سردار حجازی در بخشی از گفتگویی که اخیرا با صداوسیما داشت، درباره تماس تلفنی سردار سلیمانی شب قبل از شهادت گفت؛ یک تماس تلفنی داشت با دختر شهید عماد مغنیه، بله، با اینها، هر وقت میآمد، تماس داشت، با ایشان تماس گرفت گفت که، حال و احوال و این ها، او پرسید که …، حالا ما نمیشنیدیم صدای او را، بعداً ما این را پیگیری کردیم، شنیدیم، گفت که کجا میروی؟ گفت که دارم میروم به مقتلم، جواب حاجی این بود که دارم میروم به مقتلم، من تردید کردم که آیا این را ما درست شنیدیم. عین همین عبارت و خب به عربی هم صحبت میکرد، ولی ترجمه اش این هست، بعد من از همسر ایشان پرسیدم که این درست است؟ همین جوراست؟ که گفتند بله دقیقاً این جور است و باز از طریق دیگر از دختر شهید پرسیدم، باز ایشان هم تأیید کرد.
سردار حجازی درباره لحظهای که خبر را شنیده است، گفت: تقریباً، ساعت یک نیمه شب بود به وقت آنجا که دو و نیم به وقت ایران میشود، زنگ زدند که، یک انفجاری در فرودگاه بغداد شده، شما اطلاع دارید که مثلاً حاجی کی رفت آنجا؟ چه جوری رفت؟ من یک مرتبه جا خوردم، البته گفتم که ایشان بنا بود سر شب برود، احتمالاً تا حالا الان رسیده، چند ساعت هست که آنجاست و این که شما دارید میگوئید الان صدای انفجار شنیده شده، این بعید است، اما خب نمیدانم، پیگیری کردم و متوجه شدم که نه، ایشان همین یک ساعت، یک ساعت و نیم قبل از دمشق پرواز کرده رفته و تقریباً برایم مسجل بود که ایشان مورد هدف بوده، منتها حالا به شهادت رسیده یا نه؟ قطعی هست یا قطعی نیست؟ آنش را نمیدانستیم که پیگیری کردیم و اولین چیزی که ما مشاهده کردیم و به دست مان رسید و یقین کردیم، آن دست بریده ایشان بود و آن انگشتر.
علی یارت
ما که اگه یه زلزله بشه معلوم نیس یاد خانواده مون بیفتیم یا نه اول خودمون رو نجات بدیم.
ما آدمای معمولی بله همینطوره که شما می فرمایید.
ولی برای افرادی که از خودشون می گذرن برای بقیه آدمها نه حرف شما صدق نمیکنه.
اونا اصلا فازشون با ما فرق میکرده، برامون قابل درک نیست