صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۷۸۱۰۰
رابطۀ اخبار با زندگی مردم به‌طرز خطرناکی مجازی شده است و معنای آن را، در سطحی هیجانی، تقریباً نمی‌توان از سرگرمی تشخیص داد. اینکه هیچ مکانیزم بازخوردی وجود نداشت تا نگذارد مردم واقعیت‌های زندگی‌شان را اشتباه دریافت کنند، یا اگر هم دریافت کردند تصحیح کنند، نشان داد که موضوع اخبار چقدر برای زندگی مخاطبانش بی‌اهمیت و بعید بوده، همان اخباری که اهمیت و فوریتش را در بوق و کرنا می‌کردند. اخبار و اخبار جعلی، به‌معنای واقعی، به نوعی تمایز بدون تفاوت تبدیل شدند.
تاریخ انتشار: ۱۵:۰۸ - ۰۵ اسفند ۱۳۹۹

گرِگ جکسون، هارپرز در مقاله‌ای نوشت: اخبار چیست؟ چیزی که جدید باشد. اما هر چیزی جدید است: گلی شکوفه می‌دهد، پدری دخترش را در آغوش می‌کشد، نه برای اولین بار، بلکه این بار برای باری دیگر... پس چیزی که جدید و نیز مهم باشد. مهم به چه معنا؟ به این معنا که نتیجه‌ای داشته باشد؛ و ملاک سنجشش چیست؟ رابطۀ آنچه در اخبار پوشش می‌دهند و چیزی که نتیجه‌ای دارد. پس نمی‌توان سنجید. چرا؟ چون نتیجه‌بخش بودنش حتمی است. چرا حتمی است؟ چون خودِ آن چیز در خبر‌ها آمده. چه کسی آن را در خبر‌ها آورده؟ سردبیرها. پس نتیجه‌ها را سردبیر‌ها تعیین می‌کنند؟ نه کاملاً. نه کاملاً؟ مهم این است که مردم چه چیزی می‌خوانند و می‌بینند؛ نباید آن‌ها را ملالت‌زده کنید. پس ملالت تعیین می‌کند؟ ملالت و این حس که چه چیزی مهم است. خب چه چیزی مهم است؟ چیزی که در اخبار می‌آید.

به گزارش ترجمان علوم انسانی در ادامه این مطلب آمده است: دانیل جِی. بورستین در کتاب تصویر (۱۹۶۲) توضیح می‌دهد که «زمانی خوانندۀ یک روزنامۀ عاری از هیجان می‌گفت «امروز دنیا چقدر ملال‌آور شده!»، اما امروزه می‌گوید «چه روزنامۀ ملال‌آوری!». نخستین روزنامۀ آمریکایی را بنجامین هریس با عنوان پابلیک اکِرِنسیز چاپ کرد که قرار بود ماهانه -یا «در صورت وفورِ رخدادها، زودتر» نیز- منتشر شود». روشن است که زمانه عوض شده است. بورستین می‌نویسد: «لازم نیست حتماً متخصص الهیات باشیم تا بفهمیم مسئولیت جذابیت‌بخشی به دنیا از خدا گرفته شده و به روزنامه‌نگاران محول شده». ابزار اصلی در این مأموریت جدید «شبه‌رویداد» است.

شبه‌رویداد چیست؟ شبه‌رویدا‌دها همه‌جا هستند؛ اما به‌سختی متوجه آن‌ها می‌شویم. چند نمونۀ آشنا: سخنرانی‌ها، تجمع‌ها، نشست مطبوعاتی، بیانیۀ خبری، بریدن روبان در آیین افتتاحیه، اعلامیۀ سیاسی، واکنش سیاسی، مصاحبه، شرح خصوصیات شخصی، مناظرۀ تلویزیونی، گفت‌وگوی تلویزیونی، مشاجرۀ تلویزیونی، رویداد‌های تلویزیونی دیگر، بیان رسمیِ خشم، پشیمانی، راستی، ترس، مقدس‌مآبی، خودشیرینی یا بی‌تکلفی.

نکتۀ مهم در ابزاربودن آن است. تحلیل خبر نوعی شبه‌رویدادِ درجۀ دوم است، نه یک رویدادِ به‌خودی‌خود، بلکه کالبدشکافیِ شبه‌رویدادهاست: مانند نقد تئاتر. این بدین معنا نیست که شبه‌رویداد‌ها همیشه بی‌روح یا بی‌معنایند، بلکه همواره خبر نیستند. فقط به این خاطر وجود دارند که دربارۀ آن‌ها گزارشی داده شود. قالبی را به دست بدهند. عدم وفور رخداد‌ها را جبران کنند. اگر شبه‌رویداد‌ها را حذف کنیم، دیگر چه چیزی برای پرکردن اخبار باقی می‌ماند؟

ما، برای اینکه به تقاضای هیجان و تازگی پاسخ دهیم، زندگی عمومی‌مان را به‌صورت آیینِ سلسله‌واری از شبه‌رویداد‌های مختلف بازسازی کردیم. این کار علوم سیاسی را از کوششی در حوزۀ سیاست و قانون‌گذاری تبدیل کرد به صنعت هیجان و سرگرمی. اگر اخبار تنها روند طرح و تصویب قانون خاصی -یا پیشنهاد و تصویب سیاست خاصی- را در بر می‌گرفت، اخبار اندکی می‌داشتیم و علاقۀ مخاطبان به‌سرعت از بین می‌رفت. اما کار سیاست‌مداران ممکن است تبدیل شود به کار حکمرانی. در‌حال‌حاضر، کار سیاست‌مداران خوراک‌رسانی به یک صنعت هیجان و سرگرمی است که «اخبار» می‌نامیم، صنعتی که با جلب توجه و تبلیغ خود به انجام می‌رسد.

گزارشگران و کارشناسان، با تحلیل نحوۀ موفقیت یا شکست سیاست‌مداران، در کسوت سخنگو یا چهرۀ رسانه‌ای به سیاست می‌پردازند. علایق به‌طور متناوب عوض می‌شود، بسته به اینکه بازی چگونه انجام می‌شود، رسانه‌ها چه جایی در این بازی دارند و درنهایت روزنامه‌نگاران کارشان را چگونه انجام می‌دهند. امروزه اخبار، اگر به‌درستی فهمیده شود، به شغل سیاست‌مداران و روزنامه‌نگاران مربوط می‌شود. اخبار روایت درام مشاغل است.

اخبار تلویزیونی می‌خواهد به ما دربارۀ مشکلات هشدار بدهد. در زندگی، وقتی کسی دربارۀ مشکلی به شما هشدار می‌دهد، معنای آن مشکل در چارچوب بافتیِ پنهان و با پاسخ‌دادن به پرسش‌های زیر شکل می‌گیرد: ۱. این مشکل چقدر مهم است؟ ۲. در بخش‌های دیگر زندگی من چه جایی دارد؟ چه اقدامی باید درموردش انجام بدهم؟ برنامه‌های خبری نمی‌تواند به این پرسش‌ها پاسخ بدهند، چون قالب و محتوای این برنامه‌ها متناقض است. محتوای آن‌ها می‌گوید: «این خبر خیلی مهم است»، اما قالب آن‌ها می‌گوید: مهم‌تر از بخش بعدی نیست.

در یک بازۀ زمانی،  به تماشا ادامه دهید. اگر معلم یا تعمیرکار خودرو یا دکتر هستید، وظیفۀ شما فقط این نیست که مشکل را شناسایی کنید بلکه باید افراد را به راه‌کار برسانید. رسانۀ خبری چنین کاری نمی‌کند. البته -تاجایی‌که مخاطبانش رأی می‌دهند- باور دارد که این کار را انجام می‌دهد، اما صد‌ها ساعتی که در یک سال صرف اخبار و هر رأی در هر رأی‌گیری می‌شود حکایت از استفادۀ بد از وقت اشخاص دارد.

