انتشار کتابی درباره همهچیز نوشته برادرزاده دونالد ترامپ رییس جمهوری ایالات متحده، از آخرین اخبار تلخ و سرگرمکننده است.
به گزارش بی بی سی، همانطور که الن بنت میگوید، هر خانواده اسراری دارد که شبیه رازهای خانواده دیگر نیست. رازهایی که هیچ خانوادهای تمایلی به افشا شدنشان ندارد. کتاب مری ترامپ اخیرا با نام «بیش از حد، اما همیشه ناکافی» با فروش نزدیک به یک میلیون نسخه تنها در نخستین روز، پرفروشترین شد. این کتاب، ادبیاتی هیجانانگیز دارد؛ از زبان یک روانشناس بالینی روایت میشود و شخصیت رییسجمهور آمریکا، دونالد ترامپ را روایت میکند که محصول تربیت پدری فاقد عشق در خانوادهای مسموم است.
ترامپ در تلاشی نافرجام با طرح این ادعا که مری در دادگاه قبلی توافق نامه عدم انتشار اسرار خانوادگی را امضا کرده است، کوشید مانع انتشار کتاب شود. قاضی استدلال ترامپ را رد کرد و حالا دنیا خواننده ادعاهای مختلف مری ترامپ است از جمله این که ترامپ با پرداخت پول کسی دیگر را به آزمون ورودی دانشگاه فرستاده و یا اینکه ثروت خانوادگی را بالا مثل کشیده است. جزییاتی که سر و صدا به پا کردهاند.
دونالد ترامپ تمامی ادعاهای مری را رد کرد و چند روز پس از انتشار کتاب، در توییتی نوشت او روانپریش است و حتی والدینش تحمل او را ندارند. اما کتاب مری ترامپ برخلاف بسیاری کتابهایی که تا کنون درباره ترامپ منتشر شده اند، بسیار شخصی و صمیمی است. خوانندگان با تجربه جدیدی مواجهاند: احساس تاسف برای ترامپ.
دشوار بتوان گفت مری ترامپ تنها کسی است که بهخاطر گفتن همه چیز از خانواده طرد شده است. زندگی کمتر کسی، چون جی دی سلینجر بسیار خصوصی بوده، اما دختر او در سال ۲۰۰۰ کتابی منتشر کرد که در آن ادعا کرده بود سلینجر به خاطر تعلق به فرقهای خاص، ادرار خود را مینوشیده، برای به دست آوردن انرژی گانون در جعبهای فلزی مینشسته، و رژیمی غذایی داشته که رنگش را به سبز متمایل میکرده است. همه اینها برای این بود که میخواست ۱۲۰ سال عمر کند او در نهایت ۹۱ سال زندگی کرد.
ادعاها باز هم تکذیب شدند. سلینجر پاسخی به ادعاهای کتاب نداد. هرچند میتوان واکنش او را حدس زد: نویسنده ناتور دشت جایی در این کتاب از زبان هولدن کالفیلد نوشته بود: «والدین من اگر چیزی خصوصی دربارهشان بگم خونریزی دوقبضه میکنن. به اینجور چیزا خیلی حساسن.» برادر مارگارت، متیو، خواهرش را تنها عضو ترسناک خانوادهشان خواند و کتاب را رقتانگیز قلمداد کرد. مارگارت در جواب متیو نوشت: «بهخاطر خودش امیدوارم که خودش را جمع و جور کند.»
همانطور که سلینجر فهمید، داشتن فرزندی ناسپاس خطری برای یک آدم مشهور است. در سال ۱۹۸۵، ب د هایمن، دختر بازیگر مشهور بت دیویس درست در روز مادر، خاطراتی از مادرش با نام نگهبان مادرم منتشر کرد. از دید خوانندگان این خاطرات، بت دیویس که در زمان انتشار این خاطرات دوران نقاهت پس از سکته مغزی را سپری میکرد، زنی تصویر شده بود بذلهگو و دایم الخمر که در راه پیشرفت شغلی از شلیک به هیچکس فروگذار نمیکرد.
کسی که صحنهی خودکشی را چیده و مقابل چشم فرزندانش از شدت مصرف دارو اوردوز کرده بوده و سپس به اتاقش رفته، در را به روی خود بسته و روز بعد به آنها گفته بود امیدوارم توانسته باشم درسی به شما بدهم کدام درس؟ معلوم نیست.
ادعاهای مطرح شده در کتاب هایمن به اندازه کتاب خاطرات دختر یوآن کرافورد با نام مامان عزیز که هفت سال پیش از آن منتشر شده بود، دراماتیک نبود و با توجه به رقابت شدید میان دیویس و کرافورد، حدس این که دیویس خرسند بود یا ناامید، دشوار است.
بارابارا دختر بت دیویس که بعدها با نام ب د هایمن شهرت یافت مادرش را در کتاب نگهبان مادرم در نوری نامطلوب تصویر کرد.
شاید آن کتاب پاسخی به مصاحبه چند سال پیش دیویس بود که در آن گفته بود: فکر میکنم استعداد از روی یک نسل میپرد. دیویس انتشار کتاب دخترش را همچون سکته مغزی فاجعهبار دانست. دو سال بعد نامهای خطاب به دخترش نوشت و بسیاری گمان کردند نوعی مصالحه است، اما نامه بسیار سرد آغاز شد: هایمن عزیز، شکی نیست که شما در نوشتن داستانهای تخیلی استعداد فراوان دارید.
