صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۴۵۸۷۴
دیگر به دختری آزاد تبدیل شده بودم و در پارتی‌های شبانه شرکت می‌کردم. ارتباط با جنس مخالف برایم عادی بود و با پسر‌های زیادی ارتباط داشتم تا این که روزی وقتی به همراه نوشین به یک کافی شاپ دعوت شده بودیم، با «مازیار» آشنا شدم. این آشنایی خیلی زود به یک ارتباط عاشقانه انجامید. تا جایی که تصمیم به ازدواج گرفتیم. در همین مدت کوتاه خیلی به مازیار وابسته شدم. پدرم نیز فقط به کارت بانکی ام پول می‌ریخت تا سراغ مادرم نروم.
تاریخ انتشار: ۱۰:۲۹ - ۱۵ تير ۱۳۹۹
آن قدر دلباخته ناصر شده بودم که دوست پسر قبلی ام را فراموش کردم و قرار بود یکدیگر را در دبی ملاقات کنیم، اما قبل از این دیدار فیلم‌های خصوصی زیادی را برایش فرستادم تا این که روزی وحشت زده ...

به گزارش خراسان، دختر ۱۹ ساله‌ای که طلا‌ها و پس اندازهایش را در پی یک ارتباط عاشقانه فضای مجازی از دست داده، در حالی که تازه متوجه شده بود او سومین طعمه جوان شیاد است، درباره سرگذشت خودش به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پنج ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من هم مانند خیلی از کودکان دیگر فرزند طلاق نام گرفتم. پدرم به خاطر لجبازی و زجر دادن مادرم حضانت مرا به او نداد به همین دلیل مجبور شدم دوران کودکی ام را در آغوش مادربزرگی سپری کنم که بسیار سختگیر بود.

پدرم به خرید و فروش زمین و منزل اشتغال داشت و تنها به خوش گذرانی می‌پرداخت. البته دلیل اصلی طلاق مادرم نیز همین خوش گذرانی‌ها و لذت جویی‌های بی حد و مرز پدرم بود. از سوی دیگر، مادرم نیز برای آن که پدرم را از نظر روحی آزار بدهد، در مدت کوتاهی بعد از طلاق، با مردی ازدواج کرد که همسر و فرزند داشت.

از طرف دیگر، پدرم نه تنها پول زیادی را به خاطر نگهداری من خرج می‌کرد تا مادربزرگم بهانه جویی نکند بلکه همه خواسته‌های مرا نیز برآورده می‌کرد تا بهانه مادرم را نگیرم. خلاصه، زندگی با این شرایط در حالی ادامه داشت که من در سن نوجوانی از سخت گیری‌های مادربزرگم خسته شده بودم.

او حتی رفت و آمدهایم را زیر نظر داشت و نمی‌گذاشت با دوستانم بیرون بروم. در همین روز‌ها با دختری به نام «نوشین» آشنا شدم. او که دختری جذاب، زیبا چهره و بسیار خوش بیان بود مرا شیفته خودش کرد، به طوری که هر روز کنار دیوار دبیرستان منتظرم می‌ماند تا با یکدیگر مسیر خانه را طی کنیم.

از آن روز به بعد با اعتماد به نفسی که از نوشین آموخته بودم، مقابل مادربزرگم ایستادم و رفتارهایم به کلی تغییر کرد. دیگر به همراه نوشین به تفریح و خرید یا باشگاه ورزشی می‌رفتم به همین دلیل همواره مشاجره و درگیری بین من و مادربزرگم رخ می‌داد ولی سرنوشت من و نوشین به هم گره خورده بود چرا که او نیز خانواده خوبی نداشت و شرایط زندگی اش همانند من به بدبختی و تلخکامی می‌رسید.

دیگر به دختری آزاد تبدیل شده بودم و در پارتی‌های شبانه شرکت می‌کردم. ارتباط با جنس مخالف برایم عادی بود و با پسر‌های زیادی ارتباط داشتم تا این که روزی وقتی به همراه نوشین به یک کافی شاپ دعوت شده بودیم، با «مازیار» آشنا شدم. این آشنایی خیلی زود به یک ارتباط عاشقانه انجامید. تا جایی که تصمیم به ازدواج گرفتیم. در همین مدت کوتاه خیلی به مازیار وابسته شدم. پدرم نیز فقط به کارت بانکی ام پول می‌ریخت تا سراغ مادرم نروم.

من هم بخشی از این پول را صرف خرید شارژ می‌کردم تا در فضای مجازی با دوستانم چت کنم. خلاصه، روز‌ها به همین ترتیب سپری می‌شد تا این که یک شب زمانی که در شبکه اجتماعی اینستاگرام سیر می‌کردم، فردی به «پی وی» من آمد و خودش را فرزند یکی از مربیان ورزشی معرفی کرد. من هم که در همان رشته ورزشی فعالیت می‌کردم، از این موضوع خوشحال شدم و پاسخش را دادم. او که خود را «ناصر» معرفی می‌کرد و مدعی بود جوانی ثروتمند است و در دبی زندگی می‌کند، تسلط کاملی به زبان انگلیسی داشت.

