صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۵۸۱۲۹
معیارمان برای انتخاب دوست، همسر یا همکار چیست؟ خیلی از ما بی‌درنگ می‌گوییم: «خب معلوم است، یکی از اولین ملاک‌هایمان این است که ’باشخصیت‘ باشد»؛ و از نگاهمان این باشخصیت بودن، یک صفتِ همیشگی و تغییرناپذیر است که رفتار‌ها و واکنش‌های فرد به سادگی نمی‌تواند آن را تغییر دهد. دقیقاً برخلاف متفکران سنتی‌ای همچون ارسطو که شخصیت را انتخابی عامدانه و پرورش‌یافته می‌دانستند، امروزه فکر می‌کنیم شخصیت‌داشتن نوعی صفت ذاتی و طبیعی است. آیا این اصطلاح واقعاً معنی روشنی دارد؟
تاریخ انتشار: ۲۰:۲۵ - ۲۲ مهر ۱۳۹۹

پارول سیگال؛ نیویورک تایمز- در عذرخواهی‌های عمومیِ ناشیانه و ملال‌آور این چند وقت، معلوم شد که یک گزاره دربارۀ بدرفتاری خیلی پرطرفدار است.

ویدیویی از یک دانشجوی آمریکایی دست‌به‌دست می‌شد که در آن حرف‌های نژادپرستانه زده بود. این دانشجو پس از آن که ویدیویش همه‌جا پخش شد گفت: «من این که می‌بینید نیستم». یوتیوبری به اسم شان داوسون، وقتی دربارۀ سابقۀ طولانی‌اش در درآوردنِ ادای سیاه‌پوست‌ها در ویدیوهایش اعتراف می‌کرد، گفت: «این خود واقعی من نیست».

این من نیستم، این خود واقعی‌ام نیست، این خود حقیقی‌ام نیست. از جمله دیگر کسانی که این بحرانِ هویتِ ناگهانی آزارشان می‌داد می‌توان به مبارز یو. اف. سی، کانر مک‌گرگور، اشاره کرد. او سال گذشته فیلمی منتشر کرد که در آن داشت در یک میخانه، با مشت به صورت مردی می‌کوبید. یا ترینا، خوانندۀ رپ، که اخیراً معترضان را با حیوانات مقایسه کرده بود. همچنین می‌توانیم به زنی اهل ایالت میسوری اشاره کنیم که خود را در پرچم مؤتلفه [پرچمی مربوط به زمان برده‌داری در آمریکا]پیچیده بود و اسم کوکلوس کلان را فریاد می‌زد و همزمان به گروهی از حامیان جنبش «جان سیاهان مهم است» می‌گفت: «به نوه‌هایم یاد می‌دهم که از شما متنفر باشند».

مارجوری گاربر در کتاب جدید هیجان‌برانگیز و جذاب خود، شخصیت: تاریخِ وسواس فرهنگی، می‌نویسد: «این نوع نفی شخصیت دقیقاً کارکردی دارد، یعنی به یک‌جور چرخۀ بازخورد تبدیل می‌شود که از طریق آن فرد به شاهدی تبدیل می‌شود که شهادت می‌دهد آن اشتباه چیزی ’خارج از شخصیت من‘ بوده است».

آن مفهومی از شخصیت که پشت این عذرخواهی‌ها پنهان می‌شود چه خصوصیتی دارد؟ چگونه می‌توان تصوری از خود به دست آورد، زمانی که این‌قدر اصرار داریم بگوییم به چیز‌هایی که در ویدیو گفتم اهمیت نده، به حرف‌هایی که زدم یا نوشتم توجه نکن، شخصیت واقعی من چیزی مستقل از انتخاب‌ها و رفتارهایم است: جوهری خدشه‌ناپذیر و وصف‌ناشدنی؟

گاربر می‌نویسد: «شخصیت جزء اصطلاحاتی است که در دنیای مدرن کمتر درک شده‌اند». او می‌خواهد این هالۀ ابهام را، که دور تا دور این واژه را گرفته، برطرف کند، به ریشه‌های فلسفی این مفهوم گریزی می‌زند، تاریخ ادبی و استفاده‌های سیاسی از آن را بررسی می‌کند و به کمدی ناخواستۀ آن می‌پردازد.

مفهوم «شخصیت» کارکرد علمی خود را از دست داده است و به ملعبه‌ای برای سخنرانی و خطابه تبدیل شده است. گاربر معتقد است افراد این اصطلاح را به کار می‌برند تا از آن به‌عنوان پوششی دفاعی استفاده کنند. نمونۀ آن چارلی رز، دونالد ترامپ، و به‌طور آشکار ریچارد نیکسون. (نیکسون در یک تبلیغ تلویزیونی، که برای کارزار انتخاباتی بری گلدواتر تدارک داده شده بود، گفت: «شما نباید به کسی قدرت واگذار کنید، مگر آن که اول از همه واجد شخصیت باشد. مهم‌ترین شایستگی‌ای که رئیس‌جمهوریِ آمریکا باید داشته باشد ”شخصیت“ است»).