تصور کنید این همه مردم با این همه زمان می‌توانستند چه کار‌های مهم دیگری را به انجام برسانند. فکر کنید بیشتر بینندگان به‌طور مشابه رأی می‌دادند و لزوماً بدتر و بی‌اطلاع‌تر رأی نمی‌دادند. نتیجۀ اصلی اخبار تلویزیونی این است که، از راه تشویش و نگرانی، مشغولیت ایجاد می‌کند. برنامه‌های خبری نمی‌توانند بینندگان را به کنش‌های معناداری سوق دهند، کنش‌هایی که ممکن است در زندگی خودشان برای رهایی از چنین تشویشی در پیش بگیرند، چون این کنش‌ها به‌معنای توقف تماشای تلویزیون خواهد بود؛ و این همان هدفی است که هرچیز دیگری باید فدایش شود: حفظ شما به‌عنوان بیننده.

سرگرمی ایدئولوژی برتر همۀ گفتمان‌های تلویزیونی است. مهم نیست چه چیزی یا از چه منظری به تصویر کشیده می‌شود، فرض کلی این است که به‌خاطر لذت و سرگرمی ما به وجود آمده است. به همین دلیل حتی در برنامه‌های خبری، که هر روز برش‌هایی از تراژدی و وحشیگری را به ما ارائه می‌کند، گویندگان خبر ما را تشویق می‌کنند تا «فردا نیز آن‌ها را دنبال کنیم». برای چه؟ شاید با خود بگویید که چند دقیقه قتل و خشونت برای یک ماه بی‌خوابی کافی خواهد بود. ما دعوت گوینده‌های خبر را می‌پذیریم، چون می‌دانیم که «اخبار» را نباید جدی گرفت و به‌عبارتی همه‌اش شوخی و سرگرمی است.

نیل پُستمن این باره گفت: تحلیل‌های اخبار بیشتر مایل‌اند به این بپردازند که اینترنت چگونه همه‌چیز را تغییر داده است؛ شکی نیست که ورود‌های سرزدۀ نیوزفیدِ فیسبوک و گوگل‌نیوز، تجمع آنلاین داده‌ها و محتوای رایگان، گزارش‌های فوری، یوتیوب، وبلاگ‌نویسی، پادکست و توییتر کسب‌وکار اخبار را مغشوش و دگرگون کرده است. اما بحران در حوزۀ اخبار به‌عنوان یک صنعت فرق دارد با بحران در اخبار به‌عنوان یک نهاد فرهنگی.

دومی مدت‌ها پیش از اینکه به دنیای آنلاین وصل شویم، جای پایش را محکم کرد. به‌همین دلیل رسانه‌های فراوانِ امروزی تداوم و حتی اوج روند‌هایی را نشان می‌دهند که از اواخر دهۀ هفتاد و اوایل دهۀ هشتاد آغاز شدند و حرف صاحب‌نظرانی همچون نیل پستمن هنوز هم بجاست. آن‌ها حتی در آن زمان می‌دانستند که اخبار در دو جهت حرکت می‌کند: از طرفی به‌سمت سرگرمی می‌رود و از سوی دیگر از واقعیت محلی زندگی مردم دور می‌شود. سرگرمی در تلویزیون، به‌خاطر تحولات فناوری، همچنان وجه غالب همۀ خبر‌های قرن بیست‌ویکمی است.

درحالی‌که شاید اخبار سرگرم‌کننده نباشد، از این حیث می‌تواند مایۀ سرگرمی شود که بدون نیاز به تلاشی طاقت‌فرسا آدم‌ها را تحریک می‌کند؛ انجام هر کار دیگری انرژی و پشتکار بیشتری می‌طلبد، حتی خاموش‌کردن تلویزیون. تماشای تلویزیون دانش یا مهارت قابل‌توجهی از خود به جا نمی‌گذارد. سال‌ها پیش در سفرم به آمستردام، بچه‌هایی که در مهمان‌سرا اقامت داشتند می‌خواستند یک روز عصر از کارخانۀ آبجوسازی هاینیکن بازدید کنند.

آن‌ها می‌خواستند به‌گفتۀ خودشان یک فعالیت «فرهنگی» انجام بدهند، کاری که مسافرتشان به هلند را توجیه می‌کرد، اما واقعیت این بود که می‌خواستند آبجو بخورند. این همان منطق اطلاع‌گَرمی و همۀ اخبار تلویزیونی و بیشتر خبر‌های اینترنتی است: این منطق از شدت تقاضای ذهن برای فعالیت سازنده می‌کاهد و به آن سرگرمی عرضه می‌کند: نوعی نوشیدنی قندی که به‌بهانۀ ویتامین درونش فروخته می‌شود.

تلویزیون هم به همین ترتیب کار می‌کند: مردم را متقاعد می‌کند که به هنر مشغول شده‌اند. اشتباه نکنید؛ ممکن است خلق سرگرمیِ خوش‌ساخت به‌اندازۀ یک اثر هنری مستلزم استعداد باشد، اما این به‌تن‌هایی باعث نمی‌شود آن سرگرمی را هنر بدانیم. همین‌طور همۀ تجربه‌های اطلاعاتیْ یکسان نیستند، چون اَشکال یادگیریِ نسبتاً منفعلانه ما را به‌نحوی متفاوت درگیر می‌کند. وجه تمایز هنر (یا دانش) از سرگرمی (یا اطلاع‌گرمی) این است که هنر از مخاطب خود چیزی طلب می‌کند و فرم آن چیز اثر هنری را پدید می‌آورد، نه برعکس. تا وقتی که اخبار نتواند بگوید «ما امروز هیچ برنامه‌ای (یا روزنامه‌ای) نداریم، چون چیزی نیست که برای شما اهمیت چندانی داشته باشد»، بنای حقیقت بر پایۀ دروغ خواهد ساخته خواهد شد.

وقتی فکر می‌کنید دارید کاری جدی انجام می‌دهید، اما درواقع به کاری غیرجدی و مبتذل مشغولید، کم‌کم به این باور می‌رسید که انجام کار‌های جدی بی‌زحمت و لذت‌بخش است. شما در حال تجربه‌کردن یک فرم هستید، اما فکر می‌کنید محتوا را تجربه می‌کنید. محتوا نشان می‌دهد که چیزی دربارۀ حقیقت یاد می‌گیرید، درحالی‌که درواقع یاد می‌گیرید چگونه احساس کنید. یاد می‌گیرید که درصورت وجود اطلاعاتی خاص چه احساسی داشته باشید. همین احساسات است که انتظارات و جهان‌بینی شما را تعیین خواهد کرد.

پیام رسمی اخبار این است که هر رویدادی که رخ می‌دهد هم اهمیت حیاتی دارد و هم درعین‌حال کاملاً پیش‌پاافتاده است. در طول هفته‌های منتهی به انتخابات میان‌دوره‌ای ۲۰۱۸، رسانه‌ها به پوشش «کاروان مهاجران» به‌عنوان رویداد اصلی آن روز‌ها پرداختند. روزنامه‌نگاران فهمیدند که این رویداد به‌طور کاذب به‌عنوان یک بحران برجسته شده بود و صفحات، بخش‌ها و پادکست‌هایی را تخصیص دادند به رد اهمیت این موضوع و درنتیجه آشکارکردن ماهیت واقعی آن: رویدادی حاشیه‌ای که در حال تبدیل‌شدن به شبه‌رویدادی محوری بود. سپس انتخابات برگزار شد؛ کاروان مهاجران به‌عنوان ابزاری برای جلب توجه رسانه‌ها هدفش را برآورده کرد و ناپدید شد. البته از روی زمین محو نشد، اما، با توجه به یگانه ارتباطی که با بیشتر افرادی که به آن توجه می‌کردند داشت، شاید عمرش به‌عنوان یک قطعۀ خبری به سر رسید.

حقیقت چیست: اینکه آن داستان خبر بود و جایش در اذهان ما بود؟ یا اینکه یک نمایش جنبی و نابجا بود؟ می‌توانیم با اطمینان بگوییم این پرسش در دنیای واقعیِ نیاز انسان مشخص نمی‌شود، بلکه در دنیای مجازی اخبار مطرح می‌شود. شاید ماجرای کاروان مهاجران به این دلیل قابل‌توجه باشد که به‌سرعت محو شد، اما این تردید در هر رویداد خبری دیگر نیز مشهود است: این موضوع در قلمرو محدود آگاهی ما چه جایگاهی دارد؟ ازآنجاکه توجه رسانه‌ای به‌ندرت مشکلی را که رویش متمرکز شده حل می‌کند، درنهایت اخبار باید پیش برود و بگذارد هر داستانی مانند خبر کاروان مهاجران از ذهن‌ها پاک شود؛ حتی داستان جنگ‌ها. مادۀ خام و نسبت‌های دنیای بیرونی در ذهن ما متناسب با ضروریات یک صنعت خاص شکل می‌گیرند.

