومی بود. چیز‌های بسیاری می‌توانند نتایج را تبیین کنند. من هم مشکلاتی با شیوه‌ای که او کمپینش را رهبری کرد دارم. من گمان می‌کنم که برخی از آن انتقادات درست‌اند. اما او به‌شیوه‌ای بسیار عجیب به‌خاطر «پیتزاگیت»، ظاهر شخصی‌اش و همین‌طور دربارۀ همۀ آن داستان‌ها که آیا پارکینسون دارد یا نه مورد حمله قرار گرفت؛ بنابراین او به‌شیوه‌ای مورد حمله قرار گرفت که مردان سفیدپوست آن‌طور مورد حمله قرار نخواهند گرفت.

به نظر من، هر زن دیگری هم که در انتخابات شرکت کند همین‌طور مورد حمله قرار خواهد گرفت؛ بنابراین فکر نمی‌کنم که مسئله هیلاری بود. بسیاری از چیز‌هایی که در طول تبلیغاتِ انتخاباتی گفته شد همین زن‌ستیزیِ پنهان را دارند که بخشی از آن مربوط است به اینکه زنان از جایگاهِ سنتیِ خود خارج می‌شوند. بخشی از آن هم مربوط است به آن نوع انزجاری که از بدن زنان و ساختار بدن زنانه وجود دارد؛ بنابراین احساسی بسیار پیچیده است.

ریز: شما معتقدید بسیاری از ترس‌هایی که ما با آن‌ها مواجه می‌شویم غیردقیق‌اند. می‌توانید کمی دربارۀ این صحبت کنید؟

نوسبام: ترسْ احساسی اولیه است و جلوتر از جایی که ما واقعاً با اطلاعاتمان در آن قرار داریم حرکت می‌کند؛ لذا ما تحت تأثیر آن به نتایج می‌پریم، اینجا کاری که باید انجام دهیم این است که بایستیم و فکر کنیم، «خب، این مسئله واقعاً چقدر بزرگ است؟» اگر کسی بگوید که توفان بسیار سهمگینی دارد به‌سمت ساحل می‌آید، شما به تصاویری کابوسوار فکر می‌کنید. گاهی اوقات سیاست‌مدار حق دارد که تلاش کند شما این‌گونه فکر کنید، زیرا آن‌ها واقعاً می‌خواهند که شهر را تخلیه کنید و آنجا که هستید نمانید. اما، در شرایطی که هیچ حالت اضطراریِ قابل تشخیصی وجود ندارد، گفتنِ تعابیری مانند «هجوم» و «عضوگیری»، که درواقع واژگان وضعیت اضطراری‌اند، راهی است تا شما را به امور آشکار بی‌اعتنا کند. این اتفاق خیلی بدی است.

ریز: اگر ترسْ احساسی اولیه است و همۀ ما در معرض آن قرار داریم، چگونه می‌توانیم آن را بشناسیم و با آن مقابله کنیم تا فراتر رویم؟

نوسبام: درنگ‌کردن در آزمودنِ خود کار بسیار خوبی است. من در مسیر دموکراسی کاملاً با گفتۀ سقراط که «زندگیِ ناآزموده زندگیِ مرده است» موافقم. دلیلِ نوشتنِ این کتاب همین است.

اما، علاوه‌بر این، فکر می‌کنم مشارکت در اجتماعات کاری یا غیرانتفاعی نیز مهم است. منظورم اجتماعات مذهبی یا سازمان‌های مدنی است. گمان می‌کنم وقتی تنها هستیم، بسیار آسیب‌پذیرتریم. اما اگر عضوی از گروهی شویم که امیدواریم کار خوبی انجام می‌دهد و اوضاع را بهتر می‌کند، راهی است که تسلیمِ این کابوس‌ها نشویم.

برچسب ها: ترس
ارسال نظرات