تا قبل از انقلاب کرونا، این تصور که عدهای زن و مرد کهنسال به کلی از سوی فرزندان به فراموشی سپرده شدهاند و در گوشهای دور هم جمع شدهاند و نفس میکشند و نگاه میکنند به در، هیچ جای شک و شبهه و بحث و نظر نداشت. آدمهایی از گوشت و پوست و خون و استخوان و البته حس یگانه زنده بودن. مردان و زنانی هم زبان و هم تیره و هم ریشه با ما، اما غریب و رها مانده در گوشهای غم زده از عالم؛ در آسایشگاه کهریزک تهران.
تا قبل از شیوع کرونا در جهان، کهریزک جایی در ته دنیا بود، جایی در سکون محض.مکانی برای چشم به در ماندن و انتظار کشیدن و تمام شدن. جایی برای تماشای خود در گودال چشم منتظر صدها انسان شبیه به خود. نقطهای که شاید با درک موقعیت و فضا و کارکرد آن، به مفهوم واقعی کلمه معنی تنهایی و تنها شدن و پیری و بیکسی را در آخرعمر بر ذهن و دل آدم حک کند که میکند. جایی میان بودن و نبودن که اگر نبود دستگیری و برگزاری جشنهای خیرین و انسانهای نیک اندیش و مهربانی نیکوکاران در برپایی جشنهای گاه فرحبخش، کهریزک به جایی تاریکتر و تلختر تبدیل میشد. تا پیش از حمله کرونا بودند چنین آدمهایی و میرسید کمکهای همدلانه و انسانمدارانهای به کهریزک و خادمان آن. حالا اما با شیوع کرونا این پیران سرزمین کهن ایران و این جاماندگان سرای محبت ما فرزندان قدردان! این دلخوشترین موجودات به آن سوی تاریک عالم را واگذاردهایم تا در جمعی به خطر افتاده، به تنهایی به جنگ کرونایی بروند که از پا نمیافتد.
عکاس: فرزاد خبوشانی/ ایسنا
آید آهسته برون این آهنگ:
«آه دست پسرم یافت خراش
آه پای پسرم خورد به سنگ
شاید خودشون بخوان ؟
شاید؟؟؟
چرا قضاوت؟