این تناسب است -نه واقعیت یا حقیقت- که تصویر دنیایی را که می‌سازیم تعیین می‌کند: چیزی که ژان بودریار «فراواقعیت» می‌نامد، آمیزه‌ای تفکیک‌ناپذیر از واقعیت و مجاز. اخبارْ این دنیا را به‌زبان روایت بیان می‌کند، اما به‌شکل تحریف‌شده و مطابق با قالبِ خودش و بنابراین داستانی که اخبار بازگو می‌کند همیشه در کُنه خود داستانِ خود اخبار است: داستان گردآوری چیزی که ما آن را خبر می‌دانیم.

آیا اشکالی دارد که بازنماییِ ذهنی ما از جهان محصول یک صنعت سرگرمی سودآور باشد؟ بله. اگر چیزی غیرملال‌آور از دولت مطالبه کنیم، دولت نمی‌تواند از خود کفایت نشان دهد (پس از نخستین روز شهادت علنی در جریان استیضاح دونالد ترامپ، شبکۀ ان‌بی‌سی‌نیوز اعلام کرد که شاهدان «به نقشۀ ترامپ شهادت دادند، اما فاقد زرق‌وبرق لازم برای جلب توجه عمومی بودند»). روزنامه‌نگاران اغلب به‌درستی ادعا می‌کنند که نهاد سیاسیِ حاکم باید بیشتر بر سیاست‌های ایالتی و محلی تمرکز داشته باشد، اما مردم سیاست‌های ملی را دنبال می‌کنند، به همان دلیلی که روزنامه‌نگاران و تحلیل‌گران دنبال می‌کنند:، چون جذاب است. اگر به توصیۀ آن‌ها گوش می‌دادیم، شغلشان را از دست می‌دادند. توجه ماست که آن‌ها را سرپا نگه می‌دارد، همان‌طور که سیاست‌مداران را نگه می‌دارد، بنابراین وقتی روزنامه‌نگاران به‌خاطر ضرورت تأسف‌آور پوشش توییت‌های ترامپ فقط اظهار نگرانی می‌کنند، همدستی خودشان را در چیزی که به‌درستی مسموم می‌دانند درک نمی‌کنند. چون منطقی که عاری از دُور باشد به ارزش خبری توییت‌های رئیس‌جمهور حکم نمی‌دهد.

همان‌طور که یک سلبریتی به‌دلیل مشهوربودن مشهور است، توییت‌های ترامپ نیز، چون به‌نام خبر پوشش داده می‌شوند خبر به شمار می‌آیند. اگر رسانه‌های خبری فقط اقدامات و دستور‌های قطعی را که از طرف کاخ سفید صادر می‌شود برای گزارش انتخاب کنند، آنگاه کار حکمرانی دوباره به موضوع خاصِ اندیشه‌ورزی سیاسی بدل خواهد شد.

به نظر می‌رسد رسانه‌های خبری با اصرار بر اینکه باید توییت‌های ترامپ و اتفاقات زودگذر، اما جنجالیِ دیگر را پوشش دهند می‌خواهند بگویند که اگر آن‌ها این کار را نکنند، یکی دیگر خواهد کرد و مخاطبانشان را خواهد دزدید یا اینکه احساس می‌کنند متعهدند به خبررسانی دربارۀ چیز‌هایی که به نظر می‌آید خواستۀ مخاطبانشان است. اما این فقط توجه ما را به نقصی محوری در این صنعت جلب می‌کند. رسانه‌ها نشان می‌دهند که «اخبار» -یعنی مجموعه‌ای اصولی و کارشناسی‌شده از اطلاعاتی که به‌باور آن‌ها مهم است- را گزارش نمی‌کنند، بلکه مثل هر صنعت سرگرمی دیگر به‌دنبال کسب سهم مخاطبان خود هستند، با بهره‌برداری از اعتبار ذاتی چیزی که «خبر» می‌نامند و تصورات نادرستی که دربارۀ آن وجود دارد.

پریت بارارا، در پادکست «با پریت، روی موج باش» از کریستین امان‌پور می‌پرسد آیا رسانه‌ها، با این فرض که مردم ترجیح می‌دهند به‌جای مطلع‌شدن سرگرم شوند، آن‌ها را دست کم می‌گیرند. این سؤالی مغشوش بود که پاسخ مغشوشی نیز در پی داشت:

به نظر من شاید در چند سال گذشته این‌طور بوده. اما معتقدم ازآنجاکه وارد گردابی از انواع مختلف سیاست‌ها شده‌ایم، فکر می‌کنم مردم بیشتر و بیشتری واقعاً به‌دنبال حقیقت، واقعیت‌ها و اخبار واقعی هستند. مسلماً هستند خیلی‌ها که برایشان مهم نیست، کسانی که به تئوری‌های توطئه باور دارند، کسانی که هنوز هم به فیسبوک و جا‌های دیگری می‌روند تا اخبار جعلی پیدا کنند. من فکر می‌کنم مردم باید همین حالا برای خود مسئولیتی بپذیرند. آن‌ها بیرون می‌روند و هنگام خرید از جا‌های مختلف قیمت می‌گیرند و بهترین گزینۀ ممکن را می‌خرند.

اکنون باید درمورد اطلاعات نیز همین کار را بکنند، چون زیر هجمۀ شیادانی قرار داریم که عین خیالشان نیست چه تأثیری بر مردم می‌گذارند. آن‌ها فقط به تلۀ کلیک فکر می‌کنند و فقط رسیدن به دلار‌های خودشان و حاشیۀ سودشان برایشان مهم است. این شرم‌آور است. این کار غیراخلاقی است. اینجا بازار است. پس به نظرم مردم باید مسئولیت‌پذیر باشند و مقصد خود را با دقت انتخاب کنند و به‌سراغ افرادی مثل ما بیایند که در این حوزه محک‌خورده و موثقیم و نام و نشان معتبری داریم.

برنامۀ امان‌پور از شبکۀ پی‌بی‌سی پخش می‌شود که می‌تواند تا حدی باعث جدایی برنامه از بازار شود. اما فرضیات و حذفیات او، گرچه پیش‌بینی‌پذیر، همچنان عجیب است. او نمی‌پرسد «آیا ممکن است حقیقتِ ذاتی یا معنادار متفاوت باشد از حقیقت، فکت‌ها و اخبار واقعی ای که یک برنامۀ خبری تلویزیونی دیکته می‌کند؟». او آرام و بی‌صدا از این پرسش رد می‌شود که «آیا اگر اطلاعات و فکت‌ها را به مخاطبش نمی‌رساند، آن مخاطب نمی‌توانست آن‌ها را از جای دیگر به دست آورد یا لزوماً به دام نظریه‌های توطئه و اخبار جعلی می‌افتاد؟». او فرض می‌گیرد که مردم مجذوب برنامه‌اش شده‌اند، چون در جست‌وجوی حقیقت یا واقعیت‌ها در باتلاقی از سردرگمی و فریب گیر کرده‌اند.

نظر امان‌پور، بی‌هیچ طنز آشکاری، این است که «مسئولیت‌پذیر» بودن یعنی اینکه «مقصد» اخبار تلویزیونی‌تان را با دقت انتخاب کنید. درنهایت به نظر می‌رسد او با انکار جذابیت نام‌هایی که به‌گفتۀ خودش در این حوزه چندان محک‌خورده و موثق نیستند، هیچ اهمیتی نمی‌دهد به اینکه مردم واقعاً از برنامه‌اش چه چیزی یاد می‌گیرند و آیا دیگران آن را می‌پسندند یا نه. او باید بداند -همان‌طور که بارارا می‌داند- که در اصل صرفاً تأمین‌کنندۀ اطلاعات منحصربه‌فرد نیست، بلکه شخصیتی رسانه‌ای است که مردم دوست دارند وقتشان را با او بگذرانند.