خطر وقتی بزرگتر میشود که فرزند آدم مشهور، نویسندهای حرفهای باشد. چسلا میلوش شاعر نوشت: وقتی نویسندهای در خانوادهای متولد میشود کار خانواده تمام است. برای میشل هولبک نویسنده، خانواده هرگز اهمیت نداشت. او مانند ترامپ والدینی بیتوجه داشت. مادرش وقتی به سفر میرفت او را به خانه مادربزرگش میفرستاد.
او در دومین رمانش اتمایزد، شخصیتی تخیلی از مادرش خلق کرد و برای جلوگیری از هر شکی نام مادرش را بر او گذاشت. شخصیتی دیوانه رابطه جنسی که پسرش را رها میکند. وقتی مادر در حال مرگ است، راوی به او میگوید شک ندارم که تو را میسوزانند. هر آنچه از تو باقی بماند در گلدان کوچکی خواهم کاشت و هرصبح که بیدار شوم بر خاکسترت ادرار خواهم کرد.
مادر هولبک، لوسی چچالدی، کار او را در سال ۲۰۰۸ با انتشار کتاب بیگناه تلافی کرد. (نمونهای نادر از خاطراتی که به سقوط منتهی میشود و نه سقوطی که به خاطرات)
او پسرش را دروغگو و انگل خواند و گفت میخواهد دندانهای او را خرد کند: اگر او پسرم نبود هرگز چنین چیزهایی را نمیخواندم. هولبک هنوز معتقد است که مادرش هرگز به حد کافی عاشق او نبود.
نویسنده فرانسوی میشل هولبک مادرش را در قالب شخصیتی خودخواه و دیوانه رابطه جنسی تصویر کرد.
جنگ میان هولبک و مادرش، ریشه در شکست پایهای رابطه میان مادر و فرزند در کودکی داشت. گاهی، اما بذرهای خیلی کوچکتر محصولاتی عظیم به بار میآورند. مارگارت درابل وخواهر آاس بیات، شاهدی هستند بر مدعایی که هر وکیل طلاقی میداند: مذاکرهای دقیق بر سر تصاحب مجموعه قاشقهای مورد علاقه میتواند به شکست بینجامد. درباره این دو خواهر نویسنده، بیات به یاد کردن از ست چایخوری که در کودکی داشتند در کتاب درابل اعتراض کرده بود و در مقابل اعتراض او، خواهرش گفت: او خیال کرد میخواهم از چیزی که مال خودم نیست استفاده کنم.
رابطه میان دو خواهر، بیات و درابل، از همان ابتدای بزرگسالی سرد و سرشار از جاهطلبیای بود که مادرشان بدان دامن میزد. بیات با ارسال یک کپی از دومین رمان خود به نام بازی برای خواهرش همراه با معذرت خواهی کوشید رابطه را عادی کند، اما درابل کتاب را متوسط قلمداد کرد. بیات به نوبه خود به ساخت تصوری ساختگی از مادرشان در کتاب پستانک قفلی اعتراض کرد و گفت من ترجیح میدادم مردم نسخه کسی دیگر از مادر من را نخوانند. آن دو کلمه آخر: مادر من، نشان داد رابطه همانطور که درابل در سال ۲۰۱۱ اعلام کرده بود، ترمیم ناپذیر است.
رابطه میان دو خواهر نویسنده مارگارت درابل و ااس بیات از ابتدای بزرگسالی آنان سرد و سرشار از رقابت بود.
همانطور که میتوان در اتاقی خالی به جدل پرداخت، میتوان بدون داشتن خانواده هم بحرانی خانوادگی درست کرد. ترومن کاپوتی نویسنده درخشان صبحانه در تیفانی و خون سرد، در سال ۱۹۷۵ شروع به انتشار خاطراتی تخیلی از دوستانی کرد که در حکم خانوادهاش بودند. خاطرات او آکنده از افتراهایی درباره زندگی خصوصی و اتاق خواب دوستان نزدیک او بود. دوستانش ارتباط با کاپوتی را قطع کردند. تلفن دیگر زنگ نزد. او در جاهایی که قبلا با دوستانش برای ناهار میرفتند سعی کرد بخشش آنها را جلب کند، اما بیفایده بود. یکی از دوستانش گفت "دیگر هرگز به صورت او نگاه هم نخواهم کرد. "
ترومن کاپوتی بسیاری از دوستانش را به خاطر انتشار خاطراتی خصوصی از زندگی آنها در مجله اسکوییر از دست داد.
برای کاپوتی که در آن زمان بهترین روزهای نویسندگیاش را پشت سر گذاشته بود، دیگر همه چیز تمام شده بود. هیچ چیز برای بازگشت کاپوتی باقی نماند بود. پس از آن کاپوتی دیگر هیچ کتابی را کامل نکرد و دیوانهوار به الکل و دراگ روی آورد. کاپوتی ۹ سال بعد بر اثر نارسایی کبدی و مسمومیت دارویی مرد.
سقوط کاپوتی غمانگیز بود، اما اندوهی در تمامی این نوشتههای افشاگرانه وجود دارد. روزنامهنگاری که با مادر میشل هولبک درباره کتابش گفتگو کرده بود نوشت: دردناک است که آنچه او نوشت تلاشی برای رسیدن به پسرش بود. از کاپوتی تا هولبک، از ب د هایمن تا مارگارت سلینجر، تمامی آنها کسانی هستند که داستان خود را ننوشتند. آنها داستان دیگران را نوشتند. به قیمت قربانی کردن خانوادههایشان برای رسیدن به لذت انتشار. به نظر نمیرسد این کار خوشحالشان کرده باشد. آیا آنها چیزی را که میخواستند به دست آوردند؟
جملهای از ترزای قدیس که در کتابی از ترومن کاپوتی آمده است: بر دعاهای مستجاب شده اشکهای بیشتری ریخته شده تا بر دعاهای نامستجاب.