گاربر پژوهشگری برگزیده در زمینۀ مطالعات مربوط به شکسپیر است و او را «ملکۀ مطالعات فرهنگی آمریکایی» و «یکی از قدرتمندترین زنان در جهان آکادمیک» دانسته‌اند. او آثار فراوانی دربارۀ جنس، جنسیت، آکادمی، و نقد نوشته است. گاربر فرهنگ والا و پست را باهم تلفیق می‌کند، و از نظریه استفاده می‌کند تا به‌تفصیل دربارۀ معانی فرهنگی ژلۀ خوراکی، تظاهر به ارگاسم و نگه‌داشتن سگ صحبت کند (به‌طور مثال آیا سگ‌دوستی یکی از لذات برآمده از حس سلطه است؟).

گاربر ۲۰ سال پیش گفت: «همۀ حرف من دربارۀ خط و مرزهاست... امیدم این است که بتوانم این مرزکشی‌ها را بهم بریزم». درست است که این رویکرد اکنون چنان به جریان اصلی تبدیل شده که برای خودش نوعی آیین محسوب می‌شود، همچنین درست است که هر نویسندۀ امروزی، از هر ژانری که باشد، به خود می‌بالد که مرز‌های ساختگی را پس زده است، اما گاربر در دهۀ ۹۰ به شدت سرزنش شد؛ صرفاً به‌خاطر علاقه‌اش به مجله‌های شخصی۱ و مدونا. فرانک کِرمود، منتقد ادبی، گاربر را این‌گونه تحقیر کرد: «او هیچ توجهی به وقار ندارد». سر و وضع گاربر در برنامۀ گرالدو، و جاروجنجال‌هایی که دربارۀ لباسِ فاقد جنسیتش به راه افتاد، بدگویی‌های زیادی برایش در پی داشت.

نخ تسبیحی که بدنۀ کار‌های التقاطی او را به هم می‌پیوندد، علاقه به استفادۀ صحیح از ادبیات است. گاربر معتقد است این نوع استفاده از ادبیات، برای او ابزاری جهت توصیه‌های اخلاقی نیست، بلکه «شیوه‌ای از اندیشیدن» است. زمانی که به شیوه‌ای ادبی می‌اندیشید، پرسش را بر جواب برتری می‌دهید؛ زمانی که به‌شیوۀ ادبی می‌اندیشید، عدم‌قطعیت و تخیل همه‌جانبه‌نگر را به آغوش می‌کشید. او می‌گوید: «قصد من این نیست که فرهنگ را طوری فهم کنم که انگار مرضی بوده که باید مداوا شود، بلکه می‌خواهم آن را طوری بخوانم که گویی مثل یک رؤیا ساخته شده است».

باید تأکید کنم، زمانی که از خوانش فرهنگ سخن می‌گوییم قصدمان تفسیر آن نیست. شکار معانی یعنی اینکه هنر را از ارزش، ظرافت و لذت آن جدا کنیم. کتاب جدید او به‌نحو پیچیده‌ای این آموزه را محقق می‌کند. گاربر با تعریف ارسطو از شخصیت آغاز می‌کند. این تعریف خِلاف درک مدرن ما از ایدۀ شخصیت است، که آن را جوهری درونی و ثابت قلمداد می‌کنیم. ارسطو در کتاب بوطیقای خود تأکید می‌کند که شخصیتْ انتخابی اخلاقی و عامدانه است که در حوزۀ زبان و رفتار گرفته می‌شود.

این مفهوم از شخصیت چیزی است که می‌توان آن را پرورش داد و حتی تلقین کرد. ریشۀ آن را می‌توانیم در قرن ۱۹ پیدا کنیم؛ یعنی زمانی که جنبش خودیاری اوج می‌گرفت و جنبش بوی اسکاتس۲ تأسیس می‌شد. مؤسس جنبش بوی اسکاتس، رابرت بادن‌پاول، این جنبش را نوعی «کارخانۀ شخصیت» می‌دانست.

گاربر زمانی که به بادن‌پاول می‌رسد بسیار روان و دقیق می‌نویسد؛ بادن‌پاول ترکیبی بین آموزه‌های سلحشورانۀ آرتوری و تمرینات نظامی اسپارتی برقرار می‌کند و از آن روشی آموزشی می‌سازد. در این روش، شخصیت مترادف است با صورتی آرمانی از مردانگی که خود را در اندیشه، ظاهر و حتی شیوۀ حرکت نشان می‌دهد.

بادن‌پاول مرد حقیر نِق‌نِقویی که پُرفیس‌وافاده است را با یک پیشاهنگ مقایسه می‌کند. اولی سکندری می‌خورد، قدم‌های کوچک برمی‌دارد و دست‌هایش را زیادی تکان تکان می‌دهد. برعکس او، دومی قدم‌های آرام و روان برمی‌دارد. گاربر نشان می‌دهد که چطور ایدئولوژی امپراتوری بر فلسفۀ جنبش بوی اسکاتس اثر گذاشته است: اینکه پیش از تربیت جهان باید به فکر تربیت شخص باشیم.