همچنین باید بداند که گرچه شاید برنامه‌اش از حقیقت، فکت‌ها و اخبار واقعی ساخته شده باشد، اما خیال‌پردازی و فراواقعیتِ پرزرق‌وبرقی بیش نیست، چیزی که اتفاقاً در اینجا تخیلی است. تخیل دربارۀ چه؟ دربارۀ نحوۀ نگرش به فکت‌ها و اخبار و حقیقت، آن‌هم با تأکیدات و آدابی که، در چارچوب پارامتر‌های جاافتاده و نسبتاً سفت‌وسخت، نشان از جدیت و اهمیتی دارد. به‌عبارت دیگر، چیزی که امان‌پور عرضه می‌کند تجربۀ واقعیت نیست، بلکه تجربۀ تصوری است که بینندگانش دلشان می‌خواهد درمورد واقعیت داشته باشند: و این یعنی درمان، نه اخبار.

تطبیق آسیب و درمان، و هراس و آسودگی، جوهرۀ اخبار امروزی را تشکیل می‌دهد که مستلزم اضطرار، حادثه‌ای پرمخاطره، خبر‌های فوری، تازه‌ترین‌ها و هشدار‌هایی است که مخاطبان را همواره درگیر می‌کند. اما باید به حل مشکلی که مطرح کرده نیز بپردازد؛ چگونه؟ توضیحات و تفسیر‌هایی ارائه دهد که به این‌همه آشفتگیِ وحشت‌آور انسجام ببخشد؛ و در قالب چهره‌های رسانه‌ایِ دوست‌داشتنی راهنما‌هایی موثق ارائه کند تا، با طنز و هوش و نجوای اطمینان‌بخششان، ترس ما را از دنیای شعله‌ور از بین ببرند: اخبار وجود دارد، پس می‌تواند محو شود؛ و اخبار ناگزیر محو می‌شود، چون برجستگی‌اش در عرصۀ مجازی فهم ما بسیار نامتناسب است با برجستگی‌اش در زندگی ما. اما چیزی که از بین نمی‌رود اثری است که از این تجربه باقی می‌ماند و آمادگی ما برای مواجهۀ بعدی با اخبار سیاست و دنیای بیرونی.

اگر مخاطرات فعالیت سیاسی فعلی را بزرگ نشان می‌دهیم تا قالب برنامه را پر کنیم و مخاطب جذب کنیم، یک پیامدش این می‌شود که مردم از سیاست می‌ترسند: از اینکه سیاست‌مداران -دولت- واقعاً کاری انجام بدهند. حوزه‌های انتخاباتی بزرگ در هر دو طرف آماده‌اند هرگونه سیاست یا قانون جدید را به‌عنوان پایانی برای همۀ ارزش‌ها تقبیح کنند. اثر احتمالی سیاستِ مدنظر در فضای مجازیِ اخبار جذب می‌شود و در آنجا به‌صورت گزاره‌ای ناآزموده، مناقشه‌پذیر، بی‌ثمر، و بی‌پایان خاموش می‌شود؛ بنابراین ما، به‌جای اجرای سیاست و ارزیابی آن در عمل، فلج می‌شویم و هرچه بیشتر فلج شویم -یعنی در تصویب یا ترمیم سیاست موردنظر ناتوان‌تر شویم- دلایل ازکارافتادگی افزایش می‌یابد، چون شانس اصلاح اشتباه کاهش می‌یابد. این کار به نیرو‌هایی که می‌خواهند دولت کمتر کار کند، نه بیشتر، قدرتی نامتقارن می‌بخشد.

اما اثر مهلک‌ترِ ماجرا نوعی سرطان روانی است که کلیتِ فرهنگ را متأثر می‌کند. وقتی فوریت با بی‌ارتباطی و وحشت با ناتوانی شدیداً منطبق می‌شوند، این مطابقت تبدیل می‌شود به تضاد و آشفتگیِ دیوانه‌کننده‌ای در عرصۀ فکری زندگی که همه‌جا ترس، خشم، و سرگشتگی تولید می‌کند. احساس ذاتیِ یک فراواقعیت تشویش و دلواپسی است: حس بیم، وحشت خاموش، بدشگونی فراگیر. داستانِ دلهره‌آور دست‌کم راحتمان می‌کند، چون داستان است.

ممکن است دوستی ما را اذیت کند، اما درنهایت بگوید: «فقط می‌خواستم دستت بیندازم». اخبار نیز روی‌هم‌رفته ما را دست می‌اندازد، اما هیچ‌وقت نمی‌تواند چنان اعترافی بکند چراکه نیروی محرکه‌اش را مدیون این است که وانمود می‌کند سرگرمی و «شوخیِ» محض نیست، بلکه بسیار مهم و نتیجه‌بخش است. اخبار مرز بین سرگرمی و خدمات عمومی را با دقت تمام تار و نامشخص می‌کند، بنابراین سهم بازار و اعتبارش وابسته است به همان اغتشاش و تاری. اما وقتی از خودتان می‌پرسید با چیزی که از اخبار فهمیدید چه کار می‌توان کرد، می‌بینید که فقط به شما امکان می‌دهد اخبار بعدی را آگاهانه‌تر دریافت کنید.

امروزه اخبار را، چه به‌صورت برنامۀ خبری یا پادکست و یا مقاله، به‌احتمال زیاد از راه صفحۀ نمایش دریافت می‌کنید. بستر‌های خبری آنلاین از خیلی جهات با روزنامه‌ها و رسانه‌های پخش سنتی فرق دارند. وقتی معیار‌های موفقیت را تعداد کلیک‌ها و مشغولیت کاربران تعریف می‌کند، اعلان‌ها و هشدارها، فهرست‌واره‌ها، تله‌های کلیک، بخش‌های پربازدید یا همان مطالب و «داستان‌های برتر» و تیزر‌ها و تیتر‌های فریبندۀ دیگر تبدیل می‌شوند به جنبه‌های غالبِ احساس و تجربۀ خبری.

صفحه‌بندی گرافیکی اخبار در تلویزیون و در وب‌سایت‌ها به هم نزدیک‌تر و شبیه‌تر می‌شود، با زیرنویس‌هایی که شبیه بنر‌های تبلیغاتی است و برعکس. با رشد اشتیاق به تهییج دایمی، عبارت قرمز‌رنگِ «خبر فوری» رایج‌تر می‌شود (و احتمالاً از فوریت یا حتی خبربودنِ آن کاسته می‌شود). وقتی یک روزنامۀ چاپ‌شده می‌خرید، اینکه بعداً با آن چه می‌کنید -کدام قسمت را می‌خوانید- به خودتان مربوط است. اما درمورد اخباری که روی اینترنت منتشر می‌شود این‌طور نیست؛ در اینجا علاقۀ منتشرکننده در «پایانۀ فروش» پایان نمی‌یابد، بلکه از آنجا آغاز می‌شود و هرچیزی که به معماری محصول مربوط است طوری طراحی می‌شود که شما را بیشتر به آن وابسته کند.

اما حتی روزنامه‌های قدیمی نیز در برابر حاکمیتِ مستبدانۀ قالب سر فرود می‌آورند و به‌شیوۀ خودشان، فراواقعیتی با زرق‌وبرق کمتر را می‌پرستند، چیزی که ما «اخبار روز» می‌نامیم. از زمانی که تلگراف و فناوری‌های ارتباطی دیگر اطلاعات را از محدودیت‌های مکانی و زمانی آزاد کردند، روزنامه همین بوده و هست: نوعی شبه‌رویداد مرکب. اخبار روز ترکیبی است از رویداد‌های واقعی و شبه‌رویداد‌ها و حتی گاهی اخبار واقعی، اما فقط یکی از روش‌های ممکن و نامحدودی است که می‌توانیم با آن دنیا را روایت کنیم. این اخبار می‌کوشد تا مبتنی بر واقعیت باشد، اما تابع مقررات سفت‌وسخت قالب است که می‌گوید چه چیزی باید دیده شود و چه چیزی نباید دیده شود.

اخبار روز چهارچوبی را فرو می‌ریزد که برای قضاوت دربارۀ دنیای اطرافمان به آن متکی هستیم، به‌طوری که نسبت‌های دنیایی که اخبار ارائه می‌کند نمی‌تواند با نسبت‌های زندگی ما همخوانی داشته باشد - «نمی‌تواند»، چون اخبار، مهم‌تر از هرچیز دیگری، خودش عین همین تناسب است، همین فشرده‌سازیِ نامتعارفِ دنیای بیرونی.