ناصر که می‌گفتم در دوبی او را عبدالناصر صدا می‌کنند، نرم افزاری را برایم فرستاد تا نوشته هایش را برایم به فارسی تبدیل کند. بالاخره، این ارتباط مجازی به وابستگی عاطفی کشید تا جایی که مازیار را فراموش کردم. عبدالناصر که مدعی بود از روی تصویر پروفایل عاشقم شده است آن قدر از زیبایی‌های من تعریف و تمجید می‌کرد که قرار گذاشتیم یکدیگر را در دبی ملاقات کنیم، اما همین محبت‌ها و تعریف و تمجید‌های ظاهری موجب شد من تصاویر و فیلم‌های خصوصی خاصی را در خلوت یا مهمانی‌های شبانه از خودم تهیه کنم و برای او بفرستم.

مدتی بعد او یکی از همین تصاویر نامناسب را برایم ارسال کرد و با تهدید به انتشار آن‌ها از من خواست پنج میلیون تومان به حسابش واریز کنم. از ترس آبرویم طلاهایم را فروختم و به او دادم. اما دو ماه بعد باز هم درخواست دو میلیون تومان دیگر کرد. دیگر چاره‌ای نداشتم جز آن که دست به دامان قانون شوم. خلاصه، با پیگیری‌های پلیس، این فرد شیاد که در مشهد بود، دستگیر شد و من تازه فهمیدم که سومین قربانی اخاذی و کلاهبرداری‌های او هستم و..
ارسال نظرات
مازیار
۱۴:۲۰ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
تو خلاصه خبر گفتی با مازیار آشنا شده و دوست قبلی خودش رو فراموش کرده.
ولی در شرح خبر گفتی مازیار را فراموش کرده و با ناصر آشنا شده.
دروغگو کم حافظه س. قصه بی مزه ای بود.
امین میرزائی
۱۳:۵۸ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
سردبیر فرهمند فرارو ! سلام .

به مدیر مسئولِ محترمِ روزنامه خراسان بفرمائید یک حقِّ تولیدِ سوژه ای برای اهالی محترمِ مشهد در نظر بگیرند ، نکند شبکه های تلویزیونیِ ترکیه سوژه آنان را کِش بروند و سریالِ نهصد قسمتی بسازند!
ناشناس
۱۳:۵۷ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
احسنت بر روزنامه خراسان که تلاش می کند مردم را با برخی مسائل جامعه آشنا کند. برخی مخاطبان فکر می کنند که این مسائل فقط در آن خطه مقدس هست، نه خیر دوستان، اولا در بیخ گوش شما هم می تواند باشد ثانیا روزنامه مربوط به دیار امام مهربان است.
مکانیک
۱۳:۴۷ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
وضع خراسان داغونه
پس این علم الهدی با این همه سختگیری که میکنه پس چکار میکنه
ناشناس
۱۲:۳۲ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
یادت رفت اسم ناصر رو هم به داریوش تبدیل کنی با این داستان مسخره ات
ناشناس
۱۲:۱۶ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
با کیا شدیم 80 میلیون؟
ناشناس
۱۱:۴۱ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
خیلی دوست دارم ایندفعه که مشرف شدم به زیارت، ختما یک سر به این محله قاسم‌آباد بزنم. باید جای جالبی باشه. هرچی ماجرایگول خوردن خانمها می نویسید مربوط به این محله میشه!
ناشناس
۱۱:۳۷ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
باز هم پرونده اخلاقی در خراسان رضوی بی در و پیکر!
مصطفی
۱۱:۳۴ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
فضای مجازی برای عده ای میلیارد ها تومن رونق اقتصادی شده. خیلی از خانواده ها از همین طریق فضای مجازی امرار معاش می کنند. چقد کلاس ها و لایوهای اموزشی دز زمینه مسایل اقتصادی و روان شناسی و.... وجود داره که به درد تک تک ماها خورده...
چرا یه گزارش مثبت از فضای مجازی تهیه نمی کنید. کارتون شده تهدید و تحذیر و هراس از تکنولوژی. ببندین پس این فضای مجازی رو و مام تکلیفمون مشخص شه. همه تو خونه دغ مرگ شیم بریم والا....
ناشناس
۱۰:۴۴ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
خراساااااااان

بابا کشتید ما رو با این خراسان
ناشناس
۱۳:۲۷ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
این مشکلات و حوادث و خیانتها و گول خوردن ها همه جای این مملکت پره ، از روستایی که رومینا سربریده شد و فرار کردن دخترا توش عادی شده تا تهران که پر شده از خیانت و کلاهبرداری و ...
فقط مساله اینه که ظاهرا خراسان که خبرنگار سمج و بیکار داره که مدام میره کلانتری و .. و خبرای این مسائل رو تیترو چاپ می کنه