از این نکتۀ دقیق و محتاطانه است که کتاب اوج می‌گیرد. ارجاعات آن نیز مانند درختان ریشه‌کن شده در طوفان به حرکت درمی‌آیند. تئوفراستوس، فیلسوف باستانی، با طبقه‌بندی انواع اجتماعیِ خود می‌آید و می‌رود؛ صحبت از کاریکاتوریستی به نام ویلیام هورگاث می‌شود که صورت را «نمایندۀ ذهن» می‌داند؛ جمجمه‌شناسی؛ سیاست‌های مربوط به سهمیۀ پذیرش در دانشگاه؛ فروید و ایده‌هایش دربارۀ شخصیت به‌عنوان نشانه‌ای بیرونی؛ همه و همه، نشان می‌دهد که به شیوه‌های مختلفی می‌توانیم دربارۀ شخصیت به منزلۀ «خصوصیات درونی» صحبت کنیم، اما آیا به جایی هم خواهیم رسید؟

من مدارای زیادی در برابر نوشته‌های شتاب‌زده، التقاطی و مبتنی بر حدس و گمان دارم، اما مدتی است دنبالِ بحثی جدی دربارۀ شخصیت می‌گردم، بحثی که حداقل در آن ارزیابی روشن‌تری از مبانی و پیامد‌های سیر تطور مفهوم شخصیت پیدا کنیم. گاربر گاهی قبل از اینکه ناگهان سراغ مسائل خارج از موضوع برود، آرام‌آرام نشانه‌هایی از انسجام و پیوستگی را نشان می‌دهد.

موضوع صرفاً این نیست که گاربر توصیف را به تحلیل ترجیح می‌دهد؛ بلکه مسئله این است که این روش باعث می‌شود ایده‌ها از زمینه و کارکردشان جدا شوند. او در مقام منتقد، با جدیت در این باره نوشته است که چگونه زندگی از هنر تقلید می‌کند. به‌طور مثال، فهم ما از شخصیت بسیار وابسته است به شیوۀ ساخته شدنِ شخصیت در نمایش‌نامه‌ها و داستان‌های خیالی (به‌طور مشخص کار‌های شکسپیر).

اما ایده‌ها صرفاً جنبۀ «بیانی» ندارند؛ آن‌ها تنها به صفحات رمان یا ستون‌های سرمقاله‌ها محدود نمی‌شوند. ایده‌ها برای استفاده‌های مشخصی، به خدمت اهداف مشخصی درمی‌آیند. اینکه جنبش خودیاری در انگلستان و احساس مسئولیت‌پذیری شخصی و کمال‌گرایی شخصیت، مصادف می‌شود با انقلاب صنعتی، بسیار مهم به‌نظر می‌رسد. کمترین چیزی که می‌شود گفت این است که، ایدئولوژی محافظه‌کاری نیز به همین اندازه روی مفهوم شخصیت تأثیر گذاشته است؛ البته لازم به ذکر است که این کتاب چندان به این جزئیات نمی‌پردازد.

مثلاً توضیح گاربر دربارۀ برت کاوانا و جلسات استماع دادگاه عالی برای تأیید او را در نظر بگیرید. کریستین بلسی فورد شهادت داد که کاوانا، زمانی که دبیرستانی بوده‌اند، او را مورد آزار جنسی قرار داده است. در ادامه، ۶۵ زن که کاوانا را می‌شناختند استشهادی برای حمایت از «شخصیت» او امضا کردند.

۲۴۰ استاد حقوق نامه‌ای منتشر کردند مبنی بر اینکه کاوانا صلاحیت تکیه بر صندلی دادگاه را ندارد. کاوانا اعتراض کرد که دموکرات‌ها او را «ترور شخصیت» کرده‌اند. دونالد ترامپ وارد بازی شد و او را به‌عنوان «مردی دارای هوش و شخصیت رفیع» ستایش کرد. این کتاب به ما انبوهی از کاربرد‌های شگفت این اصطلاح را نشان می‌دهد؛ اما گاربر سراغ این نمی‌رود که چگونه و چرا هر حزبی این اصطلاح را به‌نحو متفاوت و بخصوصی تعریف می‌کند.

موضع اخلاقی گاربر همیشه به این سمت سوق می‌یابد که «پرسش‌های ادبی مطرح کند: پرسش‌هایی دربارۀ شیوه‌ای که چیزی تعریف می‌شود؛ تا اینکه بخواهد بگوید معنی آن‌ها چیست». از این منظر، شاید کار او، صرفاً آوردن سلاح‌های اشتباه به میدان جنگ نباشد، بلکه حق کاپیتولاسیونی برای این واژه باشد که گَل‌وگشادبودن آن نقطۀ قوتش محسوب شود.

ترجمۀ: مهدی صادقی

منبع: ترجمان

برچسب ها: روانشناسی
ارسال نظرات