منظور نیل پستمن هم نیز همین بود از جملۀ زیر: «اخبار روز ساختۀ تخیل فناورانۀ ماست». ابزار ما برای درک واقعیت تعیین‌کنندۀ واقعیتی است که درک می‌کنیم. افراد انگشت‌شماری می‌توانستند پیش‌بینی کنند که، وقتی فشار‌های فناوری و کسب‌وکارْ اخبار را از بازنمایی زندگی ملموس دورتر می‌کند و بیشتر به سوی انگیزش می‌کشاند، زمانی می‌رسد که ارزش اخبار حقیقی، و مطابقت هرچه بیشتر آن با تصویری دقیق از دنیا، از بین خواهد رفت.

رابطۀ اخبار با زندگی مردم به‌طرز خطرناکی مجازی شده است و معنای آن را، در سطحی هیجانی، تقریباً نمی‌توان از سرگرمی تشخیص داد. اینکه هیچ مکانیزم بازخوردی وجود نداشت تا نگذارد مردم واقعیت‌های زندگی‌شان را اشتباه دریافت کنند، یا اگر هم دریافت کردند تصحیح کنند، نشان داد که موضوع اخبار چقدر برای زندگی مخاطبانش بی‌اهمیت و بعید بوده، همان اخباری که اهمیت و فوریتش را در بوق و کرنا می‌کردند. اخبار و اخبار جعلی، به‌معنای واقعی، به نوعی تمایز بدون تفاوت تبدیل شدند.

آنچه ما آن را «اخبار» می‌نامیم کمتر و کمتر واقعیت‌های مهم تاریخی و بیشتر و بیشتر «نظر» را نشان می‌دهد: استدلالی برای اثبات یک ایدئولوژی یا جهان‌بینی. آیا اخیراً متوجه وفور ایدئولوژی شده‌اید؟ علتش این است: ایدئولوژی پاسخی است به مشکل پرسش‌های مفهومی که محکوم‌اند به ماندن در قلمرو مفهوم و انتزاع. ایدئولوژی خلأ عمل را پر می‌کند. می‌توانید با استفاده از ایدئولوژی احتجاج کنید، اما نمی‌توانید با آن پل بسازید. اگر به‌جای ساخت پل وقت بیشتری صرف بحث و احتجاج کنید خیلی مفید خواهد بود.

یکی از راه‌های تشخیص اینکه پا در قلمرو ایدئولوژی گذاشته‌اید هنگامی است که یک نظر کامل می‌کوشد تا باور‌هایی را تقویت و اثبات کند که افراد خودشان نمی‌توانند توجیهشان کنند. ایدئولوژیْ فرد را به این پندار وامی‌دارد که باورهایش دقیقاً مال خودش است درحالی‌که این‌طور نیست؛ بنابراین نظرات و تحلیل‌هایی که خودشان را اصلاحگرِ ایدئولوژی جلوه می‌دهند درواقع فعال‌ساز ایدئولوژی هستند. مصرف‌کنندۀ نظر از خودش نمی‌پرسد «چرا به این باور دارم؟» بلکه می‌پرسد «چه کسی می‌تواند به من بگوید چرا به این باور دارم؟».

از دوگانگی بین اخبار و نظر در مورد فاکس‌نیوز یا وال استریت ژورنال زیاد سخن گفته‌اند، اما تقریباً همۀ خبر‌های امروزی رگه‌ای از نظر یا ایدئولوژی را در خود دارند، به‌عنوان قالبی که دست‌کم کمک می‌کند به مرتب‌سازی نتایج اطلاعات موردنظر و گنجاندن آن در چارچوب ایدئولوژیک پیشین. به‌ندرت می‌گذارند به این فکر کنید که آیا ایدۀ خاصی با ایدئولوژی جمهوری‌خواهان مطابقت دارد یا دموکرات‌ها، محافظه‌کاران یا لیبرال‌ها. به‌ندرت می‌گذارند به این فکر کنید که خودتان چه فکری دارید و یا پیش از شکل‌گیری یک نظر دوست دارید چه چیز دیگری بدانید، بی‌آنکه کسی پا پیش بگذارد و به‌جای شما فکر کند.

کسب راهنمایی از کسانی که بیشتر از شما می‌دانند معمولاً کاری پسندیده و جوهرۀ آموزش است. اما هدف آموزش این است که شما را قادر سازد تا مستقل بیندیشید، نه اینکه آموزه‌های خاصی را به شما القا کند. علایم آموزش و علایم ایدئولوژی عکس یکدیگر را نشان می‌دهند: کنجکاوی، گشودگی ذهن و نااطمینانی به خود در یک طرف؛ تندخویی، حالت دفاعی داشتن و پافشاری بر باور در طرف دیگر. یکی از اطلاعات جدید استقبال می‌کند؛ دیگری از آن بیم دارد.

بیشتر آمریکایی‌ها مصرف‌کنندگان قابل‌توجهی برای اخبار نیستند و مخصوصاً ایدئولوژیک نیستند. شاید بتوان امیدوار بود که اگر اخبار به کارکرد آموزشی‌ای که برای خودش تعیین کرده پایبند باشد، آمریکایی‌های خبرشناس و بااطلاع ذهن بازتری خواهند داشت و کمتر ایدئولوژیک خواهند بود. اما پژوهش‌ها برعکس این را نشان می‌دهد: یعنی هرچه رأی‌دهندگان «مطلع‌تر» باشند، متعصب‌ترند و اغلب اندیشه‌هایی نادرست‌تر و ازلحاظ ایدئولوژیک جهت‌دارتری دربارۀ جهان دارند. این لزوماً تقصیر اخبار نیست.

بااین‌حال، به نظر می‌رسد اخبار تغییر نامحسوس ایدئولوژیک را در ما خنثی یا کم‌اثر نمی‌کند بلکه آن را تحریک و تقویت می‌کند. به ما ابزار‌هایی می‌دهد، نه برای تحقیق دربارۀ باور‌ها بلکه برای طبقه‌بندی کردن آن‌ها، نه برای تعیین اولویت‌های سیاستی بلکه برای تعیین اینکه یک سیاست معین به چه تبار و هویت سیاسی تعلق دارد. اخبار در عصر اینترنت به ما به‌اندازه‌ای اطلاعات می‌دهد که بتوانیم نظر خود را سرهم‌بندی کنیم -و حسن نیت مجدانۀ خود را با روانه کردن حرف‌های نیشدار یا بدترین توهین‌ها نشان دهیم- به‌اندازه‌ای که ته‌مانده‌های تخصص دیگران را در قالب هویت مصنوعی خودمان جا بزنیم.

ایدئولوژی قوی‌تر می‌شود، اگر این دروغ را باور کنیم: اینکه اطلاعات خاصیت انباشت‌پذیری دارد که به‌واسطۀ آن در مرحله‌ای خاص به دانش تبدیل می‌شود. این درست نیست. خارج از چارچوب‌هایی که جایگاهی مشخص برای اطلاعات ما در زندگی دارند و آن را به اطلاعات دیگر ربط می‌دهند، چنین ادعایی به‌معنای واقعی کلمه بی‌معناست. آیا واقعیت‌های بیشتری که دولت دربارۀ اقتصاد شوروی در سال ۱۹۸۰ بیرون می‌دهد یا صفحات بیشتری که به مباحث لابی یک صنعت اختصاص می‌یابد، فقط به این دلیل که نادرست نیست ما را به حقیقت نزدیک‌تر می‌کند؟ آیا دانستنِ جزئیاتِ بیشتر به کسی کمک می‌کند تا خودرو بهتری بسازد یا به پیشرفت فیزیک ذرات کمک کند یا تصنیفی اثرگذارتر بسراید؟

اگر افراد «مطلع» را کسانی بدانیم که اطلاعات بیشتری دارند -‌قطعه‌هایی جزئی‌تر که از پیکره یا بافت جدا شده‌اند و از این لحاظ «درست» اند که نمی‌توان نادرست بودنشان را ثابت کرد - ممکن است متوجه شویم که مقوله‌ای توخالی (به‌نام «تبحر») خلق کرده‌ایم و نیاز پیدا می‌کنیم به زمینه‌ها و بافت‌هایی ابداعی، مانند «آزمونک‌های خبری» که روز به روز گسترده‌تر می‌شود، تا بلکه بتوانیم از این واقعیت‌های نامنسجم استفاده کنیم.

مجلۀ اسلیت پیشنهاد می‌کند: «فکر می‌کنید از سردبیر اسلیت باهوش‌ترید؟ پاسختان را با آزمونک خبری این هفته پیدا کنید». آزمونک خبری نیویورک تایمز ملایم‌تر سؤال می‌کند: «آیا این هفته خود را به‌روز نگه داشتید؟». فقط یک گام مانده برای پیشنهاد خودِ کسب‌وکار اخبار و پیشۀ خبرنگاری به‌عنوان موضوع خاص و مورد توجه و علاقۀ خبره‌های اخبار.

«حقیقت» و «واقعیت» به‌تن‌هایی کاری برای مقابله با ایدئولوژی و خطا نمی‌کنند. اما به‌نفع صنعت خبر است که وانمود کند چنین کاری می‌کنند. من می‌فهمم که چرا مردم به هم‌ارزی نادرست بین شبکۀ ام‌اس‌ان‌بی‌سی و فاکس‌نیوز اعتراض می‌کنند، اما تمرکز روی صحت و راستی باعث می‌شود تأثیر عمیق‌تر نظر و کارشناسی محض را نبینیم. پرسشِ درست مربوط می‌شود به شروط قرارداد ضمنی بین مخاطب و تحلیل‌گر.

اگر تحلیل‌گران در خدمت حساسیتِ مخاطبانشان باشند -که ضرورت جذب و حفظ بینندگان (یا شنوندگان و یا خوانندگان) در یک فضای رسانه‌ای رقابتی می‌طلبد- چندان مهم نیست که بر واقعیت تمرکز داشته باشند یا از ناراستی بپرهیزند چراکه مردم درنهایت این پیام کلی را دریافت می‌کنند: جهان‌بینی شما کاملاً درست است و این استدلال‌ها آن را تأیید و تقویت می‌کند. هدف در اینجا توجیه چارچوب‌های ایدئولوژیک به‌مثابۀ راهی است برای حل نااطمینانی و استحکام‌بخشیدن به قرارداد‌های اجتماعی پیچیده‌ای که مبنای چنین توافق‌های جمعی را تشکیل می‌دهند.

وقتی شپرد اسمیت، گویندۀ اخبار فاکس‌نیوز، در سال ۲۰۱۷ اتهامی را رد کرد که نظریه‌پردازان توطئه «رسوایی اورانیومی» هیلاری کلینتون می‌نامیدند، مخاطبانش از او به‌خاطر شفاف‌سازیِ حقیقت تشکر نکردند، بلکه به او گفتند که جایش در سی‌ان‌ان یا ام‌اس‌ان‌بی‌سی است و، به‌خاطر افشای یک گزارش کذب، ضدترامپ است. به عبارت دیگر، او شروط قرارداد آن‌ها را نقض کرده بود، قراردادی که بر مبنای آن نباید واقعیت یا بهترین قضاوت را ارائه می‌داد، بلکه فقط باید تأیید می‌کرد. از حقیقت استقبال می‌شود، اما فقط حقیقتی که یک دیدگاه را تأیید می‌کند.

هرچند ممکن است ایدئولوژی و سرگرمی در تضاد باشند -سرگرمی همراه با شوخی و آسان‌گیری است، درحالی‌که ایدئولوژی در خود جدیت شدید دارد-، اما درواقع دو روی یک سکه‌اند. سرگرمی یعنی اینکه در جای خود میخکوب شوید و محو تماشا یا گوش‌کردن باشید. سرگرمی نمی‌تواند از شما بخواهد ناراحتی را تحمل کنید و آسایشی که سرگرمی به ارمغان می‌آورد اغلب صمیمیتی بی‌پیرایه است، حتی گاهی همزادپنداری با یک سلبریتی، یا درمورد اخبار همزادپنداری با تحلیل‌گر یا مجری برنامه. ازآنجاکه دغدغۀ اصلیِ چنین شخصی راحتی و آسایش شماست -به‌بیان دقیق‌تر توجه و پسند شما- حقۀ ظریفی در دل این بده‌بستان نهفته است. این فرد شما را نمی‌شناسد یا اهمیتی به شما نمی‌دهد.

اما به‌هرحال مهم‌ترین چیز توهمِ وجود رابطه‌ای بین شماست. حتی یک گام جلوتر، چون بخشی از این توهم، در صورت پریشانی و سردرگمی سیاسی، این است که شفافیت و قابلیت سلبریتیِ اخبار مال خودتان است. قدرت او قدرت شماست و مادامی که در شعاع هالۀ استادی او قرار دارید از جهل خودتان و از ناکامی زندگی در میان دیگران در امان‌اید. پرحرارت‌ترین مریدان یک فرقه، یا طرفدارانِ مرشدی عوام‌فریب، کسانی هستند که اظهار عشق را با عشق، و قدرت مرشد را با قدرت خود، اشتباه می‌گیرند.

اما وقتی که از زیر چتر قدرت او یا از هالۀ مصاحبت یک کارشناس خبره بیرون می‌روید، ناگهان متوجه می‌شوید که تنها و بی‌جهاز مانده‌اید. به اشتباه فکر می‌کردید که وقتی مشغول پرستش می‌شوید به شما کمک می‌رسد. ایدئولوژی در چنین یأسی ریشه می‌دواند، چون گزینۀ دیگر دردناک‌تر است: پذیرش اینکه فریب خورده‌اید.

روزنامه‌ها کارشان را با جدی‌ترین اخبار شروع می‌کنند که، هرچند ربط چندانی به زندگی ما ندارد، نشان می‌دهد با چه نیت خوبی پای اخبار حاضر می‌شویم. با این کار، می‌خواهیم کاری مدنی انجام دهیم یا دست‌کم در مسیرمان به‌سوی جنجال، شایعات، سلبریتی‌ها و حادثه‌ای انسانی نگاهی اجمالی به تیتر‌های جدی‌تر بیندازیم.

اخبار این خیانت به حسن نیت را، مانند ساختار هندسی فراکتال، در هر مقیاسی تکرار می‌کند. تلخی و تراژدی اخبار نیز در همین است. ما به آن نیاز داریم، چون رکن چهارم [دموکراسی]، مکمل دولت، تازیانۀ فساد و هماهنگ‌کنندۀ گفتمان عمومی است. هیچ‌کس بر این نظر نیست که می‌توانیم بدون مطبوعات سر کنیم. کسی که کار روزنامه‌نگاری را درک می‌کند، حرفی جز تحسین این حرفه به‌خاطر عملکرد صادقانه‌اش نخواهد داشت.

اما این کوشش -ملزم‌کردن قدرت به پاسخ‌گویی، حراست از حقیقت و راستی، آسایش دادن به رنج‌دیدگان و پریشان‌کردن آسودگان، براساس تعابیر ماندگار فینلی پیتر دان، طنزپرداز آمریکایی- وارد معامله‌ای مهلک با جریانی شده است که آن را خفیف و درعین‌حال تقویت می‌کند. گزارشگریِ سنتی برای جلب‌توجه به زیر قیمت فروخته می‌شود و منزلتش را با یارانه مبادله می‌کند و کم‌کم پذیرش همکاری از روی اکراه تبدیل می‌شود به نوعی درگیری عاشقانه -آن‌هم با همان نیرو‌هایی که حرفۀ مدعی مقابله با قدرت باید دفعشان کند-، چون سندروم استکهلم نقطۀ اوج منطق بازار است، پدیده‌ای که به‌واسطۀ آن اسیران بازار اصرار دارند که بازار آزادشان کرده است.

پس خود را در موقعیتی می‌یابیم که در آن یک صنعت سرگرمیِ به‌ظاهر ارزشمند (به‌نام «اخبار») به یک صنعت فرعی دیگر (اخبار واقعی) که بسیار کوچک‌تر و محبوبیتش کمتر است کمک‌هزینه می‌دهد و، درعوض، این صنعت فرعی اعتبار و حیثیتش را به آن یکی عاریه می‌دهد و اجازه می‌دهد خودش را با همین نام معرفی کند. وقتی صنعت سرگرمی با صنعت اخبار ادغام می‌شود و جایش را می‌گیرد، بازی کوچکی کم‌وبیش به‌صورت علنی اتفاق می‌افتد.

در این بازی -هم روزنامه‌نگاران و هم مخاطبان- وانمود می‌کنند که گرد هم آمده‌اند تا دربارۀ حقیقتی که بیرون از رسانه وجود خارجی دارد گفتگو کنند، درحالی‌که جز در موارد نادر قصدشان بحث دربارۀ فرایند‌های خودِ رسانه است: درامی دربارۀ چگونگی تغییر و تحول اطلاعات و احساسات و تأثیرپذیری آن‌ها درون یک محیط رسانه‌ای. مثل هواداران ورزشی، مصرف‌کنندگان اخبار نیز ظرافت‌های بازی را یاد می‌گیرند. آن‌ها «رسانه‌شناس» می‌شوند و رسانه‌شناس می‌شود امید یک صنعت.

اعضای کسب‌وکار اخبار (و درواقع فقط خودشان) دعوت می‌کنند به کسب «سواد رسانه‌ای» ۱۰ بیشتر -نوعی راه‌کار برای مشکلی که خودشان ایجاد کرده‌اند و مستلزم اصلاح مخاطب است نه خود صنعت-، چون نمی‌خواهند بین مسئولیت و محبوبیت یا اصول و حرفه دست به انتخاب بزنند. آن‌ها تلویحاً می‌گویند که محصولی سالم می‌فروشند، اما مردم از آن نادرست استفاده می‌کنند. ولی اشتباهی رخ داده است. هیچ‌کس این محصول سالم را نمی‌خواهد. آن‌ها می‌خواهند از آن سوءاستفاده کنند. می‌خواهند باور کنند که چیزی به این اندازه مهیج می‌تواند سالم باشد و برای جاانداختن این دروغ برای همیشه به کمک اعضای رسانه متکی‌اند.

شیوۀ بازی و رسانه‌شناسان گفتمان مدنیِ اخبار را شکل می‌دهند و آن را تبدیل می‌کنند به فراگفتمانی (نه دربارۀ رویداد‌های واقعی بلکه) دربارۀ ترجمه و تحریف رویداد‌های واقعی در فضای مجازی. آن‌وقت، دروغ کوچک درمورد اینکه خبر چیست و چرا دنبالش می‌کنیم راه را برای دروغ‌های بزرگ‌تر هموار می‌کنند؛ اشخاص شیاد، کلاهبردار، متقلب و عوام‌فریب سروکله‌شان پیدا می‌شود و بی‌هیچ واهمه‌ای دست به کار می‌شوند، چون می‌دانند که لازم نیست به‌دنبال حقیقت یا شایستگی باشند، بلکه فقط باید چرخۀ اخبار را به دست بیاورند و در چارچوب قواعد یک بازی آماده برنده شوند.

خوب بازی‌کردن هیجان‌انگیز است و دلپذیربودن در محیط رسانه‌ای برای اثبات برتری در بازی کفایت می‌کند، چون -به‌رغم اظهارات مخالف- همین منطق سلبریتی توضیح می‌دهد که در اصل چرا یک نفر چهرۀ رسانه‌ای می‌شود و چرا ما به او توجه می‌کنیم. اکنون در اینجا اخبارِ هشیار و مسئولیت‌شناس در لباس پاسبان وارد می‌شود و -درحالی‌که مکانیزمِ صنعتِ خودش یک متقلب یا یک بدطینت را بر اریکۀ قدرت نشانده است- نوید حل مسئله‌ای را از راه افشاگری می‌دهد که خودش به خلق آن کمک کرده است. اما نمی‌تواند، بدون چشم‌پوشی از قدرت و سودآوری خود، به دروغی که اعتبار و حیثیتش بر آن استوار است اعتراف کند و این مکانیزم رسانه‌ای را خنثا کند.

ما به اخبار نیاز داریم، این‌طور نیست؟ ما به انتشار اطلاعات در جامعه نیاز داریم. ما برای بررسی واقعیت‌ها نیاز داریم به افرادی که در داستان‌های راه‌گشا کنکاش کنند. ما باید افشا کنیم که قدرت در پی مخفی‌کردن چیست و کسانی را که ممکن است از قدرت خود سوء‌استفاده کنند از این کار باز بداریم.

مسلماً ما نمی‌توانیم در مورد سرباز، مأمور پلیس و پاسبان فقط با توجه به کاری که می‌کنند قضاوت کنیم، بلکه باید به اتفاقاتی هم که بدون آن‌ها رخ می‌دهد توجه داشته باشیم.

اما هیچ‌کس پیشنهاد نمی‌کند دست به تأمین مالیِ ارتشی بزنیم که می‌بینیم دارد در تلویزیون جنگ برپا می‌کند؛ کسی نمی‌گوید میزان مخاطبان تلویزیون باید بودجه‌اش را تعیین کند. ما خوب می‌دانیم که چنین مشوق‌هایی به کجا ختم خواهد شد.

ولی اخبار به این صورت عمل می‌کند. بزرگ‌ترین فایدۀ اجتماعیِ اخبار در جلوگیری از اتفاقات جنجالی و رسوایی‌ها نهفته است، اما اخبار برای جذب مخاطبی که حمایتش می‌کند به همین جنجال‌ها و رسوایی‌ها نیاز دارد. هیچ‌کس پیشنهاد نمی‌کند که هزینۀ پژوهش‌های سرطانی را از راه فروش دخانیات تأمین کنیم یا درمان بیماری‌های قلبی را به درآمد مک‌دونالد وصل کنیم. هیچ‌کس نمی‌گوید که سی‌آی‌ای باید با همکاری وب‌سایت تی‌ام‌زی یک سایت مختص اخبار و شایعات سلبریتی‌ها راه‌اندازی کند. اما در صنعت اخبار از این دست سناریو‌های خیالی چندان هم دور نیستیم.

در وب‌سایت برایتبارت و گفتگو‌های خبریِ جناح راستی همواره به رسوایی‌های جعلی پرداخته می‌شود تا بتوانند محصولی هیجان‌انگیز و قابل‌فروش تولید کنند، اما رسانه‌های جریان اصلی، با همۀ نگرانی‌شان دربارۀ ترامپ که قابل درک است، نمی‌توانند به او کمک نکنند، وقتی که این کار به بهبود حد سودآوری‌شان می‌انجامد. آن‌ها نمی‌توانند خودشان را محدود کنند به گزارش درمورد اقدامات صریح و ملموس کاخ سفید بلکه مجبورند بی‌وقفه هر اظهار نظر گذرایی را بزرگ کنند، هر حرفی که برای ایجاد یک موج کوچک خبری طراحی شده و نه بیشتر.

آن‌ها نمی‌توانند از «ترامپ‌ترامپ» گفتن و انتشار تصویر وی دست بردارند، درحالی‌که تصویرش ربطی به اخبار ندارد و می‌توانستند به‌راحتی بگویند «کاخ سفید» یا «قوۀ مجریه». این رسانه‌ها عروسکی شدند برای بازی در خیمه‌شب‌بازی خودشان و در مخمصه‌ای گیر افتادند که در آن بیزاری‌شان از ترامپ و بیزاری مخاطبانشان از ترامپ او را به چنان برجستگی گوش‌خراشی رساند که بختش را برای ریاست‌جمهوری آزمود. وقتی هم که پیروز شد و گزارشگران نیویورک تایمز روحیۀ خود را از دست دادند، دین باکت، سردبیر این روزنامه، از این واکنش شگفت‌زده شد: در زندگی از این اتفاقات می‌افتد. او در مینی‌سریال مستند «رکن چهارم» ۱۱ می‌گوید: «گزارش‌های عالی برتر از هرچیزی است، این‌طور نیست؟».

اما فقط کسی می‌تواند چنین باوری داشته باشد که شیفتۀ اخبار به‌عنوان هدفی مستقل است؛ مدیری که بر این توهم اصرار دارد که هم سلبریتی و هم قهرمانی مدنی است. وقتی موفقیت بازاری و موفقیت اخلاقی آن‌قدر در هم می‌آمیزند که به‌خاطر فروشِ همزمان زهر و پادزهر به خودتان می‌بالید، خصوصی‌سازی یک کالای عمومی نیز در حدی وخیم پیشرفت می‌کند.

برای قضاوت دربارۀ اخبار، می‌توان پرسید که چه چیزی را کنار می‌زند. شعار روزنامۀ واشنگتن پست این است: دموکراسی در تاریکی می‌میرد. این حرف درمورد میلیارد‌ها انسانی صدق می‌کند که در کشور‌های فاقد مطبوعات آزاد زندگی می‌کنند. ولی مشکل ما در آمریکا فقدان نیست بلکه وفور و فراوانی است. حقیقت در تاریکی می‌میرد، اما در روشناییِ کورکننده نیز می‌میرد. تفکیک مطالب مهم از مطالب مبتذل و کم‌مایه به‌اندازۀ افشای مسائل مهم ضروری است. پیداکردن یک سوزن در انبار کاه چندان مطلوب‌تر از این نیست که هیچ سوزنی نداشته باشیم.

مسئلۀ تمیزدادن مطالب مهم از مطالب بی‌اهمیت و مبتذل مشکل همۀ ماست؛ مشکل معلمان ما، سیاست‌مداران ما، رهبران ما و فرد فرد ما در نقش شهروند و دوست. گذاشتن بار این مسئله به دوش صنعت اخبار دور از انصاف است. اخبار در نوعی الگوی کسب‌وکارِ بی‌منطق گیر افتاده است که برای بدترین رفتارش پاداش می‌دهد و به ارزشمندترین کمک‌هایش مزدی نمی‌دهد. اما می‌توان اخبار را به‌خاطر بغرنج‌کردن مسئله سرزنش کرد.

ما نیاز داریم بدانیم که چه وقت‌هایی در حال سرگرم‌شدن هستیم و چه زمانی احساس متفاوتی را تجربه می‌کنیم. وقتی چیز‌های مبتذل و بی‌اهمیتی به خوردمان می‌دهند، درحالی‌که به چیز‌های مهم نیاز داریم، حالمان به هم می‌خورد، مثل وقتی که نیاز به غذا داریم، اما کالری بی‌ارزش دریافت می‌کنیم. رفته‌رفته بزرگیِ اندازه را با اهمیت اشتباه می‌گیریم، درحالی‌که اهمیتْ معیاری برای سنجش میزان درگیری ماست. مطالب بزرگ، اما بی‌مایه ما را از لحاظ روانی چاق می‌کند، چون جایی برای آزادکردنِ این انرژی محبوس نداریم. دین باکت هنگام تماشای تحلیف ترامپ گفت: «چه داستانی. چه داستان معرکه‌ای».

لورن هاف، جستارنویس برجسته، از تجربۀ دورانی می‌گوید که تکنسین خدمات کابلی بود، از اینکه وقتی مشتری‌اش می‌فهمید باید یک هفته قید تماشای فاکس‌نیوز را بزند، چگونه دندان به هم می‌سایید و دل‌شوره می‌گرفت، مثل معتادی که موادش نمی‌رسد. این چه عطش و اعتیادی است؟

اعتیاد عطشی است که برای مدت کوتاهی رفع شده، سپس دوباره شدیدتر شده است. اما عطش برای چه چیزی؟ عطش برای چیزی بسیار مهم‌تر از اخبار. یافتن پاسخی برای چیز‌های سنجش‌ناپذیر. برای سنجش‌ناپذیری گسترۀ جهان و گستردۀ زندگی ما. وسعت امید‌ها و آرزو‌ها و دامنۀ قابلیت‌های ما. معنا و جایگاه. من هم این را حس می‌کنم. این امر با خشم یا ترس شروع نمی‌شود، بلکه ممکن است با مبادله‌ای بدبینانه به این شکل درآمده باشد؛ بی‌شمار مبادلۀ بدبینانه، یکی پس از دیگری. بی‌شمار مطالب بی‌مایه و مبتذلی که به‌عنوان غذا به خوردمان می‌دهند. صمیمت کاذبِ بیش‌ازحد. تهییج بی‌اندازه و بیهوده.

ویلیام کارلوس ویلیامز، پزشک و شاعر آمریکایی، می‌نویسد: قلبم به هیجان در می‌آید، وقتی در اندیشه‌ام خبری برایت بیاورم، از چیزی که نگرانت می‌کند و مردان بسیاری را نگران می‌کند. نگاه کن به آنچه که به‌جای خبر تازه اشتباهش می‌گیرند. خبر را نخواهی یافت، جز در شعر‌های منفور. دشوار است گرفتنِ خبر از شعرها، حال‌آنکه انسان‌ها هر روز با بیچارگی می‌میرند، از فقدان چیزی که آنجا یافت می‌شود.

امیدواریم بتوان کسی را متقاعد کرد از اخبار به اشعار روی بیاورد، ولی ما هر روز با بیچارگی از فقدانش -و زیادی و وفورش- می‌میریم.

چیزی از قلم افتاده است

وقتی از اخبار روی برمی‌گردانیم، با تنهاییِ وحشت‌زایی روبه‌رو خواهیم شد. این تنهاییِ زندگی است. تنهاییِ اندیشیدن، تنهاییِ نداشتن کسی که برای ما فکر کند و تنهاییِ تردید. این همان تنهایی‌ای است که همیشه بوده، اما پشت یک توهم پنهان بود و ما دلتنگ این توهم خواهیم شد. ما دلتنگ این توهم خواهیم شد که جایی در تاریخ داشتیم و این احساس که برای خودمان سلبریتی و بازیگران این صحنۀ عظیم بودیم. دلتنگ صدا‌ها و تصاویری خواهیم شد که هر روز سراغمان می‌آمدند و متقاعدمان می‌کردند که دوستان ما هستند.

اگر به‌دقت به پژواک درون این تنهایی گوش فرا دهیم، شاید بتوانیم ضربان قلب منتظر خودمان را بشنویم و بفهمیم که چیزی که شوقش را داشتیم، چیزی که طالبش بودیم و چیزی که به ما داده شد یک داستان بود، داستانی در مقیاس متافیزیکیِ بزرگی که واقعیت هرگز نمی‌توانست به پایش برسد.

واقعیت فقط می‌توانست با هیجان‌انگیزکردنِ خود به آن برسد و این توأم با خطر بود؛ خطری که باعث می‌شد قلبمان تندتر بزند و داستان قوی‌تر شود. آنگاه به چهرۀ واقعی اخبار پی خواهیم برد: راوی حماسۀ ملی ما. فصل بعدیِ این کتاب را «اخبار روز» تشکیل می‌داد؛ و ما دلتنگ گوش‌دادن به صدایی خواهیم شد که هر روز رنج ملالت و تنهایی را با کاربرد زمان حال می‌کاهد و مانند شهرزاد قصه‌گو به ما اطمینان می‌دهد که هنوز قصه به سر نرسیده و هیچ‌وقت به سر نخواهد رسید.

نمی‌دانم آیا می‌توانیم از آن دست بکشیم یا نه. شاید بیش‌ازحد به آن نیاز داریم، شاید زیاد دلتنگش شویم. شاید هرگز به مکانی دنج نرسیم که بتوانیم در آن شعری بخوانیم، چون این به‌معنای متمایزکردن خوشبختی از لذت خواهد بود و درک اینکه خوشبختی یعنی ملالت، یعنی تنهایی. یعنی زندگی در میان یکدیگر در این جهان: جایی که رویداد‌های هیجان‌انگیزش فروکش می‌کند و افق‌های زمانی‌اش تا ماه‌ها و سال‌ها بسط می‌یابد. آیا ملالت‌زده نشده‌اید؟ حالا حماسۀ ما را چه کسی روایت خواهد کرد؟ آیا حماسه‌ای خواهیم داشت؟ چه چیزی ما را پیوند خواهد داد؟ هیچ‌کس نمی‌داند. فقط می‌دانیم که یکسری‌مان آرزو می‌کند رؤیاهایمان به حقیقت بپیوندد.

رؤیای طولانی هیولا‌ها که به آن‌ها هستی می‌بخشیم. هرچه را که در خیال داریم واقعی می‌کنیم؛ و آنگاه چه کسی به یادمان می‌آورد -و چه اتفاقی باید بیفتد تا به یاد بیاوریم- که درامی که در داستان‌هایمان می‌خواهیم همان درامی نیست که در زندگی‌مان می‌خواهیم؟

برچسب ها: رسانه ها خبر
ارسال نظرات